#دو_چشم
دو یاورند که دلدار و غمگسار هماند
دو دلبری که دلآرام و رازدار هماند
دو هممسیر، دو همراه و همسفر با هم
دو خط ریل ِ موازی که در کنار هماند
دو گوهرند که از دو صدف شده مولود
دو درّ که هر دو، همسنگ و همعیار هماند
دو گل که هوش بَرند از سر و ز نکهت خود
نماد هستی و رحمت به شاخسار هماند
دو نرگساند که دل میبَرند از دلدار
میان گلشن و گلزار، گلعِذار هماند
دو حافظیه غزل میچکد ز سینهیشان
که مَست قال و مقال و گل بهار هماند
دو مثنوی، دو چکامه، دو چارپاره، غزل
حدیث تلخی و شیرینی و شرار هماند
دو مصرع اند که اُسلوبی از معادلهاند
قرینهای شکریناند و شاهکار هماند
دو لفّ و نشر مرتب در اصطلاح بدیع
سپاه مژّه که مصداق ذوالفقار هماند
دو مرغ نامه رساناند با حکایت عشق
گهی به شِکوه و گاهی به اعتذار هماند
دو تا پرندهی عاشق، دو مرغ خوش الحان
جدا شده ز هم اما، در انتظار هماند
دو میوهاند که دو نوبرانهی فصلاند
که حسرت لبِ زنهای هم ویار هماند
دو لیلیاند و دو مجنون، دو خسرو و شیرین
دو عاشقاند و دو معشوقه که نگار هماند
دو یوسفاند که دلبردهاند از همه شهر
عزیز کشور عشقاند و همدیار هماند
دو اطلساند که جام جهان نما هستند
که بر فراز فلک، مرکز و مدار هماند
دو دیدهبان، دو زحل، از کواکب سبعه
دو گزمهای که شب و روز پاسدار هماند
دو شیرِ شرزه که در بیشهزار کرده کمین
دو شبشکار که در حسرت شکار هماند
دو برکهاند که هر یک جدا ز هم اما...
بدون دیدن هم هر دو دوستدار هماند
دو کلبهاند که در جنگلی شده پنهان
پناهگاه هم و مرکز قرار هماند
دو چشمهسار زلال محبت و پیوند
به وقت محنت، جاری ِ جویبار هماند
دو پادشاه که هر یک نشسته بر مَسند
ولی ز فرط تفاهم، دو جاننثار هماند
دو رهبرند و دو مرشد دو پیشوای خرد
دو رهنما، که امامان رستگار هماند
دو فیلسوف بزرگاند در زمانهی خود
دو سهروردی و دو بوعلی کنار هماند
دو مستِ می زده از جام معرفت لبریز
دو میگسار، ز تفریق هم، خمار هماند
دو زهرهاند که خنیاگر فلک هستند
دو عندلیب که دو بلبل و دو سار هماند
دو قهرمان نبردند در کشاکش دهر
که پهلوان زبردستِ همجوار هماند
دو نازدانه که سر کردهاند با بد و خوب
انیس و مونس هم بودهاند و یار هماند
دو بمب استعدادند در نظارهی خلق
که در سراچهی عزلت در انفجار هماند
دو رستماند که از هفتخوان مفسدهها
گذر نموده و سرمستِ اقتدار هماند
دو جنگجوی سلحشور بزم رزم و نبرد
که متّکی به خود و عزم استوار هماند
دو رخش اژدر کش، در توالی تاریخ
دو پیلتن که دلیرند و در شمار هماند
دو شهپرند که سیمرغ عشق را با هم
به قاف، بُرده و مردانه سازگار هماند
دو منجیاند که در روزگار وانفسا
مددرسان محبان بیقرار هماند
دو ناخدای خرد همچو نوح در طوفان
سوار کشتی دریای جانشکار هماند
دو شاهراه مرادند از قبیلهی عشق
رهِ رهایی عشاق، از تبار هماند
دو شاهدند که در روزگار محنتها
گواه ذلت و خواری ِ یار غار هماند
دو حقمدار که حلاج سان اناالحق گو
غمین ز عاقبتِ خلق ِ پای دار هماند
دو بیگناه، که از جور ظالمان زمان
به خون نشسته ولیکن در استتار هماند
دو بسته روی، ز خنیاگران استبداد
دو منفصل شده از هم که سوگوار هماند
دو چلهاند که در دامن زمستاناند
سروش بهمنی و پیک چارچار هماند
دو حاکماند و دو محکوم منفصل از هم
به دادگاه عدالت، دو دادیار هماند
دو قاضیاند که در دادگاهی از بیداد
دو دادخواه خودند و دو مستشار هماند
🔲
دو فتنهاند علیرغم آن همه خوبی
که دو سپاه هریمن به سایهسار هماند
دو هندویند که مردم فریب و طرارند
گهی بهسوی یمین و گهی یسار هماند
دو داعشی که به تکفیر هم شده مفتی
به شوق رفتن ِ جنت در انتحار هماند
دو سرکشاند و دو عصیانی و دو ویرانگر
اگر چه ساکن کوی خود و حصار هماند
دو اهرمن که کمین کردهاند در حدقه
دو دیو نفس، که منفور کردگار هماند
دو شحنهاند که شبگرد شهر ایماناند
رفیق قافله، یار خلافکار هماند
دو جانیاند و دو آدمکش و دو عفریته
که از قساوت، هر دو در اشتهار هماند
دو یاغیاند و دو چنگیز و دو هلاکوخان
که هر دو متکی ِ تیغ آبدار هماند
دو وصف کردهام از چشمها ز دو منظر
ز نیک و بد که دو وصف از دو همقطار هماند
من این قصیده سرودم که گفت "اطلاقی" :
«دو خواهرند که پیوسته راز دار هماند»
ولی دو خواهر همدل که میتوانی دید
که گاه، دلبر و گاهی در انزجار هماند
اگرچه از نظر عاشقان فقط این دو ـ
که همنشین هم و یار همجوار هماند :
دو (ساقی)اند که با یک نگاه دلکششان
شراب بزم شهودند و میگسار هماند.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#دادگاه_ستم
سـتم ، زیــاد چــو شـد ، پــادشــاه میمیرد
مـــرام ، اگــر کــه نبــاشد رفــــاه ، میمیرد
چو فقـر موجب حرمان و رنج جامعه است
نجــــــابــت ملــــلِ بـــی پنــــــاه ، میمیرد
اگــرچــه مـــاهِ شـب بَــــدر ، روشـــنی دارد
بــدون پــرتــوِ خــورشـــید ، مــــاه میمیرد
ز بغضِ جهل و حقارت چنان بوَد که خبیث
چـو شـبپـَــره ز حســد در پگــــاه میمیرد
بـه زیــرِ دست مکــن ظـــلم و سرفرازی کن
امیـــــرِ مُلــکِ ســــتم ، بـی ســـپاه میمیرد
بههــوش باش که در راه، چــاه بسیار است
کـه بـیخبـــــر ، ز یکــی اشـتــــباه میمیرد
شـبِ گنــــاه ، به پـایـان رسد ز گــام سحــر
سـپـــــیده آیــــد و شــــامِ ســــیاه میمیرد
بخیــــــل ، ره نبـَــــــرَد در ســـرای آرامــِش
کـه از حســادت ، در هــــر نگـــــاه میمیرد
ز بُعـــدِ راه نگــردد ملـــول ، پیـــر طــریــق
جــــــوانِ نــابَـلــــــد از بُعــــــدِ راه میمیرد
بـه کــارگــاهِ جهــان نیسـت رونـــق مطــلق
چـو آفتـــاب ، کـــه در شـــامگــــاه میمیرد
بشر به حکم طبیعت به جبر ، محکوم است
بـه محــض زنــدگــی رو بـــه راه ، میمیرد
در آن زمانه که هر کس به نفـع خود کوشد
کسی که مـانـده سرش بـی کـــلاه میمیرد
طمـــع مـــدار ، بـه مـــال جهـــان بیبنــیاد
حــریـصِ سفلــه شبی جــانتبـــاه میمیرد
کسی کـــه تــــاب نیـــارد علــــوّ یــــاران را
ز حِقــد و پســتی خـود گــاهگـــاه میمیرد
بهشـوق نــام و نشان دم مـزن ز نـــام خــدا
بـدون صــدقِ عمـــل ، نــام و جــاه میمیرد
مـده بـه زهـــدِ ریـــا ، آبـــروی خود بـر بــاد
بــدون ریشــه اگــر شــد گیــــــاه ، میمیرد
چـو آبِ رفتــه بـه جــویـی که بـر نمیگـردد
سـرِ بـــریــده ، بخــواهــی نخـــواه میمیرد
زیــان مــزن بـه کسی تـا تـو را زیــان نرسد
"عقـــابِ جـــور" ، بــه یـک تیـــرِ آه میمیرد
بــه کشـــوری کــه عـــدالــت ، ادا نمیگردد
بــه دادگـــــاهِ ســـتـم ، دادخــــواه میمیرد
بگیـر عبـــرت ازیـن روزگـــار و تجــربــههـا
دل از تغـــــافــــلِ هـــــر انـتـــــباه میمیرد
ز جــام دلکش (ساقی) بنـوش و مستی کن
خمــــار عشــق ، شــبی بــیگنــــاه میمیرد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#کویر_سینهها
گرچه بیدارم ز چشمم خواب می آید برون
از دل دریاییام مرداب می آید برون
بسکه میتازد سپاه غم بهدشت سینهام
از دوچشمم گوهر نایاب می آید برون
گر دهم سر قصهی غمبار قلب خسته را
از دل احجار هم سیلاب می آید برون
رنگ شب، اکنون گرفته روزهای زندگی
خیرهام بر شب که کِی مهتاب می آید برون؟
خشکسال عاطفه گردیده در این سرزمین
ناله حتی از دل میراب می آید برون
در هزاران انجمن که در مجازی دیدهام
عاری از علم بیان، القاب می آید برون
سرکشان چون سرو بی بارند اما تاک را
از رگ همت، شراب ناب می آید برون
آن که آموزد ادب ، از ابتدای زندگی
از دهانش، لؤلؤ آداب می آید برون
گوشهی میخانهی دل جا گرفتم روز و شب
تا که جای خون ز رگ، دوشاب می آید برون
خوشهچین صائبم در باغ و بستان سخن
کز نهادم شعر مضمون یاب می آید برون
نطفهی پاک از گزند دهر، ماند در امان
«گوهر شهوار، خوب از آب می آید برون»
دل بهدریای تلاطم، گر زنی بینی بهچشم
موج طغیان از دلِ گرداب می آید برون
تا نبارد ابر رحمت بر سر از الطاف حق
از کویر سینهها کِی آب می آید برون؟
پاک کن گرد کدورت را ازین قلب سیاه
کز دل آیینهسان، سیماب می آید برون
میشود مرهم به روی زخمِ دلهای نزار
زخمهای که از دل مضراب می آید برون
در قمار زندگانی نیست فرقی در میان
بُرده و بازنده با یک قاب می آید برون
گر چو پروانه بگردی گرد شمع معرفت
از دلت خورشید عالمتاب می آید برون
(ساقیا) جز مهر و الفت نیست در میخانه ها
فتنه ها از مسجد و محراب می آید.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@sagharekhial
(وفات حضرت اُمّالبنین(س) تسلیت باد)
حضرت اُمّ البنين از بس كه با احساس بود
بــا يتــيمان علـی ، در مــــادری حساس بود
اين مقامش بس كه او در بين نسوان جهان
مـــادر سقـــاى دشـت كــربــلا، عبـــاس بود
سيد محمدرضا شمس (ساقی)
1381
eitaa.com/shamssaghi
#ژاژخوایان
خستهام از شعرهای نطفهی افیون و بنگ
شعرهایی که نموده عرصه را بر شعر، تنگ
خستهام از مدعیهایی که بر تن کردهاند
جامهی رندان ولیکن با هزاران رنگ و ننگ
خستهام از نوسرایانِ تهی از مَعرفت
که کنند از ابلهی بر کام شاعرها شرنگ
خستهام از ژاژخایانی که در قاموس شعر
واژهها را کرده دستاویز خود با ننگ و رنگ
طبلهای خالی اما با صداهای فریب
در هیاهوی حبابی گوشها را کرده منگ
تا به کِی باید سکوت و هی سکوت و هی سکوت
تا به کی باید دلنگ و هی دلنگ و هی دلنگ؟
بس کن ای خالی ز فرهنگ ای بدون اعتبار
وامداری تا به کِی، از یاوه گویان فرنگ؟!
تا به کِی خواهی بگویی شعر یعنی حرف مفت؟
تا به کی خواهی ببافی هی جفنگ و هی جفنگ؟
گو چگونه میکنی سگماهی مرداب را
در قیاس ماهی دریای هیبت چون نهنگ؟
در کجا دیدی شغالی در مصاف شیر نر
کی توان بوزینهای را دید همپای پلنگ؟
شاعری کردند فردوسی، نظامی، رودکی
حافظ و سعدی و صائب با فخامت، بیدرنگ
نوسرایی بذر در خاک کویر افشاندن است
بیجهت کوشش مکن! سنبل نمیروید ز سنگ
ابلهی را کن رها و رسم رندان پیشه کن
نقش کن با واژههای شعر، یک بوم قشنگ
کن بیان اندیشه را با لفظ و مضمون نوین
مثل (ساقی) با موازین و مکن هرگز درنگ
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1384
eitaa.com/shamssaghi
#مادر
هـوایت مــادرم دست از سرِ مــن برنمیدارد
دلم آغوش میخواهد که غم از سینه بردارد
نه آغــوش تو را دارم نه تــاب زنـدگـــانی را
که دنیا بیتو زنــدان است و زندانم بیـازارد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#استاد_ستایشگر
تا سـتایشـگر ِ مـداح ، سوی داور رفت
روحِ مداحیِ اسـتان قــم از پیکر رفت
او که یک عمر ستایشـگر مـولایش بود
وقتِ رفتن هم، با نغمهی یا حیدر رفت
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
میلاد امام محمدباقر (ع) مبارک باد.
#مفخر_شرع_نبی
در مدینه آسمان امشب درخشان میشود
کهکشان تا کهکشان آیینه بندان میشود
غنچهای گل میکند، از بوستان مصطفیٰ
کز شمیمش رَشکِ گلهای بهاران میشود
چارمین ماهِ سماوات ولا بعد از علی (ع)
زیب عرش اعظم و آیینهی جان میشود
باقر آل محمد (ص) ، مفخر شرع نبی ـ
بر امامِ ساجدین اِعطا ز یزدان میشود
مالک الملک علوم و واقفِ احکام حق
شارح آیات بی مانند قرآن میشود
میشکافد پَردههای عِلم را با تیغ عقل
تا که اسرار نهان بر او نمایان میشود
برترین دانشور عالَم که باشد بی بدیل
نزد او درمانده چون طفل دبستان میشود
هر سؤالی را دهد پاسخ از اسرار جهان
کز فصاحت، مثنویهای فراوان میشود
کاخ جهل و برج عِصیان و بنای ارتداد
از نسیم دانشش از پایه، ویران میشود
هر که دارد شبههای در آفرینش، بیدرنگ
از کلامش مورد ایمان و ایقان میشود
آنکه باشد دردمند دانش و جویای علم
در کلاس درس او بی پرده درمان میشود
آنکه سر ساید به خاک مکتب جانپرورش
ذرّهای باشد اگر، خورشیدِ تابان میشود
آنکه نوشد قطرهای از بحر علم و دانشش
ناخدای کشتی دریای عرفان میشود
گرچه او بی بارگاه است و ندارد قبّهای
خاک کویش توتیای چشم ایمان میشود
چون شدی نادم ز کردارت بخواه از او که چون
یک نگاهش موجب عفو گناهان میشود
بار میگیرد ز دوشی که شده خم از گناه
شافع درماندگان، در روز میزان میشود
(ساقیِ) میخانهی علم است و عرفان و حِکم
جرعهنوش مکتبش مست و غزلخوان میشود
شایگان آوردهام گر قافیه در این غزل...
در مضامین سخن گهگاه شایان میشود
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1391
eitaa.com/shamssaghi
"السلام علیك ایُها الهادی النقی"
همزمان با سالروز شهادت مظلومانهی امام هادی علیه السلام ارتحال مرحوم مغفور استاد المادحین :
حاج میرزا محمدعلی ستایشگر
(ابوالشهید) که عمر با برکت خود را صرف نوکری خاندان اهلبیت عصمت وطهارت علیهم السلام و خدمت به محرومین نمود را به اطلاع میرساند.
مراسم تشییع وتدفین آن مرحوم :
روز سه شنبه 1401/11/04 ساعت 13/30 از حسینهی آیتالله خامنهای جنب گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) به طرف قطعهی ایثارگران برگزار میگردد.
مجلس بزرگداشت (زنانه و مردانه) نیز بعد از نماز مغرب و عشا در مسجد امام حسن عسکری (ع) واقع در قم ـ چهارراه بازار منعقد خواهد شد.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(شهادت امام هادی (ع) تسلیت باد.)
#امام_هادی
گُلی از گلشن باغ ِ نبوی (ص) ، پَرپَر شد
شیعیان را ـ ز غمش خاک عزا بر سر شد
بلبل غمزده، خاموش شد از غصه چو دید
گلی از حاصل بستان ولا ، پرپر شد
حضرت هادی امام دهمین گشت شهید
"معتمد" ، قاتل ِ آن "هادی" ِ نام آور شد
بود هم عابد و هم عالِم و هم عارفِ راز
شهره در عِلم و عمل ، آن مَهِ دانشور شد
کرد با "جامعه"اش جامعهای را بیدار
موجب معرفت و زینت هر دفتر شد
قدرِ گل ، بلبل شوریده بداند امّا...
قدر او نیز برای همگان ، باور شد
دستگیر فقرا بود در آن عصر فجیع
غمگسار دل هر مرد و زنِ مضطر شد
مُلک شیعه ز غمش رَخت عزا بر تن کرد
در غم سبط رضا ، زادهای از حیدر شد
"معتمد" سوخت چو با زهر جفا سینهی او
زار و شرمنده ازین ظلم و ستم ، ساغر شد
قتل، یک لکّهی ننگ است به دامانِ بشر
مرگ ، در راه خداوند ، ولی زیور شد
این ستم با که توان گفت که از جهل و عناد
مرتکب ، دست ستمکار ِ ستم پَرور شد
کرد طوفانِ اجل ، شمعِ رخش را خاموش
ای دریغا که جدا ، روح وی از پیکر شد
گرچه ماه رجب است و همه در عیش و سرور
گویی امشب که "محرّم ـ صفری" دیگر شد
نه فقط سوخت دل اهل زمین از غم او :
عرشیان را ـ ز غمش ، دیده و دامن تر شد
نه ازین داغ فقط ارض و سما نوحه گرند
که غمین در غم او ، حضرت پیغمبر شد
لرزه افتاد نه تنها به جهان از این غم
بلکه لرزان ، حرم و بارگه داور شد
جام لبّیک ، چو بگرفت ز (ساقی) اجل
آخرین جرعهی مستانگیاش کوثر شد.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1383
eitaa.com/shamssaghi