🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#مناسبت
#سالروز شهادت
#شهید_علی_خلیلی
وقتے ضارب #علی رو زد و ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم ، یک پیرمرد اومد گفت :
خوب شد همینو می خواستی؟
به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟
#علی با همان بدن بی جان گفت:
حاج آقا فکر کردم #دختر شماست، من از #ناموس شما دفاع کردم.
#سوم_فروردین ، سالروز #آسمانی شدن #شهید امر به معروف و نهی از منکر ،
#علی_خلیلی را گرامی می داریم .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی با ذکر #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_پنجم
#قسمت ۳۶
آقامصطفی دست مادرش را بوسید و گفت: «تا حالا شما خیلی به ما کمک کردین. برام ماشین خریدین، هزینۀ آب و برق و گازمون رو میدین، طاها رو نگه میدارین. ما از شما توقع بیشتری نداریم، ولی توی این دوره که جوونها بهخاطر ترس از نداشتن خونه و ماشین ازدواج نمیکنن، میگن نمیشه زندگی کرد، بذارین ببینن توی همین دوره، هستن کسانی که ازدواج کردن که به گناه نیفتن. در کنار لذتهاش، سختیهاش رو هم تحمل میکنن. اجازه بدین ما براشون الگو باشیم. کسی که برای یک شبچلهای اندازۀ یک عروسی خرج میکنه، بدعت غلطی رو رواج میده. دخترهای خامی هستن که وقتی میبینن، وقتی میشنون، خوشبختی رو توی همین چیزها خلاصه میکنن. رؤیاهاشون رو بر پایۀ همین تجملات میسازن. به انتظار مردی میشینن که این رؤیاها رو تحقق بده، مردی که ماشین گرونقیمت داشته باشه، علاوه بر خونه، ویلایی توی یکی از ییلاقات شمال به نامش کنه و حساب بانکیاش همیشه پُر باشه. کمکم سنشون بالا میره. دست آخر یا ازدواج نمیکنن یا از سر ناچاری تن به ازدواجی ناخواسته میدن که منجر به طلاق میشه. حالا من نمیگم بیان خونهای اینجوری درست کنن، ولی کوتاه بیان و به جای خونههای بزرگ، کف سرامیک و امدیاف، بیان به یک خونۀ جمع و جور و مرتب که بتونن زندگیشون رو شروع کنن، رضایت بدن.»
مادر آقامصطفی گفت: «اینم حرفیه، ولی پسرم همه که الگو نمیگیرن. بعضیها از دیدن رنج ما خوشحال میشن. همیشه
کسانی هستن که در ظاهر دست شما رو به گرمی فشار بدن و در باطن به سادهزیستی شما بخندن.»
آقامصطفی گفت: «بذارین بخندن! نگران نباشین مادر. به قول شاعرکه میگه ناشادی ما گر سبب شادی غیر است شادم که بمانم من و ناشاد بمانم.»
گاهی من هم خسته میشدم. به میهمانیهایی دعوت میشدیم که میزبانانش با ما شروع کرده بودند و میدیدم که خیلی جلوتر از ما هستند، در حالیکه ما هنوز در خم اولین کوچه مانده بودیم. اتاق بچهشان را نشانم میدادند، اتاقی بزرگ، کفپارکت با کاغذ دیوارهای شادِ کارتُنی و تختخوابی شبیه ماشینهای مسابقه، از جنس مبلهای استیل توی پذیرایی، سِتشده با رنگ پردههای حریر که هر بینندهای را به تحسین وامیداشت. من از سلیقه و توجهشان به نیازهای کودک تعریف میکردم، اما قلباً از جملات
روانشناسانهای که نه از روی دانش بلکه بهطرز مبهمی از سر دلسوزی میشنیدم، رنج میبردم. دیالوگهای کلیشهای دربارۀ فوائد جداکردن اتاق کودک از یکماهگی، انتخاب نوع اسباببازی با توجه به سن کودک و نام بِرندهای لباس کودک.
ک شب بعد از برگشتن از میهمانی به آقامصطفی گفتم: «همه پیشرفت میکنن، ولی انگار ما روی تردمیل میدویم.»
آقامصطفی گفت: «باز زینب من وابستۀ دنیا شد؟ زینب من نمیدونه افرادی هستن توی همین جامعه که در شرایط بدتری از ما زندگی میکنن؟ عزیزم باید ببرمت بازدید از بیمارستانها مخصوصاً بیمارستان حوادث تا از نزدیک غم دیگران رو ببینی و غم خودت رو فراموش کنی.»
فردای آن روز طاها را گذاشتیم پیش مادر آقامصطفی و به چند بیمارستان سر زدیم. روز بعد و روزهای بعد هم به این کار ادامه دادیم. از نزدیک مرگهایی را دیدیم که بر اثر گودبرداریها، سکتهها، تصادفات جادهای و افتادن از روی داربستها رخ داده بود، یا شاهد شکستگیها و مشکلاتی بودیم که بر اثر خشونتها و بگومگوهای خانوادگی اتفاق افتاده بودند، دعواهایی که حتی گاهی منجر به خودکشیها یا دگرکشیها شده بود.
یک بار، خانمی از کنارمان رد شد که یک چاقو تا دسته در کتفش فرورفته بود. زن آنقدر غرور داشت که در سکوت اشکهایش را با دستمال پاک کند و به مادرش بگوید: «اینقدر شو
هرم رو نفرین نکن. اون قصد نداشت چاقو رو پرت کنه. فقط داشت تهدید میکرد.»
بعد از دیدن همۀ اینها میرفتیم در محوطهای باز، اغلب روی نیمکتی سنگی، کنار خیابان یا فضایی سبز مینشستیم و دربارهاش صحبت میکردیم. آقامصطفی میپرسید: «اگه جای اون خانم بودی، چهکار میکردی؟»
حتی فکر چنین جرّ و بحثهایِ وحشتناک خانوادگی تنم را میلرزاند. آقامصطفی میگفت: «گمون میکنی برای فقر و بیپولی دعواشون شده بود؟»
⬅️ ادامه دارد ....
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#افزایش_ظرفیت_روحی 70
❇️ خداوند مهربان وقتی داره از ما امتحان میگیره در واقع یعنی ما رو آدم حساب کرده؛ یه جورایی یعنی ما رو عضو تیم ملی کرده و داره با ما خوب برخورد میکنه.
⭕️ اگه خداوند متعال کسی رو آدم حساب نکنه ممکنه هیچ سختی خاصی بهش نده.
💢 امام صادق علیه السلام فرمود: فرعونیان کسانی بودند که هفتاد سال از عمرشان میگذشت خدا اونها رو به کوچکترین بلائی مبتلا نمیکرد...
برای چی؟ برای اینکه متوجه بشن چه ظلمی کردند؛ میگذاشت آخر سر نابودشون میکرد....
🌹 امام صادق علیهالسلام میفرمود: اما آدم خوب روزی یه خطا بکنه، خداوند متعال تا غروب نرسیده او رو دچار یه ابتلایی میکنه که زود متوجه بشه و خودش رو جمع بکنه.
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
75.Qiyama.16-19.mp3
2.34M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺 #درسهایی_از_قرآن 🌺
🌸 تفسیر قطره ای🌸
💐 #قرآن_کریم 💐
استاد گرانقدر
حجت الاسلام و المسلمین
#حاج_محسن_قرائتی
🌸#سوره_قیامت 🌸
💐#آیات- 16-19💐
💐 #التماس_دعای_فرج 💐
🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سردار حاج قاسم سلیمانی و همرزمانش - امام شهداء و اموات🌿
هر روز با تفسیر یکی از سوره های قرآن کریم
توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در
👇👇👇👇👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌺بهار بوی گل سرخ با خود آورده است
که یادمان نرود زنده است یاد شهید
سلام ✋
#عاقبتتون_شهدایی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#مناسبت
#چهارم فروردین ماه
#سالروز شهادت
#شهید حسین قربانخانی
متولد : 1345/01/25
محل تولد : رودبار
تاریخ شهادت : 1362/01/04
محل شهادت : جبهه جنوب-اندیمشک
استخدام : وظیفه
استان حادثه : خوزستان
محل دفن : امام زاده ابراهیم (ع)
علت شهادت : اصابت ترکش خمپاره دشمن
#روحش شاد
#یادش گرامی با ذکر#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
*🔴خلاصه پیام فرمانده کل سپاه به رهبر معظم انقلاب در پی سخنرانی نوروزی معظمله*
👈سردار سلامی در پی سخنرانی نوروزی رهبر معظم انقلاب در پیامی خطاب به ایشان تاکید کرد:
🔹آنقدر میسازیم، تولید میکنیم، به یاری مردم میشتابیم، با فساد مقابله میکنیم، فناوران جوان را بسیج میکنیم، گروههای بیشمار بسیجی را در میدان عزت مردم گسیل میداریم، خانوادهها را یاری میکنیم تا توانمند شوند و قدرت میسازیم تا دشمن ناتوان شود و دیگر یارای تعقیب سیاستهایش را نداشته باشد.
🔹ما فضای مجازی را از ولنگاری رها خواهیم ساخت.
🔹ما در میدان میمانیم، با مردم همراه میشویم، کلام حضرتعالی را روی صحنه زمین پیاده میکنیم، دشمن را جا میگذاریم، از او و راهبردش عبور میکنیم، کشور را از عوارض تحریمهای ظالمانه بینیاز میکنیم. این راه ما است.
#سلامتی خدمتگذاران به اسلام و انقلاب#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
سلام
جشن میلاد موذن کربلا حضرت علیاکبر علیهالسلام و بزرگداشت روز جوان
سخنران:حجةالاسلام هاشمپور
مداح: حاج حسن اسداللهی، کربلایی محمد محمدی
۴شنبه ۴فروردین/پس از نماز عشا
زیرزمین مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
خواهران و برادران
هیئت ابناءالحیدر
جوانان مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
@abna_ol_heydar
ميلاد سرو بوستان ايستادگي، زيباترين گل باغ حسين (ع)! جوان رعنا و رشيد حسين (ع) يادگار علي (ع) گلستاني از زيباترين گل هاي فداکاري! و دريايي از آبيِ عطوفت، حضرت علی اکبر علیه السلام و روز جوان مبارک باد🌸
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷مژده ای دل که مسیحا پسری آمده است
🌱بهر ارباب، چه قرص قَمری آمده است
🌷ان یَکادست به لبهای ملائک، به فَلک
🌱العجب، ماهتر از مَه بشری آمده است
🌸میلاد باسعادت حضرت علی اکبر (ع) و روز جوان مبارک باد.
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_پنجم
#قسمت ۳۷
میگفت: «زینب! اگه ما میلیاردر بودیم، اما بچهمون بیماری خاصی داشت، مثل اُتیسم، سیپی، سندروم داون یا انواع عقبموندگیهای ذهنی، آیا باز هم تا این حد خوشبخت بودیم؟»
به فکر فرومیرفتم. خُب مسلماً اینها بخشی از واقعیت بود، نه همۀ آن. یک بار پرسیدم: «یعنی پولداری با سلامتی و خوشبختی سازگار نیست؟ میخوای بگی همۀ اینهایی که پولدارند یکی از افراد خانوادهشون رو از دست دادن یا بیماری صعبالعلاجی دارن؟ یا از مشکلات عاطفی رنج میبرن؟»
آقامصطفی گفت: «نه، منظورم این نبود. منظورم اینه که قدر داشتههامون رو بدونیم. اینکه خدا بچۀ سالمی به ما داده، ثروت بزرگیه.»
بعد چشمکی زد و گفت: «واجب شد از فردا به چند دادگاه خانواده هم سربزنیم»
پرسیدم: «جدی که نمیگی؟ آخه من اولاً فردا باید برم قوچان، کلاس دارم. از اون گذشته مامانت گناه داره من هر روز به بهانهای طاها رو بذارم پیشش.»
مصطفی خندید: «اونها عاشق طاهان، در ضمن طاها دیگه بچه نیست، بزرگ شده.»
یک روز رفتهبودیم دادگاه خانواده. چهرۀ افراد مُسنی که همراه خانوادهها آمدهبودند، غمگین بود؛ آنقدر غمگین که احساس میکردی به مراسم ختم آمدهاند. یک بار، خانم جوانی را دیدم که مراجعه کرده بود برای دریافت مهریهاش. پرسیدم: «میخوای جدا بشی؟»
گفت: «نه، فقط میخوام مهریهام رو بگیرم.»
آقامصطفی گفت: «اینها رو من باید ببینم. روایته افرادی که خیلی با بالاتر از خودشون رفت و آمد میکنن هیچ وقت
شکرگزار نیستن. وقتی زندگی اونها رو میبینن، کمکم روشون تأثیر میذاره. با خودشون میگن بقیه هم زندگی میکنن، ما هم زندگی میکنیم. اونها چه زندگیهایی دارن، ما چه زندگیای داریم!»
اوایل، مادرم یکی از مخالفهای سرسخت آقامصطفی بود و دامادهای دیگرش را بیشتر دوست داشت، اما بهمرور شیفتۀ او شد. گاه مرا دلداری میداد و میگفت: «اگه آقامصطفی خونه نداره، در عوض اخلاق خوبی داره.»
بهخصوص وقتی پدرم مجبور شد برای عمل قلبش به مشهد بیاید، مادرم بارها گفت: «آقامصطفی از پسر مهربانتر است. تمام مدتی که پدرم در بیمارستان بستری بود، آقامصطفی شبها تا صبح بالای سرش مینشست و صبحها میرفت سرکار. بعد از اینکه پدرم از بیمارستان ترخیص شد، او را به خانه آوردیم. چون ما طبقۀ بالا ساکن بودیم و بالا و پایینرفتن از پله برای پدرم مشکل بود، با اصرار پدرشوهرم، پدرم به خانۀ آنها رفت. روزهای طولانی و گرم تابستانِ آن سال به پرستاری و شببیداری میگذشت. بیشتر اوقات آقامصطفی داروهای پدرم را سر ساعت میداد و در رفتن به دستشویی کمکش میکرد.
یک روز که مشغول صرف عصرانه روی ایوان بودیم، پدرم گفت: «دلم میخواد برم ایرانگردی، برم مسافرت.»
آقامصطفی نبات داخل لیوان را با قاشق هم زد، بعد در حالیکه دمنوش گل گاوزبان را به دست پدرم میداد، گفت: «این که مشکلی نیست. خودم میبرمتون عموجان.»
پدرم گفت: «بیست ساله بودم که استخدام آموزش و پرورش شدم. اون روزها ادیمی شهر کوچک و کمجمعیتی بود. جاده نداشت. اتوبوس نداشت. اغلب از ادیمی تا زابل رو پیاده میرفتم و برمیگشتم. مثل حالا نبودم که تا دستشویی میخوام برم، یکی باید زیر بغلم رو بگیره.»
گفتم: «آقاجون شما عمل قلب باز کردین، نگران نباشین. دوباره سرپا میشین.»
آقامصطفی گفت: «میریم شمال و قم و جمکران یک دوری میزنیم و برمیگردیم.»
پدرم گفت: «من از امروز قرصهای فشارم رو نمیخورم، چون وقتی قرص میخورم، زود به زود باید برم دستشویی.»
آقامصطفی گفت: «ایرادی نداره عموجان، شما ثانیهای یکبار بگو نگهدار، من نگه میدارم.»
پدرم
گفت: «به شرط اینکه هزینۀ سفر با من باشه!»
چند روز بعد، من و طاها و پدر و مادرم، همراه آقامصطفی راهی قم شدیم. در مسیر، سری به منزل دوستان و آشنایان میزدیم. از قم رفتیم به جمکران. هر بیست دقیقه یکبار آقامصطفی نگه میداشت و پدرم را به سرویس بهداشتی میبُرد. داروهایش را سر ساعت میداد و ذرهای از اینکارها خم به ابرو نمیآورد. سرانجام پس از دو هفته گشت و گذار پدر و مادرم را رساندیم زابل و خودمان برگشتیم مشهد.
⬅️ ادامه دارد .....
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_هشتاد_و_ششم
💠آشنا به نظر می رسی !!
یک بار از ماموریت برمی گشتم ، منتظر نماندم که ماشین بیاد دنبالم .
از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم ، راننده ی تاکسی جوانی بود که نگاه معنا داری به من می کرد .
به او گفتم : چیه ؟ آشنا به نظر می رسم ؟
باز هم نگاهم کرد، گفت : شما با سردار سلیمانی نسبتی دارید ؟
گفتم : من خود سردار هستم.
جوان خندید و گفت : ماخودمون اینکاره ایم ، شما می خواهی مرا رنگ کنی ؟خندیدم و گفتم : من سردار سلیمانی هستم.باور نکرد .
گفت : بگو به خدا که سردار هستی! گفتم : به خدا من سردار سلیمانی هستم .
سکوت کرد ، دیگه چیزی نگفت .
گفتم : چرا سکوت کردی ؟
حرفی نزد . گفتم : زندگیت چطوره ؟
با گرانی چه می کنی ؟
چه مشکلی داری ؟
جوان نگاه معنا داری به من کرد و گفت : اگه تو سردار سلیمانی هستی ، من هیچ مشکلی ندارم .
💢 نقـل مستقیم خاطره از شهید حاج قاسم سلیمانی
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🔰راز #شهادت شهید محمد مهدی مالامیری، بعد از سه سال از زبان پدر
🔆گفت میخواهم #عربی یاد بگیرم، کسی نمی دانست چرا جز خودش و خدا. پیشنهاد #مباحثه به یکی از آشنایان عراقی را داده بود. برای شروع باید متنی را ترجمه می کردند.
🔰 محمد مهدی با یک تیر ☄دو نشان زده بود: "سلام بر ابراهیم".
🔸️آنچنان #تسلطی بر این کتاب داشت و مجذوب ابراهیم شده بود، که گویی #خاطرات برای خودش اتفاق افتاده بود و در آخر همینطور هم شد.
🔆در اتاق کارش #سلام بر ابراهیمی داشت که با عربی حاشیه #نویسی کرده بود. می خواست خاطرات ابراهیم را برای سوری ها بخواند تا همه بدانند فرمانده ی معنوی او کیست.
🔹️به همه گفته بود باید جانانه بجنگیم که حتی اثری از جسم ما نماند تا مردم به زحمت تشییع نیفتند. درست مثل #ابراهیم هادی که آرزوی گمنامی داشت. انگار گمنامی گمشده همه ی مخلصین است.
🔰حالا دیگر کسی از خودش نمی پرسد چرا #محمد مهدی در آن محاصره ، کنار بچه های مجروح ماند و برنگشت. مثل ابراهیم، او هم #فرمانده نبود و اگر برمی گشت کسی بر او خرده نمی گرفت. اما ماند تا به همه ثابت کند آنچنان که #شهدا زنده اند، سیره عملی آنها نیز هنوز راه گشا و کلید 🔑سعادت است.
🔆شاید خودش را برده بود به #سال📅 ۶۱، والفجر مقدماتی و محاصره در کربلای کانال کمیل. با خودش گفت مگر عاشق💞 ابراهیم نبودی ⁉️مگر نمی خواستی مثل او باشی؟ امروز همان روزی است که #سالهاست منتظرش بودی، بسم الله، ابراهیم ماند کنار بچه های کمیل تو هم کنار بچه های فاطمیون بمان. او ماند و معبری زد از #بصر الحریر به کانال کمیل.
#روحش شاد
#یادش گرامی با ذکر #صلوات