#عاشقانه_های_رزمندگان
#ماه_مبارک_رمضان
#در_جبهه_ها
با نزدیک شدن #ماه_رمضان بچهها در تب و تاب این بودند که بدونن براشون ممکن هست #روزه بگیرند یا نه .
از یه طرف دلمون میخواست #روزه بگیریم از طرف دیگه به دلیل جابجایی های مدام طبعاً #روزه_هامون باطل میشد .
#روزه_داری گرمای سوزان خرداد ماه #خوزستان و فعالیتهای زیاد روزانه، با توجه به اینکه نیروها تحت آموزش نظامی بودن واقعاً #طاقت_فرسا بود.
هر روز صبح بعد از خوردن #سحری و اقامه #نماز جماعت برنامه صبحگاه و بعد هم آموزشهای سخت نظامی شروع میشد و تا ظهر ادامه داشت.
بعد از نماز ظهر بچهها ۲ ساعتی میرفتند تو چادرهاشون و استراحت میکردند .
گرمای هوا باعث میشد داخل چادر شبیه #سونا بشه.
بچهها یه سطل آب می ذاشتن وسط چادر و دراز می کشیدن دورش و #چفیه_هاشونو تو سطل خیس می کردن و #چفیه رو می کشیدن رو بدنشون تا کمی #خنک بشن.
اون #ماه_رمضان با همهی سختیهاش گذشت و حالا فقط #حسرت آن روزهای سخت اما با #صفا به دلمون مونده!
راوی :
از رزمندگان #دفاع_مقدس
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
و کسی نیست برایشان #سحری درست کند. درست است من اینجا تو راحتی و آسایش باشم، آنها رنج و غذاب بکشند؟»
ننه نصرت میگوید: «نه ننه، والله من راضی به ناراحتی کسی نیستم. برو، خدا به همراهت.»
پاسی از شب گذشته، #ابراهیم، در گونی را باز میکند و برنجها را داخل دیگ میریزد.
گروهبان و یونس با نگرانی او را تماشا میکنند.
گروهبان میگوید: «مرخصی تو را رد کردهام. چه استفاده کنی، چه استفاده نکنی، مرخصی حساب میشود.»
#ابراهیم، شلنگ را داخل دیگ میگذارد و شیر آب را باز میکند و میگوید: «اشکالی ندارد. بگذار حساب بشود. من میخواهم مرخصیهایم را تو پادگان بگذرانم.»
اما این اشکال دارد. تا وقتی مرخصی داری، نباید وارد پادگان بشوی.
این مرخصی قبول نیست؛ چون شما مرا گول زدید. آیا من تقاضای مرخصی کردم؟
#ادامه_دارد
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷