بیوگرافی
شادروان استاد سیّد علیرضا شمس ـ فرزند سید حسین ـ متخلّص به (شمس قمی) در سال 1312 شمسی ـ در شهر مقدس قم ـ چشم به جهان گشود. تحصيلات مقدماتی را از مکتبخانه شروع کرد و سپس دورهی شش سالهی ابتدایی را از کلاس سوم آغاز کرد؛ و پس از پایان تحصیلات متوسطه در سال 1331 به عنوان آموزگار به استخدام آموزش و پرورش قم درآمد و همزمان با تدریس در مدارس قم، به مدت سه سال، علوم دینی و حوزوی و همچمین زبان و ادبیات فارسی را فرا گرفت.
سال 1342 رسماً دبیر دبيرستان حکيم نظامی قم شد و در سال 1347 به تهران منتقل و در دبيرستان دکتر عميد مشغول به خدمت شد. سرودن شعر را از نوجوانی آغاز کرد و عضو فعّال انجمنهای ادبی قم بود که به رياست زنده ياد استاد دکتر ابوالفضل مصفّا و شادروان استاد سید حسین حسینی قمی برگزار میشد.
در تهران نیز در (انجمن ادبی ایران) به ریاست شادروان استاد محمدعلی ناصح و همچنین در (انجمن ادبی صائب) به رياست روانشاد استاد خليل سامانی (موج) شرکت میکرد؛ همچنین از اعضای دیرین و برجستهی (انجمن ادبی محیط) قم به مدیریت استاد محمدعلی مجاهدی (پروانه) بود.
از همان ابتدا با مطبوعات قم و تهران، اعم از روزنامهی استوار و پیکار مردان قم، و در تهران، روزنامههای ناهيد، توفيق و... همکاری داشت و مقالات و اشعاری با مضامين مذهبی و انتقادی اجتماعی... به فراخور آن روزگار نوشته و سروده است که در آرشيو مطبوعات مذکور موجود است؛ من باب نمونه قصیدهای خطاب به "دولت اقبال" در سال 1337 در روزنامهی استوار دارد؛ با مطلع :
ای خــواجــه! وَه که بیهــده رایی تو
مغـــرور مـــال و مســت هــوایی تو
همچنين در رثای عالم بزرگوار شيعه، حضرت آية الله العظمی بروجردی (ره) مرثيه هايی به انضمام چهار (ماده تاريخ) سروده است که الحق در این فن، مهارت والایی داشت و ماده تاریخهای روان از وی در اماکن و مرقد بزرگان، به یادگار مانده است.
در خوشنویسی نیز بسیار چیره دست بود که آثاری درخور توجه را از خود به جای گذاشته است.
دیوان اشعار وی که مشتمل است بر انواع قالبهای شعر کلاسیک، اعم از غزل، قصیده مثنوی، قطعه، ترکیب بند، ترجیع بند و مسمط... با مضامین مذهبی، اجتماعی و غیره که هنوز به زیور طبع نرسیده است؛ در فن "ماده تاریخ" سرایی نیز بسیار توانمند بود که ابیات ماندگاری به مناسبتهای مختلف از ایشان به یادگار مانده است.
سال 1351 به قم بازگشت و دبیر دبيرستان های قم شد؛ و سه سال آخر خدمت خود را در دبیرستان دخترانهی آذرمیدخت (بنت الهدی) گذراند؛ تا در سال 1356 به علّت انزجار و عدم پيوستن به حزب رستاخيز، پس از 25 سال خدمات صادقانه به بازنشستگی پيش از موعد محکوم شد.
بدون میل و رضایت به حکم جبر و عداوت
در آن رژیـــم شـــدم در قطـــار بــازنشـسته
به جـرم نفــرت از حـزب رستخیز غم انگیز
به زجر و عنف شدم خوار و زار بـازنشـسته
سرانجام در شامگاه شنبه هفتم تیر ماه یکهزار سیصد و هشتاد و دو ، به علّت عارضهی قلبی در اورژانس بیمارستان کامکار قم، قلب خستهی این معلّم فرهیخته و شاعر گرانمایه از حرکت ایستاد و مرغ روحش به سوی آسمانها پر کشید و به لقای معبود شتافت و پیکرش در مزار و در دامن استاد و مراد خود، دایی گرانقدرش شاعر عالیمقدار مرحوم استاد میرزا مهدی مسجدی قمی واقع در صحن مطهّر امامزاده سیّد علی (ره) برای همیشه آرام گرفت.
در مراسم یادبود درگذشت ایشان که از سوی پدر شعر آئینی کشور، ادیب توانا و شاعر بلندپایه، استاد محمدعلی مجاهدی (پروانه) در انجمن شعر و قصهی قم برگزار شد فرمودند: "مرحوم شمس قمی از شعرای برجستهای بودند که در انجمنهای قدیم قم شرکت میکردند؛ وی بسیار طبع روان و صریحی داشت که از هر مطروحهی انجمنها چندین غزل با مضامین مختلف میسرود که یکی از محسنات و توانمندیهای این شاعر توانا و پیشکسوت و دردمند و دلسوز اجتماع در قم بود".
همچنین شادروان استاد محمود شریف صادقی (وفا) از وی به عنوان شاعری پرکار و اندیشمند و دارای طبعی نقاد و ذهنی وقاد، و انسانی وارسته و آراسته و منضبط یاد کرد و درگذشتشان را بسیار اسف انگیز دانست و بیان داشت که ایشان از شاعران بنام قم، در روزگار خویش بود.
(روحش شاد و یادش گرامی باد!)
آثار به چاپ رسیده :
۱ـ املا و انشای فارسی ۱۳۴۸
۲ـ رسمالخط خوشنویسی ۱۳۳۵
۳ـ روش تدریس فارسی به بزرگسالان (اکابر) ۱۳۴۵
https://eitaa.com/shamseqomi
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا قائِمِ آلِ مُحَمّد (عج)
#مسمط
#میلاد
#اعیاد_شعبانیه
#میلاد_امام_زمان
(مرآت تجلی)
ای روشنی مِهر و مَه ای حجت یزدان
ای مَظهر حق خسرو با حشمت دوران
تا چند کنیم از غم هجران تو افغان
دوری تو ما را کُشد ای یوسف کنعان
یعقوب ولاییم و طلبکار وصالت
ای شاهِ جهان! بهر چه غایب ز جهانی
ای ماه جهان! تا به کی از دیده نهانی
تو صاحب عصری و نگهدار زمانی
بخشنده و گیرندهی دیهیم شهانی
هستند شهان معتکف صفّ ِ نعالت
هستیم به دیدار رخت شایق و مایل
جانها شده از فرقت رخسار تو زایل
بِین تو و ما پردهی هجران شده حایل
برقع فکن از روی خود ای ماه شمایل
بینیم مگر چهرهی خورشید مثالت
شاها به کسی غیر تو مارا نظری نیست
جز در ره عشق تو دگر رهگذری نیست
جز وصف کمالات تو ذکر دگری نیست
افسوس که از وصف جمالت خبری نیست
ای جان جهان جمله به قربانت جمالت
ای شمع فروزندهی دین خامشیات چیست
گویا که ز پروانهی دلخون خبرت نیست
آن کس که هوای تو نباشد به سرش کیست
بی مِهر تو ای خسرو عالم! نتوان زیست
رزق دوجهان خردلی از خوان نوالت
جز مدحت ذات تو شها هیچ نخوانیم
از هجر رخت ای مه تابان به فغانیم
اندر همه جا طالب آن شاه زمانیم
در کعبه و بتخانه و میخانه چنانیم
یابیم مگر قامت بی شبه به همالت
هرجا که برفتیم همانجا سخن از توست
در محفل اعدا و احبّا سخن از توست
در کعبه و در دیر و کلیسا سخن از توست
آری همه جا ای شه والا ، سخن از توست
بیهوده نگویم سخن از وصف خصالت
شاهنشه مُلکِ کرم و جود تویی تو
در برج ولا ، اختر مسعود تویی تو
از خلق جهان مقصد و مقصود تویی تو
ای ماه جهان! مهدی موعود تویی تو
مخلوق دو عالم همه در قید عِقالت
شاها تو بر این ملک، امیرالاُمرایی
این میکده را پیر مغانی و سزایی
هم ساقی و هم باده و هم جام ولایی
باللَه ، که تو مرآت تجلّی خدایی
ظاهر بوَد این نکته ز گفتار و مقالت
نی ما شده مشتاق تو ای مظهر خلاق!
شاهان جهاناند به دیدار تو مشتاق
عشاق تو افزون بوَد از انجم نُه طاق
شد طاقت و صبر همه از هجر رخت طاق
مجنون صفتانیم به امّید وصالت
ما را نبوَد بی مَه رویت به جهان تاب
بنمای رخ انورت ای مهر جهانتاب!
باز آی ز جوف صدف ای گوهر نایاب!
اسلام فنا گشته و شیعه شده بیتاب
بفکن به سر خلق ستمدیده، ظِلالت
باز آی که کشتی جهان غرق فنا شد
باز آی که دجّال زمان، چهره نما شد
ابنای شریعت همه را عیش، عزا شد
ارکان حقیقت ، همه در بحر ریا شد
از پرده برون آی ، اگر هست مجالت
شاها کنی ار نهضت و از پرده در آیی
زنگ از دل این قوم گرفتار زدایی
اسرار خداوند ، به یاران بنمایی
ابواب سعادت به رخ ما بگشایی
باشد که شویم از دل و جان عبد مثالت
(شمس قمی) از قدر و جلال تو سراید
تا آنکه شب هجر جمال تو سر آید
جز از تو و آبای تو مدحی نسراید
گر پای، شود خسته به کویت به سر آید
تا غوطه خورد در یَم احسان و کمالت
شادروان سید علیرضا شمس قمی
1342
https://eitaa.com/shamseqomi
#دستگیری
تا توانی ، قلب زار بینوایان شاد کن
بزم شادی در دل بیچارگان بنیاد کن
پاک کن گرد غم از چهر یتیمان نزار
کلبه ی ویرانه ی درماندگان آباد کن
بینوایی گر به بند مَسکنت افتد اسیر
با کف مردانگی ، او را ز بند آزاد کن
جور و کین در حق مظلومان توان کردن ولی
گر توانی دفع ظلم و کینه و بیداد کن
جور ضحّاکی به حال بیپناهان فخر نیست
دفع ضحّاکان دون، چون کاوه ی حدّاد کن
کاخ جور اجنبی ویران کن از مردانگی
زین طریقت ، خاک ذلّت بر سر شدّاد کن
هر کجا بینی ضعیفی، دستگیری کن از او
هر کجا یابی مریضی زار ، از وی یاد کن
منزل جبر و عناد خائنان ، ویرانه ساز
خرمن جور و جفای ظالمان ، بر باد کن
مستمندی، گر بهجان آمد ز بیداد زمان
بر نجاتش دست بر شمشیر عدل و داد کن
گر شبان در خواب و گرگی در کمین گلّه بود
بهر بیداری چوپان ، لحظهای فریاد کن
پاک کن اشک غم از سیمای زرد گارگر
کسب و کار از بهر خشنودی او ایجاد کن
عشق اگر داری به دل کن جان شیرین را نثار
پیروی از عزّت و جانبازی فرهاد کن
کیمیا خواهی اگر با دست و همیان تهی
چند روزی درک فیض از مکتب استاد کن
(شمس قمّی) نام نیکو، گر که خواهی تا ابد
تا توانی ، قلب زار بینوایان شاد کن .
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#جامهی_شیدایی
می وصال، دل از جام عشق او میخواست
ولی ز فرط خماری ، سبو سبو میخواست
کمان ابروی او ، تیر مژّه زد چو به دل
کمان نمود قدم آنچنانکه او میخواست
به سوی قبله ی ابروی او به قصد نماز
دلم ز خون جگر سالها وضو میخواست
سیاه روز شدم همچو موی او زیرا...
سیاه روزی من آن سیاه مو میخواست
نهاده شانه به گیسو چنانکه گویی دل
ز شانه شرح غم هجر مو به مو میخواست
من از صبا طلبیدم شمیم مشک و ، صبا
شمیم عنبر آن زلف مشکبو میخواست
دریده جامه ی شیداییام به رسوایی
ز تار و پود وصالش فقط رفو میخواست
بگفت (شمس قمی) در میان میکده دوش
می وصال، دل از جام عشق او میخواست
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#چشمان_جادو
طرْف گلزار رخت ، نقشی خیال انگیز داری
یا دو چشم نرگس و گیسوی مشک آمیز داری
حلقهی مژگان بوَد بر گرد آن چشمان جادو
یا به دور ترک فتان لشکر چنگیز داری
سایبان دیدگان است ابروانِ چون کمانت
یا به قتلم از دو سو دو خنجر خونریز داری
کنج لب خال است یا هندو کنار آب حیوان
روی لب روییده مو یا سبزهی نوخیز داری
گنج رخسار است زیر حلقهی مار دو گیسو
یا نهان مَه را به زیر ابر سِحرانگیز داری
سرو و شمشاد و صنوبر در چمن افتد به پایت
یا که در طرْف گلستان عزم رستاخیز داری
شد سپید از فرقتت مویم عجب دارند مردم
در بهار عمر من تصویری از پاییز داری
ساقیا جام می وصلم رسان بر لب که شاید
ساغر امّید ما را ، تا ابد لبریز داری
(شمس قم) دیگر ز دام زلف او ایمن نباشی
گرچه عمری از بتان سنگدل، پرهیز داری
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#سرای_سپنج
جهانِ دون به رهاییدنش نمی ارزد
بساط عمر ، به برچیدنش نمی ارزد
درین سرای سپنج و رباط بی سامان
مبند دل که به کوچیدنش نمی ارزد
ز مار خوش خط و خال جهان فریب مخور
که دشمن است و به یک دیدنش نمی ارزد
به شوق آب بقا عمر خود مساز تلف
شراب تلخ ، به نوشیدنش نمی ارزد
درآر جامهٔ دولت ز تن که چون نگری
یقین کنی که به پوشیدنش نمی ارزد
به کار و پیشه مبال و مقام زود گذر...
که فانی است و به نالیدنش نمی ارزد
مباش غَرّه به مال و منال و حسن و جمال
که این چهار ، به کاهیدنش نمی ارزد
گُلی به وقت خزان گفت با گلی نورس :
مخند چون که به گرییدنش نمی ارزد
بهار نآمده گل را ، خزان هجر آید
گل فراق ، به بوییدنش نمی ارزد
به داس غصّه درو میکنند حاصل ما
که بذر عیش ، به پاشیدنش نمی ارزد
اگرچه نیست بشر را بغیر کوشش و سعی
جهان فناست به کوشیدنش نمی ارزد
جواب حلّ معمّای زندگیاست محال
خموش باش به پرسیدنش نمی ارزد
مبوس دست ستمکار و اهل زهدِ ریا
بت عناد ، به بوسیدنش نمی ارزد
طلوعِ (شمس قم) آخِر بوَد افول پذیر
غروبِ عمر ، به تابیدنش نمی ارزد .
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#دیوانهی_عشق
چو دام گیسویت را شانه روی شانه میریزد
ز خال هندویت از بهر صیدم دانه میریزد
نوای چنگ میگردد خموش از تار گیسویت
چو تار مویی از زلفت ز چنگ شانه میریزد
دلم پروانه وش بر طوف شمع عارضت پر زد
که اکنون زآتشت پر همچنان پروانه میریزد
سحاب دیدگان در دشت رخسار از غم هجرت
همه شب تا سحرگه گوهر یکدانه میریزد
به پیمان وفاداری بود ساقی کنون باقی
که پی در پی به عشقت باده در پیمانه میریزد
صفای قلب عارف را بنازم کز پس مستی
برون سجاده و دلق از در میخانه میریزد
ز بعد قرنها بنگر جنون و عشق مجنون را
که برگ بید مجنون از همان افسانه میریزد
الا صیاد بر مرغ دلم رحمی که مژگانت!
پیاپی تیر ، بر این طایر بی لانه میریزد
گریزانست خلق از کذب شیخ و خدعهٔ زاهد
که چون برگ خزان، بر درگه بتخانه میریزد
ز سحر سامری بیمی ندارد معجز موسی
که نادان آبرویش در بر فرزانه میریزد
منم (شمس قمی) دیوانهٔ عشقت که صد عاقل
سرشک از دیدگان بر حال این دیوانه میریزد
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(ستارهی حسن)
#مدح
#امام_زمان
#شعر_انتظار
#مهدی_موعود
شد از فروغ جمال تو آفتاب ، خجل
چنان که از رخ خورشید ماهتاب خجل
چو پرده از رخ خود گیرد آن ستارهٔ حسن
شود ز شعشعه ی رویش آفتاب خجل
ز باب لطف ، قدم تا بِهِشت در عالم
بهشت شد ز صفایش بِهَشت باب خجل
فشانده سنبل گیسو به طرْف گلشن حسن
که کرده کاکل سنبل ز پیچ و تاب خجل
خوی عِذار تو چون ژاله بر گل رویت
بوَد گلاب صفا و کند گلاب خجل
ز طوطی لب خود گر شکر فشان گردی
کند حلاوت لحن تو شهد ناب خجل
به بحر عشق تو دل گشته مات و سرگردان
که از تلاطم دریا شود حباب خجل
از آن دو چشم قدح نوش باده پرور تو
شدهست جام می و ساقی و شراب خجل
خدای را نکنم ترک آن می جانبخش
که دل شود ز چنین کار ناصواب خجل
شب است و بیتو سرشکم ربوده خواب از چشم
اگرچه هست ز خوناب دیده، خواب خجل
شدم ز کیفر هجرت خجل به نزد رقیب
چو مردمان گنهکار ، از عِقاب خجل
نهاده پشت نقاب آن جمال مهرآسا
که کرده مِهر فلک از پس نقاب خجل
مپرس حالت زارم که از جدایی تو
زبان دل شود از پرسش و جواب خجل
بیا که مدعی از محضرت خجل گردد
اگرچه گشته ز وصف تو در غیاب خجل
دهان به نغمه سرایی گشا به گلشن عشق
که از نوای تو گردد نی و رباب خجل
حجاب غیبت و فرقت فکن ز چهرهٔ خویش
که گشته از مَهِ رخسارهات حجاب خجل
ز چهره پرده گشا تا رقیب سفله شود
ز روی آن مَلکِ مالک الرقاب خجل
به دفع دشمن حاسد ، شتاب کن شاها
که شد ز فرط شکیبایی ات شتاب خجل
مرا ز محتسبان باک نیست روز حساب
کز احتساب ولایت! شود حساب خجل
کتاب عشق جهان شمهای ز مکتب توست
که از فیوض تو شد خصم لاکتاب خجل
تو روح عالم قدسی و صورتاً ز تراب
که قدسیان شده زآن پور بوتراب خجل
به عشق وصل تو شد بوالبشر به خاک مقیم
بیا که تا نشود آن مهینه باب خجل
بگفت (شمس قمی) در مدیح آن شه حسن
شد از فروغ جمال تو آفتاب ، خجل
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(شاه منتظَر)
#مدح
#امام_زمان
#شعر_انتظار
#مهدی_موعود
غلام درگه حسن تو گلعذارانند
اسیر طره ی زلف تو بیقرارانند
بباغ دهر چو کردی عیان گل رخسار
ز رشک حسن تو شرمنده گلعذارانند
ملازمان رکاب تو خسروان جهان
مَخادمان سرای تو تاجدارانند
مرید کوی وصال تو عارفان کریم
مقیم صفّ نِعال تو شهریارانند
ز یمن مقدم تو عرش حق چراغانی ست
که اختران سماوات ، نور بارانند
به انتظار ظهور تو ای عزیز زمان!
هزار یوسف مصری به رهگذارانند
به حکم آنکه تویی کاشف الغطاءِ وجود
فکن حجاب که یاران امیدوارانند
به راه وصل تو ای شاه منتظَر شب و روز
صفوف منتظران تو جان نثارانند
به عشق آن گل بیخار، عندلیب آسا
چو من بباغ سخن نغمهزن هزارانند
به لالهزار محبّان قدم گذار و ببین
که از فراق رُخت جمله داغدارانند
مطالبان تو چون خضر بهر آب بقا
بسوی مظهر فیض تو رهسپارانند
به عشق گندم خال تو آدم و حوّا
نهاده خلد و به وصل تو خاکسارانند
ز فیض مکرمتت چاکران درگه تو
میان اهل کرامت ، بزرگوارانند
جهانِ ظلم ز شمشیر عدل کن آباد
که این جماعت ظالم خرابکارانند
پیاده ساز ، حریفان پیلتن از اسب
که مات آن رخ شاهانه شهسوارانند
قیام کن که قیامت کنی ز قامت خود
که از قیام تو خائف ، گناهکارانند
درآ ز پردهٔ غیبت خراب کن از بُن
بنای کفر ، که کفّار ، پی گذارانند
به عدل و داد بگردان مَدار کشور دین
چو این گروه ستم پیشه، کجمدارانند
به بند عشق تو آنان ، که دل اسیر کنند
چو (شمس قم) ز غم آزاد و رستگارانند
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(اَللّهُمَّ عَجّلْ لِوَلیّكَ الفَرَج)
#مدح
#امام_زمان
#شعر_انتظار
#مهدی_موعود
«مژدهی رحمت»
ظلمت شب سپری گشت و سحر نزدیک است
نالهی دل ، به فلک رفت و اثر نزدیک است
ای دل از هجر مکن شکوه رسد وقت وصال
که شب صبر تو را صبح ظفر نزدیک است
دلِ بیصبر مرا وصل تو همچون خورشید
دور دست است ولیکن به نظر نزدیک است
کاروانا...! چه غم از بار گران و رَه دور؟
شوق دلدار به دل دار ، سفر نزدیک است
چند در وادی حیرت شده در خوف و رجا
قبس عشق ، فروزان و شجر نزدیک است
کام فرهاد شد از تلخی هجران ، شیرین
چون بُوَد عشق، حقیقی به شکر نزدیک است
تشنگان را که شده محو سراب باطل...
مژدهی رحمت حق دِه که مَطر نزدیک است
فجرِ توحید دمید از افق عشق و امید...
دفع کفر و ستم و فتنه و شر نزدیک است
وعدهی نصر من اللَّه ، که بود مژدهی فتح
البشاره که قریب است و دگر نزدیک است
عالمی در رَه ارباب نظر ، منتظرند
که وفاداری ارباب نظر نزدیک است
رنجه از رنج ز مستان ، نشود برزیگر
که بهار آید و تحصیل ثمر نزدیک است
شهر علم است رسول و درِ این شهر علیست
فیض دیدار بَرد هر که به در نزدیک است
با ولای علی و آل (ع) بجو راه نجات
کاین خبر فوز عظیم است و خبر نزدیک است
(شمس قم) را چو به دل ، نور ولایت تابید
ظلمت شب سپری گشت و سحر نزدیک است
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(اَللّهُمَّ عَجّلْ لِوَلیّكَ الفَرَج)
#مدح
#میلاد
#امام_زمان
#شعر_انتظار
#مهدی_موعود
(فرشته ی رحمت)
ساقیا به جامم کن زآن شراب عرفانی
تا برون کند از سر ، این خمار نفسانی
مِی ، بریز در ساغر شاهد الست آمد
آن فرشته خو دلبر، با جمال روحانی
یک دو ساغرم پر کن زآن مِی خرد افزا
درد ما مداوا کن ، زآن دوای نادانی
کشتی دل ما را ، در یَم شراب افکن
گرچه موج جام آن را کردہ اَست طوفانی
حاجبا گشا در را چون به حالت مستی
خوش بُوَد به سیر گل، گردش گلستانی
مطربا بزن بر چنگ، چنگی و ز چنگ غم
قلب خسته ی ما را وارهان به آسانی
بلبلا از این شادی بر فراز شاخ گل
با نوای داوودی خوش نما غزلخوانی
طوطیا به شاخ سرو، سروری کن از عشرت
وز بیان شیرینت کن تو شِکّرافشانی
قمریا بزن چهچه ، کبک دل ، بزن قهقه
سار عشق گو به به ، زین بساط مهمانی
خادما به مجمر کن عود و کُندر و اسپند
تا نبیند آن دلبر ، چشم زخم شیطانی
آمد آن مَلک دربان از سپهر مهر حق
آن فرشته ی رحمت در لباس انسانی
صبح نیمه ی شعبان از تفضل یزدان
پا نهادہ در عالم، حجّت جهانبانی
سبط عسکری یعنی ، هادی بشر آمد
خاتم الحجج یعنی ختم حکم یزدانی
شد ز مولد پاکش قلب شیعیان روشن
هم منوّر از رویش عرش پاک رحمانی
زآن پدر بُود شایان کاینچنین پسر آرد
زآن صدف سزد اینسان درّ بحر قرآنی
باید اینچنین فرزند زآن نکو گهر اجداد
ویژہ آنکه شد جدّش چون علی عِمرانی
سوی مصر دین آمد تا به مسند شاهی
رنج ما کند جبران ، آن عزیز کنعانی
خضر چشمهٔ هستی رخ به کوی ظلمت تافت
تا به تشنگان بخشد فیض آب حیوانی
طور ایمن جانان ، کوی جانفزای او
پرتوش شهاب حق بهر پور عمرانی
اختر خداجویی بر جهان فروزان شد
تا که محو خود سازد ژندہ کفر ظلمانی
در مهالک گیتی، حرز جان بود ما را
بر مظالم دشمن، عدل حیّ سبحانی
تا کند سلیمانی جمله مور ناچیزیم
بس سزای او باشد مسند سلیمانی
شمع روی تابانش بزم دین کند روشن
شد ز پرتوش باطل، ظلمت شبستانی
ای شه فلک افسر برقع از جبین برگیر
زآن جمال مه منظر کن جهان چراغانی
از فلک فراتر نِه پای عزت و تمکین
تا مَلک شود حیران زآن مقام ربّانی
شد ز تیشه ی کفّار، کاخ دین حق ویران
خیز و دِہ نجات آن را زانهدام و ویرانی
از عناد و استبداد شیعه نابسامان شد
خیز و کن ز عدل و داد رفع نابسامانی
گلّه را رهایی دِہ ، از مظالم گرگان
زآنکه خوب میدانی راہ و رسم چوپانی
خسروا شهنشاها کن ظهور و یاری کن
چونکه شد ز کف ما را معنی مسلمانی
در مدیح او از شوق طبع (شمس قمّی) گفت
ساقیا به جامم کن ، زآن شراب عرفانی
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(السّلامُ عَلَيكَ يَا بَقيةاللهِ فِی اَرضه)
#مدح
#میلاد
#امام_زمان
#شعر_انتظار
#مهدی_موعود
« دُرّ شاهوار »
رسید مژده به بلبل ، که نوبهار آمد
به صحن باغ و چمن یار گلعذار آمد
صبا عبیرفشان کرده دشت و بستان را
بدین نوید فرحزا ، که نوبهار آمد
صباح لب به تبسّم گشود غنچه ز شوق
چو عندلیب خوشالحان به شاخسار آمد
بهطرْف باغ به گلبانگِ عشق ، بلبل و سار
به صد ترنم و شور و نوا ، هزار آمد
روان به جوی، چو شهد خوشاب آب روان
به پای گلبن ، چون درّ ِ شاهوار آمد
کنارِ جوی، به شادابی و صفا سوسن
به دَه زبان ِ رسا ، مژده داد : یار آمد
چو لاله چهرهی این گل بدید در گلشن
بسوخت چهرهاش از رَشک و داغدار آمد
سحرگه از شرف باغبان گلشن دین
فرحفزا گل مختوم هشت و چار آمد
به باغ عسکری آن گل دمید و باغ جنان
ز رشک آن گل رخساره ، شرمسار آمد
دمید نوگل نرگس ، به دامن نرجس
که نرگس چمن از حسرتش خمار آمد
شمیم دلکش آن گل ز عطر دین و خرد
مشام اهل خِرد را ، شمامه بار آمد
به گلشن علوی سرو سرفراز رسید
به کشور نبوی ، شاه ِ تاجدار آمد
بهروز نیمهی شعبان ز کِتم پردهی غیب
امام عصر و شَهِ غیب و آشکار آمد
سلیل احمد مختار و ناسخ کفّار
به انتقام نیاکان ، به اختیار آمد
شَه سَریر امامت ، امیر کشور دین
به تاج و تخت شریعت زمامدار آمد
شهی که از قدمش شد بنای دین باقی
مَهی که از کرمش عرش را قرار آمد
امامِ هادی مطلق، ولی و حجّت حق
به استعانت ِ اسلام حق شعار آمد
نه خاکیان به سُرورند از ولادت وی
که قدسیان همه را عیش پایدار آمد
رسید خسرو عادل به دفع اهرمنان
بگو به خصم که با حکم کردگار آمد
امیر لشکر دین ، در نبرد مدعیان
به رزمگاه ، مسلّح به ذوالفقار آمد
خدیو عرصهی ایمان ، زعیم مُلک ولا
به شهر عشق ، مَلکجاه شهریار آمد
پناه و حامی درماندگان به عدل و وداد
به دادخواهی مظلوم ، دادخواه آمد
نجاتبخش بشر از میان بحر ستم
مهینه جنّت یزدان ، سفینهوار آمد
شدند مات رخ او صفوف شاه و وزیر
چو میر عرصهی شطرنج، شهسوار آمد
نهاد مهرهی دشمن ، به ششدر توحید
چو دل بباخت درین نرد و در قمار آمد
شها ، مها ، ملکا ، خسروا ، جهاندارا !
بیا که بیتو به دین لطمه بیشمار آمد
ریا و کید و جفا و عناد و کین و حسد
به جای رحم و وفا و شرف به کار آمد
به سوی منتظران ، خسروا نظر فرما
که جان ما به لب از درد انتظار آمد
به طبع (شمس قمی) کن عطا فروغ خِرد
که بی فروغ و خرد ، دین و علم تار آمد .
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#قصیدهی_بهاریه
آمد بهار و خرّم و شاداب شد چمن
عالم به عیش و نوش و طرب گشته مقترن
نوباوه ی شکوفه به گهواره ی درخت
چون طفل شیرخواره که لب شسته از لبن
فرش زمرّدینِ چمن گشته با صفا
از نقشهای زنبق و نسرین و نسترن
سوری فراز شاخه ی فیروزه فام بین
چون گلرخی که کرده به تن سبز پیرهن
نرگس ز خواب ناز ، برآورده سر خمار
سوسن به ده زبان شده آماده ی سخن
سرو سهی به ناز بُوَد در چمن، چمان
گاهی سوی یسار و گهی جانب یمن
بر طرْفِ جو بنفشه چو گیسوی دلبران
از ژاله شسته کاکل مشکین خویشتن
مشّاطه ی صبا همه دم شانه میزند
بر زلف مُشک پرور دوشیزه ی چمن
سوری به عشوه بر زبر شاخ چون وثن
بلبل برابرش ز سرِ عشق چون سمن
نسرین و یاس و سوسن و سیسنبر از فرح
بر گِرد هم به باغ و چمن کرده انجمن
قُمری به طرْف دشت زند قهقهِ نشاط
کبک دری به ناز ، خرامنده بر دمن
ژاله به چهر لاله و گلهای گلسِتان
غلتد چو جوی، بر رخ گلفام یار من
آب حیاتِ خضر، روان گشته گوئیا
از چشمه سار ، بر اثر ریزش وشن
در پای بید، آبِ روان همچنان مسیح
دلمرده را ز لطف، روان میدهد به تن
گر نیک بنگریم به چشم بصیر دل
بر محفل ربیع و ریاحین هر چمن
هر یک به حالتی و زبان و کنایتی
گویند ذکر و حمد خداوند ذوالمنن
هر سو که بنگری اثرِ ذات وحدتاند
گلهای نیک منظره ، چون سنبل و سمن
از برگِ سبز ، دفتر توحید گشته باز
وین نکته ثابت است به هر مذهب و سُنن
نقاش دهر ، زیرِ زمین نقش میزند
بر هر گلی نقوش مناسب به علم و فن
ای دل! ز باغبان طبیعت عجب مدار
این صنعت محیّر و این دانش و فنن
او برتر از تصور و وهم و گمان ماست
گر بخردی؟ گمان وی از سر به در فکن
فهم مقام او ـ نتوان کرد تا ابد
چون گوهری بوَد که نباشد روا ثمن
مصنوع صنع و قدرت او گشته عرش و فرش
مبهوت لطف و رأفت او گشته مرد و زن
زین بحث، درگذر که بهار است و وقت عیش
باید ز گنج رحمت حق بهره ور شدن
فصل بهار میگذرد جام مِی بگیر
از دست ساقیان خوش اندام سیمتن
خواهم درین میان رسد از لطف کردگار
یاری خجسته سیرت، با وجهه ی حسن
تا در لوای میمنت روی انورش
از دل زدایم انده و بیماری از بدن
فرمان دهم به مطرب و رامشگران عشق
تا عندلیب سان همه گردند نغمه زن
مطرب! بزن به چنگ کز آهنگ نغز آن
آهنگ باربد ، بشود ناله ی حَزَن
ساقی! به پاکبازی اهل نظر بیار
از آن زمین که پاک و مبرّاست از فتن
آن مِی که بُرد از سر عشاقِ حق خمار
آن مِی که داد نشئه به سلمان مؤتمن
تک جرعهای به کام من دُردنوش ریز
کز یمن آن ، رموز دو عالم کنم علن
پیر مغان ز جام ولایم حواله کرد
ای ساقی فرشته رخ ای ماه انجمن!
ای ابروان شوخ تو شمشیر ذوالفقار
ای نرگس دو چشم تو شد معجز زَمن
انفاس جانفزای تو اعجاز صد مسیح
خاکِ ره تو رشکِ دل نافه ی ختن
یوسف کجاست تا که بخواند حدیث ما
کافتاده ام به عشق رخت در چَهِ ذقن
شاها به غیر وصف تو نبوَد سخن مرا
هستم گدای درگهت ای شاه بوالحسن
طبع خموش من به ولای تو شد روان
ای برخیِ تو عمر من و طبع و روح و تن
بر (شمس قم) ز لطف، نظر کن درین بهار
چندان که تا بهارِ ابد ، نبودَش مِحَن
شد شایگان چکامهی من در مدیح تو
چون عشق تو گرفته مرا مُهر از دهن
شادروان سید علیرضا شمس قمی
فروردین 1338
http://shamseqomi.blogfa.com/post/87
#استغــاثــه
یــارب مگـــذار زار و درمــــانـــدہ شویم
مپسند سوی خبط و خطا خواندہ شویم
مـــا را ز گنــاه و جـــرم عصـیان بـرهـان!
ورنـه ز حـــریــم کــرمــت رانـــدہ شویم
شادروان سيد عليرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#بحـــر_کـــرم
گویند عــذاب ، میکند قهـــر خــدا
بـر مـا بدهد جــزای بــد ، روز جــزا
بــاور نتـوان کرد ز یک قطرہ خطــا
بحـــر کـــرم خـــدا ، نبخشـد مــا را
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#عشق
روزم سیاه شد ز غم ماجرای عشق
مویم سپید شد به ره ابتلای عشق
عقلم ز دست رفت و جنون گشت پایبند
هوشم ز سر پرید به بام هوای عشق
دردم فراق دوست بوَد از الست و نیست
جز در مطبّ وصل، علاج از دوای عشق
عشقم هوای کوی حبیب است و وصل او
شوقم لقای دوست بوَد از عطای عشق
عاشق به دام طرّهی معشوق اگر فتاد
خورده فریب دانهی خال بلای عشق
آنجا که عشق خیمه زند عقل بگذرد
وآنجا که عقل راه بَرد نیست جای عشق
عشقی که ره به کنهِْ حقیقت نبرده است
باشد مجاز ، زندگی غم فزای عشق
گر عاشقیاست دیدن روی پری رخان
بیچاره آن کسی که شود مبتلای عشق
شهد است عشق و تلخ کند کام عاشقان
فرهاد شد به خاطر شیرین فنای عشق
عشق و جنون یکیاست که لیلی بهانه بود
چون شد بریده بر تن مجنون قبای عشق
(شمس قمی) ترانهی عشق تو گر سرود
عاشق بوَد به جلوهی حسن خدای عشق
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#دوباره_میسازد
فلک که صورتِ چون ماهپاره میسازد
ندانم از چه پس از نقش، پاره میسازد
چو نقشبند ازل ، سازد و کند ویران
چه غم که صورت بهتر دوباره میسازد
مکن به خاک ، تکبّر که صانع ازلی...
عقیق و درّ و گهر را ، ز خاره میسازد
به عَقد زهره به آیین رونما همه شب
فلک ز عِقد پَرَن ، گوشواره میسازد
فدای برق نگاهش که خرمن جان را
به یک اشاره سراسر ، شراره میسازد
ز دانههای سرشکم بهشام فرقت دوست
جهان به چهرهی زردم ستاره میسازد
نظارهی رخِ مَه طلعتان ، مباح بوَد...
که حق، دو دیده برای نظاره میسازد
به طبع غمزدهام شادی زمانه نساخت
فدای غم که به طبعم، هماره میسازد
بهای آدمی از جامهی نفیس مجوی!
که مَردِ حق به یکی جامه پاره میسازد
به خوابِ غفلتمان تا چو کودکان ببرد
فلک ز سیر زمین ، گاهواره میسازد
نفوذ فوج اَبابیل بین ز قدرت حق
که کار اَبرَهه را با حَجاره میسازد
چه چاره باشدم ای شیخ از ارادت پیر؟!
چو بهر مردم بیچاره ، چاره میسازد
ز مدّعی نهَراسم از آن که طبع روان
به رغم وی غزلم بیشماره میسازد
چو شعر (شمس قمی) شیرهی تجارب اوست
فنون طبع سخن را عصاره میسازد.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi