eitaa logo
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
299 ویدیو
2 فایل
©️ عکس نوشت شهدا | استوری شهدا | برای شهدا | جهت عضویت در کانال روی گزینه پیوستن کلیک کنید. پشتیبانی کانال: @birangi
مشاهده در ایتا
دانلود
مهر شصت بردندمان حج؛ پزشک کاروان بودیم. اگر کسی نمی‌دانست، فکر می‌کرد لابد مسئول عقیدتی هستیم. محمد زبان بلد بود، هر جا خارجی گیر می‌آورد، باهاش صحبت می‌کرد؛ درباره‌ی وضع کشورشان و اینکه باید به خودشان بیایند و از این حرف‌ها. انگار بخواهد توی عالم، انقلاب راه بیندازد. 🆔️ @shahidemeli
| دانشگاه که قبول شدم، خانواده به من یک گوشی هدیه دادند. اما گوشی کیفیت نداشت و زود خراب شد. خیلی ناراحت بودم. محمد رضا متوجه شد. از قبل در جایی کار کرده بود و دستمزدش را که دویست هزار تومان می‌شد، کم کم پس‌انداز کرده بود. آن پس‌اندازش را برداشت و همراه با پدر رفتند و برایم گوشی جدید دیگری خریدند. خیلی خوشحال شده بودم. چند ماه که گذشت جریان آن را فهمیدم. 🆔️ @shahidemeli
بچه‌ها از این همه جابه‌جایی خسته بودند. من هم از دستِ بالایی‌ها خیلی عصبانی بودم. به حسن گفتم دیگه از جامون تکون نمی‌خوریم، هرچی میشه، بشه. بالاتر از سیاهی که رنگی نیست. حسن خیلی شمرده گفت: بالاتر از سیاهی سرخی خون شهیده که رو زمین می‌ریزه. گفتم: خسته شدیم. قوه‌ی محرکه می‌خوایم. دوباره گفت: قوه‌ی محرکه، خون شهیده. 🆔️ @shahidemeli
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
پخش مستند #آنسوی_آشوب (شهدای امنیت ۱۴۰۱) سه شنبه ها و چهارشنبه ها هرهفته ساعت ۱۶:۰۰ از شبکه سه سیما
به اطلاع می رسانیم؛ مستند آنسوی آشوب امروز ساعت ۱۶:۰۰ پخش می شود. این قسمت تقدیم می شود به شهید مدافع امنیت علی نظری
🎥مستند آن سوی آشوب، شهدای امنیت ۱۴۰۱ در مورد شهید علی نظری. سه شنبه ۲ خرداد ،ساعت ۱۶،شبکه سه سیما
| گاهی فکر می‌کنم چقدر ویژگی‌هایش با اسمش تناسب داشت. خیلی بخشنده بود، هم از مالش برای دیگران مایه می‌گذاشت و هم از وقت و انرژی‌اش. مهدی حیدری یکی از دوستان احسان، بوتیک دارد. بعد از شهادتش به ما گفت: احسان هر سال دم عید می‌اومد این جا و می‌گفت: خودت به هر بچه‌ی محتاجی که می‌شناسی لباس عید بده، بعدا باهات حساب می‌کنم. 🆔️ @shahidemeli
| از همسایه‌ها که همکارش بودند شنیده بودم به همین زودی می‌شود فرمانده‌ی نیروی زمینی سپاه. چند بار ازش پرسیدم طفره رفت و حرف را عوض کرد. شبی که حکمش را از تلویزیون خواندند، بهش گفتم: چرا نگفتی؟ گفت: مگه فرقی می‌کنه؟ مهم اینه که بتونم خدمت کنم. اینجا و اونجا نداره. این مقام‌ها مثل یه ورق کاغذ زیر پا می‌مونه. اگه یه روزی برکنارم کنن انگار یه ورق کاغذ رو از زیر پام کشیدند. هیچ احساسی ندارم. فقط باید بتونم بهتر خدمت کنم، همین. 🆔️ @shahidemeli
برایش حکم زده بودند؛ مدیر کل بهداشت و درمان استان یزد. حکم را گرفت و نگاه کرد. بعد گفت: این کارها به درد من نمی‌خوره. پشت میز نشستن و از این‌جور کارها بلد نیستم. توی منطقه کسی نیست یک سرم وصل کنه به بچه‌ها، اون‌وقت من اینجا بشینم پشت میز که چی؟ فردای آن روز رفت. 🆔️ @shahidemeli
| یکی از ارگان‌های نظامی دنبال نیروهای فنی_مهندسی بود. مصطفی داوطلب شد و رفت. روی سوخت موشک کار می‌کردند. بعضی از آن‌هایی که آن‌جا بودند، تخصص نداشتند. روش‌هایی که به کار می‌بردند، غیر علمی بود. مصطفی با آن‌ها بحث می‌کرد. کوتاه نمی‌آمد. رئیس و مسئول هم نمی‌شناخت. بهشان می‌گفت: مثل زمان جنگ جهانی دوم کار می‌کنید. می‌دید که بیت‌المال را هدر می‌دهند. جلوی‌شان می‌ایستاد. به یک سال نکشید زد بیرون. 🆔️ @shahidemeli
| اوایل انقلاب ژیان داشت. بهش می‌گفتم: بابا! این همه ماشین توی پارکینگ موتوریه، چرا یکیش رو برنمی‌داری سوار شی؟ می‌گفت: همین هم از سرم زیاده. از استانداری دو تا حواله‌ی پیکان فرستادند. هر پیکان، چهل و پنج هزار تومان؛ یکی برای صیاد، یکی برای من، صدایش را درنیاوردم. نود هزار تومان جور کردم و ریختم به حساب ناسیونال. تلخ شد. گفت: کی پیکان خواسته بود؟ ماجرا را گفتم. گفت: پولم کجا بود؟ ژیانش را گرفتم، فروختم بیست هزار تومان. بیست و پنج هزار تومان هم برایش وام گرفتم، تا خیالش راحت شد. چند سال بعد، ستاد مشترک ارتش بهش حواله‌ی حج داد. قبول نکرد با پول ستاد برود. پیکانش را فروخت، خرج مکه‌اش کرد. 🆔️ @shahidemeli
قائم مقام قرارگاه حمزه بود. با حفظ سمت گذاشتندش فرمانده‌ی تیپِ شهدا. گفتم: هه! تیپ؟ یه گردان هم نیست. گفت: کار برای خدا که این حرف‌ها رو نداره. گفتم: آخه برای چی پا شدی اومدی این‌جا؟ گفت: این‌جا هم باید رو‌به‌راه بشه دیگه، خوب نیست بچه‌ها بیفتند به جون هم. خجالت کشیدم .. 🆔️ @shahidemeli
| جنگ تمام شد. رزمنده‌ها برگشتند شهر. برای خودم یک دنیا ساخته بودم بدون مأموریت و جنگ. اما خیلی زود فهمیدم او اهل آرامش، ماندن و زندگی عادی نیست. همین که لشکر را در اصفهان و نجف‌آباد مستقر کرد، رفت ارومیه؛ فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) شد. ما اصفهان بودیم‌. او یک پایش ارومیه بود، یک پایش تهران و اصفهان. هفت سال طول کشید. تنش پر از زخم‌های جنگ بود. این همه رفت‌وآمد برایش سخت بود. ولی به روی خودش نمی‌آورد تا مأموریتش تمام شد... 🆔️ @shahidemeli