eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
❁﷽❁ 💔 کربلا خواهی اگر از زینب کبری بگیر  چون کلید کربلا در اختیار زینب است حیـدر اگـر به شهـر علـوم نبـی دَر است بانو ! تو هم به شهر وصال حسین... دَری #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 گاهـے ... فاصله ما و #شهدا یه سیم خاردارِ به اسم ِ #نَفْس ! از این ها که بگذریم ، رسیده ایم ...🕊🕊🕊 #رفیقتو‌دریابـــــ #شهیدجوادمحمدی #آھ... #پروفایل😍 💕 @aah3noghte💕
💔 درسی که صدام از حضرت زینب سلام الله گرفت... #شهیدسیدمحمدباقـرصدر #شهیده_بنت_الهدی_صدر #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #تهرانی۲ گفتم: «برو یه گشتی بزن و نیم ساعت دیگه بیا»...😐 زنگ زدم ب
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۳ یک روز یکی از بچه ها بهم گفت: «این تهرانی واقعا بچه نترسیه ها... وقتی فرستادیش زیر آتش،😰💥🔥 مرتب تیر مےخورد اطرافش اما !😌 حتی عکس التمل نشان نمےداد!😨خیلی آرام و بی هیچ ترسی مےرفت و مےآمد.» بچه ها باهاش نمےجوشیدند. خودش هم از بچه ها دوری مےکرد.😕😔 همیشه یک گوشه تنها مےنشست.😔 یک روز بهش گفتم: «چیه تهرانی؟ چرا پکری؟» گفت: «نه پکر نیستم! 😔 اما این بچه ها فکر مےکنند با یه آدم لات عوضی طرفن!😔😕 با ما خوش مشربی نمےکنن!😔 تحویلمان نمےگیرن.»😔 مےخواستم فضارو عوض کنم، خندیدم و گفتم: «تهرانی!خداییش خلاف بودیا»؟!!!😉 با ته لهجه لاتی گفت: «ببین!☝️ من همه کار کرده ام . هرکاری که فکر کنی و توی ذهنت بیاری من کرده ام .😔 همه محله های خلاف تهران من رو مےشناسن😔 ولی الان اومدم اینجا و خودم روشن کنم. ببینم من همون راه رو بایِس برم یا نه؟ مےخوام ببینم خدا با من چیکار میکنه »؟!😔 گفتم: «تهرانی! شنیدم نماز هم نمےخونی »؟! گفت: «به جون مادرم دُرُس بلد نیستم ! مےترسم آبروریزی بشه جلوی بچه ها.»😅 به یکی از بچه های طلبه گفتم: «به تهرانی نماز یاد بده»!! گفت: «آخه این سن بابابزرگ منو داره !خجالت می کشم.»😥 گفتم: «فقط وقتی مےخوای نماز بخونی بلندتر و آروم تر بخون»🙂 بعد رفتم پیش تهرانی و گفتم: «حواست به این طلبه باشه هر جا رفت نماز بخونه کنارش وایسا و هرکاری کرد هرچی خوند تو هم همان را بکن»!!😉 دو سه روز بعد تهرانی اومد و خیلی شاکی بود 😡😠گفت: "این طلبه نمازاش طول مےکشه!!!😩😫 من اینجوری نمےتونم"!!!😠😕 گفتم: "خب یه خورده تحمل کن تا یاد بگیری! بعد خودت هر جوری خواستی بخون"!! کم کم بچه ها باهاش خودمونی شدند و چیزهای دیگه هم یادش دادند. 😊☺️ او هم با علاقه، یاد مےگرفت... یواش یواش مثل بقیه بچه ها شده بود. همه باهاش دوست شده بودند دیگر از آن گذشته طولانی، فقط یک برایش باقی مانده بود... 😊☺️ 📚...تاشهادت 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 در فراق عزیزان آخــر ز ما چیزے نمانـد ... هر ڪہ رفت از هستے ِ ما پاره اے با خویش برد ... #وداع #صبر_زینبی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 رفقامن قبول ندارم فردا بخواید تو #دانشگاه یه ماموریت سنگین انجام بدید اما خودتون از هم دلگیر با
💔 همیشه آرزو داشت روز عاشورا شهید شه،😍 سَرشم مثل آقاش جدا شه، روز عاشورا داشت جعبه مهمات رو جابجا میکرد که یه خمپاره اومد کنارش منفجرشد سرش جدا شد مثل اربابش.... قشنگه؟؟🤔 هرچی از امام حسین بخوای بهت میده هااا ولی ..."☝️ ع 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۵) نمازجمعه مختلط هاشمی!😏 #ادامه_دارد... #اندک
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۶) امیدوار کردن جبهه دشمنان #ادامه_دارد... #اندکی_سیاسی #بصیرت #ولایت #فریب #نفوذ 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_سی_و_نه دروغ بود تا مسجد
به قلم شهید مدافع حرم سپاه شیطان – از خدا شرم نمی کنی؟😠 … اسم خودت رو می گذاری مسلمان و به بنده خدا اهانت می کنی؟ … مگه درجه ایمان و تقوای آدم ها روی پیشونےشون نوشته شده یا تو خدایی حکم صادر کردی؟ …😡 اصلا می تونی یه روز جای اون زندگی کنی و بعد ایمانت رو حفظ کنی؟😠😡… و پدر حسنا پشت سر هم به من اهانت می کرد … و از عملش دفاع😑 … بعد از کلی حرف، حاجی چند لحظه سکوت کرد … - برای ختم کلام☝️… من امروز به خاطر اون جوون اینجا نیومدم … به خاطر خود شما اومدم😒 … من برای شما نگرانم … فقط اومدم بگم حواست باشه کسی رو زیر پات له کردی که دستش توی دست خدا بود … خدا نگهش داشته بود … حفظش کرده بود و تا اینجا آورده بود… دلش بلرزه و از مسیر برگرده … اون لحظه ای که دستش رو از دست خدا بیرون بکشه، شک نکن از ایادی و سپاه شیطان شدی😡☝️ واسطه ضلالت و گمراهی چنین آدمی شدی 🔥… . پدرش با عصبانیت داد زد: "… یعنی من باید دخترم رو به هر کسی که ازش خواستگاری کرد بدم؟"😡… . – چرا این حق شماست … حق داشتی دخترت رو بدی یا ندی😏… اما حق نداشتی با این جوون، این طور کنی☝️ … دل بنده صالح خدا رو بدجور سوزوندی💔 … از انتقام خدا و تاوانش می ترسم که بدجور بسوزی … خدا از حق خودش می گذره، از اشک بنده اش نه … . دیگه اونجا نموندم … گریه ام گرفته بود😭 … به خودم گفتم "تو یه احمقی استنلی … خدا دروغ گو نیست … خدا هیچ وقت بهت دروغ نگفت … تو رو برد تا حرفش رو از زبان اونها بشنوی"😔 … با عجله رفتم خونه … وضو گرفتم و سریع به نماز ایستادم … . بعد از نماز، سرم رو از سجده بلند نکردم … تا اذان مغرب، توی سجده استغفار می کردم😭… از خدا خجالت می کشیدم که چطور داشتم مغلوب شیطان می شدم … سرمای شدیدی خوردم🤒 … تب، سردرد، سرگیجه … با تعمیرگاه تماس گرفتم و به رئیسم گفتم حالم اصلا خوب نیست … اونقدر حالم بد بود که نمی تونستم از جام تکان بخورم😫 … . یک روز و نیم توی همون حالت بودم که صدای زنگ در اومد… به زحمت از جا بلند شدم … هنوز چند قدمی نرفته بودم که توی راهرو از حال رفتم … چشمم رو که باز کردم دیدم حاجی بالای سرم نشسته … – مرد مومن، نباید یه خبر بدی بگی مریضم؟ … اگر عادت دائم مسجد اومدنت نبود که برای مجلس ترحیمت خبر می شدم… اینو گفت و برام یکم سوپ آورد🍲 … یه روزی می شد چیزی نخورده بودم … نمی تونستم با اون حال، چیزی درست کنم … من که خوب شدم حاجی افتاد … چند روز مسجد، امام جماعت نداشت ولی بازم سعی می کردم نمازهام رو برم مسجد … . اقامه بسته بودم که حس کردم چند نفر بهم اقتدا کردن … ناخودآگاه و بدون اینکه حتی یه لحظه فکر کنم، نمازم رو شکستم و برگشتم سمت شون … شما نمی تونید به من اقتدا کنید😒 … نماز اونها هم شکست … "پشت سرم نایستید" … – می دونی چقدر شکستن نماز، اشکال داره؟ … نماز همه مون رو شکستی … – فقط مال من شکست … مال شما اصلا درست نبود که بشکنه … پشتم رو بهشون کردم … من حلال زاده نیستم😔 … از درون می لرزیدم … ترس خاصی وجودم رو پر کرده بود😨 … پدر حسنا وقتی فهمید از من بدش اومد … مسجد، تنها خونه من بود، اگر منو بیرون می کردن خیلی تنها می شدم😞… ولی از طرفی اصلا پشیمون نبودم … بهتر از این بود که به خاطر من، حکم خدا زیر پا گذاشته بشه … دوباره دستم رو آوردم بالا و اقامه بستم … خدایا! برای تو نماز می خوانم … الله اکبر … ... 💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از بایگانی
💔 •┄❁#قرار‌امروز ‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدمصطفی_احمدی_روشن 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 قصه قصه عجیبےستــــ ... هر کس به این آسـانی اهل کربـــــلا نیست کار "حسیـــــن" است و دل مشکل پسندش #آھ_ارباب 💕 @aah3noghte💕
💔 و انسان به جایی خواهد رسید که خریدارش خواهد شد خداوند، جان مےخرد❣ و چه خریدار خوبےست که جان، را به بهای خود مےخرد... باید که جمله جان شَـوی، تا لایق شوی 💕 @aah3noghte💕 ⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 عکسـِ شهدا را مےبیـنیم اما عڪسـِ شھـدا عملـ مےڪنیمـ ... آرمـان ھمہ شهدا، بود اونوقت این آقـا.... پا روی پرچمـ اسرائیل هم نمیذاره... ... 💕 @aah3noghte💕 📛
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #تهرانی۳ یک روز یکی از بچه ها بهم گفت: «این تهرانی واقعا بچه نترسیه
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۴ قرار بود برویم عملیات . همه به جنب و جوش بودند.😄 تهرانی هم خودش را آماده مےکرد اما... خیلی آرام و بی حرف... داشت فکر می کرد🤔.... بهش گفتم : «چیه تهرانی؟ چرا اینجوری رفتی تو لک؟»😉 آرام طوری که کسی نشنود گفت: «جون حاجی نمےدونم چیه که از دیشب مال خودم نیستم . 😔 هرچی مےخوام بازی در بیارم یا حرف بزنم یا حال برو بچه ها رو بگیرم دهانم باز نمیشه! انگار یه چیزی به من غلبه کرده. یه چیز دیگه ای غیر از خودم».😕😶 چشم هایش هم همین را گواهی مےداد. تغییر کرده بود ... باید دوشکا را مےبُردیم بالای یک ارتفاع بلند و صعب العبور... از روی نقشه، برای تهرانی توضیح دادم و گفتم: "با دو نفر دیگه برو"!😊 گفت: "نه... تنهایی مےبرمش"💪 تنهایی دوشکا رو از ۲۰۰ متر ، برد بالا و آماده تیراندازی کرد.😳 دیگه صبح شده بود... بعد از اینکه نمازش رو خوند، چند لحظه رفت تو فکر و بعد گفت: "حاجی! من امروز مےشم"😇 مانده بودم چی بگم!!!!😶😮 ادامه داد: "یه چیزی بهت بگم؟... درسته آدم خوبی نبودم ولی روزی که حرکت کردم برای جبهه، گفتم یاعلی و توکل کردم به خودِ خدا....🙂 گفتم: (خدایا! خودت راهی رو به من نشون بده و کاری رو بذار جلوی پام که )😭😭 مےگفت و اشک مےریخت... گفتم: "حالا چرا اینجوری مےکنی؟😕 بچه ها متوجه مےشن!!! هنوز که اتفاقی نیفتاده... جنگی نشده"!!! گفت: "نه.... من مےدونم امروز تا قبل از ظهر میرم"!! 😉 اشک مےریخت و حرف مےزد... دیگه طرف صحبتش من نبودم با خود خدا حرف مےزد... دستانش رو به حالت دعا بلند کرده بود و مےگفت: "خدایا!! یعنی از کارایی که ما کردیم، مےگذری؟؟😭 یعنی مارو مےبخشی؟😭 یعنی اون دنیا جلوی ابالفضل، آبروی ما رو نمےبری؟😔 یعنی آبروی ما رو جلوی حضرت زهرا س و بچه هاش مےخری"...😔😭😔 بعد به من گفت: "یعنی خدا از ما مےگذره"؟؟؟😔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 گاهی وقتا جا گذاشتن هم بد نیست مثل من... که خودم را... دلم را... روحم را... در شلمچه جا گذاشته ام شهدا دریابید مرا #آھ... #پروفایل 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 •┄❁#قرار‌امروز ‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج»
💔 همه منتظر بودند ببینند حال مادر شهید چطور می‌شود، بی‌تابی می‌کند؟ گله ای... حرفی... اما مادر مصطفی چیزی نگفت و محکم ایستاده بود. پرسیدند: "حالا شما چه می‌کنید؟ به علیرضا نوه اش اشاره کرد و گفت: "مصطفایی دیگر تربیت خواهم کرد..." #شهیدمصطفی_احمدی_روشن #صبرزینبی #مادرشهید #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۶) امیدوار کردن جبهه دشمنان #ادامه_دارد... #ان
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۷) حمایت ضدانقلاب از فتنه گران #ادامه_دارد... #اندکی_سیاسی #بصیرت #ولایت #فریب #نفوذ 💕 @aah3noghte💕
💔 ساعت: ۱۱:٣۰ مکان: خانطومان تیربارشون یه لحظه هم قطع نمیکنه!😱 صدای وز وز گلوله، گوش رو پر کرده😖 جهنمِ تیر و ترکشه!!!! روایت جانباز حبیب عبداللهی از معرکه خانطومان #تصویربازشود 💕 @aah3noghte💕
💔 خدایا! نمےدانم ڪِے، ڪجا و چگـونہ مرا خواهی بــُرد ولی... از تو مےخواهم زمان مرگــمـ مـرا در راھِ حفظ و نگہداری دینتـــ ببری.... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 تا نفس دارم کنم از تو اطاعت رهبرم بوده بر رخسار تو نور ولایت رهبرم تاظهور حضرت مهدی دعایم این بُوَد از گزند دشمنان باشی سلامت رهبرم کورباد آنکه ندارد این ولایت را قبول مرگ بر آنکه کند بر تو اهانت رهبرم خطبه هایت خوارو رسوا میکند بیگانه را مرحبابر اقتدارو آن شجاعت رهبرم تو همان سردار عشقی ما همه سربازتو از تو می گیریم، چون اذن شهادت رهبرم #فداےسیدعلےجان #پروفایل😍 #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_چهل سپاه شیطان – از خدا
به قلم شهیدمدافع حرم سرطان سریع از مسجد اومدم بیرون … چه خوب، چه بد … اصلا دلم نمی خواست حتی بفهمم چی پشت سرم گفته میشه😔 … رفتم و تا خوب شدن حاجی برنگشتم … .😞 وقتی برگشتم، بی اختیار چشمم توی صورت هاشون می چرخید … مدام دلم می خواست بفهمم در موردم چی فکر می کنن … با ترس و دلهره با همه برخورد می کردم … تا یکی صدام می کرد، ضربان قلبم روی توی دهنم حس می کردم😨 … توی این حال و هوا، مثل یه سنگر به حاجی چسبیده بودم … جرات فاصله گرفتن ازش رو نداشتم 😰… یهو یکی از بچه ها دوید سمتم و گفت: "کجایی استنلی؟ خیلی منتظرت بودم" … . آب دهنم رو به سختی قورت دادم و گفتم: "چیزی شده؟" … باورم نمی شد … چیزی رو که می شنیدم باورش برام سخت بود😱 … بعد از نماز از مسجد زدم بیرون … یه راست رفتم بیمارستان… حقیقت داشت … حسنا سرطان مغز استخوان گرفته بود… خیلی پیشرفت کرده بود … چطور چنین چیزی امکان داشت؟ اینقدر سریع؟😥🙁 … باور نمی کردم کمتر از یک ماه زنده می موند😞 … توی تاریکی شب، قدم می زدم … هنوز باورش برام سخت بود … توی این چند روز، کلی از موهای پدرش سفید شده بود … جلو نرفتم اما غم و درد، توی چهره اش موج می زد … داشتم به درد و غم اونها فکر می کردم که یهو یاد حرف اون روز حاجی افتادم "… من برای تو نگرانم … دل بنده صالح خدا رو بدجور سوزوندی … از انتقام خدا و تاوانش می ترسم که بدجور بسوزی … خدا از حق خودش می گذره، از اشک بنده اش، نه "… پاهام دیگه حرکت نمی کرد😦 … تکیه دادم به دیوار … "خدایا! اگر به خاطر منه؛ من اونو بخشیدم … نمی خوام دیگه به خاطر من، کسی زجر بکشه … اون دختر گناهی نداره"😔 … چند وقتی ازشون خبری نبود ... تا اینکه یکی از بچه ها که خواهرش با حسنا دوست بود بهم گفت از بیمارستان مرخص شده ... دکترها فکر می کردن توی جواب آزمایش اشتباه شده بوده ... و هنوز جوابی برای بروز علت و دیده شدن اون علائم پیدا نکرده بودن ... ایستادم به نماز و دو رکعت نماز شکر خوندم...😃 توی امریکا، جمعه ها روز تعطیل نیست ... هر چند، ظهرها زمان کار بود اما سعی می کردم هر طور شده خودم رو به نماز جمعه برسونم🙃 ... زیاد نبودیم ... توی صف نماز نشسته بودیم و منتظر شروع حرف های حاجی ... که یهو پدر حسنا وارد شد😳 ... خیلی وقت بود نمی اومد ... . اومد توی صف نشست ... خیلی پریشان و آشفته بود ... چند لحظه مکث کرد و بلند گفت: "حاج آقا می تونم قبل خطبه شما چیزی بگم؟" ... از جا بلند شد ... اومد جلوی جمع ایستاد ... . "بسم... الله... الرحمن... الرحیم" ... صداش بریده بریده بود ... - امروز اینجا ایستادم ... می خواستم بگم که ... حرمت مومن... از حرمت کعبه بالاتره ... هرگز به هیچ مومنی تعرض و اهانت نکنید😔 ... دستمالی رو که دور گردنش بسته بود باز کرد ... "هرگز دل هیچ مومنی رو نشکنید"❌ ... جمع با دیدن این صحنه بهم ریخت ... همهمه مسجد رو پر کرد ... . - و الا عاقبت تون، عاقبت منه 😭... گریه اش گرفت ... چند لحظه فقط گریه کرد ... . - من، این کار رو کردم ... دل یه مومن رو شکستم 😭... موافقت یا مخالفت با خواستگاریش یه حرف بود؛ شکستن دلش و خورد کردنش؛ یه بحث دیگه ... ولی من اونو شکستم 💔... اینم تاوانش بود ... شبی که دخترم مرخص شد خیلی خوشحال بودم ... با خودم می گفتم؛ "اونها چطور تونستن با یه تشخیص غلط و این همه آزمایش، باعث آزار خانواده ام بشن و "... . همون شب توی خواب دیدم وسط تاریکی گیر کردم ... از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می شد😰😱 ... قدش بلند بود و شعله های آتش در درونش به هم می پیچید و زبانه می کشید ... ... 💕 @Aah3noghte💕
💔 •┄❁#قرار‌امروز ‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدعلی_قوچانی 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا