6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫تلاوتی نادر از صدیق منشاوی
❤️🌺❤️🌺❤️🌺
قسمت اول
#سردار #شهید دفاع مقدس،
#محمد حسن نظرنژاد ،معروف به #بابا نظر
🍃🌷🍃
پدربزرگ مادری و پدر بزرگ پدری اش از #روحانیون مبارز علیه طاغوت زمان خودشان بودند.
🍃🌷🍃
دوران کودکی را درهمان روستا سپری کرد و زمانی که به سن نوجوانی و جوانی رسید در منطقه خودشان #حریفی در #کشتی با #چوخه نداشت و روستا را برای خود #کوچک دید.
بنابراین به شهر مقدس #مشهد رفت. در مشهد اول #شاگرد نانوایی شد و بعد از آن وارد کار #بافندگی شد و کم کم با پشت کاری که داشت یک مغازه #بافندگی روبراه کرد.
🍃🌷🍃
روزهای جمعه با چند تا از دوستانش به دلیل اینکه آن زمان جوان ها تفریح سالمی نداشتند در گل شور طلاب #گود کشتی برپا کردند، جوان ها را جمع و مشغول #کشتی می شدند.
🍃🌷🍃
ایشان به دلیل #قدرت #بدنی بالایی که داشت و #علاقه زیادش به #کشتی تو این #رشته ورزشی #بسیار #موفق بود تا حدی که به تیم #ملی کشتی دعوت شد.
🍃🌷🍃
با زمزمه های #انقلاب ،که آن زمان ایشان به #پهلوون #معروف شده بود، به جمع #تظاهرات کنندگان و #انقلابیون پیوست و کم کم به #بیت #آیت الله شیرازی راه پیدا کرد و مبارزاتش شکل #رسمی به خود گرفت .
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت دوم
در این زمان به خاطر اینکه زیر #نامه حزب رستاخیز را #امضاء #نکرد ،#دستگیر و به #زندان افتاد و به خاطر #قدرت بدنی #بالا ساواک هرچه بیشتر #شکنجه می کرد از ایشان #کمتر #حرف در #می آمد.
🍃🌷🍃
ساواک #نتوانست از ایشان حرف #بکشد. بنابراین بدون اینکه نتیجه ای بگیرند ایشان را با چشمانی بسته از ماشین به بیرون انداختند.
🍃🌷🍃
با پیروزی انقلاب اسلامی به #رهبری #امام خمینی (ره) جزو #اولین کسانی بود که به #کمیته پیوست و در گروه #ضربت کمیته مشغول #پاکسازی #شهر خود شد.
🍃🌷🍃
و با تشکیل #سپاه پاسداران به #سپاه وارد شد و با #فرمانده آن زمان #سپاه مشهد یعنی #بابارستمی شروع به #پاسداری از #مرزهای #شرق کشور که آن زمان ها مورد #تهدید قرار گرفته بودند شدند.
🍃🌷🍃
#مأموریت هایی در #صالح آباد و #زاهدان به ایشان #محول شد که با #سربلندی از آن #مأموریت ها #برگشت،بعد با #شلوغی گنبد به #گنبد #اعزام شد، در آنجا هم با #تدبیر خود #موفق بود.
🍃🌷🍃
زمانی که #امام خمینی (ره) اعلام کردند که هر کس #توان #جنگیدن دارد به #کردستان برود ایشان و #بابارستمی نگذاشتند #صبح شود و ساعت ۲:۳۰#شب تدارک سفر را دیدند و به #جبهه #کردستان رفتند.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت سوم
ایشان در #کردستان به کمک #شهید #چمران رفت و در آنجا باهاشون آشنا شد، در #آزاد سازی #پاوه سهم بسزایی داشت.
🍃🌷🍃
چند ماه در #کردستان بود بعد از برگشتن و به دلیل اینکه در #کردستان از خودش #رشادت های زیادی نشان داده بود جزو #فرماندهان آن زمان #سپاه #مشهد شد.
🍃🌷🍃
باشروع #جنگ ایران و عراق #بابا رستمی به کمک ایشان #ستادی در #اهواز تشکیل دادند و #بچه های #خراسان هم به این شکل وارد #جنگ #جنوب شدند. در #جنگ #تحمیلی به #بابانظر تبدیل شد.
🍃🌷🍃
#بچه بسیجی های آن زمان که از #خراسان به این #جنگ آمده بودند وحدود #دوهزار کیلومتراز #خانه خود #دور بودند به دنبال دست مهربان #پدرانه ای می گشتند که این دست را در ایشان یافتند و از آن زمان دیگر برای #بچه های #خراسان #بابانظر بود.
🍃🌷🍃
در خیلی از #عملیات ها #شرکت داشت و در بیشتر این #عملیات ها نیز #زخمی بود که میشه #تخلیه #چشم چپ در #بستان و #پاره شدن #پرده گوش ایشان در #سوسنگرد و #شکسته شدن #ستون فقرات در #والفجریک نام برد.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم
و وارد شدن #گازهای #خردل و #شیمیایی به #ریه های ایشان و #وارد شدن بیش از ۱۶۰#ترکش و#تیر در #بدنش که به دلیل تیر و ترکش های بدن به ایشان #لقب #مرد#آهنین #خراسان دادند.
🍃🌷🍃
بعد از #جنگ برای #معالجه به #آلمان سفر کرد که سفر ایشان همزمان شد با #رحلت #امام خمینی (ره) و با شنیدن این خبر #معالجه رو #نیمه تمام #رها کرد و ایشان به #ایران برگشت.
🍃🌷🍃
جزو #اولین کسانی بود که به #جبهه رفت و #جزو #آخرین افرادی بود که از #جبهه برگشت.
🍃🌷🍃
در سال۱۳۷۰# بود که از #منطقه بازگشت و در #لشکر ۵نصر به عنوان #معاونت #عملیات با تمام #جراحاتی که داشت #مشغول به #خدمت شد.
🍃🌷🍃
ویک لحظه از #فکر #بسیجیانی که بعد از #جنگ بدون هیچ نوع #پشتیبانی در این #جامعه #رها شده بودند #بیرون #نیامد.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت پنجم
به روایت از پسر #شهید:
از #مهمترین #ویژگیهای پدرم #شجاعت و#ولایت پذیری شون بود،پدرم 92#درصد #جانبازی داشتند و بیش از 140#ترکش در #بدن شون بود.😭😭
🍃🌷🍃
برنامههای #انقلابیشون رو از ابتدای دهه ۵۰# #شروع کردند و چندین بار هم توسط ساواک #دستگیر شدند،پدرم جزو ۱۲۰#نفر #اولی بودند که #سپاه #خراسان را #راهاندازی کردند.
🍃🌷🍃
پدرم در #قائلههای #گنبد، #کردستان و #طبس #حضور داشتند و بخشی از #فعالیتها شون در #سپاه منطقه #صالحآباد بود.
🍃🌷🍃
در #جنگ #تحمیلی ایران و عراق در #سپاه بودند و #رشادتهای زیادی از خودشان نشان دادند و سال ۷۰# بود که از #مناطق #جنگی #برگشتند.😭😭
🍃🌷🍃
#جنگ تحمیلی سال ۶۷# تمام شد و بسیاری از #رزمندگان عزیز برگشتند، اما پدرم سال ۷۰# از #منطقه برگشتند و سال ۷۵# به فیض #شهادت نائل آمدند.😭😭
🍃🌷🍃
#مجروحیت و #جانبازی داشتند؛ #تخلیه #چشم چپ، #پاره شدن #پرده گوش چپ و #برداشتن ۱۰#سانت از #روده کوچک فقط #بخشی از #مجروحیتهای پدرم بود.😭😭
🍃🌷🍃
بااینهمه #مجروحیت، صبح بلند می شدند و #بدون #راننده در محل کار #حاضر می شدند و بازهم حتی #یکقدم از #آرمانها و #ارزشهای #انقلاب اسلامی #عقبنشینی نکردند.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
رسیدیم کنار کانال یک روحانی اومد نزدیک آقای امیری ایستاد که متوجه شدم با آقای امیری از قبل هماهنگ بودن آقای روحانی رو کرد به جمع ما
_سلام همگی به این مکان مقدس خوش آمدید.
بچهها جایی که شما ایستادید جاییِ که بال ملائکه پهن شده چرا که اینجا خونهای پاک و حلالی ریخته شده این کانال خاطرات خیلی زیادی داره و تا جایی که وقت اجازه بده من براتون میگم اما اون چیزی که دل خودم رو خیلی به درد میاره و باعث میشه پیوند قلبیم با این شهدا محکم و محکمتر بشه گذشت این رزمنده های مومن و با اخلاص هست.
دلاورانی که پای روضه حضرت ابوالفضل علیه السلام بزرگ شدن عزیزانی که در روضه شنیدند وقتی قمر بنی هاشم پاش به آب رسید دستش رو برد زیر آب که بنوشه ولی وقتی یادش اومد برادرش تشنه است آب را روی آب ریخت و خودش را ملامت کرد تا جایی که صداش به راوی جنگ رسید که گفت عباس خجالت نمیکشی برادرت تشنه باشه تو آب بنوشی
بچهها یه روزی توی این کانال یکی از برادرهایی که خودش زخمی بود و تشنه از اون آبی که در ته قمقمهاش مونده بود گذشت کرد و اون رو آورد کنار سه تا رزمنده زخمی که خونریزی شدیدی کرده بودند از حال و روزشون معلوم بود که لحظات آخر عمرشونه در حالی که لبهاشون از شدت تشنگی خشک شده ولی وقتی این برادر رزمنده قمقبه رو برد نزدیک دهانشون اون رزمنده رو برگرداند و با اون آخرین قدرتی که در وجودش مونده بود با صدای ضعیفی گفت
_بغل دستی از من تشنهتره و آب رو به اون بده، قمقمه رو در دهان رزمنده ی دوم گذاشت اون رزمندهام با چشمش اشاره کرد بده به این بغل دستی که از من تشنهترِ بده ولی وقتی قمقمه رو دهن نفر سوم گذاشت اون همون دم شهید شد بدون اینکه آب بخوره و زمانی که برگشت دوباره به اولی آب بده دید اون دو تا هم مثل مولاشون امام حسین با لب تشنه به درجه رفیع شهادت رسیدند.
با شنیدن این خاطره اشکهای چشمم مثل بارون سرازیر شدن رو صورتم و صدای هقهق گریه بچهها فضا رو پر کرد به قدری با این خاطره ناراحت شدم و رفتم توی فکر که دیگه متوجه بقیه صحبتهای آقای روحانی نشدم یه وقت به خودم اومدم دیدم صحبتها تموم شده نگاهم به چهره غرق اشک ساسان افتاد رد نگاهم رو دادم به آقای امیری که خودش با اینکه هرساله میاد راهیان نور و بارها و بارها این خاطرات را شنیده اما انگار براش تکراری نشده افتاد اونم از شدت گریه پلکهای چشمش ورم کرده
به ایمان محکم این بچهها واقعاً غبطه خوردم و از ته دلم از شهدا خواستم دست منو بگیرن و از خدا بخوان هر وقت مرگم فرا رسید مرگ مرا در شهادت قرار بده...
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
قسمت ششم
مادرم نقل میکنند که پدرتان را در #پایان هر #عملیات در #بیمارستانهای شیراز و تهران #جستجو میکردیم.😭😭
🍃🌷🍃
#دوستان و #همرزمان پدرم نقل میکردند ما ندیدیم که حتی #یکبار #صدای #سوت توپ و موشک بیاید و #شهید #بابانظر روی زمین #دراز بکشد.😭
🍃🌷🍃
سرانجام #سردار #شهیدمحمد حسن نظر نژاد معروف به #بابانظر هم درتاریخ ۱۳۷۵/۵/۷# راهی #کردستان شد تا از #واحدهای لشکر بازدید کند،وقتی به ارتفاعات #کردستان رسید، به دلیل #کمبود #فشار هوا دچار #تنگی نفس شد و قبل از این که #نیروهای امدادی ایشان را به پایین بیارند ،به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇