eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
290 دنبال‌کننده
1هزار عکس
253 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
یه بار شام غریبان امام حسین علیه السلام بود و تو مسجد صاحب الزمان (عج) برنامه مداحی بود و رسید به شور آخر سینه زنی. من اون موقع ۹ ساله‌م بود و خیلی شور رو دوست داشتم ولی شور سینه زنی اون شب اصلا به قول معروف نگرفت و بی حال بود. تا اینکه یک دفعه سعید شاهدی وسط سینه زنی رسید، اومد نشست وسط، انقدر با حال خوبش خودشو زد و سینه زد که حال مجلس عوض شد. دیگه همه یه جور دیگه سینه می زدند و گریه می‌کردند. طوری که حاج آقا رجبی پیش نماز مسجد‌ برای اتمام عزاداری، پنج شش بار شروع به خواندن دعا کرد، چون وقت گذشته بود. ولی انقدر جو عزاداری و سینه زنی زیاد بود، هیچ کس قطع نکرد و به سینه زنی ادامه دادند. راوی؛ آقای محمد   _____ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
Ejraye Goroohi - Booye Gole Soosano Yasaman (320).mp3
9.85M
آغاز دهه فجر؛ ورود امام عزیزمان به ایران و آغاز تحولی بزرگ به سوی ظهور امام عصر(عج)، هزاران هزار بار مبارک باد 👏👏👏🌺🌼🌺🌼 @shalamchekojaboodi
سال 65 یه روز من و سعید راهی منطقه شدیم. سعید وقتی خبر رفتن به مناطق عملیاتی رو می شنید بال درمی‌آورد، اول وقت راهی شدیم و رسیدیم به شهر تاریخی شوش ... ادامه ⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
سال 65 یه روز من و سعید راهی منطقه شدیم. سعید وقتی خبر رفتن به مناطق عملیاتی رو می شنید بال درمی‌آورد، اول وقت راهی شدیم و رسیدیم به شهر تاریخی شوش و پس از زیارت مرقد حضرت دانیال نبی در شوش، به سمت اهواز و منطقه عملیاتی شرق دجله حرکت کردیم. کمی جلوتر از شوش، گله گوسفندی در حال گذر از جاده بود. سعید با اینکه سرعت را کم کرد ولی یک بز چموش پرید جلوی ماشین و با آن برخورد کرد. گفتم سعید جان نگه‌دار ببینیم چیزی نشده باشه، پیاده شدیم و دیدیم خوشبختانه بز سالم است و فقط از گوشه شاخ بز، چند قطره خون جاری شده. چوپان که یک‌ لر بختیاری بود گفت چون خون، جاری شده باید بیایید به میان قوم‌مان برویم و ما مناسکی داریم که باید توسط بزرگان قوم انجام شود، سپس شما بروید. به احترام چوپان که مرد میانسالی بود، رفتیم داخل دهکده و از ما پذیرایی کردند تا همه بزرگان و کدخدا و ... جمع شدند. سپس به ما گفتند که رسم ما بر این است که اگر کسی خونِ حیوان ما را بریزد یا باید داماد ما بشود و یا اینکه دختر به ما بدهد و از او عروس بگیریم. سعید این را که شنید از خنده داشت خفه می‌شد. 😂😂😂 حاضران کمی از خنده های سعید ناراحت شده بودند و ترش کردند. با این حال، کاغذی آوردند که امضا بگیرند و ازدواج انجام شود. همان لحظه، سعید ناقلا برگشت گفت این برادر، پشت فرمون بوده و باید داماد بشود. من در میان بهت و تعجب، سکوت کرده بودم و نمی‌دانستم چه اتفاقی دارد می‌افتد. حاضران هم چون سن من بیشتر از سعید بود روی من زوم کرده بودند و خلاصه افتاده بودیم توی هچل بزرگی.🙈 سعید گفت آقا رحمت! بزار عروس را بیاورند اگر خوب بود و پسند کردی، صحبت کرده و امضاء می‌کنیم. بعدش هم جیم می‌زنیم و می‌رویم. نگران نباش😁 خلاصه با رایزنی با کدخدا و ارائه مشخصات شناسنامه، متنی را امضاء کردیم و بدون دیدن عروس، اجازه مرخصی گرفتیم و قول دادیم که بعد از عملیاتِ پیش رو، برگردیم تا مراسم نکاح انجام پذیرد. سوار ماشین که شدیم تا خود منطقه با سعید می‌خندیدیم و این ماجرا برایمان خیلی جالب و عجیب بود. 😂😂😂 راوی؛ آقای رضا   _______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
📣📣📣 سلام علیکم با تشکر از بزرگوارانی که خاطرات شان را ولو یکی دو خاطره برای ما می فرستند و یا جهت انجام مصاحبه تلفنی و یا حضوری همکاری لازم را انجام می دهند و یا اصلا خودشان پیشقدم می شوند. خدا خیر دنیا و آخرت به ایشان بدهد و عاقبت همگی را بعد از خدمات فراوان به اسلام و نظام، شهادت قرار دهد 🤲 باز هم دعوت می کنیم از کسانی که خاطراتی از سعید دارند و می توانند به صورت صوتی یا متنی آن را بفرستند و یا جهت مصاحبه می توانند اقدام نمایند، به این شناسه مراجعه نمایند👇👇 @moameni66shahedi پیشاپیش از همکاری تان متشکریم و قطعا در امر زنده نگهداشتن یاد شهید، چه در فضای مجازی و چه در تهیه کتاب و ... مأجور خواهید بود. التماس دعا   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
که در تصویر بالا، شب غسل شهیدان سعید شاهدی و محمود غلامی در اتاق بسیج کانون ابوذر بر سر پیکرهایشان حضور داشتند. درست در سالگرد شهادت این دو شهید، یعنی شنبه ۴۰۲/۱۰/۲ به دوست شهیدش پیوست. ایشان جزء رزمندگان کانون هم بودند. هدیه به روحشان @shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
دو دهه رفاقت و برادری کم نیست. در تمام این سالها چیزی برای خودش و ایران نخواست. هیچ وقت نشد بگوید از ایران دفاع کنید یا به جای ما بجنگید و از ما تشکر کنید. هر بار هم به فرماندهان حزب الله سفارش می کرد: «برادران! با هم متحد و منسجم باشید و مقاومت کنید. اولویت هم آزادی سرزمین فلسطین باشد.» تنها چیزی که خواست، برای جبهه اسلام بود. سروکلّه‌ی داعش که در عراق پیدا شد، از ما خواست فرماندهان عملیاتی‌مان را برای دفاع از ملت عراق بفرستیم؛ یعنی تنها خواسته اش هم برای عراقی ها بود. منبع: برداشت از سخنرانی سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان ______________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
‌ ‌ ⚘هر کس در شب‌ جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین) ‌شهدا را با یاد کنیم ‌
سلام صبح قشنگ برفی‌تون بخیر امروز می‌خوام سنت‌شکنی کنم و چندتا از بدی‌های این داداشمون رو براتون بگم... ادامه ⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌ سلام صبح قشنگ برفی‌تون بخیر امروز می‌خوام سنت‌شکنی کنم و چندتا از بدی‌های این داداشمون رو براتون بگم. این چندماهه فقط از خوبی‌هاش گفتیم. انگار که ایشون کلا فرشته بوده!! یکی از بدی‌هاش این بود که با خیلی‌ها رفیق می‌شد. بابا یکم کمتر رفیق پیدا می‌کردی با همون چند نفر عمیق رفیق می‌شدی همه ما رو تشنه محبت خودت کردی و آخرشم حظ و بهره کامل نبرده، گذاشتی و رفتی. این رسمش نبود. الانم که این همه سال گذشته هنوز عطش محبتش تو دلامون مونده یکی دیگه اینکه همیشه باعجله و پرسرعت بود. حتی برای رفتنش هم عجله کرد. نذاشت به مرور زمان ازش دل بکنیم و به رفتنش عادت کنیم. حضرت زهرا(س) هم که اونقدر دوسش داشتی و الگوی تو شده‌بود، یه دو سه ماهی تو بستر بیماری موند تا کم کم مثل شمع آب شد و به شهادت رسید.😭 یکی دیگه از بدی‌هاش که به ما بچه‌های راپل مربوط میشه اینه که روش پایین اومدن از کوه و صخره رو یادمون داد اما بالارفتن‌ها رو نه؛ سرسره مرگ یادمون داد اما سرخوردن بسمت شهادت رو نه؛ نمیدونم شایدم لابلای آموزش‌ها بهمون گفته بود ولی ما شاگرد تنبلا یادنگرفتیم.🤔 خودش یه دفعه پیچید به بازارو رفت. آخه اصلا اهل تکخوری هم نبود! یکی دیگه اینکه؛ تو که این‌همه عشق خونواده شهدا رو داشتی و حتی سرپرستی خونواده برادر شهیدت رو قبول کردی، دیگه اونور چه عشق کِشنده و کُشنده‌ای دیدی که همه رو رها کردی و یبارکی رفتی آخرشم اینکه تو هر کجا ما را می‌بردی، آخرکار حتی توی شلوغی‌های جمعیت، ما رو فراموش نمی‌‌کردی و جامون نمی‌ذاشتی، هرطور شده پیدامون می‌کردی و باهم برمی‌گشتیم، ولی این بار ما رو بردی تو وادی عشق خودت و همونجا ما رو رهاکردی و رفتی و هنوزم که هنوزه سرگردونیم.😢 باشه بی‌معرفت ما که تا ابد دوسداریم.❤ خواستیم بدی‌هاتم بگیم نشد بازم خوب دراومد.😍   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
قابل‌توجه کسانی که می‌گويند وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد بفرما این هم حکم جهاد☝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تازه اول دبیرستان را تمام کرده بودم که گفت تو چرا جبهه نمی آیی؟! گفتم آخه من تعهد تحصیلی داده‌ام و حتما باید موافقت بگیرم. شرایط خانوادگی من هم مهیّا نیست، چون پدرم جبهه بود و برادرانم نیز یکی سرباز و درحال خدمت و یکی تماماً در مأموریت در شهرهای غربی و جنوبی بود. تهران نیز زیر موشکباران بود و اگر من هم می‌رفتم کلا مادرم تنها می‌ماند، با همه اینها برایم از لشگر اعلام نیاز گرفت و با این برگه به مرکز اعزام رفتیم. آنجا به من گفتند به هیچ عنوان اعزام نمی دهند و دست از پا درازتر مرا برگرداندند. توی راه برگشت داداش (سعید) گفت: «هرجور شده خودت را به جبهه برسان، چون این سفره الهی جمع می‌شود، و هر کس به جبهه نیاید پشیمان می‌شود.» طبق معمول درست می‌گفت. راوی؛ آقای محمد   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
‌ سلام صبح قشنگ برفی‌تون بخیر امروز می‌خوام سنت‌شکنی کنم و چندتا از بدی‌های این داداشمون رو براتون ب
‌ ‌پی نوشت: این روزها؛ همین روزها که کانال شلمچه کجا بودی راه افتاده، سعید برگشته تا راه و رسم بالا رفتن را هم یاد بدهد، بله درست است او هیچ وقت تک خور نبوده و نیست. الان هم آمده تا از عشق به شهادت بگوید و دلها را هوایی شهادت کند. آمده تا با صدای آوینی در گوش‌مان زمزمه کند؛ «یاران شتاب کنید که زمین نه جای ماندن است که گذرگاه است ...» سعید در پس شوخی ها و شلوغ کاری‌هایش که در کانال راه انداخته، آمده تا راه و رسم شهادت را بیاموزد و به قول آن عالم؛ شهدا عاشق این هستند که برگردند و دست رفقاشون رو بگیرند و شهیدشان کنند ... دست آنهایی که رسم رفاقت را فراموش نکردند و چه بسا شهید را ندیده، با او عهد رفاقت می بندند و بر سر پیمان خود ایستاده اند؛ مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا﴿۲۳ احزاب ﴾  @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلما دختر خردسال شهید پوریا احمدی خطاب به رهبر انقلاب: حالا که به سن تکلیف نرسیدم، میشه شمارو یه کم بغل کنم؟ ‌
‌ شبی ترک محبت گفته بودم میان دره‌ی شب خفته بودم دلم در سینه، قفلی بود محکم کلیدش بود در دریاچه غم امیدم گرد امیدی نمی گشت شبم دنبال خورشیدی نمی گشت حبیبم قاصدی از پِی فرستاد پیامی با بلوری مِی فرستاد که می دانم تو را شرم حضور است مشو نومید اینجا قصر نور است . . اگر آه تو از جنس نیاز است در باغ شهادت باز باز است @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
👇👇 آقای رائیجی همسر دوست من است و کنار پدر شوهرم در قطعه علما در قم به خاک سپرده شدند. من اون شب که اعلامیه ایشون رو در کانال دیدم به خانم رائیجی پیام دادم که ببخشید من نمی‌دونستم شما امروز مراسم چهلم دارید وگرنه حتما شرکت می کردم. مراسمتون رو از طریق کانال شهید شاهدی متوجه شدم، بعدم مطلب کانال رو راجع به همسرشون براشون فرستادم. همسر آقای رائیجی در جواب پیام من این پیام را دادند 👇👇 ممنون 😭 همیشه حاج آقا از سعید شاهدی با اشک و آه یاد میکردن.. از دوستان صمیمی و همرزمانشون بودن در تهران که در تفحص شهدا روی مین رفته و به شهادت رسیده بود می‌گفتن شهید شاهدی فردی بسیار شجاع و دلیر بود و مخلص و مرید اهل بیت علیهم السلام... باهم شب‌های جمعه با موتور میرفتیم مسجد ارک تهران دعای کمیل حاج منصور ارضی و شهید شاهدی به شدت اونجا منقلب میشد و گریه میکرد.. وقتی هم که برمیگشتیم در حال راندن موتور روی رکاب می ایستاد و سینه میزد و به حرمله ی ملعون لعنت میفرستاد... و ما کلی می ترسیدیم و التماسش میکردیم که سعید! توروخدا بشین الآن میخوریم زمین یا تصادف میکنیم..... شهید شاهدی با همسر دوست شهیدش ازدواج کرده بود و پس از دو سه سال خودش هم به شهادت رسید! موقع تشییع، همسرش ایستاد بالای سر پیکر و ندا زد: آقا سعید تو هم رفتی؟ خدا نگهدار...😭✋ و حالا همسر عزیز من هم به دوست شهیدش در همون روز شهادتش پیوست! حاج آقای مهربان سلام مارو به شهیدان و امام شهیدان برسون 😭 دست منو هم بگیر و شفاعت کن... ❤️ استودعک الله و استرعیک ،و أقرأ علیک السلام 🌹✋ @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
‌ #ارسالی_اعضا 👇👇 آقای رائیجی همسر دوست من است و کنار پدر شوهرم در قطعه علما در قم به خاک سپرده شد
‌ 🍃 هدیه به روح حجةالاسلام رائیجی فاتحه ای قرائت نمایید و تسلای دل خانواده‌ی این عزیز دعا بفرمایید 🤲 ‌
یه مدت کلاس گلسازی رفته بودم و گلهای زیادی درست می‌کردم، سعید خیلی تشویقم می‌کرد و می‌گفت این گل‌ها خیلی قشنگه، حالا که داری درست می‌کنی، من برات می‌فروشم. به دوستانش سفارش کرده بود که خانمِ من گل درست می‌کنه. خیلی دوست داشت من سری دربیارم تو سرها و به من افتخار کنه. گلهای جیر درست می‌کردم و تو گلدون جا می‌زدم، بعد سعید می‌برد می‌داد به یکی از دوستانش که مغازه داشت، می‌فروخت. من پول فروش گلها رو جمع کردم و یک جفت گوشواره برای خودم خریدم. اون موقع صادق کوچیک بود. یک روز یه تیکه از همین پارچه های جیر را خورده بود و نزدیک بود خفه بشه. برای سعید که تعریف کردم گفت دیگه نمی‌خواد ادامه بدی، از طرفی سرم را که پایین می‌آوردم، سردرد می‌گرفتم. این بود که دیگه نذاشت گلسازی را ادامه دهم. راوی؛   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
الان مزار شهید سعید شاهدی، به نیابت از مادر شهید ان شاءالله دعاگویمان باشن @shalamchekojaboodi
ما برای پدافندی منطقه سد دربندیخان عراق بر روی تپه المهدی مستقر شده بودیم و شبها که نگهبانی می‌دادیم، شهید قاسم یاراحمد برای سرکشی به سنگر می‌اومد و همیشه تو جیبش تمبر و لواشک بود. یادمه سعید هر موقع به شهر می‌رفت سفارشات تمبر و لواشک شهید یاراحمد را می‌گرفت و براش می‌آورد. یکی از همین شبها ما هر چی منتظر موندیم قاسم نیومد پیش ما، از بچه‌ها سراغ گرفتیم گفتند رفته تا نیروهای گردان عمار را به بالای تپه هدایت کنه و در واقع گردان حمزه پدافندی را به گردان عمار تحویل بده. خیلی طول کشید و بچه‌ها بیسیم زدند به پایین و گفتند قاسم هنوز نرسیده، یکی دو تا از بچه‌های گردان رفتن پایین تا ببینند علت ماجرا چی هست که در راه با پیکر غرق به خون شهید قاسم یاراحمد روبرو شده‌بودند. ترکش خمپاره خورده بود به سرش و در حالت سجده و تکیه به تخته سنگی به شهادت رسیده بود. اون شب سعید شاهدی که از قضیه باخبر شده بود، خیلی ناراحت شده بود و به شدت گریه می‌کرد و خودش و می‌زد. آخه سعید جان با قاسم برادر صیغه‌ای بودند و خیلی شب سختی بود. ما چند نفری دست سعید را گرفته بودیم تا کاری دست خودش نده، به خدا تا صبح کنار هم گریه می‌کردیم و کاری از دستمون بر نمی‌اومد، آخه دیگه قاسم در بین ما نبود. روحشان شاد 😭😭 راوی: آقای حسن   __________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi