🌹ای شهید !
دست هایت را
که در دست خداوند است
بالا بگیر و ما را دعا کن ...
ســلام✋
#عاقبتتون_شهـــ🌹ـــدایی🌸
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#منوچهر_مدق
#به روایت فرشته ملکی همسر شهید
#قسمت_دهم
روز بعد، اقای اسفندیاری با خانمش آمد و منوچهر رفت. تا خیالش راحت میشد که تنها نیستم، می رفت. آقای اسفندیاری دو، سه روز بعد رفت و ما سه تا ماندیم. سر خودمان را گرم می کردیم. یا مسجد بودیم یا بسیج یا حرم دانیال نبی. توی خانه هم تلویزیون تماشا می کردیم. تلویزیون آن جا بغداد را بهتر از تهران می گرفت. میرفتم بالای پشت بام،
آنتن را تنظیم می کردم. به پشت بام راه پله نداشتیم. یک نردبان بود که چند تا پله بیشتر نداشت. از همان میرفتم بالا. یکی از برنامه ها اسرا را نشان میداد، برای تبلیغات. اسم بعضی اسرا و آدرس شان را می گفتند و شماره تلفن میدادند. اسم و شماره تلفن را مینوشتیم و زنگ میزدیم به خانواده هایشان. دو تایی ستاد اسرا راه انداخته بودیم. تلفن نداشتیم، میرفتیم مخابرات زنگ میزدیم. بعضی وقت ها به مادرم می گفتم این کارها را بکند. اسم و شماره ها را
میدادیم و او خبر میداد به خانواده هایشان. وقتی شوهرهایمان نبودند، این کارها را می کردیم. وقتی می آمدند، تا نصفه شب می رفتیم حرم، هر چه بلد بودیم می خواندیم. می دانستیم فردا بروند، تا هفته بعد نمی بینیمشان. چند روز هم مادرم با خواهرها و برادرهایم آمدند شوش. خبر آمدنشان را آقای اسفندیاری بهم داد. یک آن به دلم افتاد نکند می خواهند بیایند من را برگردانند. هول شدم. حالم به هم خورد. آقای اسفندیاری زود دکتر آورد بالای سرم. دکتر گفته
بود باردارم. به منوچهر خبر داده بود و منوچهر خودش را رساند. سر راهش، از دوکوهه یک دسته شقایق وحشی چیده و آورده بود. آن شب منوچهر ماند. نمی گذاشت از جا بلند شوم.
لیوان آب را هم میداد دستم. نیم ساعت به نیم ساعت میرفت یک چیزی می خرید می آمد. یک لباس دخترانه لیمویی هم خرید. منوچهر سر هر دو تا بچه، میدانست خدا به مان چه میدهد. خیلی با اطمینان می گفت. ظهر فردا دیگر نمی توانست بنشیند. گفت «میروم حرم.» خلوتی
میخواست که خودش را خالی کند. مادرم با فهیمه و محسن و فریبرز آمدند. وقتی می خواستند برگردند، منوچهر من را همراهشان فرستاد تهران. قرار بود لشکر برود غرب. نمی توانست دو ماه به ما سر بزند. اما دیگر نمی توانستم بمانم. بعد از آن دو ماه، برگشتم جنوب. رفتیم دزفول. اما زیاد نماندیم. حالم بد بود. دکتر گفته بود باید برگردم تهران. همه چیز را جمع کردیم و آمدیم. هوس هندوانه کرد. وانت جلویی بار هندوانه داشت. سرش را برد دم گوش منوچهر که رانندگی می کرد و
هوسش را گفت. منوچهر سرعتش را زیاد کرد و کنار وانت رسید و از راننده خواست نگه دارد. راننده نگه داشت، اما هندوانه نمیفروخت. بار را برای جایی می برد. آن قدر منوچهر اصرار کرد تا یک هندوانه اش را خرید. فرشته گفت «اوه، تا خانه صبر کنم؟ همین حالا بخوریم.» ولی چاقو نداشتند. منوچهر دو تا پیچ گوشتی را از صندوق عقب برداشت، با آب شست و هندوانه را قاچ کرد. سرش را تکان داد و گفت «چه دختر نازپروردهای بشود. هنوز نیامده چه خواهشها که ندارد.»
اما هدی دختری نیست که زیاد خواهش و تمنا داشته باشد. به صبوری و توداری منوچهر است. هر
چقدر از نظر ظاهر شبیه اوست، اخلاقش هم به او رفته است. هدی فروردین سال ۶۵ به دنیا آمد. منوچهر روی پا بند نبود. توی بیمارستان همه فکر می کردند ما ده، پانزده سال است ازدواج کرده ایم و بچه دار نشده ایم. دو تا سینی بزرگ قنادی شیرینی گرفت و همه بیمارستان را شیرینی داد. یک سبد گل میخک قرمز آورد. آنقدر بزرگ بود که از در اتاق تو نمی آمد.
هدی تپل بود و سبزه. سفت می بوسیدش. وقتی خانه بود، با على کشتی می گرفت، با هدی آب بازی می کرد. برایشان اسباب بازی می خرید. هدی یک کمد عروسک داشت. می گفت «دلم طاقت نمی آورد. شاید بعد، خودم سختی بکشم، ولی دلم خنک می شود که قشنگ بچه ها را بوسیدهم، بغل گرفته م، باهاشان بازی کردهم.» دست روی بچه ها بلند نمی کرد. به من می گفت «اگر یک تلنگر به شان بزنی، شاید خودت یادت برود، ولی بچه ها درذهنشان می ماند برای
همیشه.» باهاشان مثل آدم بزرگ حرف میزد. وقتی میخواست غذایشان بدهد، می پرسید می خواهند بخورند. سر صبر پا به پایشان راه می رفت و غذا را قاشق قاشق می گذاشت دهانشان. از وقتی هدی به دنیا آمد، دیگر نرفتیم منطقه. على همان سال رفت مدرسه. عملیات کربلای ۵، حاج عبادیان هم شهید شد. منوچهر و حاجی خیلی به هم نزدیک بودند. مثل دو تا مرید و مراد. حاجی وقتی میخواست قربان صدقه على برود، می گفت «قربان بابات بروم!»
منوچهر بعد از او شکسته شد. تا آخرین روز هم که میپرسیدی سخت ترین روز دوران جنگ برایت چه روزی بود؟» می گفت «روز شهادت حاج عبادیان» راه میرفت و اشک می ریخت و آه می کشید. دلش نمیخواست برود منطقه جای خالی حاجی را ببیند. منوچهر توی عملیات کربلای ۵ بدجوری شیمیایی شد. تنش تاول میزد و از چشمهایش آب می آمد. اما چون با گریه هایی که می کرد همراه شده بود، نمیفهمیدم. شهادت های پشت سر هم وچشم انتظاری این که کی نوبت ما می رسد و موشک باران تهران، افسرده ام کرده بود. مینشستم یک گوشه. نه اشتها داشتم، نه دست و دلم به کاری می رفت. منوچهر نبود. تلفنی بهش گفتم میترسم. گفت این هم یک مبارزه است. فکر کردهای من نمیترسم؟» منوچهر و ترس؟ توی ذهنم یک قهرمان بود. گفت «آدم هرچقدر طالب شهادت باشد، زندگی دنیا را هم دوست دارد. همین باعث ترس میشود. فقط چیزی که هست، ما دلمان را میسپاریم به خدا.» حرف هایش آنقدر آرامشم داد که بعد از مدتها جرأت کردم از پیش پدر و مادرم بروم خانه خودمان. دو، سه روز بعد دوباره زنگ زد. گفت «فرشته، با بچه ها بروید جاهایی که موشک زدهند، ببینید.» چرا باید این کار را می کردم؟ گفت «برای این که ببینی چقدر آدم خودخواه است.» دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم. نه این که ناراحت شده باشم. خجالت می کشیدم از خودم. با علی و هدی رفتیم جایی که تازه موشک خورده بود. یک عده نشسته بودند روی خاکها. یک بچه مادرش را صدا میزد که زیر آوار مانده بود. اما کمی آن طرف تر، مردم سبزه می خریدند و تنگ ماهی دستشان بود. انگار هیچ غمی نبود. من دیدم که دوست ندارم جز هیچ کدام از این آدمها باشم؛ نه غرق شادی خودم و نه حتی غم خودم. هر دو خودخواهی است. منوچهر می خواست این را به من بگوید. همیشه سر بزنگاه تلنگرهایی میزد که من را به خودم می آورد.....
⬅️#ادامه_دارد
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🎥 رهبر انقلاب: روز قدس امسال با سالهای دیگر فرق دارد
🔹فلسطینیها دارند فداکاریهای بزرگ از خود نشان میدهند و رژیم صهیونیستی هم با پشتیبانی آمریکا و اروپا انتهای رذالت و جنایت را انجام میدهد. دولتهای اسلامی در زمینه فلسطین خیلی بد عمل میکنند و بعضی از آنها حاضر نیستند در این زمینه حرف درست و حسابی بزنند.
🔹اشتباه بزرگ این است که فکرکنیم راه کمک به فلسطین ارتباط با صهیونیستهاست. مصر و اردن ۴۰ سال پیش این خطا را کردند، آیا جنایات صهیونیستها کم شد؟ نه، ۱۰ برابر شد. عدهای میخواهند تجربهی مصر انورسادات را تکرار کنند. این هم برای خودشان و هم برای فلسطینیها مضر است. البته به درد رژیم صهیونیستی هم نمیخورد.
🔹 امیدواریم خداوند عاقبت کار را در قضیه فلسطین بهزودی به نیکی و خوشی به سرانجام برساند و فلسطینیها را بر سرزمین خود مسلط کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 عبادت
حاج حسین یکتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️#رمضان در جبهه ها
🍋تصاویری از لحظات #افطار و #سحر و مناجاتهای رزمندگان دفاع مقدس در ماه مبارک رمضان جبهه ها
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#رمضان_و_رزمندگان
#راوی : حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر محمدی، نماینده ولی فقیه در لشکر 42 قدر استان اراک
سحری خوردن کنار آرپیجی و مسلسل، وضو با آب سرد و قنوت در دل شب توصیف ناشدنی است. ربّنای لحظات افطار از پایان یک روزه خبر میداد، ربّنایی که تمام وجود رزمندگان مملو از حقانیت آن بود. بچهها با اشتیاق فراوان برای نماز مغرب و عشا وضو میگرفتند، ماشین توزیع غذا به همه چادرها سر میزد و افطاری را توزیع میکرد. سادگی و صمیمیت در سفره افطار ما موج میزد و ما خوشحال از اینکه خدا توفیق روزه گرفتن را به ما هدیه داده بود سر سفره مینشستیم و بعد از خواندن دعا با نان و خرما افطار میکردیم.
دعای توسل و زیارت عاشورا هم در این روزها حال و هوای دیگری داشت. معـنویتــی که «السلام علیــک یــا اباعبدالله»، «زیارت عاشورا» یا «وجیه عندالله اشفع لنا عندالله» در توسل به سفره افطار و سحر ما هدیه میکرد، غیرقابل توصیف است و همین، بنیه معنوی و عدم غفلت از لحظات معنوی رزمندگان را از دیگران ممتاز کرده بود. نمیتوانم این لحظات را برای شما بیان کنم، در لشکر 28 سنندج بودم و قرار بود بعد از یک هفته به خانه برگردم اما جاذبه این ماه مرا در کردستان ماندگار کرد. ماه رمضان بهترین و زیباترین خاطرات را برای ما در سنگرها به ارمغان میآورد.
برکت دعا در کنار سنگرها، نماز روی زمین خاکی، سحری خوردن کنار آرپیجی و مسلسل، وضو با آب سرد، قنوت در دل شب، قیام روبروی آسمان بدون هیچ حجابی که تو را از دیدن وسعتها بی نصیب کند، گریه بچههای عاشق در رکوع و همه چیز برای یک مهمانی خدا آماده بود. یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداریشان از منارههای غیرت این دیار به گوش میرسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لالههای سرخ دشتهای این خاک به یمن آنان به پا ایستادهاند.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 کبوتـری باوفا که
با دیدن پیکرِ صاحب شهیدش
در جا جان داد
🌷شهید سید حسن ولی🌷
امام زادگان عشق
🕊 کبوتـری باوفا که با دیدن پیکرِ صاحب شهیدش در جا جان داد 🌷شهید سید حسن ولی🌷
خواهر این شهید بزرگوار میگوید وقتی حسن دو دستش را باز میکرد کبوتران یک به یک روی دستانش می نشستند و وقتی شهید قرار بود به جبهه اعزام گردد این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن با آن روانه میشد رفته و برگشتند ظاهرا فهمیده بودند حسن قرار است شهید شود.بعد از خبر شهادت سید حسن به خانواده اش مادرش اصرار کرد دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببریم و می گفت پسرم خیلی این کبوترها را دوست داشت.
بنابراین خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل پیکر شهید روانه بنیاد شهید می شدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند یک کبوتر سفید و یک کبوتر مشکی…وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند و موقع تحویل جنازه رسید مادرش دو کبوتر را بر روی سینه شهید قرار داد و کبوتر سفید به محض دیدن پیکر بی جان شهید در دم جان داد و با شهید همراه گشت…
#چهارشنبه های امام رضایی
#به_تو_از_دور_سلام
زیارت مختصر امام رضا علیه السلام
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللّٰهِ وَابْنَ وَلِيِّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمامَ الْهُدىٰ وَالْعُرْوَةَ الْوُثْقىٰ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَىٰ مَا مَضىٰ عَلَيْهِ آباؤُكَ الطَّاهِرُونَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْهِمْ، لَمْ تُؤْثِرْ عَمىً عَلَىٰ هُدىً، وَلَمْ تَمِلْ مِنْ حَقٍّ إِلىٰ باطِلٍ، وَأَنَّكَ نَصَحْتَ لِلّٰهِ وَ لِرَسُولِهِ، وَأَدَّيْتَ الْأَمانَةَ، فَجَزاكَ اللّٰهُ عَنِ الْإِسْلامِ وَأَهْلِهِ خَيْرَ الْجَزَاءِ، أَتَيْتُكَ بِأَبِي وَأُمِّي زَائِراً عَارِفاً بِحَقِّكَ، مُوالِياً لِأَوْلِيائِكَ، مُعادِياً لِأَعْدائِكَ، فَاشْفَعْ لِي عِنْدَ رَبِّكَ.السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمامُ الْهادِي وَالْوَلِيُّ الْمُرْشِدُ، أَبْرَأُ إِلَى اللّٰهِ مِنْ أَعْدائِكَ، وَأَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ بِوِلايَتِكَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_165
🌷 #آیه_147_سوره_بقره
🌸 الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ
🍀ترجمه:حقّ،از سوى پروردگار توست،پس هرگز از تردید كنندگان نباش.
🌷 #رب:پروردگار (از صفات خدا)
🌷 #فلا_تکونن:پس هرگز نباش
🌷 #الممترین:تردیدکنندگان ،دودلان ممتر به معنی دو دل بودن و شک و تردید داشتن
🌺 هر گلی اسم و صفاتی دارد برای مثال گل نرگس اسمش نرگس است صفات آن لطافت و خوشبو بودن آن است #خداوند هم اسم و صفاتی دارد اسمش الله است و یکی از صفات خداوند #رب است رب به کسی گفته می شود که هم مالک و هم مربی و هم تربیت کننده است خداوند هم صاحب حقیقی عالم و هم مدبر و هم پروردگار آن است . ظاهر این آیه خطاب به پیامبر اسلام است اما در واقع خطاب به امت است که حق از جانب #پروردگار توست و هر چه از طرف خداست در آن شک و تردید نباید کرد و باطل از جانب شیاطین است.
🔹پيام های آیه 147 سوره بقره🔹
✅ #حقّ همان است كه از منبع علم بى نهایت او صادر شده باشد. «الحقّ من ربّك»
✅ دستورهای الهى كه از طریق #وحى و یا روایات ثابت شود، جاى مجادله و مناقشه ندارد. «فلا تكوننّ من المُمترین»
✅ رهبر باید از قاطعیّت و یقین برخوردار باشد، به خصوص وقتى كه قانونى را تغییر داده و سنّتى را مى شكند. فلا تكوننّ من الممترین
#تفسیر_یک_دقیقه_ای
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
مشتاقیم ...
برای یڪ تغییر
به دست شما آسمانےها
ڪه زیر و رو شود،
ناخالصےهاے نفسِ زمینگیرمان...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
📍گروه هکری هکرهای منجی اعلام کرد برای #روز_قدس خبرهایی برای صهیونیستها دارد و وعده حمله گسترده سایبری را داده و گفته زندگی شمارا سختتر میکنیم.
#روز_قدس
#فریاد_ملت_ایران✊
#مرگ_بر_اسرائیل✊
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷