eitaa logo
امام زادگان عشق
97 دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
324 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
75.Qiyama.16-19.mp3
2.34M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🌺 🌺 🌸 تفسیر قطره ای🌸 💐 💐 استاد گرانقدر حجت الاسلام و المسلمین 🌸 🌸 💐- 16-19💐 💐 💐 🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سردار حاج قاسم سلیمانی و همرزمانش - امام شهداء و اموات🌿 هر روز با تفسیر یکی از سوره های قرآن کریم توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در 👇👇👇👇👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌺بهار بوی گل سرخ با خود آورده است که یادمان نرود زنده است یاد شهید سلام ✋ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 فروردین ماه شهادت حسین قربانخانی متولد : 1345/01/25 محل تولد : رودبار تاریخ شهادت : 1362/01/04 محل شهادت : جبهه جنوب-اندیمشک استخدام : وظیفه استان حادثه : خوزستان محل دفن : امام زاده ابراهیم (ع) علت شهادت : اصابت ترکش خمپاره دشمن شاد گرامی با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🔴خلاصه پیام فرمانده کل سپاه به رهبر معظم انقلاب در پی سخنرانی نوروزی معظم‌له* 👈سردار سلامی در پی سخنرانی نوروزی رهبر معظم انقلاب در پیامی خطاب به ایشان تاکید کرد: 🔹آنقدر می‌سازیم، تولید می‌کنیم، به یاری مردم می‌شتابیم، با فساد مقابله می‌کنیم، فناوران جوان را بسیج می‌کنیم، گروه‌های بی‌شمار بسیجی را در میدان عزت مردم گسیل می‌داریم، خانواده‌ها را یاری می‌کنیم تا توانمند شوند و قدرت می‌سازیم تا دشمن ناتوان شود و دیگر یارای تعقیب سیاست‌هایش را نداشته باشد. 🔹ما فضای مجازی را از ولنگاری رها خواهیم ساخت. 🔹ما در میدان می‌مانیم، با مردم همراه می‌شویم، کلام حضرتعالی را روی صحنه زمین پیاده می‌کنیم، دشمن را جا می‌گذاریم، از او و راهبردش عبور می‌کنیم، کشور را از عوارض تحریم‌های ظالمانه بی‌نیاز می‌کنیم. این راه ما است. خدمتگذاران به اسلام و انقلاب 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
سلام جشن میلاد موذن کربلا حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام و بزرگداشت روز جوان سخنران:حجةالاسلام هاشم‌پور مداح: حاج حسن اسداللهی، کربلایی محمد محمدی ۴شنبه ۴فروردین/پس از نماز عشا زیرزمین مسجد حضرت زینب علیهاالسلام خواهران و برادران هیئت ابناءالحیدر جوانان مسجد حضرت زینب علیهاالسلام @abna_ol_heydar
ميلاد سرو بوستان ايستادگي، زيباترين گل باغ حسين (ع)! جوان رعنا و رشيد حسين (ع) يادگار علي (ع) گلستاني از زيباترين گل هاي فداکاري! و دريايي از آبيِ عطوفت، حضرت علی اکبر علیه السلام و روز جوان مبارک باد🌸 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷مژده ای دل که مسیحا پسری آمده است 🌱بهر ارباب، چه قرص قَمری آمده است 🌷ان یَکادست به لبهای ملائک، به فَلک 🌱العجب، ماه‌تر از مَه بشری آمده است 🌸میلاد باسعادت حضرت علی اکبر (ع) و روز جوان مبارک باد. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
۳۷ می‌گفت: «زینب! اگه ما میلیاردر بودیم، اما بچه‌مون بیماری خاصی داشت، مثل اُتیسم، سی‌پی، سندروم داون یا انواع عقب‌موندگی‌های ذهنی، آیا باز هم تا این حد خوشبخت بودیم؟» به فکر فرومی‌رفتم. خُب مسلماً اینها بخشی از واقعیت بود، نه همۀ آن. یک بار پرسیدم: «یعنی پولداری با سلامتی و خوشبختی سازگار نیست؟ می‌خوای بگی همۀ اینهایی که پولدارند یکی از افراد خانواده‌شون رو از دست دادن یا بیماری صعب‌العلاجی دارن؟ یا از مشکلات عاطفی رنج می‌برن؟» آقامصطفی گفت: «نه، منظورم این نبود. منظورم اینه که قدر داشته‌هامون رو بدونیم. اینکه خدا بچۀ سالمی به ما داده، ثروت بزرگیه.» بعد چشمکی زد و گفت: «واجب شد از فردا به چند دادگاه خانواده هم سربزنیم» پرسیدم: «جدی که نمیگی؟ آخه من اولاً فردا باید برم قوچان، کلاس دارم. از اون گذشته مامانت گناه داره من هر روز به بهانه‌ای طاها رو بذارم پیشش.» مصطفی خندید: «اونها عاشق طاهان، در ضمن طاها دیگه بچه نیست، بزرگ شده.» یک روز رفته‌بودیم دادگاه خانواده. چهرۀ افراد مُسنی که همراه خانواده‌ها آمده‌بودند، غمگین بود؛ آن‌قدر غمگین که احساس می‌کردی به مراسم ختم آمده‌اند. یک بار، خانم جوانی را دیدم که مراجعه کرده بود برای دریافت مهریه‌اش. پرسیدم: «می‌خوای جدا بشی؟» گفت: «نه، فقط می‌خوام مهریه‌ام رو بگیرم.» آقامصطفی گفت: «اینها رو من باید ببینم. روایته افرادی که خیلی با بالاتر از خودشون رفت و آمد می‌کنن هیچ وقت شکرگزار نیستن. وقتی زندگی اونها رو می‌بینن، کم‌کم روشون تأثیر می‌ذاره. با خودشون میگن بقیه هم زندگی می‌کنن، ما هم زندگی می‌کنیم. اونها چه زندگی‌هایی دارن، ما چه زندگی‌ای داریم!» اوایل، مادرم یکی از مخالف‌های سرسخت آقامصطفی بود و دامادهای دیگرش را بیشتر دوست داشت، اما به‌مرور شیفتۀ او شد. گاه مرا دلداری می‌داد و می‌گفت: «اگه آقامصطفی خونه نداره، در عوض اخلاق خوبی داره.» به‌خصوص وقتی پدرم مجبور شد برای عمل قلبش به مشهد بیاید، مادرم بارها گفت: «آقامصطفی از پسر مهربان‌تر است. تمام مدتی که پدرم در بیمارستان بستری بود، آقامصطفی شب‌ها تا صبح بالای سرش می‌نشست و صبح‌ها می‌رفت سرکار. بعد از اینکه پدرم از بیمارستان ترخیص شد، او را به خانه آوردیم. چون ما طبقۀ بالا ساکن بودیم و بالا و پایین‌رفتن از پله برای پدرم مشکل بود، با اصرار پدرشوهرم، پدرم به خانۀ آنها رفت. روزهای طولانی و گرم تابستانِ آن سال به پرستاری و شب‌بیداری می‌گذشت. بیشتر اوقات آقامصطفی داروهای پدرم را سر ساعت می‌داد و در رفتن به دست‌شویی کمکش ‌می‌کرد. یک روز که مشغول صرف عصرانه روی ایوان بودیم، پدرم گفت: «دلم می‌خواد برم ایران‌گردی، برم مسافرت.» آقامصطفی نبات داخل لیوان را با قاشق هم زد، بعد در حالی‌که دم‌نوش گل گاوزبان را به دست پدرم می‌داد، گفت: «این که مشکلی نیست. خودم می‌برم‌تون عموجان.» پدرم گفت: «بیست ساله بودم که استخدام آموزش و پرورش شدم. اون روزها ادیمی شهر کوچک و کم‌جمعیتی بود. جاده نداشت. اتوبوس نداشت. اغلب از ادیمی تا زابل رو پیاده می‌رفتم و برمی‌گشتم. مثل حالا نبودم که تا دست‌شویی می‌خوام برم، یکی باید زیر بغلم رو بگیره.» گفتم: «آقاجون شما عمل قلب باز کردین، نگران نباشین. دوباره سرپا می‌شین.» آقامصطفی گفت: «میریم شمال و قم و جمکران یک دوری می‌زنیم و برمی‌گردیم.» پدرم گفت: «من از امروز قرص‌های فشارم رو نمی‌خورم، چون وقتی قرص می‌خورم، زود به زود باید برم دست‌شویی.» آقامصطفی گفت: «ایرادی نداره عموجان، شما ثانیه‌ای یک‌بار بگو نگه‌دار، من نگه‌ می‌دارم.» پدرم گفت: «به شرط اینکه هزینۀ سفر با من باشه!» چند روز بعد، من و طاها و پدر و مادرم، همراه آقامصطفی راهی قم شدیم. در مسیر، سری به منزل دوستان و آشنایان می‌زدیم. از قم رفتیم به جمکران. هر بیست دقیقه یک‌بار آقامصطفی نگه می‌داشت و پدرم را به سرویس بهداشتی می‌بُرد. داروهایش را سر ساعت می‌داد و ذره‌ای از این‌کارها خم به ابرو نمی‌آورد. سرانجام پس از دو هفته گشت و گذار پدر و مادرم را رساندیم زابل و خودمان برگشتیم مشهد. ⬅️ ادامه دارد ..... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 💠آشنا به نظر می رسی !! یک بار از ماموریت برمی گشتم ، منتظر نماندم که ماشین بیاد دنبالم . از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم ، راننده ی تاکسی جوانی بود که نگاه معنا داری به من می کرد . به او گفتم : چیه ؟ آشنا به نظر می رسم ؟ باز هم نگاهم کرد، گفت : شما با سردار سلیمانی نسبتی دارید ؟ گفتم : من خود سردار هستم. جوان خندید و گفت : ماخودمون اینکاره ایم ، شما می خواهی مرا رنگ کنی ؟خندیدم و گفتم : من سردار سلیمانی هستم.باور نکرد . گفت : بگو به خدا که سردار هستی! گفتم : به خدا من سردار سلیمانی هستم . سکوت کرد ، دیگه چیزی نگفت . گفتم : چرا سکوت کردی ؟ حرفی نزد . گفتم : زندگیت چطوره ؟ با گرانی چه می کنی ؟ چه مشکلی داری ؟ جوان نگاه معنا داری به من کرد و گفت : اگه تو سردار سلیمانی هستی ، من هیچ مشکلی ندارم . 💢 نقـل مستقیم خاطره از شهید حاج قاسم سلیمانی 📚من هستم ... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰راز شهید محمد مهدی مالامیری، بعد از سه سال از زبان پدر 🔆گفت میخواهم یاد بگیرم، کسی نمی دانست چرا جز خودش و خدا. پیشنهاد به یکی از آشنایان عراقی را داده بود. برای شروع باید متنی را ترجمه می کردند. 🔰 محمد مهدی با یک تیر ☄دو نشان زده بود: "سلام بر ابراهیم". 🔸️آنچنان بر این کتاب داشت و مجذوب ابراهیم شده بود، که گویی برای خودش اتفاق افتاده بود و در آخر همینطور هم شد. 🔆در اتاق کارش بر ابراهیمی داشت که با عربی حاشیه کرده بود. می خواست خاطرات ابراهیم را برای سوری ها بخواند تا همه بدانند فرمانده ی معنوی او کیست. 🔹️به همه گفته بود باید جانانه بجنگیم که حتی اثری از جسم ما نماند تا مردم به زحمت تشییع نیفتند. درست مثل هادی که آرزوی گمنامی داشت. انگار گمنامی گمشده همه ی مخلصین است. 🔰حالا دیگر کسی از خودش نمی پرسد چرا مهدی در آن محاصره ، کنار بچه های مجروح ماند و برنگشت. مثل ابراهیم، او هم نبود و اگر برمی گشت کسی بر او خرده نمی گرفت. اما ماند تا به همه ثابت کند آنچنان که زنده اند، سیره عملی آنها نیز هنوز راه گشا و کلید 🔑سعادت است. 🔆شاید خودش را برده بود به 📅 ۶۱، والفجر مقدماتی و محاصره در کربلای کانال کمیل. با خودش گفت مگر عاشق💞 ابراهیم نبودی ⁉️مگر نمی خواستی مثل او باشی؟ امروز همان روزی است که منتظرش بودی، بسم الله، ابراهیم ماند کنار بچه های کمیل تو هم کنار بچه های فاطمیون بمان. او ماند و معبری زد از الحریر به کانال کمیل. شاد گرامی با ذکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
71 ✅ در حقیقت خداوند متعال وقتی بخواد با انسان صحبت کنه با زبان امتحان صحبت میکنه. 💕 اگه کسی دوست داره خدا رو ببینه، خدا رو حس کنه و با خدا زندگی کنه این فقط یه راه داره؛ به خدا "به عنوان امتحان گیرنده زندگیت" نگاه کن.😌 چرا معمولا ما آدم ها ارتباط عمیقی با خدا نداریم؟ 🚫 علتش اینه که خدا رو "به عنوان امتحان گیرنده زندگی خودمون" نمیدونیم. معلومه که خدای ندیده رو نمیشه عاشقش شد... معلومه که سر نماز نمیشه به اون خدا توجه کرد... ✅ اما وقتی که انسان، خدا رو در اتفاقات زندگیش ببینه باهاش ارتباط عمیقی پیدا میکنه، دیگه حتی لازم نیست که جسمی رو بخواد به عنوان خدا تصور کنه. فقط توجه داشته باش که خدا داره ازت امتحان میگیره. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
75.Qiyama.20-25.mp3
2.79M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🌺 🌺 🌸 تفسیر قطره ای🌸 💐 💐 استاد گرانقدر حجت الاسلام و المسلمین 🌸 🌸 💐.20-25💐 💐 💐 🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سردار حاج قاسم سلیمانی و همرزمانش - امام شهداء و اموات🌿 هر روز با تفسیر یکی از سوره های قرآن کریم توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در 👇👇👇👇👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
. مثل آب زلال باش... که باشی دریای دلت انقدر صاف می‌شود که پاکی دلت بر همگان اشکار میگردد و همه برای داشتنت خود را در تو غرق خواهند کرد... . 🌷 سلام✋ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌸 کرامات شهدا ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگه: توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست. فرمانده مان با دیدن من خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده. هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد. من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم. اما وقتی به کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم. چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد. خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم ... سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است . اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟ وقتی داستان مربوط به کارت و پلاکش رو برایم تعریف کرد ، مو به تنم سیخ شد پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی و خوش سیما اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده. وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم. بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخای. اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم، قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید... 📚منبع:کتاب حکایت فرزندان فاطمه 1 صفحه 54 شهید آرزو میکنه کنار اربابش حسین دفن بشه ، اونوقت جاده ی آرزوهای من ختم میشه به... نثار ارواح طیبه شهداء شهداء و اموات 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷