فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچهها!
میآیید باهم عکس یادگاری بگیریم؟
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : چهل و هفتم
پدر سکوت می کرد و من از این سکوت خوشحال میشدم. حيا می کردم که نظرم را بگویم، فقط خواستگارها را بی محل می کردم و مامان خودش میفهمید که نظر من فقط حسین است. البته این علاقه دو طرفه بود. این موضوع را بعدها از زبان حسین شنیدم." کلاس سوم راهنمایی بودم که با مامان به حمام خیابان شهناز رفتیم. برای مامان کیسه می کشیدم که ناگهان حس کردم چیزی مثل روشوره سفیدآب زیر کیسه گیر کرد. ولی سفیدآب نبود، دو تا غده سربسته بود که خیلی ناراحتم کرد. به خانه برگشتم. حال عمومی مامانم خوب نبود، مرتب بیحال میشد. به دایی حسین در تهران اطلاع دادیم، دایی پرفسور شمس را که جراح معروفی بود با خودش به همدان آورد. پرفسورشمس معاینه کرد به دایی آهسته چیزی گفت و رفت.
نمیدانم چه حرفی بینشان ردوبدل شد اما مامان فهمید.گریه اش گرفت
گفت: «داداش بگو که شیر پنجه"
گرفتم. دیدی به درد بی درمان دچار شدم؟ دیدی؟»
دایی به تهران برگشت آقام همچنان در سفر بود. حسین که دستمان را می گرفت. تازه از خدمت آمده بود و در
گمرک تهران به عنوان انبارداری سه شیفته کار می کرد، مامانم دل گرفته و تنها، برای خانم ها از مریضی اش تعریف کرده بود. گفته بودند: «برو تهران. همدان دوا و دکتر درست و حسابی نداره.» چند روز بعد دایی حسین از تهران خبر داد که پرفسور شمس گفته: «خانم بیاد عملش کنم.» مامان داشت آماده رفتن میشد که آقام از سفر رسید. تو سرش زد. مامان را خیلی دوست داشت و چون خواست، هم به خودش، هم به او دلداری بدهد، گفت: «ناراحت نباش،
👇
هرچقدر خرج عمل و دوا بشه، میدم. فقط غصه نخور. به خدا توکل کن.» آقام با اینکه راننده بیابان بود و شش کلاس بیشتر درس نخوانده بود، فهم بالایی داشت تمام سختی هایی که در سفر
می کشید. به خاطر مامان و ما بود. مامان را برداشت و برد پیش پرفسور شمس. همان وقت، حسین هم خبردار شد و چون دایی حسین برای جنگ به ظفار" رفته بود، همه کارهای مادرم به دوش حسین افتاد. مامان را عمل کردند و شیمی درمانی شروع شد. من به خاطر درس و مدرسه نمی توانستم به تهران بروم. اما تمام حواسم به مامان بود. البته دایی حسین قبل از رفتن به مأموریت خارج از کشور به حسین گفته بود، من تا ۱۲ روز دیگر برمی گردم و آبجی را میبرم مشهد برای زیارت.
دکتر شمس هم بعد از عمل و شیمی درمانی به پدرم گفته بود: «عمل خانم شما خوب جواب داد. تضمین می کنم تا ۲۰ سال دیگه راحت زندگی کنه.»
با شنیدن این خبر آقام خوشحال و ذوق زده رفت و یکدست النگوی۶ تایی به عنوان هدیه برای مامان خرید و داشت همه چیز خوب پیش می رفت که خبر رسید، دایی در مأموریت کشور عمان، فوت کرده است. عده ای می گفتند: «توی ماشین بوده، تصادف کرده.» عده ای هم می گفتند: هواپیماشون رو زدن.» قرارشد خبر مرگ دایی را به مامان ندهند چرا که شنیدن خبر مرگ دایی حسین برای مامان یک جور مردن بود. خیلی به دایی علاقه داشت. ما که کوچک بودیم، برایمان گفته بود «دایی شما، عزیز دردونه خونواده بود، پدربزرگ و مادربزرگ تا ۷ سالگی موهای سرش رو کوتاه نکردن، تا به کربلا بردن و به وزن موهاش طلا دادن.»
⬅️ ادامه دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#بزرگ_مردان_کوچک
#شهید_مدافع_حرم
#سیدمصطفی_موسوی
وقتی که #مصطفی توی سوریه #شهید شد به مادرش گفتن تیر به سینه ی پسرت خورد و نتونستیم پیکرش رو برگردونیم اما واقعیت این بود که #مصطفی اسیر شده بود .
داعشی ها اون رو توی لاستیک گذاشته بودن بهش گفتن به #اهل_بیت فحاشی کن تا زنده بمونی وقتی که #مصطفی فحاشی نکرد اونو زنده زنده سوزوندن
#روحش_شاد
#یادش_گرامی با ذکر#صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
سردار حسنزاده:
⭕️تشکیل «مجمع بسیجیان تهران»/ احصاء و رفع مشکلات پایتخت توسط مجمع بسیجیان
🔹فرمانده سپاه محمد رسول الله (ص) تهران بزرگ از تشکیل مجمع بسیجیان تهران خبر داد و گفت: امروز هستههایی در محلات تهران بزرگ در حال شکلگیری است تا مشکلات محلی را شناسایی و در رفع آنها تلاش کند.
🔹برای رسیدن به تمدن نوین اسلامی باید دولت اسلامی و امت اسلامی مکمل یکدیگر باشند؛ یعنی برای تحقق تمدن نوین اسلامی مد نظر رهبر معظم انقلاب اسلامی نیازمند دولت و امت اسلامی هستیم که همسو و همراه هم باشند.
🔹امروز انقلاب اسلامی باید برنامههای خود را به گونهای تنطیم کند تا در جبهه مقاومت الگوپذیری داشته باشد.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷