eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
3هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
224 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﺳَﺮﻣﺎٰﯾﮧ ﻧَﺪﺍﺭﻡ ﺑِﺒَﺮَﻡ "ﻣَﺤﻀَـــــﺮِ ﺍَﺭﺑﺎٰﺏ" ﺳَﺮﻣﺎٰﯾﮧ ﺳـَﺮےٖ ﻫَﺴﺖ، ﻓـَﺪﺍٰےِ ﺳـَﺮِ ﺍَﺭﺑﺎٰﺏ" ﺍَﺯ ڪﻮﺩَکے ﺍَﻡ ﯾﺎٰﺩ ﮔِﺮِﻓﺘـَــﻢ ﮐِﮧ ﺑِﮕـﻮﯾَﻢ: "ﻣـﺎٰﺩَﺭ ﭘِـﺪَﺭَﻡ"ﻧَـﺬﺭِ ﭘِـﺪَﺭ ﻣﺎٰﺩَﺭ" ﺍَﺭﺑـﺎٰﺏ #
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نام فیلم: محمد رسول الله امتیاز: 9/5 از 10 ژانر: کارگردان: مجید مجیدی •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اوقات شرعی نماز آیات خورشید گرفتگی مراکز استانها ۱۴۰۱/۸/۳ روز سه شنبه ۳ آبان ماه در بسیاری از استانها و کشورها خورشید گرفتگی خواهد بود که نماز آیات واجب می شود. @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃‌اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃 شهیدی که حاج قاسم بسیار دوستش داشت توصیفات شهید سلیمانی از شهید مصطفی صدرزاده به‌مناسبت هفتمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒قصه ی دلبری #دلبری ⏪بخش دوم: کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه، دعای عرفه برگزار می شد د
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «قصه ی دلبری» ⏪ بخش سوم: وسط دفتر بسیج جیغ کشیدم، شانس آوردم کسی آن دور و بر نبود. نه این که آدم جیغ جیغویی باشم، ناخودآگاه از ته دلم بیرون زد. بیشتر شبیه جوک و شوخی بود. خانم «ابویی» که به زور جلوی خنده اش را گرفته بود، گفت: «آقای محمد خانی من رو واسطه کرده برای خواستگاری از تو!» اصلا به ذهنم خطور نمی کرد مجرد باشد. قیافه ی جا افتاده ای داشت. اصلا توی باغ نبودم. تا حدی که فکر نمی‌کردم مسئول بسیج دانشجویی ممکن است از خود دانشجویان باشد. می‌گفتم: ته تهش کارمندی چیزی از دفتر نهاد رهبری است. بی محلی به خواستگارهایش را هم سر همین می‌دیدم که خب، آدم متأهل دنبال دردسر نمی‌گردد! به خانم ابویی گفتم: «بهش بگو این فکر رو از مغزش بریزه بیرون!» شاکی هم شدم که چه طور به خودش اجازه داده از من خواستگاری کند وصله نچسبی بود برای دختری که لای پنبه بزرگ شده است. کارمان شروع شد از من انکار و از او اصرار. سر در نمی‌آورم آدمی که تا دیروز رو به دیوار می نشست، حالا این طور مثل سایه همه جا حسش می کنم. دائم صدای کفشش توی گوشم بود و مثل سوهان به مغزم کشیده می شد. ناغافل مسیرم را کج می کردم ولی این سوهان مغز تمامی نداشت هر جا می رفتم جلوی چشمم بود. معراج شهدا، دانشکده، دانشگاه، نمازخانه و جلوی دفتر نهاد رهبری. گاهی هم سلامی می پراند. دوستانم گفتند: «از این آدم مأخوذ به حیا بعیده این کار!» کسی که حتی کارهای معمولی و عرف جامعه را انجام نمی‌داد و خیلی مراعات می‌کرد، دلش گیر کرده و حالا گیر داده به یک نفر و طوری رفتار می کرد که همه متوجه شده بودند. گاهی بعد از جلسه که کلی آدم نشسته بودند، به من خسته نباشید می گفت و یا بعد از مراسم های دانشگاه که بچه‌ها با ماشین های مختلف می‌رفتند بین این همه آدم از من پرسید: «با چی و کی بر می گردید؟» یک بار گفتم: «به شما ربطی نداره که من با کی می رم!» اصرار می کرد حتماً باید با ماشین بسیج بروید یا برایتان ماشین بگیرم. گفتم: «این جا شهرستانه. شما این جا رو با شهر خودتون اشتباه گرفتین، قرار نیست اتفاقی بیفته!» گاهی هم که پدرم منتظرم بود تا جلوی در دانشگاه می‌آمد که مطمئن شود. در اردوی مشهد، سینی سبک کوکوی سیب زمینی دست من بود و دست دوستم هم جعبه سنگین نوشابه. به عجز و التماس که «سینی رو بدید به من که سنگینه» گفتم: «ممنون من خودم می‌برم!» و رفتم. از پشت سرم گفت: «مگه من فرمانده نیستم؟ دارم می گم بدین به من!» چادرم را کشیدم جلوتر و گفتم: «فرمانده بسیج هستین نه فرمانده آشپزخونه!» گاهی هم چشم غره ای هم می رفتم بلکه سر عقل بیاید، ولی انگار نه انگار. چند دفعه کارهایی که می خواست برای بسیج انجام دهم نصفه و نیمه رها کردم و بعد با عصبانیت بهش توپیدم. هر بار نتیجه ی عکس می‌داد. نقشه سر هم کردم که خودم را گم و گور کنم و کمتر در برنامه‌ها و دانشگاه آفتابی بشوم، شاید از سرش بیفتد. دلم لک می زند برای برنامه‌های «بوی بهشت». راستش از همان جا پایم به بسیج باز شد. دوشنبه ها عصر، یک روحانی کنار معراج شهدا تفسیر زیارت عاشورا می‌گفت و بیشتر بچه‌ها آن روز را روزه می گرفتند بعد از نماز هم کنار شمسه معراج، افطار می کردیم. پنیر که ثابت بود، ولی هر هفته ضمیمه اش فرق می کرد هندوانه، سبزی یا خیار. گاهی هم می شد یکی به دلش می افتاد تا آش نذری بدهد. قید یکی دو تا از اردوها را هم زدم. ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… 🌱 •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «قصه ی دلبری» ⏪ بخش چهارم: یک کلام ، بودنش ترسناک به نظر می‌رسید. حس می‌کردم مرغش یک پا دارد. می گفتم: «جهان بینیش نوک دماغشه! آدمِ خود مچکربین» در اردوهایی که خواهران را می برد، کسی حق نداشت تنهایی جایی برود، حداقل سه نفری. اصرار داشت: « جمعی و فقط با برنامه‌های کاروان همراه باشد!» ما از برنامه‌های کاروان بدمان نمی آمد، ولی می گفتیم گاهی آدم دوست دارد تنها باشد و خلوت کند یا احیاناً دو نفر دوست دارند با هم بروند. در آن مواقع، باید جوری می پیچاندیم و در می رفتیم. چند بار در این در رفتن ها مچمان را گرفت. بعضی وقت ها فردا یا پس فردایش به واسطه ی ماجرایی یا سوتی های خودمان می فهمید. یکی از اخلاق بدش این بود که به ما می‌گفتند فلان جا نروید و بعد که ما به حساب خود زیر آبی می رفتیم ، می دیدیم بَه! آقا خودش آن جاست؛ نمونه اش حسینیه ی گردان تخریب دوکوهه. شنیدیم دانشجویان دانشگاه امام صادق (علیه السلام) قرار است بروند حسینیه ی گردان تخریب. این پیشنهاد را مطرح کردیم یک پا ایستاد که «نه، چون دیر اومدیم و بچه ها خسته ن بهتره برن بخوابن که فردا صبح سرحال از برنامه ها استفاده کنن!» و اجازه نداد و گفت: «همه برن بخوابن! هر کی خسته نیست، می تونه بره داخل حسینیه حاج همت!» باز هم حکمرانی! به عادت همیشگی گوشم بدهکارش نبود. همراه دانشجویان دانشگاه امام صادق (علیه السلام) شدم و رفتم. در کمال ناباوری دیدم خودش آن جاست! داخل اتوبوس با روحانی کاروان جلو می نشستند و با حالتی دیکتاتورگونه تعیین می‌کرد چه کسانی باید ردیف دوم پشت سر آنها بنشینند. صندلی بقیه عوض می‌شد، اما صندلی من نه. از دستش حسابی کفری بودم، می‌خواستم دق دلی ام را خالی می کنم. کفشش را درآورد که پایش را دراز کند، یواشکی آن را از پنجره اتوبوس انداختم بیرون. نمی دانم فهمید کار من بوده یا نه؛ اصلا برایم مهم نبود که بفهمد. فقط می خواستم دلم خنک شود. یک بار هم کوله اش را شوت کردم عقب. شال سبزی داشت که خیلی به آن تعصب نشان می داد وقتی روحانی کاروان می گفت: «باندای بلندگو رو زیر سقف اتوبوس نصب کنین تا همه صدا رو بشنون» من با آن شال باندها را می‌بستم. با این ترفندها ادب نمی‌شد و جای مرا عوض نمی‌کرد. در سفر مشهد ساعت یازده شب با دوستم برگشتم حسینیه. خیلی عصبانی شد اما سرش پایین بود و زمین را نگاه می‌کرد گفت: « چرا به برنامه نرسیدین؟» عصبانی گذاشتم توی کاسه اش: «هیئت گرفتین برای من یا امام حسین؟ اومدم زیارت امام رضا نه که بندِ برنامه ها و تصمیمای شما باشم! اصلا دوست داشتم این ساعت بیام به شما ربطی داره؟» دقِ دلی ام را سرش خالی کردم. بهش گفتم: «شما خانمایی رو به اردو آوردین که همه هیجده سال رو رد کردن بچه پیش دبستانی نیستن که!» گفت: « گروه سه چهار نفری بشید و بعد از نماز صبح پایین باشین خودم میام می برمتون. بعد با خودم برگردین یا بذارین هوا روشن بشه و گروهی برگردین!» می خواست خودش جلوی ما برود و یک نفر از آقایون را بگذارد پشت سرمان. مسخره اش کردم که « از این جا تا حرم فاصله ای نیست که دو نفر بادیگارد داشته باشیم!» کلی کَل کَل کردیم. متقاعد نشد خیلی خاطرمان را خواست و گفت: برای ساعت سه صبح پایین منتظرش باشیم. به هیچ وجه نمی فهمیدم این‌که با من این طور سر شاخ می شود و دست از سرم بر نمی دارد؛ چه طور یک ساعت بعد می شود همان آدم خشک مقدسِ از آن طرف بام افتاده. آخر شب جلسه گذاشت برای هماهنگی برنامه های فردا. گفت: «خانما بیان نمازخونه!» دیدیم حاج آقا را خواب‌آلود آورده که تنها در بین نامحرم نباشد. ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… 🌱 •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯ ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ C᭄ •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ⇜✾ دعاےفرجـــــ✾⇝ «بسم الله الرحمن الرحیم» «الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.️» ❁﴿دعاے سلامتے امامـ زمانـ (عج)﴾❁*بسم الله الرحمن الرحیم* «"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"»‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اولین سال جنگ بود که چند تایی از بچه های گروه اندرزگو به سمت یکی از ارتفاعات شمال منطقه گیلان غرب رفته بودند. آن زمان پاسگاه مرزی دست نیروهای بعثی بود و با خیال راحت در جاده ها رفت و آمد می کردند. بچه ها به بالای تپه ای که مشرف به مرز بود، رسیدند. ابراهیم مثل همیشه کتاب دعایش را باز کرد و با نوای زیارت عاشورای او همه بچه ها دم گرفتند و صدای زمزمه شان در فضا پیچید. ‏بچه ها با نگاهی حسرت آلود به مناطق اشغالی نگاه می کردند، یکی از آنها گفت: چطور این بعثی ها باید به راحتی آنجا تردد کنند و ما... ‏یعنی می شود یک روزی برسد که مردم ما هم از روی این جاده ها به خانه ها و شهرهای خودشان بروند. ابراهیم که این حرف ها را شنید، گفت: «یه روزی می رسه که مردم از همین جاده ها دسته دسته می رن کربلا» ‏ آن مرز جایی نبود جز مرز خسروی و حالا سال ها از آن روزها گذشته بود که بعضی از باقی مانده بچه های آن روز به اتفاق هم به سمت کربلا حرکت می کردند که در پیاده روی اربعین شرکت کنند. یاد همان حرف های ابراهیم افتادند که می گفت: یه روزی می رسه که مردم از همین جاده ها دسته دسته می رن کربلا. ‏⁧
✳️ منتظر واقعی از شلوغی‌های آخرالزمان کلافه نمی‌شود! 🔻 عارف بالله مرحوم حاج_اسماعیل_دولابی: کسانی که سال‎ها «عَجِّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزَّمان» می‎گفتند، چرا از ظهور مشکلات و نابسامانی‌ها کلافه‎اند و تاب تحمّل آن را ندارند؟ این‌ها مقدّمه‎ی ظهور است. پس یا دعای بر تعجیل ظهور حضرت را پس بگیرند یا دست از بی‌‎تابی و بی‌‎قراری بردارند و به آنچه هست تن بدهند. 🔸 بعد از هر شلوغی، خلوتی متناسب با آن خواهد بود و هر چه شلوغی بیشتر باشد، خلوت بعد از آن بزرگ‌تر است. در آخرالزمان شلوغی خیلی زیاد است، به نحوی که «یکفُرُ بَعضُهُم بِبَعضٍ وَ یَلعَنُ بَعضُهُم بَعضا»ً؛ گروهی گروه دیگر را تکفیر می‎کند و جمعی جمع دیگر را لعنت می‎کند. 📚 از کتاب مصباح‌الهدی 👤 استاد_مهدی_طیّب
43.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نام فیلم: در غبار ایستاده کارگردان:محمدحسین مهدویان ژانر: •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
‍ ‍ ‍ 🇮🇷مـدارڪــ دانشگاهے شهــــدا ‍مدرڪـهاے دانشـگاهیشان را نادیدہ گرفتند ، رفتند تا مـن و تــو مـدرڪ دانشــگاهیمان را با نشــان وطـن تحویل بگیریم ... (دڪتراے فیزیڪ و پلاسما از دانشگاہ ڪالیفرنیا) (رتبه ۱۰۶ علوم انسانے حقوق قضایـے دانشگاہ تهران) (رتبہ ۴ دانشگاہ شیراز تجربـے) (رتبه ۱ شیمے دانشگاہ صنعتے شریف) (رتبہ اول ڪنڪور پزشڪے سال۶۴) ️ یادمان باشد ! چہ ڪســانے را از دست دادیــم ... تا چہ چـیزهـایے بدست بیاوریـم ... 🦋🦋🦋 👌اینها فقط برخی از شهدایی هستند که بیشتر شناخته شده اند، بسیارشان گمنام اند #
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| روز امام رضا علیه‌السلام 🌹امام رضا علیه‌السلام: به کسی که سزاوار نیکی است نیکی کن، چون لایق آن باشد و به آنکه سزاوار نیکی کردن نیست،نیز نیکی کن، چون تو شایسته خوبی کردن هستی. @shahidtoraji213