#درد_هجر
امشب ز درد هجر تو، بر لب رسیده جان من
وصل تواَم درمان بوَد، ای دلبر جانان من
گشتم اسیر کوی تو، دلبستهام بر موی تو
شد حلقهی گیسوی تو ، آرامگاه جان من
از عشق رویت ای صنم! رسوای کوی و برزنم
مجنون آن لیلا منم، آوارگی، برهان من
قلبم به مژگان دوختی، آتش چو شمع افروختی
پروانهآسا سوختی، این پیکر سوزان من
ای دلبر نیکوعذار ، بر دیدگانم پا گذار
یعقوبم و چشم انتظار ای یوسف کنعان من
از دام عشقم رستهای، مهر مرا بگسستهای
دل بر رقیبان بستهای، بشکستهای پیمان من
باغ امیدم شد خزان، از هجر آن سرو روان
سروِ قدم کردی کمان، ای زینت بستان من
ای دلسِتان دلفریب! چون بستهای دل بر رقیب
سیل سرشکم بی شکییب، آخر کند بنیان من
(شمس قمم) ای نازنین! کز فرقت آن مه جبین
شد تیره روزم اینچنین، ای مشعل سوزان من
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(به مناسبت درگذشت مبهم جهان پهلون غلامرضا تختی)
#فقدان_تختی
اجل بگرفت غافل ، جان تختی
كزين غم شد جهان گريان تختی
دريغا ، آوخا ، دردا ، فغانا...
كه از پيكر جدا شد جان تختی
فسوسا دور گردون دگرگون
گرفت از جور و كين دوران تختی
شگفتا ، دست ِ غدّار ِ زمانه...
فكند از بيخ و بن بنيان تختی
فلک با آن كه باشد فاقد رحم
عزادار است از فقدان تختی
سموم دهر ، آخر كرد مسموم
تنِ پُر تابِ رستم سان تختی
عدوی فتنه انگيز و شررخيز
شرر افكند در شريان تختی
نگون شد يوسف ما در چَه گور
كه ورزشگاه شد كنعان تختی
خوشا تختی كه راحت شد ز دشمن
بدا بر دشمن نادانِ تختی
چه خوش میبود آن خصم بدانديش
که میشد آن زمان قربان تختی
كسی در اين جهان ناورد بر خاک
تن گردافكنِ گردان تختی
برایِ اولين و آخرين بار ...
به خاک آمد تن بیجان تختی
تواضع بين! كه خود بر خاک خواببد
زهی مردی، زهی احسان تختی
وگرنه چرخ نتوانست يكدم
به خاک آرد تنِ پيچان تختی
كسی را زَهرهی كشتی نمیبود
ميان عرصهی ميدان تختی
توانا قهرمانان ممالک...
زبون گشتند در جولان تختی
چنان شد قهرمان، تختی ايران
كه گفتند آن زمان، ايرانِ تختی
دگر شد رستم دستان فراموش
ز وصف رستمی دستان تختی
نياورده كسی در پهلوانی...
به كف، آوازه و عنوان تختی
كُند ايران زمين بر او مباهات
نشايد كس كند كتمان تختی
به فخر كشور خود داشت ايمان
كه محكم بود بس ايمان تختی
صبا بر گو به مِدويد و به آييک
هماوردانِ همپيمانِ تختی
كزين پس تَرک كشتی كردن اولیٰست
حريفی نيست چون بر سان تختی
شؤون وزن هفتم يافت تقليل
كه بود آن عزو شأن از شان تختی
زيارتگاه ورزشكارِ گيتی...
بوَد زين بعد گورستان تختی
بسی دل سوخت از جانسوز مرگش
به دنبالِ دلِ سوزان تختی
سزد رحم آورد گردون ازين پس
به حال كودکِ نالان تختی
كه ديگر ( بابکِ) زيبا نبيند...
رخ باب و لب خندان تختی
فلک زين پس به جای باب بابک
نگهداری كن از جانان تختی
بس اين نشكفته غنچه يادگاریست
كه تنها مانده از بستان تختی
كنون (شمس قم) از جان تسليت گفت
به مام و كودک و ياران تختی
شادروان سید علیرضا شمس قمی
دی ماه 1346
https://eitaa.com/shamseqomi
(السّلامُ عَلیكِ یا فاطمةالزهراء)
#ام_ابیها
اَلا امام مبین! پادشاه جنّ و بشر
ولیّ و قائم دین، دادخواه دینگستر
خدیو مُلک امامت ، دلیل عصر و زمان
امیر تخت ولایت ، زعیم حق مظهر
بشارت از تو به ما تهنیت ز ما بر تو
مهین ولادت مامت ، صدیقهی اطهر
به زادروز سعید بتول ، دخت رسول
به عرض تهنیت این چامه را دهم زیور
به یُمن مِهر جمال جمیل این مولود
ز مِهر ، بر شده ماه جمادی الآخر
طلوع زهرهی زهرا، جهان ظلمت را
ز جلوه کرد منوّرتر از کرور اختر
ز شرم طلعت رخسار فاطمه خورشید
کند نزول و سرآرد فرود در محشر
همین بساست که در شأن فاطمه فرمود:
مقام ( امّ ابیها ) جناب پیغمبر
همین فضیلت زهرا بس است در دوجهان
که هست دختِ پیمبر به مرتضی همسر
گواه عصمت زهراست زینب و کلثوم
نشان رفعت زهرا بوَد شُبیر و شَبَر
زهی مقام بنی فاطمه ز فخر و شرف
که بنت احمد مختارشان بوَد مادر
زهی سعادت سادات ، کز علوّ مقام
شدهست فاطمهشان مادر و علیست پدر
علی و فاطمه از فیض حق به بحر شرف
صدف بوَد به مَثل این و، آن ثمینه گهر
چو نور طلعتشان زامر حق تنزل یافت
به آسمان جهاناند همچو شمس و قمر
علیست شمس ولایت به برج فضل و کمال
که هست فاطمهاش همسری قمر پرور
یقین مراست که تبریک احسن الخالق
ز خلق فاطمه فرموده حضرت داور
به رسم تحفه عطا چون کنند شیءِ نفیس
عطای حق به رسولش بوَد چنین دختر
چه دختری که لقب داده کوثرش یزدان
که چون علی بُودش کفوّ و ساقی کوثر
نزول سورهی کوثر، بشارت عظماست
از این ولادت فرخنده بر جهان و بشر
مقام فاطمه را ، جز خدا نمیداند
که فاطمهست فقط فاطمه، بریده ز شر
سُرور (شمس قمی) در سرود او میجوی
چنانچه پی به مؤثر ، توان بری ز اثر
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(السّلامُ عَلیكِ یا فاطمةالزهراء)
#عزیز_داور
مژده یاران! جهان ، منوّر شد
که جنان در جهان مصوّر شد
شاد زی ایدل از چنین شاباش
که ملایک به شادی اندر شد
شادی و شور و شوق خلق جهان
به سُرور زمانه منجر شد
سبب عیش و نوش و جشن و سُرور
زادروز عزیز داور شد
روز میلاد حضرت زهرا (س)
دخت ختم رسل پیمبر شد
عید پر افتخار این مولود
بر رسول و خدیجه مفخر شد
بیستِ ماه جمادی الثانی
زادروز بتول اطهر شد
پرتو طلعت رخ ماهش
روشنیبخش هفت اختر شد
بر پیمبر ، عطا نموده خدای
بهترین هدیهای که کوثر شد
این بهین نور چشم پیغمبر
کوری چشم خصم ابتر شد
بر رسول و خدیجه حق بخشید
همچو زهرا که زهره پرور شد
روشنی بخش عالم هستی
که فروغش ز مهر و مه بر شد
زینت عرش و فرش و ارض و سما
آن جمال جمیل و انور شد
این شرافت بس است فاطمه را
که علی را امین و همسر شد
نه فقط بود با علی همسر
که علی را معین و یاور شد
مادر یازده ، امام مبین
کز امامان بجز علی سر شد
نیست اغراق اگر بگویم فاش
فاطمه با علی برابر شد
فضل و تقوای وی ز بعد پدر
همه جا همتراز شوهر شد
بلکه میگویم افتخار نبی است
که بتولش یگانه دختر شد
باز هم پا فرا نهم زین قول
فاطمه ، افتخار داور شد
آنکه خواندش رسول، مادر خویش
کز وفا بر پدر چو مادر شد
فاطمه فاطمهاست کز پاکی
مَهد خیر و بریده از شر شد
پرتوش از فروغ یزدان بود
خلقتش از جهان دیگر شد
فاطمه، طاهره، صدیقه، بتول
که کنیز خدای اکبر شد
تهنیت بر زنان که فاطمهشان
زینت و فخر (روز مادر) شد
اسوهی صبر و عصمت و پاکی
بر زنان ، تا به روز محشر شد
بهر نسوان شاهوار عفاف
فاطمه تا به حشر رهبر شد
آری از فیض خالق ازلی
فاطمه مُظهِر است و مَظهر شد
(شمس قم) از فروغ آن مه دین
پرتو افشان چو شمس خاور شد
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#مادر_داشتن
يک جهان مجد و شكوه و عزت و فر داشتن
كشور هستی گرفتن تاج بر سر داشتن
عالمی را با يكی فرمان مُسخّر داشتن
قرنها بر ملک گيتی تخت و افسر داشتن
سَروری بر كِهتر و مِهتر سراسر داشتن
رهبری از باختر تا مرز خاور داشتن
دانش اكسير ، در پيدايش زر داشتن
حكمت لقمان و حكم هفت كشور داشتن
دولت و مكنت ز صد قارون فزونتر داشتن
كيميا را يافتن ، كبريت احمر داشتن
گنجهای شايگان ، دريای گوهر داشتن
كوه های سيم زر را در برابر داشتن
جام و آيينه چو جمشيد و سكندر داشتن
شهرت نوشيروانِ دادگستر داشتن
نوح سان كشتی امت از خطر بر داشتن
خضرسان پاينده عمری تا به محشر داشتن
همچو ابراهيم ، جان ، سالم در آذر داشتن
يا چو يونس زندگی در بحر اندر داشتن
چهرهای مانند يوسف ، ماه منظر داشتن
نغمهای مانند داوود ِ پيمبر داشتن
چون سليمان ، خاتم حشمت ميسّر داشتن
منطق الطير علوم دهر ، از بر داشتن
همچنان موسی يد بيضا منور داشتن
يا چنان عيسی ، دمی بس روحپرور داشتن
اسم اعظم برترين اسمای داور داشتن
بينش تسخير ارواح مطهّر داشتن
عرش پيما گشته چون جبريل شهپر داشتن
روح و تن را با ملايک يار و همسر داشتن
وحدت سلمان و تقوای ابوذر داشتن
پا به فرقِ فرقَدان و هفت اختر داشتن
همتِ سرشار و بازوی هنرور داشتن
دانش و فضل و ادب، ديوان و دفتر داشتن
چشمهی آب بقا و حوض كوثر داشتن
همسری حوری لقا هر لحظه در بر داشتن
شاهدی شيرين سخن مانند شكّر داشتن
از لب نوشين لبی ، قند مكرّر داشتن
گلرخی رعنا ، بهٔ از سرو و صنوبر داشتن
مه جبينی دلنشين ، عيّار و دلبر داشتن
برتر از غلمان پسر ، چون حور دختر داشتن
خواهران از ده فزون ، صدها برادر داشتن
اين همه نعمت خوشاست اما به رأی (شمس قم)
بهترين نعمت بوَد ، یک عمر مادر داشتن
شادروان سيد عليرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#روز_سلام_مادر
تا جهان باقی بوَد دوران به کام مادر است
حکم ایجاد بنی آدم به نام مادر است
مظهر ابقای انسانها ز بعد بوالبشر
هست حوّا مادر اول که مام مادر است
«روز مادر» شد قرین با زادروز فاطمه (س)
چونکه زهرا ، اسوهی اعلیٰمقام مادر است
بهترین دانشگه ارشاد فرزند از نخست
دامن پاک و عفیف و اهتمام مادر است
کودکان خستهجان را طعم «اَحلیٰ مِن عسل»
نوشخند دلکش و شیرینکلام مادر است
طفل سرکش کی بگردد رام با صد رنگ و دام
لیک با اظهار یک لبخند ، رام مادر است
پختگیهای بشر ، در رهگذار زندگی
حاصل ایثارِ عمر و شیرِ خام مادر است
سختی و صبر و تحمّل در ره فرزند خویش
ایده و امّید و احساس و مرام مادر است
آنچه سازد آدمی را رستگار و شادکام
خاطر شاد و دعای مستدام مادر است
موجب آمرزش فرزند ، از جرم و گناه
ارتضای والدین و احترام مادر است
خواهی ار خیر دوعالم، حرمتش را پاس دار
ورنه هر محنت که بینی انتقام مادر است
شادی و پیروزی و بهروزی و بهزیستی
بهر فرزندان خود ، فکر مدام مادر است
در مقام و شأن مادر ، از سوی پروردگار
گفت پیغمبر که جنت زیر گام مادر است
در حیات و در مَمات او را گرامی دار چون
در دو عالم منجی ما لطف عام مادر است
(شمس قم) را شور و عشق و مستی و قول و غزل
از طفیل بادهی جانبخش جام مادر است
«روز مادر» ، «روز زن» ، با زادروز فاطمه (س)
هر سه چون شد مقترن روز سلام مادر است
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#مقام_مادر
ای نســیم سحــــر از مــن بــرسـان
هـــر سحـــرگــــاه ، ســـلامِ مــــادر
بوسه زن جای من از صـدق و صفا
بــــر رخ حـــوریــــه فـــــام مــــادر
بـا سرانگشـت عطـــوفــت بـنــــواز
قــــامـــت ســــرو قــــــوام مــــادر
دل نــاشــاد مــــرا ، شـــادان کــــن
بـه یکــی طـــرفـــه پیــــام مــــادر
روز مـــن شـــام بــــوَد بـــی رخ او
شـــام مــــن روز ، ز شــــام مــــادر
بـــاغ رضــوان و بهشـت مــوعـــود
هســت انـــدر کـــف گـــــام مــــادر
در قيــامــت كه قيامیست عظيــم
بـــاشـــد از فيــض قيـــــام مــــادر
جـانفــزا نغمـهی مــرغــان بهشـت
هسـت حـــرفــی ز كـــــلام مــــادر
مکـتـب تـــربـیـت و تعلیـــم اســت
مهـــــد دامــــــانِ هُمــــــام مــــادر
در ره پـــــرورش کـــــودک نیـسـت
هیــچ نظمـــی چو نظـــــام مــــادر
کــودک ار رام شـود نيست عجــب
كــه ز احـســـان شـــده رام مــــادر
طفـل خود تا كه نبـيـند در خــواب
نيسـت در ديـــده ، مَنـــــام مــــادر
راحتـیهای جهــان، گشـته حــــلال
لـیـک گــــردیـــده حــــــرام مــــادر
پختگـیهــای جهــــان، خـــــام بوَد
پیـش آن شـــیـرهی خـــــام مــــادر
بـــــادهای نیـسـت نشــاط آورتـــــر
از مـــیِ صــــافـــیِ جـــــام مــــادر
گر مرا مسـتی و عشـقیست به سر
مسـتــم از جـــــامِ مـــــدام مــــادر
گر جهــانی شودم عبــــد و غــــلام
مـن شدم عبــــد و غـــــلام مــــادر
خـواهــم از درگـه یــــزدان کــریــم
عمــــــر بــــا عــــــزّ و دوام مــــادر
فرض و واجـب شـده بــــر آدميــان
حــرمـت و حـــق و ذمــــام مــــادر
آه و افسوس کـه در شهـــر وجــود
نیست کــوتـــاه ، چو بــــام مــــادر
(شمس قمّی) به ثنــا لب چو گشود
این ثنــــا گفـت بـــه نـــــام مــــادر
تـا شــناسـند ، جـــوانــــان غـیـــور
عــــزّت و جــــاه و مقـــــام مــــادر
شادروان سيد عليرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#هنر
از هنرهای جهان، یک هنر آموختهام
که ز ارباب ادب ، شعرِ تر آموختهام
بهر تعلیم ادب ، نزد اساتید سخن
با ادب رفتم و اینسان هنر آموختهام
سر به سر در ره مقصود چو گشتم پویا
آنچه گفتند مرا سر به سر آموختهام
سیر پرواز به معراج سماوات ادب
با بُراق دل بی بال و پر آموختهام
آنچه دارم به جهان از ادب و عزت نفس
فخرم این است که نزد پدر آموختهام
آنچه از شهد سخن با ادب آمیختهام
بهر شیرینی کام پسر آموختهام
گرچه آموختهام شاعری و نظم سخن
بهر آسایش نوع بشر آموختهام
سایهانداختن و سنگ ز طفلان خوردن
در ره خدمت خلق از شجر آموختهام
درس حسن عمل و شیوهی حقگویی را
با بسی سختی و خون جگر آموختهام
دادٍ مظلومی و فریادِ عدالتخواهی...
از نوای دل مرغ سحر آموختهام
با نکویان جهان، طرح وفا ریختهام
از دورویان ز تعقل، حذر آموختهام
پایمردی به غم و نرمش رفتار و شکیب
این سیلابه و ، آن از حجر آموختهام
نالهی عاشقی و نغمهی شیرینسخنی
از نوای نی و از نیشکر آموختهام
مبحث عشق و نظرپاکی و شیدایی را
همه در مکتب اهل نظر آموختهام
(شمس قم) گنج ادب بر اثر رنج بیافت
نه گمان دار ، که از گنجوَر آموختهام.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#من_و_دل
عمریست که سرگرم هواییم من و دل
سرگشته چو مرغان هواییم من و دل
عمریست پی ليلی اوهام چو مجنون
حيران به بيابان خطاییم من و دل
چون در طلب دوست به هر كوچه و بازار
بازيچهى هر بیسر و پاییم من و دل
در راه وصال بت بیمهر و وفايی
دل داده و در خوف و رجاييم من و دل
افسانهی جهليم و جنون در همه جا چون
جاهل به رسوم عقلاییم من و دل
چون زورق طوفانزده در بحر ضلالت
افتاده به گرداب فناییم من و دل
سرگشته چو پرگار ، پی نقطهی ابهام
در هندسهی چون و چراییم من و دل
هستيم هماهنگ به هر فسق و دريغا
وقت عمل نيک ، جداییم من و دل
آوخ كه به ظلْمات فنا از ره غفلت
در جستجوی آب بقاییم من و دل
بهر طمع گندم خال رخ جانان...
در خاک غم از اوج سماییم من و دل
قانع چو نگشتيم به خوان كرم دوست
بر درگه هر سفله ، گداییم من و دل
شد وقت سفر ، قافله آمادهى رفتن
افسوس كه بیبرگ و نواییم من و دل
سامان نپذيرد بخدا خانهى ايمان
تا در طُرُق مكر و رياییم من و دل
اندرز خرد را اثری در سر ِ ما نيست
چون فاقد گوش شنواییم من و دل
عمری به عبث طی شد و عبرت نگرفتيم
حقا كه سزاوار جفاييم من و دل
كرديم به بر، جامهی صوف و به حقيقت
صوفیوش بیصدق و صفاییم من و دل
من بندهی دل گشته و دل، بندهی آمال
پس مشرک يكتاى خداییم من و دل
چون (شمس قم) از ما و من و مكر و تظاهر
ظاهر به صفا و به مناییم من و دل
شادروان سيد عليرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
AUD-20141011-WA0011.amr
1.25M
#خوابنامه
در اوایل دههی 40 که متشاعران شعر نو (نیمایی) به سعایت شعر کلاسیک میپرداختند؛ مرحوم سید علیرضا شمس قمی سرودهای دارد تحت عنوان (خوابنامه) با مطلع :
خواب دیدم که اهورا پسری داد مرا
نه پسر داد که جان دگری داد مرا
که در سال 1342 در مقایسهی شعر نو و شعر کلاسیک (کهن) سروده و در انجمن ادبی قم به ریاست دکتر ابوالفضل مصفا و انجمن ادبی صائب تهران، به ریاست استاد خلیل سامانی (موج) در جمع بزرگان آن زمان قرائت نموده است.
با صدای شاعر 👆👆👆
✅ بیت آخر متأسفانه ضبط نشده 👇
من به اشعار كهن گشته عجين
نوسخن ، طالب اشعار نوين
@shamseqomi