اگهجاییگیرکردی
یهتسبیحبرداروذکر «الهیبهرقیه» بگو،
بیبیخودشحلشمیکنھ:)
#شهیدحسینمعزغلامی🕊
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
دعای۲۰-ج۶۱-ب۳.m4a
زمان:
حجم:
7.09M
🔴نکات کاربردی دعای بیستم صحیفه سجادیه
#بخشسوم
💠مدیریت فردی و تعاملات اجتماعی
🔸بهترین مسیر، از مرتفعترین نقطه نقشه برداری شده است
🔸قانع بودن به مادیگرایی به خاطر ارتفاع کم اندیشه است
🔸افرایش ارتفاع اندیشه بشر، راهکار موفقیت
#حمیدرضاابراهیمی
#کتاب_با_بابا
براساس خاطراتی از
#سردار_شهید_حاج_محمد_طاهری
و فرزندش#مصطفی
#قسمت_بیست و هفتم
#شیخ_محمد
شیخ محمد اولین مصاحبه را با مادر بزرگم انجام دادم. کسي که مادر یک شهید و چندین رزمنده و جانباز هست و خدا ایشان را حفظ کند. ابتدا از تولدش پرسیدم. مادر بزرگ گفت: محمد فرزند اول من بود. قبل از اینکه به دنیا بیاید، در عالم رویا مشاهده کردم که یک جوان نوراني به من نزدیک شد. من متوجه شدم که ایشان امام علي (ع) است. شال سبزي داشت. رو کردند به من و فرمودند: مراقب این فرزندت باش. او در راه اسلام خيلي
فداکاري خواهد کرد. خوشحال شدم و منتظر تولد نوزاد بودیم. آن زمان سطح معلومات مردم خيلي کم بود. من و پدر حاج محمد هم سواد نداشتیم. وقتي مي خواستند شناسنامه بدهند، از او سؤال کردند شغلت چیست؟ گفت: دامدار گفتند: پس فاميلي طاهري برايت می گذاریم. پدر بچه ها به آنچه از دین و اسلام شنیده بود عمل می کرد. سعي مي کرد به رزق حلال هم توجه داشته باشد. همین موارد باعث شد که فرزندانش راه خدا و اهل بیت: را ادامه دهند.
در میان فرزندان ما محمد با بقیه فرق داشت. این را همه فهمیده بودند. از کودکي از کارهاي زشت و گناه کردن بدش مي آمد. به روحانیون روستا علاقمند بود و هربار دوست داشت از ایشان احادیث معصومین را بشنود. بیشتر روزها، به روي پشت بام ميرفت و زیارت عاشورا مي خواند. تمام بچه هاي هم سن او به دنبال بازي بودند، محمد هم بازي مي کرد اما دلسوزانه به من و پدرش کمک مي کرد. منزل کسي که حساب سال نداشت
👇👇👇👇
نميرفت. کسی که به خمس و زکات اهمیت نميداد، از نظر او بياهمیت بود. اگر هم جايي دعوتش می کردند که شک داشت صاحب آن خانه حساب سال دارد یا نه، سعي مي کرد با مهرباني دعوتش را بپذیرد و با روي باز، سر سفرهاش حاضر شود، اما بعد که برمی گشت، مبلغي به عنوان رد مظالم به فقرا میداد. یک شب هق هق گریه اش را شنیدم. اولش فکر کردم خواب می بیند، اما لحظاتي بعد صدای گریه بلندتر شد. چشمانم را گشودم؛ خانه تاریک بود و یک نفر داشت گریه می کرد. پتو را
به سرعت کنار زدم و سرجایم نشستم. با اضطراب، نگاهي به اطراف انداختم. کنار پنجره در زیر نور ماه، محمد را دیدم که رو به قبله نشسته و گریه می کند. خواستم بپرسم چي شده؟ دیدم از طفلان مسلم صحبت می کند و زارزار می گرید! آن روز روضه
طفلان مسلم را شنیده بود. روح الطيف محمد طاقت نیاورده بود. نیمه شب باران اشک از چشمانش سرازیر شده بود. بچه ها بیدار شدند. همه نشستیم و محمد روضه خواند و ما گریه کردیم.
از آن شب بود که من از راز و نیاز نیمه شب محمد آگاه شدم. محمد از همان کودکي مراقبت از اعمال را آغاز کرد. براي همين در روستاي ما و حتي در سربازي او را شیخ محمد صدا مي کردند.. اما یکی از سوالات مهم براي ما این بود که در شرایط روستا و نبود راهنماي خوب و دائم، چطور حاج محمد اینگونه شخصيتي الهي پیدا کرد. تا اینکه متوجه شدیم که ایشان مادربزرگي داشت به نام درجان(درجهان) که زني بسیار معنوي بود. او محمد را در دامان خود پرورش داد و به یک انسان الهي تبدیل نمود. روحش شاد.
⬅️#ادامه_دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
2.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃
🌸گفت بی سر شد
سری تو سرا شد
حججی شد
#حججی چجوری برای خدا شد
گفت منو یه جایی بزارید تو هیئت
که هیچکس نبینه : #میخوام_فقط_خدا_ببینه
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷