فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا جوادالائمه أدرکنی🖤
#ارسالی_اعضا
سلام شب بخیر
پریشب پسرم ازم میخواست که مدتی ماشینم رو در اختیارش بزارم.
تا آخرشب جواب مشخصی بهش ندادم ولی تو ذهنم گذشت بخاطر مسئولیتی که دارم شاید بتونم مدتی از خودروی دولتی استفاده کنم و ماشین خودم رو بدم به پسرم.
البته بهش چیزی نگفتم، صبح دیروز که خواستم رزق روزانهام رو از کانال سعیدجان برداشت کنم دیدم خوب جوابم رو داد.
با خاطره حاج عبدالله ضیغمی که سه بار کلمه استفاده از ماشین بیتالمال درش اومده بود و نوع نگرش سعید به این موضوع حسابی حالیم کرد که حواست باشه.
بهتره بگم گوشمو پیچوند.
کل دیروز تو این هدایت سعیدانه مونده بودم که دوباره آخرشب بعد یه مهمونی و کلی بگو بخند، فقط از ذهنم گذشت با این حال و روزی که ما داریم مگه میشه عاشق خدا شد؟!
دقیقا کلمه عشق بخدا تو ذهنم اومد و خواستم یه نمازی برا خودم بخونم قبلش کانال رو باز کردم که این بارهم مستقیم با دستنوشته ۳۰ سال قبلش جوابمو محکم داد.
هی میخواستم این اتفاقات رو نگم دیدم تاکید بر حضور دائمی و هدایت آقاسعید بر بیآبرویی من ارجحیت داره
هر چه بادا باد
البته دوست خوب اونیِ که عیب برادرش رو بهش بگه
بلکه ما رو هم به مسیر درست خودش هدایت کنه
خدایا شکرت که سعید رو اینطور حاضر و ناظر ما گذاشتی تا دست از پا خطا نکنیم.
از خود سعیدم ممنونم🙏
@shalamchekojaboodi
آقا سعید یه آدابی برای هیئت داشت و سعی می کرد آنها را رعایت کنه.
یه بار با همدیگه رفتیم دخمه، خب دخمه یه جای کوچیکه که هنوزم با همون ابعاد خاص خودشه. دم در که وضو گرفتیم به من برگشت گفت پشت سر من بیاها.
من چون یه خورده مأخوذ به حیا بودم هرجا که جا پیدا میکردم مینشستم ولی اون روز استثنائا پشت سر آقا سعید رفتم.
آقا ما رفتیم جلو با اینکه جا نبود ولی برای ما جا باز کردند و خودش نشست بغل حاج حسین سازور، منم کنارش نشستم.
گذشت و بعد از مراسم آل یاسین که داشتیم برمیگشتیم به من گفتش که اینو از من بشنو؛ اگر میخوای بیای تو هیئت، اگر میخوای حال خوب بهت دست بده، میخوای یه چیزی گیرت بیاد، تا میتونی خودتو به منبر هیئت نزدیک کن.
یه خبرایی اون جلو هست. اون عقبا خیلی چیزی پخش نمیکنند. این حرف برام خیلی جالب بود و ملکه ذهن من شد. انگار یه چیزی رو تو ذهنم هک کرده باشند، من اینو یاد گرفتم.
از اون به بعد تا الان به خصوص مجالس حاج حسین سازور هر سری رفتم خودم رو به نزدیکترین نقطهای که راه بوده و بهم راه دادند، رسوندمو به منبر و به روضهخون نزدیک شدم.
کشف رمز نکردم ولی یه حسی بهم میگه که یه سِرّی توش هست و خیلی برام جالبه. این یکی از یادگاریهای قشنگ آقا سعیده که برام گذاشته.
راوی؛ آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و "جــواد" آن کسی است که خود به دنبالِ گدا میگردد تا به او عطا کند...
#یا_جواد_الائمه_أدرکنی
@shalamchekojaboodi
سال ۸۱ می خواستم برم مکه و خیلی ناراحت بودم از اینکه شوهرم نیست و باید تنها بروم. یک هفته مانده بود به رفتن که شب خواب دیدم سعید در خانه خوابیده و پایش شکسته است.
همینطور که دراز کشیده بود و من ازش پرستاری می کردم، صدای زنگ در آمد و رفتم ببینم کیه؟! در و باز کردم دیدم دوستانم هستند و اتوبوس هم دم در است.
اومده بودند با هم بریم مکه، گفتن محبوبه بدو زود بیا. گفتم نه من نمی تونم بیام، سعید مریضه، خونه خوابیده. گفتن یعنی نمی یای؟ گفتم نه دیگه باید از سعید پرستاری کنم.
اومدم تو خونه در رو بستم. انگار هنوز دوستام نرفته بودند و پشت در بودند. سعید گفت کی بود خانوم؟! گفتم دوستام بودن، می گن بیا بریم مکه، منم گفتم سعید مریضه نمی تونم بیام. گفت به خاطر من نمی خوای بری؟! گفتم آره. باید ازت پرستاری کنم دیگه.
گفت بلند شو با هم بریم، خدا شاهده قشنگ عصا رو زد زیربغلش گفت بیا دوتایی با هم بریم. راه افتادیم با هم رفتیم سوار اتوبوس شدیم که بریم مکه.
راوی؛ #همسر
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
دیروز حوالی ظهر داشتم یه مداحی از حسین طاهری رو توی تلویزیون میدیدم که یاد سعیدجان افتادم و گفتم این خاطره مختصر رو از سعید نقل کنم؛
یه شب آقاسعید هماهنگ کرد چند نفری با موتور و ماشین رفتیم خونهی پدریِ برادرانِ طاهری، توی نازیآباد. اون شب هر سه برادر به اتفاق پدرشان مداحی کردند.
پس از اتمام هیئت آقاسعید بلافاصله حاج محمدرضا (پدر حسین طاهری) رو آورد و ۷-۶ نفری سوار یه پیکان شدیم و قرار بود سعید ایشون رو به مجلس بعدی که یادم نیست هیئت محبان مرتضی بود یا گردان حمزه برسونه.
توی مسیر سعید چنان سریع رانندگی میکرد که بنده خدا محمد طاهری دید با این وضعیت ممکنه بلایی سرمون بیاد.
البته ما که عادت داشتیم و خیالمون از دست فرمونش راحت بود.
ولی محمدطاهری وقتی دید ما عین خیالمون نیست، زد رو شونه سعید و گفت تو رو خدا آقاسعید یکم آرومتر رانندگی کن! حداقل بزار یه حالی برامون بمونه بتونیم مجلس بعدی نفسی بزنیم، مداحی کنیم.
اولش سعید یکم آرومش کرد ولی بعدش دوباره کار خودش رو کرد و با سرعت ما رو رسوند هیئت بعدی. اون شب از اون شبهایی بود که ماراتن هیئت داشتیم.
خلاصه سعید خیلی تلاش و جدیت داشت تو کار هیئت و دستگاه اهلبیت علیهمالسلام.
قربون اون ارادتش به اهلبیت(ع) برم❤
راوی؛ آقای محمود #برزه
#خاطرات_سعید
______________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بادا بادا مبارک به همه
عروسی علی(ع) و فاطمه(س)
👏🌸👏🌸👏🌸
هدایت شده از شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
داغ دل من که دیدنی نیست
سوز جگرم شنیدنی نیست
دانم که به دامن بلندت
دست طلبم رسیدنی نیست
آمد بخرد غم تو را عقل
عشق گفت برو خریدنی نیست
بردی دل من به یک نگاهی
این دل ز تو پس گرفتنی نیست
سوگند به عشق، به عشق سوگند
مِهرت ز دلم بریدنی نیست
#دستنوشته_سعید
@shalamchekojaboodi
بعد از یک دنیا شلوغ کاری، در پناه نماز آرام گرفتی
آقا سعید در قنوت خود چه گفتی
که خدای کعبه، در فکه تو را در آغوش کشید
#ارسالی_اعضا
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
بعد از یک دنیا شلوغ کاری، در پناه نماز آرام گرفتی آقا سعید در قنوت خود چه گفتی که خدای کعبه، در فک
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
با دغدغهی گرهای که به کار افتاده چشمانت را ببندی و صبح با این تصویر ارسالی حاجیمان از کنار بیت الله الحرام، دیده باز کنی ... سعیدی که کنار خانه خدا دست به دعا برداشته ... درست همین روزهایی که مدام این جمله اش از ذهن می گذرد؛ «تو برو مکه، من می رم فکه ببینیم کدوم مون زودتر به خدا می رسیم؟!»
او زودتر به خدا رسیده و دعاگوی همهی ماست.
و کفی بالله حسیبا ...
حاج سعید! التماس دعا 😭
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
بعد از یک دنیا شلوغ کاری، در پناه نماز آرام گرفتی آقا سعید در قنوت خود چه گفتی که خدای کعبه، در فک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از بچگیش قانع بود و هیچ خرجی نداشت. اگرچه اونموقع ها پولی هم نبود ولی اگر ۵زار، یک تومان هم بهش میدادی، برای خودش خرج نمیکرد.
کفش و لباس نو براش میخریدم ولی نمیپوشید و با همان لباس کهنه میرفت مدرسه. یادمه یک بار کفشش را داده بود به یک نفر، یک دفعه هم دمپایی اش را بخشیده بود.
می گفتم سعید جان چرا این کار را کردی؟ تو که خودت لازم داری. میگفت نه بابا اون پسر بچه خیلی بدتر از من بود اصلاً هیچی نداشت. دمپایی ش کهنه بود به خاطر همین من اینا رو بهش دادم.
راوی: #پدر
#خاطرات_سعید
______________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
همیشه به فكر فقیر فقرا بود و هیچ وقت به فكر خودش نبود. یعنی از اون اول این حرفش همیشه تو خونه بود که می گفت زندگی ما یه زندگی شاهانه ست.
با اینكه زندگی مون از نظر مالی در یه سطح پایینی بود ولی همیشه اینو می گفت كه ما باید به این زندگی شکر کنیم.
كسانی هستند كه به همه چیز محتاجن حتی به قول خانمش؛ حقوقشو كه سر ماه می گرفت سهم اینو و اونو می گذاشت كنار، می نشست وسط و به شوخی سینه می زد و می گفت چیزی دیگه برامون نمونده.
راوی: #برادر_مجید
#خاطرات_سعید
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از صبح حسینی
حدود ظهر دوشنبه دری کبود شد و
رواق خانه ی نیلوفری کبود شد و
لگد به عرش زدند، آسمان زمین افتاد
و آیه آیه تن کوثری کبود شد و
حوالی گذر تندباد آتش و دود
حریرِ روشن بال و پری کبود شد و
چقدر غیرت آیینهها به جوش آمد
همینکه دور و بر معجری کبود شد و
زلال صورت مهتاب بانویی بینِ
خسوف کوچه ی خاکستری کبود شد و
در امتداد همین کوچه های کوفه صفت
گریزهای دم آخری کبود شد و
"چه کربلاست که آدم به هوش می آيد"
چه کربلاست در آن پیکری کبود شد و
"کمی گذشت و هجوم دوباره ای آمد"
"بُنـیَّ" های دل مادری کبود شد و
"هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید"
نوشته اند مقاتل سری کبود شد و
نگاه خواهر او تا به قتلگاه افتاد
میان عرش خدا "زینبیه" راه افتاد....
محمد جواد مهدوی
#مرثیه_حضرت_زهرا سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini
یکی از دل انگیزترین حس ها در مسجد الحرام بعد از طواف و نماز و قرآن
این است که مثل آقاسعید روبروی کعبه بنشینی و دست را روی زانو تکیه دهی و ساعت ها به خانه خدا خیره شوی
چشمها ز دیدنت سیر نمیشود😭
#ارسالی_اعضا
@shalamchekojaboodi
✍ نامهی برادر مجید شاهدی برای برادرش سعید (اسفند سال ۶۵)
⬇️⬇️
بسمه تعالی
با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و با درود به شهدای انقلاب اسلامی
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
سلام علیکم
پس از عرض سلام خدمت برادر عزیزم سعید شاهدی! امیدوارم که حالت خوب باشد و جای هیچگونه نگرانی نباشد.
اگر از احوال ما خواسته باشید، بحمدالله خوب هستیم. باری! سه عدد نامهی پر مهر و محبت شما به دست ما رسید و خیلی خوشحال شدیم.
برای چی وقتی به مرخصی میآیی بیشتر از دو یا سه روز مرخصی نمیگیری ولی ناصر سلطانی و علی رجبی بیشتر از یک ماه هست که اینجا هستند؟! تو هم چند روزی بیا تا دیداری تازه کنیم.
دیگر عرضی ندارم به غیر از اینکه سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم. بابا و مامان،مجتبی، خواهران و علی آقا سلام میرسانند. عمه، عمه، دایی، خاله، مادربزرگ سلام میرسانند.
لطفاً یک آدرس درست برای ما بفرست، هر وقت نامه می نویسیم نمی دانیم به کدام آدرس بنویسیم.
رزمندگان تا کربلا راهی نمانده
______
گلی گم کرده ام می جویم او را
به هر گل میرسم میبویم او را
_______
ای نامه که می روی به سویش
از جانب من ببوس رویش
_______
آسمان پرستاره / بگو ابرها خون بباره
________
خدایا خدایا ستاره ها که رفتند تو خورشید را نگه دار
_________
در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبریست
امضاء
Majid shahedi
۶۵/۱۲/۱۴
#نامه_ها
نامهی #برادر_مجید
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان الله یدافع عن الذین امنوا
یادمه یه شب از دوشنبههای هیئت عشاقالخمینی(ره)، مناسبتش را یادم نیست ولی فکر میکنم هیئت تو ساختمون قدیم حوزه ۱۶ برگزار میشد یا توی اون کوچه پشتیش که فاطمیهها اونجا مراسم گرفته میشد یکی از این دو جا بود.
بعد از هیئت آقا سعید تو ماشین با غلامرضا کویتی پور داشت صحبت و تبادل نظر می کرد. حرف سر این بود که فلان مداح شروع کرده سبک فلان خواننده ترکیهای رو خوندن برای جذب مخاطب و ...
سعید خیلی دغدغه داشت و خیلی ناراحت بود. میگفت شأن دستگاه امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) این نیست که روضه امام حسین(ع) رو به هر سبک و روشی بخونند تا مخاطب خوشش بیاد.
جالب بود برام که اون زمان این موضوع براش دغدغه بود. آقا خیلیه!! نزدیک به سه دهه قبل زندگی کرده ولی چیزی که ما الان داریم آسیبش را توی هیئتهای مذهبی میبینیم و برای آدمای دغدغهمند آزاردهنده شده. اون زمان سعید شدیداً مخالف یه سری بدعتهایی بود که توی سبکهای مداحی تازه راه افتاده بود.
و شاید اگر امروزه روز آقا سعید بود خیلی حرص میخورد و اذیت میشد از این بدعتهایی که در مداحی ها شده.
راوی؛ آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
_________________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi