eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 ڪربـلایـے شدنِــ ما بھ هـمیـنــ سادگـےاستــ دستــ بر سینہ گذاریم و بـگـویـیـم ، حـسـیـنــ #صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله #زیارت_نصیبمون #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 چقد بده تو خـــوابت ببینی تو جـبهه ای و همه پر مےکِشن اما تو #شهید نمیشی بعد بپرسی چرا؟! بگن: سیم خاردار گناه زخمیت کرده...!نمےتونی بپری😔 #به‌سیم‌خاردار‌های‌گــناه‌گیر‌کرده‌ایم... #آھ_اے_شهادت_العجل #شهیدجوادمحمدی #شهیدمرتضی_زارع #شهیدسیدیحیی_براتی #شهیدسجادمرادی #شهیدبعدی....؟ 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #تهرانی۵ رو به من گفت: "یعنی خدا از ما مےگذره"؟؟😔 بغضمو قورت دادمو
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۶ به همین راحتی!😇 همه ما ۳۰۰ نفر روی ارتفاع ، توی ۵۰-۶۰متر این ور ، اون ور می رفتیم اما این تیر، فقط و فقط قسمت تهرانی شد...😔 تهرانی که افتاد بچه ها ریختند دورش و شد😭 و هرکسی یه چیزی مےگفت . یکی‌ می گفت: «دیدی خدا چقدر رحمان و رحیمه؟؟ هرکسی واقعا توبه کنه و خوب بشه ، چه بخواد چه نخواد خدا می بردش!!!😭😔 یکی می گفت: «دیدی به خودت اومدی ، با خودت کنار اومدی که بری خدا هم بردت؟»😭😔 می گفتند و گریه می کردند.😭😭 عملیات که تمام شد آوردیمش عقب . خودمان هم بردیمش تهران. رفتیم به مادرش خبر بدیم... زنگ خانه شان را که زدیم پیرزنی شکسته آمد دم در.. رویش را سفت گرفته بود . سلام کردیم و گفتیم: « حاج خانم !مهمون نمیخوای؟»☺️ گفت: «کی از همرزم های پسرم بهتر؟!😊 کی بهتر از رفقای پسرم؟😊 قدمتون روی چشم.» سعی مےکرد بخندد و خودش را آرام نشان دهد. ما هم جرات نمےکردیم حرفی بزنیم . خودش شروع کرد و گفت : «وقتی پسرم به دنیا آمد پدرش مُرد.😔 مانده بودم توی یک شلوغ ، غریب و تنها چه کنم؟ گفتم: (خدایا! کمکم کن این بچه رو با بزرگ کنم). هرکاری هم کردم نیت و هدفم فقط همین بود و با همه جور مشکل و سختی ،کلنجار رفتم . وقتی که جوان شد وخودش راهش را انتخاب کرد، فهمیدم رفته توی کار ، با آدم های بد مےپلکید اما از من پنهان میکرد . شب و روز کارم شده بود گریه و دعا و استغاثه به درگاه خدا که خدایا چرا این بچه اینجوری شد؟😔 زمانی که خواست بره جبهه پیش خودم گفتم یعنی وقتش رسیده ؟ موقع خداحافظی توی کوچه قشنگ حس کردم شهید میشه . 😔 تا وسط کوچه که رفت صدایش کردم ، برگشت پیشانیش را بوسیدم و گفتم : من میدانم که مزد زحماتم را به زودی مےگیرم .»🤗☺️ بعد رو کرد به ما و گفت: «حالا کجا بیام تحویلش بگیرم؟ »🤔 بی هیچ حرفی بردیمش .... 💕 @aah3noghte💕
💔 روحانی : چون درخت نیست ابرها نمیبارن ، رد میشن !! . . . × عه پس ، بی حکمت نبوده ! گفته : « جای مردان سیاست ، بنشانید درخت ...! تا هوا تازه شود !!! » ×× بسم الله ! دست به کار شین ...!!😬😅
شهید شو 🌷
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۸) حمله به ماموران نیروی انتظامی #ادامه_دارد..
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۹) به آتش کشیدن یک انسان، توسط فتنه گران #ادامه_دارد... #اندکی_سیاسی #بصیرت #ولایت #فریب #نفوذ 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#خاطرات_شهید_زنده #جانبازحمیدداودآبادی جایتان خالی، شب جمعه رفته بودیم عروسی دختر همسایه.😅 اووووو
💔 دو دوست، یک پرواز، یک بازگشت با هم رفیق بودند. خیلی رفیق... همیشه باهم بودند. ابراهیم بی سیمچی بود و علی رضا هم کنارش. آن قدر رفیق بودن که بین بچه ها معروف شده بودند و انگشت نما! آن روز، آخرین روزهای خرداد ماه داغ خوزستان بود.♨️ عراق به منطقه فکه حمله کرده بود و ما برای مقابله با آن رفته بودیم. آن روز، ابراهیم و علی رضا کنار هم نشسته بودند و در حال و هوای خود. تا متوجه شان شدم، دوربین را از جیب درآوردم و تا خواستند عکس العمل نشان دهند، عکس گرفتم.📸 خندیدم و به شوخی و جدی! گفتم: - چه رفقای باحالی ... این عکس رو ازتون گرفتم که ان شاءالله بزنم روی حجله شهادت هر دوتون!😉 و آنها فقط خندیدند. چند ماه بعد، دی ماه 1365، در سرمای استخوان سوز شلمچه، اولین شب های قدر عملیات کربلای 5، "ابراهیم احمدنژاد" و "علی رضا حیدرنژاد"، از بس که با هم رفیق بودند و دوست جدا ناشدنی، در نبرد سخت با تانک های دشمن به شهادت رسیدند و ... پیکر مطهر هر دوی شان کنار هم بر خاک شلمچه ماند..😔 تا این که تیر ماه 1374 جسم استخوانی علیرضا برای خانواده بازامد ولی همچنان از ابراهیم خبری نیست. شهید مفقودالجسد "ابراهیم احمد‌نژاد" متولد: 1/11/1346 شهادت: جمعه 26/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه. یادبود: بهشت‌زهرا (س) قطعه‌ی 29 ردیف 61 شماره‌ی 15 شهید "علی‌رضا حیدری‌نژاد" متولد: 1/1/1346 شهادت: پنج‌شنبه 25/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه. خاک‌سپاری: دوشنبه 2/5/1374 مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعه‌ی 53 ردیف 1 شماره‌ی 120 حمید داودآبادی 💕💕 @aah3noghte @hdavodabadi
💔 یاد شهید #محمد_زمانی به خیر؛ اگه کاری رو قبول می کرد حتما انجام می داد. وقتی می فهمید کسی به کار نیاز داره بهش می گفت برات پیدا می کنم و دنبال کارش رو می گرفت. به هر کس می تونست رو می زد. حتی اگر طرف را چندان نمی شناخت، معرفش می شد. کارش رو راه می انداخت. ای شهید دست ما را هم بگیر✋ #شادی_روحش_صلوات از مجموعه کتاب #معبر_تنگ #آھ... 💕 @aah3noghte💕
#تلنگر خودمونو گول نزنیم #تصویربازشود 💕 @Aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهیدمدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_چهل_و_دو من عمل توئم از
به قلم شهیدمدافع حرم مادر برای اولین بار، بعد از ۱۷ سال، یاد مادرم افتادم ... اون شب، تمام مدت چهره اش جلوی چشمم بود 😖😣... پیداش کردم ... 60 سالش شده بود اما چهره اش خیلی پیر نشونش می داد ... کنار خیابون گدایی می کرد 😑... با دیدنش، تمام خاطراتم تکرار شد ... مادری که هرگز دست نوازش به سرم نکشیده بود ... یک بار تولدم رو بهم تبریک نگفته بود ... یک غذای گرم برای من درست نکرده بود ... حالا دیگه حتی من رو به یاد هم نداشت ... اونقدر مشروب خورده بود که مغزش از بین رفته بود 🍷... تا فهمید دارم نگاهش می کنم از جا بلند شد و با سرعت اومد طرفم ... لباسم رو گرفت و گفت ... پسر جوون، یه کمکی بهم بکن ... نگام نکن الان زشتم یه زمانی برای خودم قشنگ بودم😌 ... اینها رو می گفت و برام ادا در میاورد تا نظرم رو جلب کنه و بهش کمک کنم ... . به زحمت می تونستم نگاهش کنم😔 ... بغض و درد راه گلوم رو گرفته بود ... به خودم گفتم: تو یه احمقی استنلی، با خودت چی فکر کردی که اومدی دنبالش ... . اومدم برم دوباره لباسم رو چسبید ... لباسم رو از توی مشتش بیرون کشیدم و یه 10 دلاری بهش دادم ... از خوشحالی بالا و پایین می پرید و تشکر می کرد ... گریه ام گرفته بود ... هنوز چند قدمی ازش دور نشده بودم که یاد آیه قرآن افتادم ... و به پدر و مادر خود نیکی کنید ... همون جا نشستم کنار خیابون ... سرم رو گرفته بودم توی دست هام و با صدای بلند گریه می کردم😭 ... . اومد طرفم ... روی سرم دست می کشید و می گفت: پسر قشنگ چرا گریه می کنی؟ گریه نکن. گریه نکن ... . سرم رو آوردم بالا ... زل زدم توی چشم هاش ... چقدر گذشت؛ نمی دونم ... بلند شدم دستش رو گرفتم و گفتم: می خوای ببرمت یه جای خوب؟ . دستش رو گرفتم و بردم سوار ماشینش کردم ... تمام روز رو دنبال یه خانه سالمندان گشتم ... یه جای مناسب و خوب که از پس قیمت و هزینه هاش بربیام ... بالاخره پذیرشش رو گرفتم و بستریش کردم ... با خوشحالی، ۱۰ دلاریش رو دستش گرفته بود و به همه نشون می داد ... اینو پسر قشنگ بهم داده ... پسر قشنگ بهم داده ... دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم و اونجا بایستم ... زدم بیرون ... سوار ماشین که شدم از شدت ناراحتی دندون هام روی هم صدا می داد ... . - تمام عمرت یه بار هم بهم نگفتی پسرم ... یه بار با محبت صدام نکردی ... حالا که ... بهم میگی پسر قشنگ😏 نماز مغرب رسیدم مسجد ... اومدم سوئیچ رو پس بدم که حسنا من رو دید ... با خوشحالی دوید سمتم ... خیلی کلافه بودم ... یهو حواسم جمع شد😟 ... "خدایا! پولی رو که به خانه سالمندان دادم پولی بود که می خواستم باهاش حسنا رو ماه عسل ببرم" ... نفسم بند اومد ... . . حسنا با خوشحالی از روزش برام تعریف می کرد ... دانشگاه و اتفاقاتی که براش افتاده بود ... منم ناخودآگاه، روز اون رو با روز خودم مقایسه می کردم ... و مونده بودم چی بهش بگم ... چطور بگم چه بلایی سر پول هام اومده؟ ... .😞 . چاره ای نبود ... توکل کردم و گفتم ... . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 و کسی هست که میلش شده... #گمنام شود #نسئل_الله_منازل_الشهدا #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 •┄❁ ‌ما❁┄• فرستـادن پنج بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در «عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر حاج رضا خندان 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 خیلی دلم برای حرمت تنگ شده ارباب... مےشود گوشه ی صحنت تو مرا راه دهی؟... #صلےالله_علیڪ_یااباعبدلله #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 💔 و فرمود: هر کس عاشــ💗ــــق من شود عاشقش مےشوم و خونــــ💕ـــبهای این عشق خون❤ اوست اگر هنوز مُرده ای، بدان عاشـق نیستی ڪہ عشـّاق، زندھ اند.... ... 💕 @Aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #تهرانی۶ #تهرانی_شهید_شد به همین راحتی!😇 همه ما ۳۰۰ نفر روی ارتفا
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ وقتی به آبادان آمد با هماهنگی گروهی رزمی به راه انداختند که سخت ترین ماموریت ها را انجام مےداد.💪 مدتی نام این گروه بود که بعدا به گروه تغییر نام داد.😬 همه نوع آدمی در گروه پیشرو بود🙄 اما چند نفر بودند که سنشان از بقیه بیشتر بود و گویی در رفاه زندگی کرده بودند... من با یکی از آنها صمیمی شدم. یک شب در سنگر داشتیم از گذشته صحبت می کردیم .انجا بود که فهمیدم این دوست ما از ها و دستگیر شده های اول انقلاب بوده!😳😲 گفتم: "پس چطور پات به جبهه باز شد"؟🤔 نفس عمیقی کشید و گفت: "ماجراش طولانیه!!! من و چند نفری که الان تو گروه شاهرخیم یکی دوسال در زندان بودیم.😅 اوایل جنگ اقای خلخالی کسی رو فرستاد تا پرونده ما را بررسی کنه؛ خوب ما مےدونستیم که حکم همه ما !!! برای همین به او گفتیم: ”شما که مےخواهید یک گلوله برای ما خرج کنید فرض کنید ما کشته شدیم ! ما از گذشتمان و کردیم . الان که جنگ شده اجازه دهید برویم بجنگیم یا هرجا که نیاز است کسی روی مین برود ما مےرویم!!!!😊😇 ضمانت هم مےدهیم که خیانت نکنیم“!😉 او هم قبول کرد.😍 بعد ادامه داد: "غیر از ما چند نفر اینجا هستند که اگر به شهر بروند ممکن است دستگیر شوند چون پرونده دارند و ماموران به دنبالشان هستند".😬😅 وقتی تعجب مرا دید گفت: "مثلا همین نصرالله .... این آدم و پخش کننده بود توی تهران برای خودش برو بیایی داشت اما به خاطر شاهرخ و دوستاش اومده جبهه"😁😅... تعجبم زیاد شده بود😳 چون این افرادی که ازشان صحبت میکرد همگی اهل و ادم حسابی بودند...🙃 چند روز بعد از این صحبت های ما عملیات شد و در عملیات به شهادت رسید.🌷 وقتی پیکر نصرالله را به محله اش بردیم کسی باور نمیکرد شهید شده باشد و بعد از مراسم تشییع او بسیاری از مذهبی های ان محله هم به برخورد و راهی جبهه شدند...و این گونه نصرالله اسوه بچه های محله شد....😇 آری کسی که حکم اعدامش امده بود با به شهادت رسید. @Aah3noghte مطالب متفاوت در مورد شهدا را اینجا بخوانید
شهید شو 🌷
💔 همیشه آرزو داشت روز عاشورا شهید شه،😍 سَرشم مثل آقاش جدا شه، روز عاشورا داشت جعبه مهمات رو جابجا
💔 : مسابقه‌ی ما برای نزدیکی به امام زمان علیه‌السلام است! چون قرار است که خداوند؛ "آخرالزمانی‌ها را تربیت کند." ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۶ دی ۹۷ چهلمین سالگرد فرار شاه به اونا که میگن باید کشور رو برگردونیـن به شاه! بگین اگه اون فراری، یه سر سوزن، خودش رو حق میدونست، نمیکرد اونم با چمدون چمدون پول و سرمایه مردم😏 بگین اگه ایران، کشورش بود؛ چرا فرار کرد؟ اگه فرار کرد چرا ترَکش، هنوز ادعا دارن؟؟؟ ... 💔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 روایتی متفاوت از #شهیدسعید_چشم_براه #قسمت_اول هروقت جمع‌مان جمع بود، رو به سعید و پدرش می‌کردم و می گفتم: "هرکدام‌تان می‌خواهید بروید، بروید!☝️ نمی‌خواهم یک روزی بهانه بیاورید که ما به خاطر تو نرفتیم جنگ و بعدش من بمانم و یک دنیا عذاب که روی وجدانم تلنبار شده است"! این جمله را بارها و بارها به زبان آوردم. همین سه کلمه‌  «اسلام»، «خون»، «می‌خواهد»؛ انگار تلنگری زد به سعید برای رفتن و نماندن؛ رفتنی که حالا سال هاست عزیزم را با خود برده است... من #صدیقه ام، #صدیقه_نیلی‌پور مادر شهید #سعید_چشم _براه ... با اینکه سی‌ و دو سال از شهادت سعید در والفجر هشت می‌گذرد اما ‌انگار همین دیروز بود پسرک پانزده، شانزده‌ساله‌ام را بدرقه‌ کردم سمت جبهه و پشت سرش گفتم: «مامان برو به امید خدا...»👋 «وقتی رفت، دویدم زیر #آسمان. سرم را بلند کردم و گفتم: #خدایا امانت بود، مال خودت بود، فرستادمش....، اما در عوضش این چند خواهش من را پذیرا باش. اول اینکه پسرم اسیر نشه، دوم اینکه مفقود نشه و سوم اینکه جانباز نشه.... بقیه‌اش با خودت!» #ادامه_دارد... #ڪپے⛔️ 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 روایتی متفاوت از #شهیدسعید_چشم_براه #قسمت_اول هروقت جمع‌مان جمع بود، رو به سعید و پدرش می‌ک
💔 💔 من چه کرده ام که مزدش شــ🌷ــهادت باشد؟ تمام کارهایم خالص است مثل شهید که حضرت زهرا س بخاطر خلوصش او را به فرزندی قبول کرد؟!!! نمازهایم را مانند شهــــــدا عاشقانه مےخوانم؟ نماز شبم ترک نمےشود؟؟؟ اخلاق خوبی دارم؟؟؟!!!! نه.... شهــــ🌷ــادت، از آنِ خود ساخته هاست نه من که امروز صبح تصمیم مےگیرم خوب باشم و تا ظهر یادم رفته است... شهـــ🌷ـــادت ، خوبانِ امتــــ پیامبر ص را گلچین مےکند نه گناهکاری چون من را.... آخر من کجا و شهادت در راه خدا کجا؟؟؟ ولی چه کنم؟ فکــــر شهــــ🌷ــادت لحظه ای مرا ترکــــ نمےکند یاد شهـــ🌹ـــدا هر لحظه با من است!!! حتی زمانی که بین دو راهیِ دل و دین، با هوای نفس و شیطان دست و پنجه نرمـ مےکنم و گــــاھ شکستـــ مےخورمـ ... خدایا! مگـــر نفرمودی از رحمتتـــــ ناامید نشویم؟؟؟ مگـــر نفرمودی همه گناهان را مےبخشی جز یاس از رحمتتــــ را؟؟؟ من هر چند اگـــر شهید شوم، آبروی شهید و شهادت را مےبرم ولی تــــو مےتوانی مرا پاک کنی و پاکـــــ بپذیری خدایا!!! حرفتـــ دو تا شدنی نیست به امید رحمتتــــ آمده ام خدایا !!! مـــرا بحرمتــ خون شهیدان شهــ🌷ــیدم کن ... 💕 @aah3noghte💕 پ.ن: این دلنوشته را قبلا در کانالمون تو تلگـرام منتشر کرده بودم....
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهیدمدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_چهل_سه مادر برای اولین ب
به قلم شهید مدافع حرم خدای رحمان من - حسنا! منم امروز یه کاری کردم. می دونم حق نداشتم یه طرفه تصمیم بگیرم😐 ... قدرت توضیح دادنش رو هم ندارم ... اما، تمام پولی رو که برای ماه عسل گذاشته بودم ... دیگه ندارمش😔... . به زحمت آب دهنم رو قورت دادم ... خنده اش گرفت ... "شوخی می کنی"؟😉 ... یه کم که بهم نگاه کرد، خنده اش کور شد😑 ... "شوخی نمی کنی"؟😒 ...چرا استنلی؟ ... چی شد که همه اش رو خرج کردی؟🤔 ملتمسانه بهش نگاه می کردم ... سرم رو پایین انداختم و گفتم: حسنا، یه قولی بهم بده ... هیچ وقت سوالی نکن که مجبور بشم بهت دروغ بگم😔 ... مکث عمیقی کرد ... شنیدنش سخت تره یا گفتنش؟ - برای من گفتنش ... خیلی سخته ... اما نمی دونم شنیدنش چقدر سخته 😔☹️... بدجور بغض گلوش رو گرفته بود ... " پس تو هم بهم یه قولی بده ... هرگز کاری نکن که مجبور بشی به خاطرش دروغ بگی ... کاری که شنیدنش از گفتنش سخت تر باشه"🙁 ... به زحمت بغضش رو قورت داد ... با چشم هایی که برای گریه کردن منتظر یه پخ بود، خندید و گفت: "فعلا به هیچ کسی نمیگیم ماه عسل جایی نمیریم ... تا بعد خدا بزرگه"... اون شب تا صبح توی مسجد موندم ... توی تاریکی نشسته بودم ... - خدایا! من به حرفت گوش کردم ... خیلی سخت و دردناک بود ... اما از کاری که کردم پشیمون نیستم ... کمترین کاری بود که در ازای رحمت و لطفت نسبت به خودم، می تونستم انجام بدم😔.. اما نمی دونم چرا دلم شکسته ... خدایا! من رو ببخش که اطاعت دستورت بر من سخت شده بود ... به قلب من قدرت بده و از رحمت بی کرانت به حسنا بده و یاریش کن 😔... به ما کمک کن تا من رو ببخشه ... و به قلبش آرامش بده💞 ... نمی دونستم چطور باید رفتار کنم ... رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست ... اون اولین خانواده من بود ... کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه ... خیلی می ترسیدم ... نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم😰 ... بالاخره مراسم شروع شد😍 ... بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن😅... چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند💐 ... هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود ... عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد ... کنارم نشست... و خوندن خطبه شروع شد😇 ... . همه میومدن سمتم ... تبریک می گفتن و مصافحه می کردن🤗 ... هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم💓... بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند ... حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود ... حتی اگر بهشتی وجود نداشت ... قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم 😇... دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد... دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد ... داد دستم و گفت: " شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود"😅 ... پیشانیم رو بوسید و گفت ... ماشاء الله ... "😊 گیج می خوردم ... دست کردم توی پاکت ... دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود😳😐😔 ... . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 💔 گاهی باید زره پوشید در این فضای نامرد مجازی در میــان این هجمہ خنّاسہا که وسوسہ ات مےکنند و درِ گوشَ ت ، زمزمه... آری! به دامان دوست شهیدت اگر چنگ بزنی! دستش را محکم بچَسبی در این مرداب در این باتلاق، غرق نخواهی شد .... ... 💕 @aah3noghte💕