#کتاب_با_بابا
براساس خاطراتی از
#سردار_شهید_حاج_محمد_طاهری
و فرزندش#مصطفی
#قسمت_سی و ششم
#توجه_به_بیت_المال
در پادگان آموزشي کاشمر مسئول آشپزخانه شدم. اولین روزي بود کهناهار درست کردم. چلو قیمه خيلي خوبي شده بود. ميخواستم خودم را اثبات کنم. براي برخي فرماندهان پادگان جداگانه غذا بردم. وقتي یک پرس غذا براي حاجي طاهري بردم، نگاهي به غذا کرد و گفت: میل ندارم، برو به نیروها برس. تعجب کردم، گفتم شاید جاي دیگه حسابي غذا خورده. وقتي به تمام نیروها غذا دادیم، دیدم حاجي طاهري به آشپزخانه آمد و حسابي از ما تشکر کرد. بعد گفت: غذا چيزي مانده؟ گفتم: من که براي شما جداگانه آوردم. شما که میل نداشتید، حداقل مي گفتید برایتان نگه میداشتم. حاجي گفت: اون کار شما اشتباه بود. اول باید به این نیروها توجه کرد. ما به طفيلي این بسيجيها اینجا هستیم. بعد هم با غذاهاي مانده در سالن خودش را سیر کرد... مدتي بعد قرمه سبزي داشتیم. غذاخوري پادگان سیني هاي دو طرفه داشت. یک طرف برنج و یک طرف قرمه سبزي مي کشیدم. حاجي طاهري طبق معمول دیرتر از بقیه آمد. وقتي مي خواست غذا را بگیرد خسته نباشید گفت و به من اشارهکرد که بیا اینجا. باتعجب از کنار دیگ غذا به قسمت سالن پذیرایی رفتم. حاجي گفت: اینجا را نگاه کن! اکثر سیني هاي غذاء نیم خورده مانده بود. غذا زیاد کشیده بودم. حاجي گفت: دوست عزیز، این غذا با پول بیت المال تهیه مي شود. ميداني اسراف چه گناه بزرگي است؟ خدا وعده عذاب داده. یک کاري بکن که اسراف به حداقل برسد. روز بعد، حاجي براي بچه ها صحبت کرد. از اهمیت بیت المال و حرام بودن اسراف گفت.