eitaa logo
اشعار شادروان شمس قمی
189 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
1 فایل
شاهان جهـان را به گـدایی نپـذیریم تا خاک کف پای علی تاج سر ماست (شمس قمی)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مولودیه حضرت محمد (ص) ماهِ فلک ، عاشق جمال محمد سروِ چمن محو اعتدال محمد تا که بتابید بر جهان ، رخ ماهش شد دوجهان روشن از جمال محمد معجزه‌ها بین! به زادروز شریفش بَه بَه بر روز و ماه و سال محمد آتش آتشکده به فارس خمش گشت از دم جان‌بخش لایزال محمد سخت شکستی به طاق کسرا آورد معجز میلاد بی مثال محمد رهبری گمرهان و کژمنشان بود سوی خدا مقصد و مآل محمد هیچ نبودش ملال و بود شب و روز گمرهی مردمان ، ملال محمد در دو جهان نیست فرقه‌ای که نباشد مایل و مشتاق ، بر وصال محمد گنج صفا و وفا و حریت و عدل بود بهین مکنت و منال محمد ختم رسل شد به امر خالق سبحان ناسخ ادیان شدی روال محمد فوج ملک انس و جن و وحش و طیورند ریزه خور سفره‌ی نوال محمد دیو سیه کار ظلم و فتنه نهان شد دید چو قرآن حق مقال محمد شکر و سپاس خدا که از اثر عدل گشت فنا ، خصم بَدسِگال محمد منزلت شیعه و مقام امامان هست ز ایصال و اتصال محمد (شمس قمی) خوش سرود سعدی شیراز «عشق محمد بس است و آل محمد» شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غزل موشح انتظار، به نام مقدس نبی مکرم حضرت: (ص) مرا از عشق جانسوزت فقط رنج و محن مانده مدام از فرقت رویت چو طفلم کز لبن مانده حبیبا چاره ی عشقم به جز وصل رخت نبوَد حساب عشق این باشد که از عهد کهن مانده مرنجانم دگر ای گل! که دور از گلشن حسنت من آن مرغ غزل‌خوانم که در بیت الحزن مانده می وصلی رسان بر من که مخمورم ز هجرانت مسلمانم که بعد از تو اسیر اهرمن مانده در این قلب حزین نبوَد نشاطی زآن که روز و شب دل پرخون به کف دارم که مهجور از وطن مانده میان گلشن رویت به زیر طاق ابرویت مصون از جور صیادان دو آهوی ختن مانده صفا زآن چهر زیبایت بود شرمنده و حیران صبا زآرایش زلفت چو موری در لگن مانده طواف کعبه‌ی رویت کنم با این تن تب دار طبیبا این تب و تابم ز عشقت در بدن مانده فرود آور به مژگانم قدوم مشک سایت را فشان بر دیدگانم چون به راهت چشم من مانده یمین روی ماهت شد بسی چون (شمس قم) ذره یسار آستانت ، مَه ز سیر خویشتن مانده شادروان سید علیرضا شمس قمی 1337/8/1 https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20 مهرماه، سالروز بزرگداشت حضرت لسان ‌الغیب، حافظ شیرازی بر اهالی شعر و ادب و فرهنگ، گرامی باد. خواجه برخیز که شیدای تو از قم آمد عاشقی دلشده با درد و تألّم آمد گرچه قم شهر فضایل بود و مهد ادب زائرت شاعرکی با ادب از قم آمد حافظا کودک نومکتب و نوپای سخن به تلمّذ چو پذیری به تعلّم آمد تو خدای سخن و بنده‌ی طبعم، چو کلیم به سرِ طورِ کلامت به تکلّم آمد عارفان، مست گر از جام ولای تو شدند دُردنوش سخن اکنون به سرِ ُخم آمد هرکه آدم‌صفت آمد به بهشت شیراز تا خورد دانه‌ای از خرمن گندم آمد مفتی شهر عجب نیست که از بهر نماز به سر تربت پاکت به تیمّم آمد تو به عرش سخن و نظم و ادب جا داری غزلت زیورِ خضراییِ طارم آمد تو محیط ادب و قلزم عرفانی لیک منم آن قطره که در گوشه‌ی قلزم آمد قطره‌سان محو تو گشتم چو ادیبان دگر تو که دیوان محیطت به تلاطم آمد مرغ دل راه چو در گلشن عرفان تو یافت به طفیلِ نغماتت به ترنّم آمد طبع تو چشمه‌ی فیّاض علوم و حِکم است که به تعلیم حکیمان به تحکّم آمد دستِ غیبی چو کمالِ سخنت را پرداخت شعرِ جاوید تو را حکم تداوم آمد چونکه در عرصه‌ی گفتار، لسان الغیبی خامه‌ات بر سر بدخواه تو صارم آمد در شبستان سخن، شاهچراغ غزلی که فروغ تو ، به سرحدّ تقدّم آمد حافظا مُصحفی و دفتر شعرت زین فضل به تفأل همه دم، رهبر مردم آمد تو شدی حافظ خمخانه‌ی عشق ازلی که شراب ابدی بهر تو ُخم ُخم آمد در پناه تو امیران جهان معتکف‌اند چو پناهت خَلفِ حجّت هفتم آمد به گداییِ سرِ کوی تو ای خواجه‌ی عشق! عجبی نیست اگر قیصرت از رُم آمد شهسوار غزل استاد سخنور سعدی پیشبازت سَده‌ای بهر تفاهم آمد باغ فضل و چمنِ حکمت و گلزارِ ادب در قیاس غزلت، توده‌ی هیزم آمد فهم گفتارِ تو را عقل نیارست که دل از ره عشق به کویت به تفهّم آمد کمترین چاکرت از ظلم سخن‌های خلاف به درِ عدلِ کلامت به تظلّم آمد حالیا کام من و جام تو ای ساقی عشق گر ز احوال خماران به ترحّم آمد کُن مداوای دل غمزده‌ای از دل خاک زآنکه در کوی تو با درد و تألّم آمد دست‌گیری کن اگر خواجه‌ی درویشانی که فقیری سرِ خوانت به تنعّم آمد درِ مینا بگشا ، گنبدِ مینای، بهِل که دل از گریه‌ی مینا به تبسّم آمد (شمس قم)، آمده تا تربت پاکت بوسد خواجه برخیز و ببین زائرت از قم آمد. شادروان سید علیرضا شمس قمی تابستان 1357 - شیراز https://eitaa.com/shamseqomi
(کشتگان عشق) تا قلم بر لوح هستی حکمت داور نوشت کشتگان عشق را ، دیباچه‌ی دفتر نوشت کشتگان راه حق را مرگ نبوَد هیچگاه بلکه قرآن نام ایشان زنده تا محشر نوشت چون ز راه دیگران نام شهید حق جداست منشی حق ، منشأ این راه را دیگر نوشت شرح احوال شهیدان چون خدا تقریر کرد خامه‌ی تقدیرشان ، تقدیر از داور نوشت رتبه ی "اتقیکم" آمد بر شهید متقی آنچه مصحف از سوی یزدان گرامی‌تر نوشت این یقین باشد که فتح و نصرت اسلام را بس محدّث ، از حدیث نغز پیغمبر نوشت از ثباتِ جان نثاران ِ فداکار وطن دست حق پیروزی دین را به هر کشور نوشت زین‌سبب در راهِ مرگ سرخ ، سربازی رشید نام یزدان را به خطّی سبز بر سنگر نوشت در میان آتش و خون ، رزمجویی شیردل با خط خون، حقّ شیر مهربان مادر نوشت تازه‌دامادی که از شوق شهادت می‌گریست الوداع آخرین با اشک ، بر همسر نوشت یادبود جان‌فشانی های خود را روی خاک نوجوانی با سرانگشتانِ از خون، تر نوشت بس شهادتجوی جندالله با خطّی جلی جمله‌ی "الله اکبر" بر جبین و سر نوشت با مُرکّب ، عرض‌حال از بس نوشتم بالغرض این عریضه خامه‌ی مژگانم از جوهر نوشت (شمس قم) شوق شهادت هر که را باشد به دل می‌رود با سر به میدان ، هرچه باشد سرنوشت شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فروتن هر که شد بخشد سرافرازی سر خود را طلا از خاكساری ، ارج بخشد جوهر خود را نيابد سَروری ظالم ز بالا دست بنشستن فراز دار، قاتل سَروری بخشد سر خود را غرور و خودپسندی آدمی را می‌کند فانی پلنگ از كبر، ساقط سازد از كُه پيكر خود را ز خودبينی، نبوّت قطع شد از دوده‌ی يوسف عجب تنبيه می‌سازد خدا پيغمبر خود را نگون كرد از فلک، ابليس خودبين را خدا اما ز طاعت بُرد برتر از ملَک ، فرمانبر خود را به بازار سحر، از سيم اشک و زرّ ِ رخساره جزای ناسپاسی می‌‌دهم سيم و زر خود را ز ايام جوانی بهر پيری ، بالشی راحت ــ مهيا چون پَرِ قو كرده‌ام موی سر خود را حجاب آتش عِصيان شود ، موی سپيد سر كند آتش، حجاب معصيت خاكستر خود را ز ناهنجاری بانگ زغن در ساحت گلشن ــ كشد بلبل ز ناچاری به سر، بال و پر خود را به نامحرم مگو راز دل خونين كه چون غنچه گشايد لب كند رسوا ، دل خون‌پرور خود را درآن محفل كه ساقی، خود بوَد مست مِی نخوَت نبخشد بر خماران قطره‌ای از ساغر خود را جهان چون گشته سرمست از می خُمّ غدير دوست بوَد تحصيلِ حاصل وعده‌ی حق ، كوثر خود را ز پاکی سير ِ معراج خداجویی توان كردن كه مانَد جبرئيل از همرهی ريزد پر خود را اگر مضمون بکری نافريند طبع (شمس قم) بسوزد در شرار غبطه، شعر و دفتر خود را شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
‌حصول فن و دانش گرچه استعداد می‌خواهد ‌ ‌کمـــال آدمــی ، رســم و ره ارشــاد می‌خواهد ‌ ‌به خود آموزی از هر عــلم ، آگـه می‌توانی شد ‌ ‌ولی ممتــاز گشـتن ، مکتـب اســتاد می‌خواهد ‌ ‌شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبر جانانی و با چشمِ جان بینم تو را یک جهان جانی که در جان جهان بینم تو را هر کجایی! هر کجایم دانمت بی جایگاه بی نیاز از هر مکانی! لامکان بینم تو را چشم دوراندیش دل، بیند تو را در هر مقام زین سَبب هم در زمین هم آسمان بینم تو را در عِذار خوبرویان، در جمال مَه‌وَشان در فضای جان‌فزای بوستان بینم تو را در نوای بلبلِ دستان و در رخسار گل در صفای لاله‌زار و گلسِتان بینم تو را در چمن در کسوتِ سرو روان می‌جویمت در دَمَن بر صورت آبِ روان بینم تو را در طلوع مِهر و ماه و در غروب این و آن در فروغ اختران و کهکشان بینم تو را روز و هفته، ماه و سال و در زمستان و بهار هم به تابستان و هم فصل خزان بینم تو را در میان ظلمت شب ، در دلِ نور شفق در بن چَه، در رخِ مَه، همچنان بینم تو را در معظّم خلقت عالم نهان می‌یابمت! در منظّم گردش گردون، عیان بینم تو را در کلیسا و کنشت و مسجد و بیت و حرم کعبه و بتخانه و دیر مغان بینم تو را در زبور و در صحف، تورات و اِنجیل از نخست هم به مصحف ، خاتم و ختم البیان بینم تو را دانمت چون در لباس بی زوالی پاسدار در سرای لایزالی ، پاسبان بینم تو را ناخدای کشتی دریای هستی دانمت! هم خدایِ ناخدا در هر کران بینم تو را از حدوث و از قِدَم ، وز حادثات ماخَلَق در حلول و در افول خِلقتان بینم تو را هم به مبدأ هم به مقصد هم به ره هم در مسیر هم به منزل ، هم میان کاروان بینم تو را منشأ ایجاد موجودات دانم ذات تو صورت پیدایش پیرو جوان بینم تو را پرسش نام و نشانت کِی کنم از این و آن؟ چون عیان اندر نهاد این و آن بینم تو را پادشاهان را نباشد فرق در بالا و پست در دلِ دریا و فرقِ فرقَدان بینم تو را تا که سیمرغ گمان پر میزند بر اوجِ عقل در سپهر آفرینش ، بی‌گمان بینم تو را تکیه زن! خوش بر سریر پادشاهی جهان... چون شهنشاه جهان، در هر زمان بینم تو را بنده‌ی عشق تو ام (شمس قمم) در خود گمم شَه پرستم خسروِ کون و مکان بینم تو را شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
دَر هَم مکش جبین که خورَد ابروان شکست زه را فزون مکش که دَهی بر کمان ، شکست مشکن به سنگِ بانگ و تغیّر ، دلِ غمین چون شیشه را به بانگِ خشن می‌توان شکست شیرین چو کرد روی، ترُش شور عشق برد شد تلخ کام کوهکن و خورد از آن شکست بایع به مشتری چو کند اخم ـ از غرور کالا فتد ز چشم و دهد بر دکان شکست نرمش دهد شکست به سنگین‌دلان دهر نرمی آب ، داده به کوهِ گران شکست با صبر و پایمردی خود خصم را بکوب سندان دهد به چکّش آهنگران شکست مصلح به روز حادثه قدرش عیان شود چون مومیایی ار بخورد استخوان شکست اعجاز عدل بین که ز میلاد مصطفی آمد به طاق عدل انوشیروان شکست از انقلاب شاه شهیدان کربلا آمد به کاخ نخوت سفیانیان شکست از نهضت و شهامت و جانبازی حسین ارکان کفر با همه قدر و توان شکست پشت ستمگران شکند موج انقلاب کشتی ز موج بحر خورد بی‌گمان شکست (شمس قمی)! به طبع روان هیچگه مناز شمس و قمر خورند در آبِ روان شکست شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
ز هر نایی، نوای مهربانی بر نمی‌آید بجز از نای عشق این نغمه‌‌خوانی بر نمی‌آید به زنجیر مَحبّت کن مُسخّر جمله دل‌ها را که تسخیر دل از نامهربانی بر نمی‌آید زبان دل نکو کن تا نسوزی با زبان دل‌ها که جز از شمع، این آتش‌‌زبانی بر نمی‌آید ببخش آسان به عشق وصل جانان، جان شیرین را که از فرهادکیشان، سخت‌جانی بر نمی‌آید شد از شیرین‌زبانی، شکّرافشان طوطی خوشگو که از هر مرغکی شکّرفشانی بر نمی‌آید به نزد حاسد و بدخواه، راز دل مگو زیرا ز گلچین، راه و رسم باغبانی بر نمی‌آید دل دانا بوَد گنجور دین و دانش و تقوا ز هر ویرانه، گنج شایگانی بر نمی‌آید هزاران نکته باشد عارفان را در سخن اما ز هر کو شد سخنگو، نکته‌‌دانی بر نمی‌آید خریدار متاع علم، جز اهل خِرد نبوَد که از هر پیله‌ور، بازارگانی بر نمی‌آید چو موسیٰ گر امین گردی، شعیب فیض حق جویی که از هر گلّه‌بان، رسم شبانی بر نمی‌آید به پیری، قرب یزدان جستن و آسوده‌‌دل خفتن به‌جز از طاعت عهد جوانی بر نمی‌آید ز یار رهگذر نبوَد امید شفْقت و رحمت ز ابر نوبهاری، سایه‌بانی بر نمی‌آید چه غم از فرقِ لفظ فُرس و ترک و تازی و ژرمن که رفق و همدلی، از همزبانی بر نمی‌آید برون کن دیو نفس از خانه‌ی دل تا شوی ایمن که از دزد ستمگر، پاسبانی بر نمی‌آید نوای باربُد بر جان و دل بخشد طرب ورنه ز هر مطرب، سرود خسروانی بر نمی‌آید به ظلمات فنا آب بقا خضر نبی جوید کز اسکندر حیات جاودانی بر نمی‌آید نه هر آهنگری، آگه بوَد از رمز آزادی که جز کاوه قیام کاویانی بر نمی‌آید دم از نام و نشان هرگز نزد (شمس قمی) زیرا که نام نیک، جز از بی‌‌نشانی بر نمی‌آید. شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
تا کمان ابروی شوخت عشوہ‌بازی می‌کند تیرِ مژگانت به قتلم ترکتازی می‌کند همچو مجنون عاقبت رسوای عالم می‌شود آنکه با لیلای حسنت عشقبازی می‌کند چشم من با یاد رویت می‌رود هر شب به خواب میزبان در جای خوش مهمان‌نوازی می‌کند با نگاهی مردگانِ عشقِ خود را زندہ ساز... عاشقان را یک اشارت کارسازی می‌کند هجر رویت گر بسوزد جان و دل را باک نیست طعن دشمن، عاشقان را جان‌گدازی می‌کند هرکسی ساید به خاک مقدمت روی نیاز پشت بر کون و مکان از بی‌نیازی می‌کند می‌خورَد چوب مکافات عمل در زندگی هر که از حدّ گلیمش پادرازی می‌کند آوخا دردا که آخر می‌شود ناچارِ محض آنکه عمری بهر مردم چاره ‌سازی می‌کند بنده‌ی دونان مباش و تاک حالت خم مشو سرو ، از آزادہ خویی سرفرازی می‌کند هان! فریبِ حیله‌ی زاهد نمایان را مخور چون به صید مرغ ، روبَه حیله‌بازی می‌کند واعظ مغرض بُوَد گندم نما و جو فروش کز حقیقت دم زدہ ، کارِ مجازی می‌کند آنکه از پولِ نماز و فسق، روزی می‌خورد در حقیقت، نشر فسق و بی نمازی می‌کند (شمس قم) نبوَد خطا گر گویم این طرز غزل با غزالان ختایی ، هم‌ترازی می‌کند . شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
پیک یار آمد بگفتم یار مه پیکر چه گفت؟ گفت جان خواهم ، بگفتم می‌دهم دیگر چه گفت؟ گفت در راه وصالم ترک هستی کن به شوق گفتمش هستی شد از کف، از دل مضطر چه گفت؟ گفت دلخون سازمش آخر ز درد هجر خویش گفتمش خون شد دل زارم ، ز چشم تر چه گفت؟ گفت باید خون دل ، جاری کنی از دیدگان گفتمش بین! چشم خونبار مرا از سر چه گفت؟ گفت سر را خاکسار مقدمم کن بی دریغ گفتمش فخرم بُوَد ، از پیکر لاغر چه گفت؟ گفت سوزم پیکرت را در شرار کبر و ناز گفتمش عمری‌ست می‌سوزم ، ز خاکستر چه گفت؟ گفت بر باد فنا خاکسترت را می‌دهم گفتمش گشتم فنای او ، ازین بهتر چه گفت؟ گفت در شام فراقم صبر می‌باید تو را گفتمش از روز وصل آن یار سیمین‌بر چه گفت؟ گفت وصل ما درین عالم بوَد افسانه‌ای گفتمش از عالم جانپرور محشر چه گفت؟ گفت در محشر شوی با ما قرین و هم‌نشین گفتمش در بابِ جام و باده و ساغر چه گفت؟ گفت گیری از کفم جامی ز کوثر (شمس قم) گفتمش به به نمی‌پرسم دگر دلبر چه گفت . شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رهزن دين و دلى گشته نگاهى گاهى دام راهى شده گيسوى سياهى گاهى اى بسا مردم هشيار كه با ديده‌ی باز ذقنى ديده و افتاده به چاهى گاهى مرغ دل صيد ره خال و خطت گشته از آن كه شدش دانه و دام سر راهى گاهى ترک چشمت صفى آرَسته ز مژگان و دهد حكم تسخير دلم را به سپاهى گاهى مى‌كشم كوه غمت را به كمر گرچه شدم بى ‌تحمّل ز فشار پر كاهى گاهى خوش بوَد گر دل سنگ تو برآيد سر مِهر كز دل سنگ سيه ، رُسته گياهى گاهى تو ثوابى كن و مَنعم مكن از بوسه كه من عاصى‌ام گردم اگر گِرد گناهى گاهى تو كه همواره موفق به نشاطى، چه شود پرسشى گر كنى از حال تباهى گاهى؟ چه زيان گر به پيامى دل من شاد كنى از ره دوستىِ خواه نخواهى گاهى؟ شب هجرم كه چو سالی‌ست فراموش شود روز وصلت شود ار هفته و ماهى گاهى حذر از سوز دل سوختگان كن كه ز جور عالمى سوخته از شعله‌ی آهى گاهى آه بشكسته‌دلان يكسره در هم شكند بُنگه و بارگه و درگه شاهى گاهى بس ذليلى كه لواى مهى افراشت به مه بس عزيزى كه درافتاد ز گاهى گاهى عجب از بازى دوران نه كه بسيار شده‌ست تاج شَه ، افسر پشمينه كلاهى گاهى نه شگفت ار كه جگرسوخته‌اى چيره شود به جفاجو كه بوَد صاحب‌ جاهى گاهى (مسجدى) غم مخور از بى ‌سروسامانى خويش شود آخر دهدت يار ، پناهى گاهى شادروان میرزا مهدی مسجدی قمی http://shaeranqom.blogfa.com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(یا ابا صالح المهدی ادرکنی) ز ديده خون دل از هجر يار لرزد و ريزد به چهره‌ام چو دُرِ شاهوار لرزد و ريزد خمار يارم و از کف شد اختيار سرشکم که جام باده زِ دست خمار لرزد و ريزد به‌سان ژاله که غلتد به گلپر گل سوری عرق به عارض گلگون يار لرزد و ريزد مِی از کنار لب غنچه فام او زِ تبسّم ، چو شير ، از دهن شيرخوار لرزد و ريزد اگر به ميکده آيی صراحی از کف ساقی زِ رشک حُسن تو بی اختيار لرزد و ريزد چنانچه شمع ببيند تو شمع محفل مایی زِ خجلت آب شود اشکبار لرزد و ريزد ز شانه رنجه مکن تار زلف خويش که ترسم ز نغمه‌ی سر زلف تو ـ تار لرزد و ريزد خزان هجر تو مويم سپيد کرد و فرو ريخت چنان‌که برگ خزان بی‌‎قرار لرزد و ريزد غبار چهره بشويم به اشک ديده مبادا... به وقت بوسه به پايت! غبار لرزد و ريزد بيا که کاسه‌‌ی صبرم شد از فراق تو لبريز چو کاسه پُر شود از هر کنار لرزد و ريزد بيا که مِهر فلک زر فشان ز شوق وصالت! به مقدم تو ـ به رسم نثار لرزد و ريزد ز چشم منتظران خون دل ز فرقت رويت! به راه وصل تو از انتظار لرزد و ريزد چو قامتت ز قيامت! کند به پای ، قيامت ز چشم خصم تو خون همچو نار لرزد و ريزد سرشک (شمس قم) از دوری‌ا‌ت به مزرع دامان به‌سان قطره‌ی ابر بهار... لرزد و ريزد. شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای از دیار حسن تو سیمین‌بَران بُرون وی در برِ تو بلبل شیرین زبان زبون حوران خلد با همه حسن و جمال خویش از حسرتت گرفته به باغ جِنان جنون در کاخ حسن و لطف و ملاحت بُتا تویی اندر میان جامعه‌ی دل‌سِتان ستون خون جگر که ریخت ز جورت مرا به دل دارد روان به چهره‌ی زردم عیان عیون زخم درون خود، ز تو پنهان نموده‌ام خواهی گواهِ گفته‌ی من بردران درون تا رخ بتافتی ز من ای مَه! به شام هِجر بر من رقیب، گشته ملامت کنان کنون آن آشنا دمی چو بُوَد غم‌گسار من سازم همیشه رایت بیگانگان نگون یا بر دلم نشین و نشان آتش دلم ... یا آن‌که مِهرت از دل زارم بران برون خون میچکد ز دیدهٔ (شمس قم) از غمت جانا زبانِ حالِ دلم را بخوان به خون . شادروان سید علیرضا شمس قمی eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اللهم عجل لولیك الفرج) دمید فجر و شب هجر سر رسید بیا سپیده از افق وصل بر دمید بیا گذشت شام فراق و رسيد صبح وصال قمر ، به خوابگه روز آرمید بیا به جستجوی تو در دشت عشق پوييدم که خار هجر تو بر پای دل خلید بیا بيا که چشم به راهت نشسته‌ام يکعمر ز انتظار تو شد چشم من سپید بیا توان دیدن روی تو شرط ديدار است ز تن توان شد و از ديده رفته دید بیا دل از ملامت بیگانه گشته لجه‌ی خون چو در غیاب تو زخم زبان شنید بیا روا مدار که از وصل روی آن شه حسن شوند دلشدگان تو ، نا امید بیا مذاق دهر به شهد وصال شيرين کن زمانه تلخی هجرت فزون چشید بیا به پيشباز تو گلشن ، ستاره باران شد ز بس شکوفه به هر شاخه بشکفید بیا ز چرخ چارمِ افلاک، عيسی از حسرت پی نظاره‌ی روی تو ، سر کشید بیا تويی چو يوسف و یعقوب دين ز دوری تو بسان دال ، الفِ قامتش خمید بیا بکن قیام که خياط دهر جامه‌ی عدل به قامت تو به روز ازل برید بیا فقط وصال رخت مایه‌ی امید من است تویی امید ، مرا ! مایه ی امید بیا زمانه عقده ی دل وا نمی‌کند هرگز که قفل مشکل ما را تویی کلید بیا هلال ابروی آن مه چو کرده‌ام رؤيت کنم به بدر جمالت! نماز عيد بیا تو را به خواب بدیدیم یا به بیداری به پاس دیدن ما ، بهر بازدید بیا فروغ (شمس قم) از پرتو عنایت توست تو نور بخش منی ، ای مَه سعید! بیا شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«هفته‌ی کتاب و کتابخوانی گرامی باد» 🌹 ‌روشنگر بزم علم و دیـن است کتاب اسـتاد فضـیلـت آفـریـن‌ است کتاب فرزانه معلّمـی‌ست بی منّـت و مــزد با هر زن و مرد همنشین است کتاب ‌ ‌شادروان سید علیرضا شمس قمی @shamseqomi