(زخم ناکامی)
عارفان را محنت دنیاست شامل بیشتر
میکشد بار ستم را ، مَرد عاقل بیشتر
بر حذر از سنگ طفلان است شاخ بی ثمر
راحت گیتی بوَد از بهر جاهل بیشتر
جاهلان را علم و دین کمتر بوَد از مال و جاه
حرف حق کمتر بوَد ، الفاظِ باطل بیشتر
بلبل از خار جفای گل بوَد زخمش به دل
عارفان را زخم ناکامیست بر دل بیشتر
زاهدا منع می آخر کرد ما را میگسار
شور عاشق را کند در عشق، حائل بیشتر
عاشق مسکین خود را از سر کویت مران
ردٌ سائل میکند اصرار سائل بیشتر
تُرک مستت خون قلبم ریخت شد سرسخت تر
خون چو بیند میشود بیدادِ قاتل بیشتر
کاروان عمر ما را ، گو شتابد بیدریغ
چون به مقصد نیست ما را یک دو منزل بیشتر
کامیابی زانقلاب فکر حاصل میشود
کشتی از طوفان رسد بر طرْف ساحل بیشتر
آدمی در سوز و ساز زندگی یابد کمال
زر شود در التهاب بوته ، کامل بیشتر
تا نگردد علم و دین حلّال مشکل در جهان
خلق گیتی را شود هر لحظه مشکل بیشتر
مردم صاحب_هنر ، نافع_ترند از بهر خلق
زآنکه بخشد خاکِ حاصلخیز ، حاصل بیشتر
از شرار ظلم، سوزد ظالم از مظلوم بیش
شمع از پروانه سوزد صد مقابل بیشتر
آتش خشم ابتدا سوزد خدای خشم را
چوب کبریت ابتدا سوزد به محفل بیشتر
زآتش هجران بسوزد جمله اعضا ، لاجرم
جان و تن سوزد ازآن آتش، ولی دل بیشتر
(شمس قمّی) قدر گفتار تو دانند اهل ذوق
چون بوَد همجنس بر همجنس مایل بیشتر
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(اشک انابت)
اشک انابت چو شست، لوح مکافات را
دست رضايت نوشت سرخط حاجات را
عقل برون شد چو ديد، رمز مقامات را
«آتش عشقم بسوخت خرقهی طاعات را
سيل جنون در ربود رَختِ عبادات را»
عشق، شراری بود در دل عاشق نهان
كز رخ عاشق شود نور منيرش عيان
از خرد و علم و دين عشق ندارد نشان
«مسألهی عشق نيست درخور شرح و بيان
بهْ، كه به يک سو نهند لفظ و عبارات را»
هر كه پیِ قيل و قال جانب مردم شتافت
فيض جماعت نبرد، نور تجرّد نيافت
جلوهی جانان نديد حالِ تهجّد نيافت
«دامن خلوت ز دست كِی دهد آنكو كه يافت
در دل شبهای تار، ذوق مناجات را»
پير مغانم ز مِهر، وعدهی جامی دهد
ساقی عشقت مرا جام مدامی دهد
پيک وصالش سپس مژدهی كامی دهد
«هر نفسم چنگ و نی از تو پيامی دهد
پی نبرَد هر كسی، رمز اشارات را»
جرعهكش عشق را نيست خماری به سر
كز میِ وصل حبيب، مست و خرابم دگر
كعبه و ميخانهام هست يكی در نظر
«جای دهيد امشبم مسجديان تا سحر
مستم و گم كردهام راهِ خرابات را»
در شب زلفش دلم، كرده به معراج، سير
جانب عرش رخش مرغ صفت كرده طير
تا كه كنم ترک و درک، مرحلهی شرّ و خير
«دوش تفرجكنان خوش ز حرم تا به دير
رفتم و كردم تمام، سير مقامات را»
ما به هوای حبيب، ترک هوا كردهايم
هستی خود در رهش پاک فنا كردهايم
از لب جانپرورش كسب بقا كردهايم
«غير خيالات نيست عالم و ما كردهايم
از دم پير مغان رفع، خيالات را»
در نظر اهل حال، كفر بوَد قال و قيل
حاجت مشاطه نيست چهره اگر شد جميل
رهرو ِ آگاه را نيست نياز دليل
«خاکنشينان عشق بی مدد جبرئيل
هر نفسی میكنند سير، سماوات را»
معركهی عشق نيست صحنهی جنگ و گريز
گهْ به صلاح و صفا گه به نبرد و ستيز
يوسف بازار حسن، خواهد و اهل تميز
«در سر بازار عشق ، كس نخرد ای عزيز
از تو به يکجو هزار كشف و كرامات را»
جام مراد مرا، ساقی غفلت شكست
ورنه میِ عشق دوست تا ابدم داشت مست
فرصتِ (شمس قمی) صرفِ جماعت شدهست
«وحدت! ازين پس مده دامن خلوت ز دست
صرف خرابات كن، جملهی اوقات را» ۱
شادروان سيد عليرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
۱ـ وحدت کرمانشاهی
زبانحال حضرت زینب کبری (س) خطاب به رأس برادر در خرابهی شام
#رأس_مُنیر
هر که از دیده رود، مِهر وی از دل برود
لیک ازین سوخته دل مِهر تو مشکل برود
جذبهی رأس منیرت کِشدم کوی به کوی
که به هر جا برود، بدرقهاش دل برود
در پی لیلی حُسنت دل دیوانهی من
در بیابان وفا ، منزل، منزل، برود
چون تحمّل نتوان کرد غم هجر تو را
دل غمدیده به دنباله ی مَحمل برود
خاک غم شد به سر خواهر سرگشتهی تو
که سَرت، بر سر نی جانب محفل برود
یا أخا زینب غمدیده ز داغت پس ازین
جانب شام ستم، شایق و مایل برود
خواهرت سر زده بر چوبهی محمل کز خون
با خضاب سر و ، با زینت کامل برود
همره قافلهام مویه کُن و، موی کنان
گرچه این قافله بی مقصد و غافل برود
سرِ این سر چه بوَد کز پی مقصد مقتول
سر به کف ، بدرقهی مقصد قاتل برود
چه کنم گر پی انگشترت، ای خاتم دین!
از کف ، انگشت تو از خنجر بَجدل برود
ما اسیر غُل و زنجیر ، ولی قاتل تو
هر کجاییم روان ، او ز مقابل برود
بستهی رشتهی مِهر تو اَم ای مظهر عشق!
کی توان مرغ گرفتار ، به منزل برود؟
دل چو پروانه بوَد طائف شمع رخ تو
نیست دیوانه و در راه تو عاقل برود
رشتهی اُلفت تو میبَردم جانب خصم
ورنه کی دل به غُل و بند و سلاسل برود؟
زاشک چشمان من اندر ره وصلت ای گل!
عجبی نیست که صد قافله در گل برود
ساربانا ، دمی آهسته! خدا را رحمی...
گرچه دل هست درین ره متمایل برود
حذر از محفل دشمن نکنم حق با ماست
چون عیان است ز جاءالحق باطل برود
بارالها به رضای تو رضایم هر چند
کاروان، راهِ خطر پوید و عاجل برود
سائل کوی حسین آن شَه عشقم نه رواست
ناامید از درِ شَه ، عاشق سائل برود
چونکه کشتی نجات است حسین هست عجب
بی حسین بن علی ، کس سوی ساحل برود
(شمس قم) حاصل این عمر بوَد عشق حسین
نه سزد عمر تو بی معنی و حاصل برود.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
هدایت شده از اشعار شادروان شمس قمی
(ستارهی حسن)
#مدح
#امام_زمان
#شعر_انتظار
#مهدی_موعود
شد از فروغ جمال تو آفتاب ، خجل
چنان که از رخ خورشید ماهتاب خجل
چو پرده از رخ خود گیرد آن ستارهٔ حسن
شود ز شعشعه ی رویش آفتاب خجل
ز باب لطف ، قدم تا بِهِشت در عالم
بهشت شد ز صفایش بِهَشت باب خجل
فشانده سنبل گیسو به طرْف گلشن حسن
که کرده کاکل سنبل ز پیچ و تاب خجل
خوی عِذار تو چون ژاله بر گل رویت
بوَد گلاب صفا و کند گلاب خجل
ز طوطی لب خود گر شکر فشان گردی
کند حلاوت لحن تو شهد ناب خجل
به بحر عشق تو دل گشته مات و سرگردان
که از تلاطم دریا شود حباب خجل
از آن دو چشم قدح نوش باده پرور تو
شدهست جام می و ساقی و شراب خجل
خدای را نکنم ترک آن می جانبخش
که دل شود ز چنین کار ناصواب خجل
شب است و بیتو سرشکم ربوده خواب از چشم
اگرچه هست ز خوناب دیده، خواب خجل
شدم ز کیفر هجرت خجل به نزد رقیب
چو مردمان گنهکار ، از عِقاب خجل
نهاده پشت نقاب آن جمال مهرآسا
که کرده مِهر فلک از پس نقاب خجل
مپرس حالت زارم که از جدایی تو
زبان دل شود از پرسش و جواب خجل
بیا که مدعی از محضرت خجل گردد
اگرچه گشته ز وصف تو در غیاب خجل
دهان به نغمه سرایی گشا به گلشن عشق
که از نوای تو گردد نی و رباب خجل
حجاب غیبت و فرقت فکن ز چهرهٔ خویش
که گشته از مَهِ رخسارهات حجاب خجل
ز چهره پرده گشا تا رقیب سفله شود
ز روی آن مَلکِ مالک الرقاب خجل
به دفع دشمن حاسد ، شتاب کن شاها
که شد ز فرط شکیبایی ات شتاب خجل
مرا ز محتسبان باک نیست روز حساب
کز احتساب ولایت! شود حساب خجل
کتاب عشق جهان شمهای ز مکتب توست
که از فیوض تو شد خصم لاکتاب خجل
تو روح عالم قدسی و صورتاً ز تراب
که قدسیان شده زآن پور بوتراب خجل
به عشق وصل تو شد بوالبشر به خاک مقیم
بیا که تا نشود آن مهینه باب خجل
بگفت (شمس قمی) در مدیح آن شه حسن
شد از فروغ جمال تو آفتاب ، خجل
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(خاتم انبیا)
بر نخبـه سفيـر مُلک سرمد صــلوات
بر خـاتـم انبـيا محمد (ص) صــلوات
خاموش مباش و كن دهان عطرآگين
بر احمــد و دودمـان احمــد صــلوات
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#صلوات
يک عمر اگر ادا كنی صـوم و صلات
يک قرن كنی جهاد و ايثـار و زكـات
زنهـار ، كز اين چهــار ، سبقـت گيرد
يک مرتبه با عشق ِ محمّــد صلوات
شادروان سید علیرضا شمس قمی
@shamseqomi
#صلوات
يارب به نــداى تو بلــی میگوييم
ذكــر تو به آواز جلــی ، میگوييم
تا بــزم جهانيان ، معطّـــر سازيم
الله و محمّـــد و علــی ، میگوييم
شادروان سید علیرضا شمس قمی
@shamseqomi
#قدرت_واقعی
میگویند قدرت واقعی در دست علماست. صحت این مطلب تا چه اندازه است.
پیش از اینکه وارد این گفتگو شویم که قدرت واقعی در دست چه کسانی میباشد؛ این نکته را یادآور میشود؛ قدرت به زبان پارسی یعنی توانایی، و علما یعنی دانایان.
بنابراین توانایی در دست دانایان میباشد. تردیدی نیست که توانایی افراد خردمند بیش از افراد نادان است، و همواره در کارهای فردی و همگانی پیشی و پیروزی با دانایان مردم است.
مثلا یک نفر دانشمند مکانیک یا یک دانشمند شیمی، به همان اندازه که دانشهایی اندوخته و به آن نسبت که اندیشه های روشن و تابناک دانشها را در مغز خود پرورش داده، از مردم نادان که هیچگونه جنبش و فعالیتی در جهان ندارند و در تمام کارها به افراد خردمند، نیازمند هستند؛ برتری دارند و نادانان در هیچ دورهای به پایهی دانشمندان نخواهند رسید؛ زیرا دانایان میتوانند تیرگیهای پردهی سینمای جهان را پاک کنند و زنگ آینهی زندگی را بزدایند و دردهای اجتماع را بهبود بخشند و اینها از دست نادانان ساخته نیست؛ بلکه ایشان، خود از دردمندان آن اجتماع هستند.
یک نفر دانشمند میتواند مردم را از دانشهای اندوختهی خود بهرهمند سازد و خود را چراغ راهنمای گمراهان و نادانان گرداند و گروهی را پیرو اندیشه ها و آمال پاک و بی آلایش خود ساخته، با طرح نقشهها و برنامههای سودبخش، مهار کارهای همگان را در دست گیرد و بر مردم ناتوان و نیازمند، آقایی و فرمانروایی کند.
شاعر بلندپایه و استاد گرانمایهی پارسی، حکیم ابوالقاسم فردوسی گوید:
«ز دانش بهْ اندر جهان هیچ نیست
تنِ مُرده و جان نادان یکی ست
توانا بود هر که دانا بود
به دانش دل پیر برنا بود»
اگر به دقت، تاریخ ملل زنده و مترقی جهان را بخوانیم، خواهیم دید که هر دسته و گروهی که شمار دانشمندانش بیشتر بوده، بیش از دستهها و گروههای دیگر پیشرفت و ترقی کرده و در هر مورد، بر سایرین پیروز آمده است و اگر گاهی از بین گروه های نادان، کسی برخاسته و به کمک زور و سرنیزه و سرباز، دست به کشتن و یغماگری مردم زده و بر تخت فرمانروایی تکیه کرده است.
اولاً؛ این پیشامد، خیلی کم رخ داده است.
ثانیاً؛ دوران اینچنین فرمانروایی، کوتاه و بی پشتوانه بوده و پس از چندی شالودهی کارشان از هم گسسته است.
ثالثاً؛ رشتهی فرمانروایی چنین افراد، به دست کسانی از هم گسسته است که از حیث دانش و فرهنگ و هنر، بر آنان برتری داشتهاند و با تدابیر گوناگون، بر دشمن نیرومند خود فایق آمدهاند.
برای نمونه، چند گواه ذکر میشود.
۱- دولت آلمان در جنگ دوم جهانی، به پشتگرمی و کمک دانشمندان کشور خود با فراهم آوردن آلات سرد و گرم جنگی، بر بخش بزرگی از جهان تسلط یافت و پیروز شد و توانست بدینروش، چند کشور بزرگ و نیرومند از قبیل فرانسه، چک اسلواکی، یوگسلاوی، بلژیک، لهستان و شوروی را اشغال و پایگاه ارتش خود سازد و دنیای آنروز را با نیروی دانش خود، به زانو درآورد.
البته پس از آن پیروزی درخشان حریفان پر فن و نیرنگ او همچون انگلستان، بوسیلهی سازش با سه دولت نیرومند شوروی، فرانسه و امریکا، آلمان آنچنانی را تسلیم کرد و به خاک سیاه نشانید که تا صد سال دیگر، جبران آن شکست بزرگ را نخواهد کرد؛ ولی پیروزی و غلبهی متفقین بر آلمان، فقط از راه بسط و پیشرفت فرهنگ و دانش و فعالیتها و زحمات دانشمندان سیاسی و صنعتی آنان بود و بس.
۲- دولت شوروی که پیش از جنگ دوم جهانی، به دست کشور ژاپن و آن دولت ناتوان آن روز، شکست نطامی و سیاسی خورد و در جنگ دوم جهانی نیز با تمام نیروی ارتش خود، نزدیک بود که در چنگ آلمان، همچون آهویی در مصاف پلنگ اسیر و نابود شود. در این مدت کم، توانسته است به دست دانشمندان خود، پیشرفت صنعتی و هنری را به جایی برساند که دنیای متمدن را در شگفتی اندازد و موشکها و ماهوارههای ساختگی را چندین هفته و ماه، در آسمان بیکران به گردش درآورد و از اوج آسمان، آگاهیهایی بهدست آورد و به مردم دنیا گزارش بدهد یا با یک کار جرّاحی سر سگی را بریده، به گردن سگ دیگر پیوند کند که با دو سر زیست کند و خوراک بخوراند و آواز سر دهد.
۳- ادیسون، دانشمند فیزیکدان امریکایی، با نیروی اندیشه و خرد، برق را اختراع کرد که نیروی نامبرده، برای همیشه درخور نیازمندی و ستایش همگان خواهد بود.
اینک میتوان گفت دانشمندان روحانی، فرهنگی، ادبی، مخترعان و مکتشفان هرکدام به سهم خود توانایی و قدرت زیادی دارند و گروههای دیگر، از بازرگانان و کشاورز و کارگر و جز اینها ناگزیرند از آنان پیروی کرده و زیر دست و نیازمند به ایشان بوده، در برابر تواناییشان، زانو خم کرده و آستانهی ادب را بوسه زنند.
در این باره، شاعر بنام، استاد کرام، شادروان حکیم نظامی بسی زیبا گفته و شیوا سروده است:
«دانش طلب و فزونی آموز
تا بهْ نگرند روزت از روز»
شادروان سید علیرضا شمس قمی
@shamseqomi
روزنامهی ناهید ۱۳۴۵
هدایت شده از اشعار شادروان شمس قمی
✅ این شعر، در زمان شروع حملهی بیرحمانهی امریکای جهانخوار به سرزمین و مردم بیگناه افغانستان سروده شده است که گویی زبانحال امروز است. به گمان من، هر کشور و ملتی که آغازگر جنگ و کشتار همنوع باشد ظالم، و محکوم به جنایت است.
#ماجرای_جنگ
آوخ رسد به گوش نهیب صلای جنگ
وز گوشه و کنار ، بر آید نوای جنگ
آوای جنگ میشنوم همچو بلبلی
کز شاهباز میشنود مَرغَوای جنگ
آهنگ جغد شومِ نفاق و مخاصمت
گوش فلک، خراش دهد از برای جنگ
بانگ سروش مرگ بوَد نغمههای آن
صوت فنا و ذلت و خواری ندای جنگ
ابلیس غرب وسوسهی جنگ میکند
تا عالمی ز کینه کند مبتلای جنگ
اهریمنان خائن و خونخوار غرب دون
از جهل و خودسری شده خود رهنمای جنگ
از آستین غرب برون گشته دست ظلم
تا آستان شرق ، کشیدهاست پای جنگ
از بهر قتل عام بشر ، عزم کرده جزم
خصمانه سوی معرکهی مرگزای جنگ
خواهد به خون خلق کند موی خود خضاب
آن پیر ِ دیر ِ رزمگهِ پُر بلای جنگ
بر آسمان ، زبانه کشد آتش نفاق
سوزد جهان ز گرمی خود شعلههای جنگ
صحرای امن و راحت و آرامش بشر
نا امن گشته از خطرِ اژدهای جنگ
هر چاشت یک گروه جوانان به کام مرگ
افتند تا که باز شود ، اشتهای جنگ
مام جهان ، غمین و عزادار گشته است
از مرگ صلح، در صفِ دهشتفزای جنگ
افسوس! کآن کبوتر صلح و صفا و مهر
جانش ز تیر کینه همی شد فدای جنگ
دیگر صفا و مهر و وفا در جهان مجوی
در گیرودار معرکهی پر جفای جنگ
آتش فتد به جان رجالی که سالها
در سر بپرورانده ز نخوت ، هوای جنگ
معمار جنگ ، دست جفایش بریده باد
کز خشت خون نموده مُقرنس بنای جنگ
آوخ...! ز خبث طینت گرگان بدمنش
اِمریکِ جنگجوی، شده مقتدای جنگ
با این رژیم شوم شود غرق و غوطهور
کشتی غرب ، در یم بی انتهای جنگ
بی شبهه انعکاس جنایات غربیان...
گردد نصیب عامل جنگ از قفای جنگ
یارب! رسان ز غیب یکی پیشوای صلح
تا ریشه کن کند ، شجر پیشوای جنگ
باری فنا کنندهی جانهای بیگناه
در چنگ انتقام کند جان، فنای جنگ
گر مبتلای جنگ و جدل کرده عالمی
روزی شود ز خبط و خطا مبتلای جنگ
(شمس قمی) دعای تو صبح و مسا بود
صلح و مسالمت بنشیند به جای جنگ.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
1380
https://eitaa.com/shamseqomi
هدایت شده از اشعار شادروان شمس قمی
(اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یٰا فاطِمَة اِشْفَعی لِی فِی الْجَنَّة)
#حضرت_معصومهی_قم
قبلهگاه اهل بينش، کعبهی دلهای دانا
تکيهگاه خلق گيتی، مَلجأ اعلا و ادنا
بوسهگاه انس و جان و مأمن حوران جنّت
بارگاه «حضرت معصومهی قم» بنت موسا
بضعهی موسَی بن جعفر، پرتو چشم پيمبر
کز شرف همنام شد با بضعهی سلطان بطحا
دخت موسیٰ اُخت شاه توس و روح و جان احمد
ميوهی قلب علی و غنچهی گلزار زهرا
فاطمه آن اختر عصمت که معصومهست و زيبد
چرخ دين را زهرهی عفت بوَد چون زهره رَخشا
آنکه گرديد از قدومش تيهِ ظلمت، طورِ ايمن
وآنکه باشد در پناهش، وادی قم رشک سینا
آنکه از وصفش به حيرت گشته روح پاک آدم
وآنکه در شأنش کلامِ «اشفعی لی» خوانده حوّا
آنکه از قدر و جلالش محترم گرديده مريم
وآنکه از فضل و کمالش مفتخر گشته مسيحا
آنکه در بحر حقيقت، گوهر ايمان پاکش
زينت صد هاجر است و زيور حورا و لعیا
هاجر و لعيا و مريم، آسيه، سارا، صفيّه
کرده خدمتکاری درگاه اين بانوی عظما
درگه ذیرفعت بابالحوائج، فخر عالم
مکتب عفت بوَد بر زمرهی نسوان دنيا
عالمان در مکتبش چون کودکانِ تازه مکتب
فاضلان در محضرش چون طفل، نزد پيرِ دانا
خسروان هر يک بهدرگاهش کِهینه چاکر از جان
تا ز فيض رحمتش ديهيمشان شد گيتی آرا
هرکه کوس فضل زد در عرصهی علم و فضيلت
مینشد افضل ز اَقران تا نجُست اينجا توَلّا
مستفيض از فيض جودش سر بهسر ابنای آدم
بهرهمند از بحر لطفش جمله موجودات و اشيا
منبع جود و سخا و مَظهر لطف و کرامت
مخزن مهر و وفا و معدن بذل و عطايا
در سخاوت سبقت از صد حاتم طايی گرفته
در کرامت، رَشک ابر و حسرتِ بحر گهرزا
پاسدار بينوايان، پاسبان مستمندان
داروی درد فقيران، منجی احباب و اعدا
حامی اهل قم از هر گونه بيداد و تجاوز
حافظ اين سرزمين از رنج و اندوه و بلايا
مَفخر قم، مأمن نيکان، مباهات بزرگان
مکتب اهل فضيلت، مَدرس ارباب فتوا
روشن از شمس وجودش شد مَه و مهر و کواکب
مُکتسب از نور جودش شد يَد بيضای موسا
قطرهای از بحر احسانش به هر رنجی معالج
ذرّهای از مُهر ايمانش، به هر دردی مداوا
ساحت جانپرورش در قدر و عزّت، قصر جنت
درگه ذیرفعتش در عزّ و حشمت، عرش اعلا
پايهی کيواناساسش برتر از ناهيد و کيوان
گنبد ميناترازش، همتراز سقف مينا
معبد اهل طريقت، مسجد خيل حقيقت
قبلهی ارباب حکمت، کعبهی آمال دلها
رَشک چشم مسجدالاقصی بوَد در فضل و شوکت
ناسخ بيت المقدس، ناقض دير و کليسا
در شُکوه و جلوه باشد همدم نُه طاقِ گردون
در جلال و رتبه باشد همسر عرش مُعلّا
خاک کوی دلربايش سجدهگاه اهل عرفان
گَرد راهِ عرشسايش، توتيای اهل معنا
خادم دربار او دافع بوَد بر جرم امّت
زائر درگاه او شافع بوَد بر خلق دنيا
بر نِعال عِطربيزش از رهِ اخلاص، رو کن
چون غبار درگهش باشد عِلاج چشم اعما
گر شفا خواهی بيا از صدق در اين بارگه چون
بر جهان دارالشّفا باشد؛ مجو زين در تبرّا
سر بِنهْ اندر رواقش تا ببينی کز کرامت
برتر است از نُه رواق آستان طاق خضرا
گوییا يک در ز جنّت، بهر «قم» بگشوده ايزد
کاينچنين قصر بهشتی را در اينجا کرده بر پا
(شمس قم) گفتا مديح حضرت معصومهی قم
تا ز شعر خويشتن، افسر نهد بر فرق شِعرا
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(صنع لم یزلی)
مرا نظر به فراسوی آسمان بوده است
گمان سیر به معراج لامکان بوده است
به دستیابی اسرار صنع لم یزلی...
هماره چشم یقینم به آسمان بوده است
به شبنشینی بزم سپهر پیر ، مرا...
نظاره بر فلک و گردش زمان بوده است
به لامکان سفری کردهام ز کون و مکان
از آن که یار مرا لامکان مکان بوده است
نشان منزل معشوق، عاشقان دانند
که نقش منزل هستی از او نشان بوده است
نگر به دیدهی دل، تا رُخش عیان بینی
چه حاجتی به بیان، آنچه را عیان بوده است
به گردش قدح چشم ساقی ازلی
که از ازل دوجهان مست و جاودان بوده است
چه حاجت است که پرسند سالکان طریق
جهان چگونه؟ جهاندار آن چهسان بوده لست؟
به لوح نقشهی جغرافیای دل دیدم:
که سایهای ز جهاندار خود جهان بوده است
ز رَدّ پای سفرکردگان عرش، ببین:
غبار مقدمشان نقش کهکشان بوده است
بخوان خطوط جبینم که دست پیر زمان
نوشته است که: این پیر هم جوان بوده است
هدف چو مَعرفت یار بوده عارف را
به هر کران نِگرد یار بیکران بوده است
نزول وحی و ثواب و گناه و جنت و نار
مُسَلّم است ز تعلیم و امتحان بوده است
عطای رحمت اگر نیست علّت ایجاد
چه سود اگر که سرانجام آن زیان بوده است؟
امید (شمس قمی) هست عفو و رحمت حق
که حدّ مرحمتش، برتر از گمان بوده است.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
eitaa.com/shamseqomi
#برج_تولا
به شام غم چو از آن مَه نشانی کردهام پیدا
ز انوار جمالش، کهکشانی کردهام پیدا
به محنتخانهی دل چون تجلّی کرد رخسارش
درون سینهی خود آسمانی کردهام پیدا
چو شبنم هر سحر بر خاک کویش میزنم بوسه
که از شبزندهداری، آستانی کردهام پیدا
به دفع دیو شهوت، رستم آسا روز و شب راندم
که با رخش اطاعت، هفت خوانی کردهام پیدا
نیازی نیست بر لاهوت چون در خلوت ناسوت
ز تنهایی مکان لامکانی کردهام پیدا
به جز غم همدم مَحرم نباشد در سرای دل
درین خلوت، مبارک میهمانی کردهام پیدا
ز جور حاسدان گر دردمند و ناتوان گشتم
به یمن داروی عزلت، توانی کردهام پیدا
جدا از جمع گشتم معتصم بر حبل گیسویش
ز وحدت بین چه محکم ریسمانی کردهام پیدا
من آن مرغ گرفتارم که در کنج قفس شادم
چو دور از جور صیاد آشیانی کردهام پیدا
ز قحط همزبان همدل از بهر زبان دل
ز دیوان ادیبان، همزبانی کردهام پیدا
نخواهم ساقی و ساغر که در میخانهی وحدت
میِ جانپرور و پیر مغانی کردهام پیدا
بوَد از پرتو شمس ولایت نور (شمس قم)
چو در برج تولا ، عزّ و شانی کردهام پیدا
شادروان سید علیرضا شمس قمی
http://eitaa.com/shamseqomi
(اشکِ بیصبری)
عیان سازد اگر آن ماهسیما ، منظر خود را
کشد خورشیدِ رخشان بر سر از شب، معجر خود را
به شام هجر، تردامن شدم گر زاشک بیصبری
به روز وصل سازم خشک، دامان تر خود را
به بازار ملاحت از لبش شهد سخن ریزد
که قنادان نهان دارند شیرین شکّر خود را
چرا با تیر مژگان قلب ما را میکند آماج
کز ابرو بهر قتلم بُرده بالا خنجر خود را؟
چه حاجت بهر قتلم خنجر خونریز ابرویش
که گاهِ بوسه سازد قاتل من حنجر خود را
به نرد عشق اگر بربَست دلبر بر رخم شش در
به وصلش باختم دل تا گشاید ششدر خود را
چو آن سرو چمان سوی چمن گردد روان روزی
چمن سازد چو من در پای او قربان، سرِ خود را
بتاب ای رشک مَه! در این شب هجران که از دیده
کنم در مقدمت ایثار، خیل اختر خود را
شود وقت قیامت محشری برپا از آن قامت
که عفو ایزدی برپا نسازد محشر خود را
به تیغ ابروان تسخیر کن مُلکِ دل یاران
نشان دِه! اعتلای کشور پهناور خود را
امید عدل نبوَد از ستمکاران مگر ایزد
فرستد از ره رحمت عدالتگستر خود را
چو از سوز دل (شمس قمی) دلبر بوَد آگه
چرا از هجر، بر جانم فشاند آذر خود را
شادروان سید علیرضا شمس قمی
eitaa.com/shamseqomi
(انوار هو)
به لب، گر مُهر خاموشی به ترک گفتگو دارم
چو بلبل در ره گل، خار محنت پیش رو دارم
اگر پروانه را پر سوخت، من شمع گدازانم
که شب تا صبحگاهان سوز دل بی هایوهو دارم
نباشد گر سرشکم جاری از چشمم عجب نبوَد
که از طعن حسودان گریه پنهان در گلو دارم
چو گل دارم به صورت جلوه و لطف و صفا اما
دلی چون غنچه، خون از عقده های تو به تو دارم
ز غم های درون، گر شِکوه دارم از دل شیدا
از آن باشد که هر درد و غمی از دست او دارم
دلم را آشنا بشکست و غم نبوَد مرا زیرا
حکایتهای خویشآزاری از سنگ و سبو دارم
بماندی در حصار نای، اگر مسعود بود آگه
ز زندان حصار قم، که خصم از چار سو دارم
الا صیاد! ازین مرغ شکسته بال و پر بگذر
که من در آشیان دل، هزاران آرزو دارم
رقیبا بر سر و رویم مزن سنگ شماتت را
خدا را رحمی آخر، نزد یاران آبرو دارم
به محراب جفای دوست میخوانم نماز غم
چو از خون دل و اشک بصر غسل و وضو دارم
به میدان وفاداری اگر باشد سر یاری
سر خود پیش چوگان مَحبت همچو گو دارم
اگر چنگال درد و غم دَرَد پیراهن عیشم
نخ جان، سوزن مژگان، مهیای رفو دارم
بگیرم گر سر زلف بت مویین میان روزی
بیان، رنج شب هجران آن مَه، مو به مو دارم
مکن مَنعم اگر در جستجوی همدمی همدل -
دل خود را روان، منزل به منزل، کو به کو دارم
عدو تکذیب شعرم کرد و عالمگیر شد نامم
بوَد لطف خدا با من که این خیر از عدو دارم
فروغ (شمس قم) را مدعی خواهد نهان اما
فروزانتر شود چون پرتوی ز انوار هو دارم.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
eitaa.com/shamseqomi