هدایت شده از
امام زادگان عشق
ا ❀✿🌺❀✿🌺❀✿
✨روز دوشنبه روز زیارتی
#امام_حسن(علیه السلام)
#امام_حسین(علیه السلام)
بسم الله الرحمن الرحیم
🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِفْوَةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِرَاطَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَیَانَ حُکْمِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نَاصِرَ دِینِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا السَّیِّدُ الزَّکِیُّ، السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْقَائِمُ الْأَمِینُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِیلِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْهَادِی الْمَهْدِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الطَّاهِرُ الزَّکِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا التَّقِیُّ النَّقِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقِیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الشَّهِیدُ الصِّدِّیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ.🌷
🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌷
🌼اللهم عجل لولیک الفرج🌼
❀✿🌺❀✿🌺❀✿
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_332
🌹 آیه 27 سوره آل عمران
📚 #موضوع: قدرت خداوند
🌷 تُولِجُ الَّيْلَ فِى الْنَّهَارِ وَتُولِجُ الْنَّهَارَ فِى الَّيْلِ وَتُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَآءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ
🍀 ترجمه: شب را به روز و روز را به شب درآورى وزنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون آورى وهر كه را خواهى بى شمار روزى مى دهى.
🌷 #تولج: از ایلاج به معنای وارد شدن
🌷 #الیل: شب
🌷 #النهار: روز
🌷 #تخرج: خارج می کنی
🌷 #الحی: زنده
🌷 #المیت: مرده
🌷 #ترزق: رزق و روزی می دهی
🌷 #من_تشآء: هر كه را خواهى
🌷 #بغير_حساب: بی شمار
🔵 از آغاز #فصل_بهار به بعد رفته رفته روزها طولانی تر و شب ها کوتاه تر می شوند و از آغاز #فصل_پاییز به بعد روزها کوتاه تر و شب ها طولانی تر می شوند این كم و زیاد شدن طول ساعات #شب و #روز در فصلهاى مختلف به دست خداست به این خاطر می فرماید: تولج الیل فی النهار و تولج النهار في الیل: شب را به روز در آوری و روز را به شب در آوری.
🔵 وقتی نان یا هر غذای دیگر می خوریم این نان بی جان و مرده است ولی وقتی وارد بدن ما می شود سلول زنده از مواد غذایی بی جان می آفریند که می فرماید: و تخرج الحی من المیت: و زنده را از مرده بیرون می آوری. وقتی موجود زنده مثل #انسان و موجودات جاندار می میرند. و تخرج المیت من الحی: و مرده را از زنده بیرون می آوری. البته مفهوم دیگری هم دارد گاهى از كافران مرده دل، فرزندان مؤمن و زنده دل، و از مؤمنان زنده دل، فرزندانى كافر و مرده دل ظاهر مى شود كه این یكى از مصادیق آیه است.
🔵 و ترزق من تشآء بغیر حساب: و هر که را خواهی بی شمار روزی می دهی. منظور از #رزق بى حساب، رزق فراوان و بى شمار است. و ممكن است منظور آن باشد كه رزق او خارج از محاسبات شماست، و او از راهى كه گمان نمى کنید رزق مىدهد.
🔹 پيام های آیه27سوره آل عمران 🔹
✅ تغییرات #شب و #روز و پیدایش فصلها یكى از بركات و الطاف الهى است. «بیدك الخیر... تولج اللیل فى النهار»
✅ علاوه بر #آفرینش، هرگونه تغییر وتدبیر به دست اوست. «تولج اللیل فى النهار»
✅ قدرت #خداوند محدود نیست. او از مرده، زنده و از زنده، مرده خارج مى سازد. «تخرج الحىّ من المیّت و تخرج المیّت من الحىّ»
✅ #رزق بىحساب، یعنى براى سرچشمه رزق محدودیّتى نیست. «ترزق من تشاء بغیر حساب»
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
❤️خوشبختے یعنے ؛
دوستانے داشتہ باشے ڪہ تا
بهشت همراه تو باشند ...
🌷خوشا بہ حال بهشت ڪہ
چنین جوانانے دارد ...
#شهیدان صحرایی،حاجی زاده،شیخ الاسلامی
ســــلام ✋
#صبحتان_شهـــ🌹ـــدایی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
مادر در خواب پسر شهیدش را می بیند . پسر به او می گوید : «توی بهشت جام خیلی خوبه . چی میخوای برات بفرستم ؟»
مادر میگوید : «چیزی نمیخوام ؛ فقط جلسه قرآن که میرم همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم خجالت می کشم . میدونن من سواد ندارم ، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون».
پسر میگوید : «نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون. »
بعد از نماز یاد حرف پسرش می افتد . قرآن را بر میدارد و شروع می کند به خواندن .
خبر می پیچد . پسر دیگرش این را به عنوان کرامت شهید محضر آیت الله نوری همدانی مطرح می کند و از ایشان می خواهد مادرش را امتحان کنند . قرار گذاشته میشود .
حضرت آیتالله نزد مادر شهید میروند . قرآنی را به او می دهند که بخواند . به راحتی همه جای آن را
می خواند ؛ اما بعضی جاها را نه .
می فرمایند : «قرآن خودت رو بردار و بخوان ».
مادر شهید شروع می کند به خواندن ؛ بدون غلط . آیت الله نوری گریه می کنند و چادر مادر شهید را میبوسند و میفرمایند : «جاهایی که نمی توانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانش کنیم.»
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#شهداء
#امام_زمان_عج
#سردار_جاویدالاثر
#حاج_احمد_متوسلیان
برادر عباس برقی می گفت قبل از عزیمت حاجی به سوریه با او صحبت کردیم. حرف از لشگر و اعزام به سوریه و... بود. در لابه لای صحبتها حاج احمد مکثی کرد و گفت: "من که برم لبنان دیگه بر نمی گردم!" گفتیم: "حاجی این حرفا چیه که می زنی، ان شاءالله صحیح و سالم برمی گردی." حاجی در حالی که اشک توی چشاش حلقه زده بود گفت: "نه من دیگه برنمی گردم."
ما با تعجب از علت این حرف سوال کردیم. حاجی هم از ملاقات با مولای خود در یکی از شب های دوکوهه گفت. حاج احمد گفت: "عملیات فتح المبین یادتون هست؟ قرار بود قبل از عملیات صد دستگاه تویوتا و آمبولانس و همین تعداد نفربر و... به ما تحویل بدهند. اما در عمل امکانات خیلی جزیی به ما دادند. من آن زمان خیلی ناراحت بودم. با خودم گفتم: چطور ممکنه با این امکانات کم موفق شویم. میترسم با این امکانات، عملیات موفق نباشد.
در همان حال از ساختمان ستاد آمدم بیرون تا وضو بگیرم." توی تاریکی شب یک برادر با لباس سپاهی به سمت من آمد و گفت: "برادر احمد شما خدا و ائمه را فراموش کردید! چرا اینقدر به فکر آمبولانس و امکانات مادی هستید؟!" حاج احمد می گفت من تعجب کردم که این آقا افکار من را از کجا می داند؟! آن برادر ادامه داد: "توکل کن به خدا!! این امکانات مادی رو نادیده بگیر. به خدا قسم شما پیروزید. ان شاءالله بعد از این عملیات حمله دیگری در پیش دارید به نام بیت المقدس. شما بعد از آن عازم لبنان می شوید. برای نبرد با اسرائیل. پایان کار شما آنجاست. شما از آن سفر برنمی گردید!!
حاج احمد متوسلیان در صبح روز دوشنبه ۱۳۶۱/۴/۱۴ جهت ماموریتی راهی سفارت ایران در بیروت بود. در راه به کمین نیروهای فالانژ طرفدار اسراییل برخوردند و ... از آن زمان دیگه خبری ازش نشد.
📚 کتاب وصال، صفحه ۱۰۶ الی ۱۰۷
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
✅عاشق 📖قرآن خواندن بود همه کارهایش را با قرآن خواندن شروع میکرد. فاطمه که به دنیا آمد نوار قران را بلای سرش روشن میکرد و میگفت: دوست دارم دخترم وقتی بزرگ شد قرآن را هم خوب بخواند و هم خوب یاد بگیرد و به خوبی هم در زندگی اش به کار ببندد.
⚘شهید _مدافع_حرم _محرم_ترک
⚘شادی _روحش_ صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
️چفیه اش را کُردی میبست
تا مرزهای قومیتی را پاک کند
حاج قاسم، همهی ایران را «حرم» میدانست🇮🇷
هدیه بروح بلندپروازش #صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
بسمه تعالی
برادرگرامی پاسدارجناب آقای سیدمسعود رضویان
با سلام و اهدای نیکوترین تحیات؛
اکنون که مسیر کاری شما در امتداد قطار همراهی با مسجد و قرارگاه مردمی آن قرار ندارد و سنگر را به دیگر برادر پاسدار می سپارید، برخود لازم میدانیم به مصداق «من لم یشکرالمخلوق لم یشکرالخالق » از زحمات بی دریغ و تعهد ویژه جنابعالی در طول مدت خدمت، تشکر و قدردانی نموده و توفیق روزافزون شما و خانواده گرامیتان را از درگاه احدیت خواستاریم.
صمیمانه آرزو می کنیم که در پرتو الطاف و عنایات حق تعالی همواره در راستای خدمت به کشور عزیزمان در جای جای این مرز و بوم، موفق و سر بلند باشید و پایدار ، محفوظ باشید و برقرار . بحقّ محمّد و آل محمد (ص)
قرارگاه مردمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها
بسمه تعالی
إِنَّ اللَّهَ يَأمُرُكُم أَن تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلىٰ أَهلِها
برادرگرامی پاسدارجناب آقای حسین ابوالحسنی
بااهدای سلام وتحیات،
انتصاب جنابعالی را به سمت فرماندهی پایگاه مقاومت بسیج مسجد حضرت زینب سلام الله علیها صمیمانه تبریک و تهنیت عرض می نماییم
امید است که حضور شما در این مسئولیت بعنوان خادمی صدیق و ولایت مدار ؛ نوید بخش نشاط، تحرک وانسجام بیش از پیش بسیجیان عزیز ونوجوانان وجوانان مسجدومحله باشد. انشاالله
دوام توفیقات روز افزون را از جهاندار جان آفرین مسالت می نماییم.
قرارگاه مردمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهداء و الصدیقین
امروز در اینجا برای تعظیم به ارتش هزاران نفره¬ی زنان شهیدی گرد آمده¬اید که در تغییر مسیر تاریخ اسلام و کشور، نقشی شایسته ایفا کردند و سربلند به محضر خدای متعال رفتند. لشکری از فرشتگان که از جان مقدس خویش در راه اسلام مایه گذاردند؛ تماشاچی نبودند و قدم در میدان عمل نهادند و در نقش معماران ایران جدید ظاهر شدند. 🌺 مقام معظم رهبری
«لشگری از فرشتگان
*🌺آیین گرامی¬داشت۱۳۰ بانوی شهید استان قم 🌺*
و تجلیل از مقام شامخِ مادران، همسران ، دختران و خواهرانِ
شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی، دفاع مقدس، مدافع حرم، امنیت و سلامت
#تیزر_کنگره_ملی_شهدای_استان_قم - زن ایرانی، سربلند در همه میدانها
🎥 تولید صدا و سیمای مرکز قم تقدیم می شود🌱🌹🌱
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : سی و هفتم
با هیجان پرسیدم: «مثلا چند تا؟!» ایران دستهایش را تا جایی که میشد باز کند، باز کرد و گفت:
این هوا.» تقریبا هر شب آن قدر میان ستاره ها، پرسه می زدیم تا مامان می رسید و با کمک ایران، آن پشه بند بزرگ و سفیدی را که پدرم از کویت آورده بود، برپا می کرد. نسیم شامگاهی از سمت کوهالوند می وزید و به صورتمان می خورد، مامان رویمان، پتوهای ملحفه شده می انداخت و می گفت: «ایران! پروانه! زود بخوابید. تا چند روز دیگه مدرسه باز میشه، باید عادت کنید زود بیدار شین.»| من و ایران توی یک مدرسه درس می خواندیم. او کلاس پنجم می رفت و من کلاس اول. مدرسه ادب، فاصله چندانی با خانه ما نداشت.
👇👇👇👇
هر روز روپوش طوسی مدرسه را میپوشیدیم، مامان روی سر من یک روبان سفید خوشگل میبست که
شکل پروانه بود، ایران هم روسری میپوشید، دستم را توی یک دست و کیف
چرمی اش را توی دست دیگر می گرفت و از محله مان، کوچه برج راه می افتادیم، از کنار «چشمه کبود» رد میشدیم و
آن طرف «پل مراد» به «مدرسه ادب» می رسیدیم.
ساعت ده که میشد، ایران از توی کیفش، نان و پنیر و سبزی یا گردویی که مامان گذاشته بود، در می آورد و با لذت تمام می خوردیم. به این لقمه های دراز که حکم یک وعده غذا را داشت، «لقمه قاضی» میگفتیم. از مدرسه، معلم و مشق خوشم می آمد و سرکلاس شش دانگ حواسم به حرفهای معلم بود. یک بار سر کلاس، یکی از بچه هااز معلممان سؤال کرد: «چرا بال پروانه ها میسوزه؟» خانم معلم جواب داد: «چون از نور، خوشش میاد، دوست داره اونقدر دور شمع یا چراغ بگرده که بسوزه!» از این حرف دلم شکست و گریه ام گرفت. وقتی به خانه برگشتم، میخواستم از مامانم بپرسم که چرا اسم من را پروانه گذاشتید که پدرم از سرویس آمد. پدرم راننده ماشین سنگین بود. ماه به ماهنمیدیدمش، خیلی دلتنگش میشدم. دیدن او پس از مدتها، غم و غصه داشتن اسم پروانه را از دلم برد و فراموش کردم که از مامان درباره اسمم بپرسم. آقا صدایش می کردیم. یک آقای مهربان که هیچوقت دست خالی از سفرنمی آمد، به محض اینکه میرسید این جمله را می گفت: «شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعان» اسم پروانه را که می آورد، حظ می کردم و دلم غنج می رفت. یکی یکی بغلمان می کرد و به هرکدام سوغاتی را که از خرمشهر آورده بود، میداد که بیشتر اسباب بازی و لباس بود. هرچقدر برای ما سوغاتی و خوراکی آورده بود به همان مقدار را کنار می گذاشت و میداد به مادرم، می گفت:
اینم سهم گوهرتاج و بچه هاش. فردا بهشون بده.»«گوهرتاج» عمهام بود که با بچه هایش منصور، اکرم، حسین و اصغر طبقه پایین ما زندگی می کردند. البته حیاط ۱۰۰۰ متریمان آن قدر بزرگ بود که دو خانواده دیگر آن طرف حیاط و باغچه، مستأجرمان بودند.
پدرم راننده دست ودلبازی بود. به مستأجرها سخت نمی گرفت. وقتی می آمد، مامانم میهمانی بزرگی راهمی انداخت، همه فامیل را جمع می کرد و دنیا به کام ما بچه ها میشد که به درخت توت بزرگ وسط حياط «کوف» ببندیم و بازی کنیم اما از این جمع «حسین» سرش به کار خودش بود و با ما قاطی نمیشد. حسین پسر بزرگ عمه ام، با آن سن کم، نان آور خانه بود. پدرم همیشه می گفت: «حسین از سه سالگی یتیم شده وچشمش رو که باز کرده عصای دست خواهرم شده، به خاطر همین از دو تا چشمام عزیزتره...) عمه گوهر هم برای ما مثل مامان بود. از گل نازک تر به ما نمیگفت. ورد زبانش، به خواهرانم، جانم، عزیزم، دخترم بود. اما اضافه بر این القاب، من را جور دیگری صدا میزد و گاه بی گاه به مامانم یادآوری می کرد که: «خانم عروس جان،یادت که نرفته، پروانه عروس خودمه! از همون روزی که به دنیا آمد، نشونش کردم، برای
حسین.» مامانم میگفت: «شاواجی، این حرف ها پیش بچه خوب نیست!» و عمه با یک نگاه حق به جانب جواب میداد: «چه چیزا میگی. خانم عروس! اصلا عقد دخترعمه و پسردایی توی آسمان ها بسته شده، کله قند وحلقه هم که ما آوردیم، برای نشون بوده وگرنه خدا، گل پروانه و حسین رو، برای هم سرشته.»
⬅️ ادامه دارد......
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷