eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_یکم تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف ات
✍️ چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، بریده حیدر را می‌دیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین می‌کشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد می‌کرد :«برو اون پشت! زود باش!» دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار از دستم رفته و نمی‌فهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمی‌توانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکه‌ها! نمی‌خوام تو رو با این بی‌پدرها تقسیم کنم!» قدم‌هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار می‌لرزید، همهمه‌ای را از بیرون خانه می‌شنیدم و از حرف تقسیم غنائم می‌فهمیدم به خانه نزدیک می‌شوند و عدنان این دختر زیبای را تنها برای خود می‌خواهد. نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمی‌داد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلوله‌ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه می‌کرد تا پنهان شوم. کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می‌کردم که بدن لرزانم را روی زمین می‌کشیدم تا پشت بشکه‌ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم. ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می‌ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین می‌شد، فقط این نارنجک می‌توانست نجاتم دهد. با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفس‌های را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه می‌آمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن می‌رسن، باید عقب بکشیم!» انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه‌ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی دستش بود. عدنان اسلحه‌اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش می‌کرد تا او را هم با خود ببرند. یعنی ارتش و نیروهای مردمی به‌قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط می‌خواست جان را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای از خدا می‌خواستم نجاتم دهد. در دلم دامن (سلام‌الله‌علیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس می‌لرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد. عدنان مثل حیوانی زوزه می‌کشید، دست و پا می‌زد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس می‌تپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگ‌هایم نبود. موی عدنان در چنگ هم‌پیاله‌اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند. حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی‌سر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشک‌شان زده و حس می‌کردم بشکه‌ها از تکان‌های بدنم به لرزه افتاده‌اند. رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را می‌زد. جرأت نمی‌کردم از پشت این بشکه‌ها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجه‌ام سقف این سیاهچال را شکافت. دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر می‌زد و پس از هشتاد روز دیگر از چشمانم به جای اشک، خون می‌بارید. می‌دانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمی‌ترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر برایم ارزش نداشت. موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا می‌فهمیدم نزدیک ظهر شده و می‌ترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر داعشی شوم. پشت بشکه‌ها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد می‌شد و عطش با اشکم فروکش نمی‌کرد که هر لحظه تشنه‌تر می‌شدم. شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و این‌ها باید قسمت حیدرم می‌شد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و فقط از درد دلتنگی زار می‌زدم... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_هشتم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے مردم مصـــر نیز چون مـــردم شام، از
💔 ✨ نویســـنده: امام با خوانــدن نامه ے محمد، در پاســخ به او مےنویسد ڪه "به زودے سپاهــے را راهـــے مصـــر خواهد ڪرد و از او مےخواهد تا رسیــدن نیروهاے ڪمڪے به خــود ادامه دهد." امام علـــے مــردم را در مسجــد گــرد آورده به منبــر مےرود و تلخےهاے درون خود را بیرون مےریزد. "این فریــادهاے محمد بن ابوبڪر و برادران مصرے شماست ڪه دشمن خدا، عمروعاص به سوے شان بسیـــج شده است. مبــادا اهــل گمراهـــے در راه باطل خود، از شما براے گرفتن حق متحدتر باشنـد؟! علیــه شمــا و برادرانتــان حملــه و تجــاوز را آغاز ڪنند و شما ساڪت و ناظر باشیــد؟! مصــر از شــام بزرگتــر و داراے مردمے، بهتر است. نباید آن ها بر مصــر غلبــه ڪنند. زیرا بـــودن مصــر در دست شما، باعــث قدرت و عزت و سرڪوبے دشمنانتان خواهد شد. آن هایے ڪه آماده ے رفتن به مصر هستند، همگــے در اردوگاه «جرتمه» گرد آیند. ما فــردا همگــے در آنجا گردهم آمده و به یارے مصر خواهیــم شتافت... فردا عده اے از ڪوفیان در اردوگاه گردهم مےآیند." علـــے با دیــدن آن جمعیـت نه چندان انبوه، امید چندانـــے براے بسیـــج یڪ نیروے بزرگ و ڪارآمد، نمےبینید؛ به خصــوص از ڪوفیان ڪه پیش از این نیز بے وفایے و ناتوانــے خود را به اثبات رسانده اند. امام گویــے دل از ڪوفیان دارد. خطاب به آنان مےگوید: "آیا دینــے نیست ڪه شما را متحد سازد؟ انگیزه اے نیست را به خشم آورد؟ آیا نمے شنوید ڪه دشمنتان به سرزمیــن هاے شما دارد؟ آیا شگفــت انگیز نیسـت ڪه معاویــه، ستمڪاران را فرا مےخواند و آنـها از او مےڪنند ولــے مــن شما افــراد مسلمان و با سابقــه در اســلام را دعــوت مےڪنم و مخالفـت مےورزید؟ از چه مےترسید؟ از مـــرگ؟ به خدا قســم اگر من فرا رسد ڪه حتما مےرسد، در نزد مــن تر از در ڪنار شماست. اگــر بر خــود با خــدا و من باقی هستید، همراه مالک بن سعد به مصر حرکت کنید..." ♦️رمان قدیس 👈 شرح اتفاقات حکومت علی (ع) با رویکرد کشیش مسیحے♦️ ... 😉 ... 💕 @aah3noghte💕 @chaharrah_majazi این رمانی‌ست که هر شیعه ای باید بخواند‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🌱شرح حضرت حسنی(ع) پانزدهم شوال ▪️سالروز شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم تسلیت باد▪️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ...🌹🕊 آرامش یعنـی در پناه شما ، ...🌹🕊 بدون نگاهتان زندگیمان آشوبی بی انتهاست آنان . ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ، شايد شعر پدرم بود كه خواند ... چایِ مادر، كه مرا گرم نمود:)... -سهراب‌سپهرۍ🌱
💔 یڪ عمر است نہ یڪ ... باید که جمله شوے تا لایق شوی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 " چیست به جز شاخه‌ی سرسبزِ حیات."✨💚
💔 اینچنین آزادی خواهان😏 زن، زندگی، آزادی را تفسیر کردند... و را از میگیرند.... تصویری که در استوری هیچ سلبریتی نخواهید دید ...😭 تصویر را میبینم و برای چندمین بار دعا میکنم این زن و کودک شهید نشده باشند یا اگر شهید شده اند همسر و فرزند آن مرد در تصویر نباشند... سخت است... خیلی خیلی سخت است که عزیزانت جلوی چشمت در خون بغلطند...🥀 و لایوم کیومک یااباعبدالله... ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
22.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم از غوغای مردم اصفهان😉 کنایه کربلایی سید رضا نریمانی مداح ۱۳ آبان اصفهان به کسانی که دنبال ترویج بی‌حیایی هستند این شعار ماست تا محشر و 🥀 ✌️محاله آروم بشینیم بی حیایی بشه عادت ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آن‌قدر عزیز است که توصیه شده : «با وضو زندگی کنید.» 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 شجاعتش باعث شد تا او را با نام «شیر سامرا» بشناسند. در عملیات‌هایی که در سامرا و نواحی آن انجام م
💔 بود قرار بر شدن نبود... می گفتند: تکرار است نمی دانستم هم شدنی است... روزهای خانطومان به یادمان آورد که تزویر، قابل اعتماد نیست!!! که شاید از در دوستی وارد شود اما تا زهر خود را نریز آرام نخواهد گرفت!!! و بےشک شهدای مظلوم خانطومان روز قیامت سوال خواهند کرد از ، که "ما در کلاس درس کربلا در جبهه امام حسین علیه السلام بودیم شما در کدام جبهه و به نفع که جنگیدید"؟؟؟!!! ثواب اعمال امروز تقدیم به روح ملکوتی 🥀 در سالروز شهادتشان دسته گلی از صلوات به نیابت از آنها هدیه می دهیم به مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"