eitaa logo
اشعار ناب آیینی
26.6هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
970 ویدیو
40 فایل
✨#بِسْــــــمِ‌اللَّهِ‌الرَّحْمَـنِ‌الرَّحِيــمِ✨ ـ مدیریت: @Alihidari . تبلیغات پربازده مجموعه غدیر👇 https://eitaa.com/joinchat/1975058490C0233b308cd . . . 📳 مجموعه تبلیغاتی گسترده ایتا😍👇 https://eitaa.com/joinchat/4076535811Cc50237fe56 ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
مثل شمع است ولی سوختنش پیدا نیست یا چو پروانه ! ولی پر زدنش پیدا نیست پایش از این طرف افتاده سرش از آن سو حرفم این است چرا حجم تنش پیدا نیست بس که در پنجه ی صیّاد گرفتار شده پیچش موی شکن در شکنش پیدا نیست بس که سبز است تنش در اثر زهر ستم آنچه پیداست خزان در چمنش پیدا نیست جسر بغداد بلند است ولی از بس که ریختند از همه سو گُل ، بدنش پیدا نیست آن چنان سایه ی گل ها به سرش افتاده که از این فاصله حتّی کفنش پیدا نیست امر کرده ست همه گریه به ارباب کنند چه کسی گفته دلیل سخنش پیدا نیست کاش می مردم از این غصّه که بر دشت حسین پیکرش هست ولی پیرُهنش پیدا نیست سنگ باران شدنش آخر سر کاری کرد که دگر روضه ی عریان شدنش پیدا نیست رفته خون از تنش آن قدر که در انگشتش چهره ی سرخ عقیق یمنش پیدا نیست بس که بر صورت او زخم به شدّت خورده بین آن دشت شقایق ، دهنش پیدا نیست غربت اینجاست که در عصر دهم زینب دید نقشی از کُشته ی دور از وطنش پیدا نیست 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
شبیه پیر کنعان نه... که من یوسف دو تا دارم غم معصومه را دارم، به دل شوق رضا دارم از این زندان به آن زندان جدا از اهل خود رفتم در این شب ها هوای کوچ از این ویرانه را دارم امان از سِجن هارون و امان از سندی ملعون در این غربتکده دیوانی از درد و بلا دارم به هم می ریزد احوال مرا با ناسزاهایش خبر دارد که غیرت روی نام مرتضی دارم برای هتک حرمت، سمت من بدکاره آوردند دعا کردم به سجده رفت و شد حالا هوادارم زمان سجده می افتم شبیه یک عبا بر خاک به درگاه خدایم روز و شب دست دعا دارم هزاران رد پا و چکمه بر روی عبا دارم هزاران رد شلاقِ جفا زیر عبا دارم کمی از چهره ام نیلی، کمی سرخ و کمی زرد است شده رنگین کمان، رویم... خزانِ رنگ ها دارم شبانه قعر این گودال، سرپا ماندنم سخت است نمی فهمند انگاری که دردِ ساق پا دارم میان هر نمازم خوانده ام "عجل وفاتی" را تمسک بر طریق مادرم خیرالنسا دارم لبان تشنه ام مثل دو تا چوب است و حق دارم اگر که گریه بر لبْ تشنه ی کرب و بلا دارم به دور گردنم جای غل و زنجیر می سوزد گریز روضه بر شاه ذَبیحاً بِالْقَفا دارم تنم بر روی تخته پاره ای رفته ولی دیگر کجا جای کفن تکه حصیر و بوریا دارم؟! 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
تمام آرزویم هست ببینم بچه هایم را ببینم که خدا کرده اجابت ربنایم را دراین مدت که زندانم همیشه زار وگریانم از اینکه من نمی بینم رخ ماه رضایم را دلم تنگ است میخواهم کنار دخترم باشم بیندازد به روی سر دوباره این عبایم را بگیرد دستهایم را؛بگیرم دست هایش را اگرچه خوب میدانم که میگیرد عزایم را ندارم یک ملاقاتی به غیر یک نفر-آن هم که با شلاق می آید ببوسد جای جایم را در اینجاسندی نامرد بلائی بر سرم آورد که جز مُردن نمی‌بینم علاجِ زخم هایم را ندارم قوتی حتی که برخیزم به روی پا فشارِضربه ی پایی شکسته ساقِ پایم را ندارد روزنی زندان امان ازدست زندانبان بیا ای مادرم زهرا ببینی کربلایم را 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
خبر سازید دیگر دخترم را که آید در بغل گیرد سرم را تنی دیگر نمانده بهر تشییع به تخته در چه حاجت پیکرم را ................. به در ماند عاقبت چشم تر من نیامد از مدینه دختر من تنم گرچه یکی شد با عبایم نشد پامال مرکب پیکر من 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
انیسِ این شب تاریک چهارده سالم شب است و گریه به حالم کند سیه چالم اگر چه رفته زِ دستم حسابِ این شبها نرفته از نظرم خاطراتِ اطفالم اُمیدِ دیدنِ رویِ رضا ندارم حیف از این دو چشمِ نحیف و دو پلکِ بی حالم چنان فشرده مرا در میانِ خود زنجیر که حلقه حلقه فرو رفته در پَر و بالم دوباره کعبه نِی امشب سری به من زد و رفت دوباره طعنه گرفته سراغِ احوالم به رویِ خاک مسیرِ کشیدنم پیداست شکسته میروم و هر دو پا به دنبالم رسیده سندی شاهک،دوباره می خندد و من بخاطرِ مادر دوباره می نالم حیا نمی کند و بعدِ زخمِ سیلیِ او به یادِ داغِ مدینه به یادِ نُه سالم 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
منم آن گل که در گلشن حزین و پرپر افتادم در این کنج سیه چالم که با چشم تر افتادم اگر خون میچکد دائم ز زخم کند وزنجیرم به یاد سینه مجروح و مسمار در افتادم به استقبال من آمد در اینجا سندی بی دین چنان سیلی به رویم زد که درجا باسر افتادم مرا در یک نمد پیچید به حال و روز من خندید لگد زد تا به پهلویم به یاد مادر افتادم دگر چشمی به سمت و سوی ناموسم نمی چرخید به یاد غارت خیمه به یاد معجر افتادم نباشد دخترم تا که ببیند حالت بابا به یاد حال زار یک سه ساله دختر افتادم خراشیده،چواین زنجیرها زیر گلویم را به یاد خنجر بران و نازک حنجر افتادم 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
یارب از گوشه زندان بلا خسته شدم دگراز این همه بیداد و جفا خسته شدم همچو زهرا زخدایم طلب مرگ کنم ای اجل بر سرمن زود بیا خسته شدم چارده سال از این حبس به آن حبس بس است که از این دربه دریها به خدا خسته شدم من به سنگینی این سلسله عادت کردم ولی از دوری و هجران رضا خسته شدم دل من خون شده از کینه زندانبانم دگر افتاده ام از شور و نوا خسته شدم شده افطاری من سیلی و شلاق و کتک من از این سفره و این آب و غذا خسته شدم ناسزا گفت زبس بر من و بر مادر من من از این سندی بی شرم و حیا خسته شدم ء--- --- ---- ---- --- عمه ام خواند نماز شب خود بنشسته گفت از بس که دویدم به خدا خسته شدم بسکه دنبال یتیمان به بیابان گشتم بسکه خوردم کتک از حرمله ها خسته شدم 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
از ماتم اولاد علی بود ،کز اول چشم همه بارانی و دل سوختنی شد دل سوخت ازین غصه که از یوسف زهرا در دام بلا آن همه حرمت شکنی شد آغاز شد از کوچه و از مادر سادات اینگونه جسارت به ائمه علنی شد هر روز بلا دید و جفا دید و کتک خورد هر روز بر او و پدرش بد دهنی شد یک جلوه حسینی شد و جسمش به زمین ماند مسموم شد و شیوهء قتلش حسنی شد جا ماندنِ جسمش روی خاکِ پُلِ بغداد یادآورِ جا ماندنِ صد پاره تنی شد سهم پسر فاطمه شد گوشۀ زندان سهم پسر دیگر او بی کفنی شد سادات ببخشند پس از غارت خیمه با بردنِ خلخال ، جسارت به زنی شدد 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
از داغ دوری پسرش پیر بود و بس از این فراق، گریه گلوگیر بود و بس با اشک ، آن چه از لب او ، گوش می شنید تسبیح و حمد و آیه و تکبیر بود و بس آن یار و غمگسار که تا آخرین نَفَس از او جدا نشد غل و زنجیر بود و بس از آن همه شکنجه، فقط بر دل جگر دشنام ها به مادر او تیر بود و بس 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
بدنش را به روی در به کجا می بردند چار حمال غریبانه چرا می بردند پایش از یک طرف افتاده، سرش از طرفی لااقل کاش تنش بین عبا می بردند کاش معصومه خبردار نگردد، او را باهمان سلسلهء بسته به پا می بردند بدنش ماند روی خاک، ولی بعد سه روز بر روی دست، چو قرآن و دعا می بردند جسر بغداد، چو بازار گل و لاله شده چقدر گل به هوایش به هوا می بردند کاش آنها که بر او پنج کفن آوردند یک کفن هم که شده کرببلا می بردند کوفیان. بر تن صد چاک حسین ابن علی عوض شاخهء گل سنگ جفا می بردند بدنش روی زمین بود و به روی نیزه سر او را به سوی شام بلا می بردند یا اباالفضل: ببند بر سر نی چشمت را دختر فاطمه را بزم حرامی بردند 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
ناله ای سوخته از سینه ی سوزان آید یا نوایی است که از گوشه ی زندان آید آن چه زندان که سیه چال بود از دهشت شب و روزش به نظر تیره و یکسان آید آی هارون که گرفتارتوشد موسی عصر شب و روز تو و او هردو به پایان آید سال ها این پسر فاطمه مهمان تو بود هیچ گفتی که چه ها بر سر مهمان آید همدم آن پدر پیر ز چندین اولاد طفل اشکی است که ازدیده به دامان آید امشب از غربت او سلسله هم می نالد کآن جگر سوخته را عمر به پایان آید کند وزنجیر ازآن جان به زندان مانوس نکشد دست اگر بر لب او جان آید گرچه این زمزمه خاموش شود تابه ابد بانگ مظلومی اش از سینه یاران آید 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
افتاده است روی زمین درد میکشد پایش شکسته زیر فشار شکنجه ها با تازیانه روزه ی خود باز می کند مردی که مانده بین حصار شکنجه ها کنج سیاه چاله به این فکر می کند معصومه ام میان مدینه چه می کند؟ دردی شدید سوی دو پهلوش می رود وقتی که یاد فاطمه و کوچه می کند لحظه به لحظه چهره ی او زرد میشود جسمش به زیر بار بلا تیر می کشد با دستهای بسته ی خود روی خاک ها تصویر یک جراحت زنجیر می کشد گر چه میان مَحبس تاریک مانده بود اما چه خوب شد که کنارش کسی نبود با یاد عمه زینب خود زار می زند وقتی که دست بسته کنارش سکینه بود 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
کنج زندان چه بلائی به سرت آوردند؟ چه بلائی به سرِ چشم ترت آوردند ؟ شدی آزاد دگر از قفس ِ تاریکت ولی افسوس که بی بال و پرت آوردند دخترانت همگی چشم به راهت بودند آخر از گوشه ی زندان خبرت آوردند عجبی نیست که چیزی زتنت باقی نیست حمله بر زانو و ساق و کمرت آوردند تاکه بر تخته ی در جسم تو را میبُردند آن در سوخته را در نظرت آوردند 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
هركجا مرغ اسیرى است، ز خود شاد كنید تا نمرده است، ز كنج قفس آزاد كنید مُرد اگر كنج قفس، طایر بشكسته پرى یاد از مردن زندانى بغداد كنید چون به زندان، به ملاقاتى محبوس روید از عزیز دل زهرا و على یاد كنید كُند و زنجیر گشایید، ز پایش دم مرگ زین ستمكارى هارون، همه فریاد كنید چار حمّال، اگر نعش غریبى ببرند خاطر موسى جعفر، همه امداد كنید تا دم مرگ، مناجات و دعا كارش بود گوش بر زمزمه ی آن شه عبّاد كنید پسرش نیست، كه تا گریه كند بر پدرش پس شما گریه بر آن كشته ی بیداد كنید نگذارید كه معصومه خبردار شود رحم بر حال دل دختر ناشاد كنید "خوشدل" از ماتم آن باب حوائج گوید تا شما نیز پس از مرگ ز وی یاد کنید 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
هر پاره سنگی در دِلِ دریا که گوهر نیست بیچاره آن چشمی که از داغ شما تر نیست زندان عقول ناقص این اهل دنیا بود زندان مکانی هست که موسی ابن جعفر نیست حتی زن بد کاره هم ایمان به او آورد تا صورتش را دید فهمید او ستمگر نیست هر، روزه اش با تازیانه می شود افطار در قعر زندان های هارون چیز بهتر نیست؟ زنجیر ها با شوق جسمش را بغل کردند آنقدر که جایی برای بوسه دیگر نیست خورشید را بر تخته ای کوتاه می بردند تابوت او دست کم از زنجیر و خنجر نیست در روز عاشورا برای اشک ثارالله قطعا دلیلی بهتر از لبخند اصغر نیست در آن هیاهو یک مسیحی گفت: ای مردم! این جسم خونین جسم فرزند پیمبر نیست؟ اسلام را در روز روشن زیر پا بردند شاید گُمان کردند در گودال مادر نیست زینب نگاهی کرد سوی علقمه وقتی می خواست در محمل رَوَد اما برادر نیست 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
گوشه زندان که جای موسی جعفر نبود گوئیا او یوسف صدیقه اطهر نبود روزهایش چون شب و شبهاش از شب تیره تر جز غل و زنجیر او را مونس و یاور نبود هر پسر از مادرش ارثی برد اما مگر غیر سیلی خوردن او را ارثی از مادر نبود من نمی دانم که زنجیر جفا با او چه کرد آنقدر گویم رمق بر پیکرش دیگر نبود عاقبت زیر غل و زنجیر او جان می سپرد احتیاج قاتلی چون سندی کافر نبود تا نبیند جسم بابا روی تخته پاره ای خوب شد پشت در زندان دگر دختر نبود وای بر حال سکینه دید بین قتلگاه بر تن بابای مظلوم و غریبش سر نبود خواست بوسد دست بابا را به هنگام وداع دید در دست پدر انگشت و انگشتر نبود 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
در دل تاریک زندان مثل شمع روشنم لحظه لحظه، ذره ذره، آب گردیده تنم بس که لاغر گشته ام چون می گذارم سر به خاک خصم پندارد که این من نیستم پیراهنم در سیه چال بلا با دوست خلوت کرده ام این نماز این حال خوش این اشک دامن دامنم هر که زندانی شود باید ملاقاتش روند این که ممنوع الملاقات است در زندان، منم قاتل دل سنگ می خندد به اشک دیده ام حلقهء زنجیر می گرید به زخم گردنم بس که جسمم آب گشته مثل شمع سوخته محو گشته جای نقش تازیانه بر تنم روزه دارم، وقت افطار است و گویی قاتلم کرده با خرمای زهر آلوده قصد کُشتنم گاه گاه از ساقهای پای من خون می چکد بس که پا ساییده گشته بین کند و آهنم دوستان! از گریهء من حبس هم آمد به تنگ با وجود آنکه خندیدم به روی دشمنم 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
قاضی حاجات همه موسی بن جعفر شور عبادات همه موسی بن جعفر عشق تو در ذات همه موسی بن جعفر مهرت مباهات همه موسی بن جعفر با مهر تو ایمانمان را پروراندیم بر ما نظر کردی و از عشق تو خواندیم ای خانه ات آباد یا باب الحوائج کارم به تو افتاد یا باب الحوائج از دست دل فریاد یا باب الحوائج داد آبرو بر باد یا باب الحوائج اهل گناهیم و نکردیم اعترافی بیدار کن ما را شبیه بُشر حافی تو عاشق خلوت نشینی با خدایی تو روح بخش رویش سبز دعایی در سجده هایت مست ذکر ربنایی وقت عبادت از همه عالم جدایی هفت آسمان مشتاق ذکر یا مجیرت در کنج زندان هستی و عالم اسیرت تو در سیاهی های عالم نور هستی در کنج زندان نه میان طور هستی دُرّ امام صادقی مستور هستی یک عمر هست از خانواده دور هستی آقا همه دلتنگ دیدار تو هستند یک عمر با گریه به پای تو نشستند آقا خیال آمدن دارد؟ ندارد آیا توانی در بدن دارد؟ ندارد حتی رمق در پا شدن دارد؟ ندارد جان لبی بر هم زدن دارد؟ ندارد هر چند غرق جلوه های دوست مانده از او فقط یک استخوان و پوست مانده آقا بگو با ما از آن زندان آخر شد دیده ها دریا از آن زندان آخر خون شد دل زهرا از آن زندان آخر خون می چکد از پا از آن زندان آخر با تو چه کرده دشمن پست یهودی خورده به روی صورتت دست یهودی در کنج زندان ظلم ها تکرار می شد با تازیانه روزه ای افطار می شد آزارها دادند هر مقدار می شد در نیمه ی شب با لگد بیدار می شد دشمن ندارد بهر کار خود دلیلی یا تازیانه می زند یا ضرب سیلی آهسته آهسته خودش را جا به جا کرد اول برای شیعیان خود دعا کرد معصومه را با گریه های خود صدا کرد افتاد بر روی زمین یاد رضا کرد ای میوه ی قلبم ببین بابا چه حالی است اینجا فقط جای تو با معصومه خالی است روح تو را تا درگه محبوب بردند هم زهر خوردی هم تو را مضروب بردند جسم تو را بر تکه ای از چوب بردند بد بود اما عاقبت شد خوب بردند هر چند بر روی زمین مانده تن تو غارت نکرده هیچ کس پیراهن تو آقا خدایی بی کفن ماندی ؟ نماندی در بین گرما پاره تن ماندی ؟ نماندی آیا بدون پیرهن ماندی؟نماندی در زیر دست و پا شدن ماندی ؟ نماندی گرچه عزادار شهید کاظمینم امشب پریشان پریشان حسینم آیا کسی با مرکب از روی تو رفته؟ چنگ کسی آیا به گیسوی تو رفته؟ یا نیزه ای مابین پهلوی تو رفته؟ آیا سه شعبه روی بازوی تو رفته؟ قربان آن قامت که بر روی زمین خورد قربان آنکس که عمود آهنین خورد 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
رسن بر پنجه ی تقدیر بستند دو دست آیه ی تطهیر بستند به گردن شال مشکی باید انداخت که دور گردنش زنجیر بستند 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
در اين سياه چال جلوه ي قمر نشسته بود چو ناله اي كه صبح و شام بي اثر نشسته بود به وقت گريه كردنش زمان غصه خوردنش قضا ز كار ایستاده و قَدَر نشسته بود نفس كه مي كشيد سرفه بي امان ادامه داشت ز بسكه در سياه چال محتضر نشسته بود بلند ميشد و ز خون بر زمين مشخص است چه قدر رد تازيانه بر كمر نشسته بود ز فرش ، خاك را به عرش مي رساند ربناش نماز هاي او اگر چه بيشتر نشسته بود صداي بچه هاي كوچه آمد و دلش شكست چه قدر منتظر به ديدن پسر نشسته بود شكستگي ساق پاي او به گردن قل است به انزجار استخوان منكسر نشسته بود كمال بندگيش را اسير خويش كرده بود تمام روز روزه بود و تا سحر نشسته بود به جبرئيل گفته اند از اين طرف نيا كه او بدون بال مانده و بدون پر نشسته بود به روي تخته ي دري به سوگ مادرش نشست به سوگ ضربه هاي پاي چهل نفر نشسته بود 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
بعد پیغمبر اگر خانه نشین حیدر نمی شد کنج زندا قتلگاه موسی جعفر نمی شد خصم اگر در کوچه سیلی بر رخ زهرا نمی زد نیلی از سیلی سندی روی آن سرور نمی شد کس نمی زد کنج زندان بر تن او تازیانه گر سیه از تازیانه بازوی مادر نمی شد زیر زنجیر گران کی خرد می شد ساق پایش سینه زهرا اگر مجروح میخ در نمی شد دست و پا و گردنش کی بسته با زنجیر می شد بسته. بین کوچه ها گر بازوی حیدر نمی شد 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
دستش به زنجير است و پايش را شكستند با ناسزا بغض صدايش را شكستند سجاده را از زير پايش مى كشيدند تا حرمت ياربّنايش را شكسته اند اين چند زندان بان كه دورش را گرفتند زير لگدها چندجايش را شكستند برخاست امّا ناگهان با صورت افتاد نامردها حتّى عصايش را شكستند حتّى دمِ افطار هم چيزى نمى خورد وقت اذان ظرف غذايش را شكستند سِندى و همدستان او، تا روضه مى خواند با خنده قلب مبتلايش را شكستند هرچه زدند او را به ياد كربلا بود حتّى گريز كربلايش را شكستند ياد دمى كه زير سم ها رفت جدّش ياد دمى كه دنده هايش را شكستند از ابتداى صبح تا پايان مغرب از ابتدا تا انتهايش را شكستند 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
مشکل گشای کارها باب الحوائج ذکر توسّل های ما باب الحوائج دارد هوای شیعه را باب الحوایج پیوسته می گوییم «یا باب الحوائج» پر می کشد دل های ما تا کاظمینش امشب عجب دارد تماشا کاظمینش عیسای اهل البیت موسای کلیم است مانند بابایش کریم ابن الکریم است بین دعاهایش غریبه هم سهیم است بابای سلطان خراسان از قدیم است دارد دمی مثل مسیحا کظم غیظش عبد خدا می سازد او با کظم غیظش از هر بلایی شیعه ها را حفظ کرده زیر عبای خویش ما را حفظ کرده در سینه اش علم خدا را حفظ کرده اعجازهای انبیا را حفظ کرده با یک نگاهش زیر و رو شد بُشر حافی مجذوب حُسن خُلق او شد بُشر حافی آری وقار او وقار دیگری بود اکسیر علم او عیار دیگری بود هر احتجاجش افتخار دیگری بود تیغ کلامش ذوالفقار دیگری بود مانند زینب، عمّه اش، مرد سخن بود در هر سؤالی پاسخش دندان شکن بود آقای ما در کنج زندان چارده سال محروم از خورشید تابان چارده سال آزرده، زخمی، مو پریشان چارده سال مثل هزاران سال بود آن چارده سال «خلّصنی یارب» گفتنش از حد گذشته پیداست در زندان به آقا بد گذشته 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
دل شکسته ی خود را مجدد آوردیم چقدر غصه در این رفت و آمد آوردیم طواف کوی تو قسمت نشد ، بد آوردیم بنا به سنت مان رو به مشهد آوردیم به تربت تو قسم کاظمین ما اینجاست شروع یک سفر ناب کربلا اینجاست گهی به شوق شب کاظمین در سفریم گهی به پنجره فولاد عرض دل ببریم میان این دو حرم از نخست در به دریم اسیر و خانه به دوش شما پدر- پسریم رعیت ات شده ایم و جهان رعیت ماست غلامی پسرت افتخار و عزت ماست دو عالم است گدای تو یا اباالسلطان گدای دست رضای تو یااباالسلطان در انتظار عطای تو یا اباالسلطان نشسته ایم به پای تو یا اباالسلطان فقیر تو چه غنی شد به عرض یک هفته کرامت و کرم تو به مادرت رفته صبیه هات دعاگوی نسل سلمان اند نواده هات همه صاحبان ایران اند همان قبیله که دروازه های قرآن اند تمام خلق سر سفره ی تو مهمان اند هر آنچه هست ز الطاف دخترت داریم به خانواده ی تو ما همه بدهکاریم بلندمرتبه ، پیروز ، سرفراز تویی شکوه پرچم در حال اهتزاز تویی اسیر بند ، ولی تشنه ی نماز تویی کریم زاده ی از خلق بی نیاز تویی به خاطر تو زمین جان تازه میگیرد به احترام تو باران اجازه میگیرد چقدر اهل گذشتی چقدر آقایی چه قدر مثل رسول خدا شکیبایی حسینی و حسنی و علی و زهرایی چه خوب حضرت باب الحوائج مایی به زیر سایه ی تو رو به دیگران نزنیم کنار سفره ی تو حرف آب و نان نزنیم اگر تو صید کنی آرزویمان قفس است اسیر دام تو با جبرئیل هم نفس است بدون مرحمتت زندگی ما عبث است نگاه لطف تو یا کاظم الائمه بس است محبت به تو مرز میان خوب و بدی ست مطیع امر تو بودن سعادت ابدی ست قسم به حضرت زهرا نگاه کن ما را نگاه کرده و پاک از گناه کن ما را هر آینه بری از اشتباه کن ما را بیا و راه بلد رو به راه ما را ببین که ما و معاصی مان دچار همیم نظر نما همگی "بشر حافی" تو شویم رسیده پیک اجل گوئیا سر آورده خبر ولی خبری گریه آور آورده ببین فراق چه بر روز دختر آورده غم تو گریه ی معصومه را در آورده چقدر درد و مصیبت به جانش افتاده ببین به عالم و آدم جواب رد داده قد رشید تو را بار غصه خم کرده شبیه چشم ترت بازویت ورم کرده چقدر مرد نگهبان به تو ستم کرده به زیر سلسه پای تو را قلم کرده شکنجه دادن تو روزی یهود شده تمام دور و بر گردنت کبود شده در آسمان نگاهت شراره حد میزد به سینه ی تو چرا مرگ دست رد میزد؟ چقدر "سندی" ملعون تو را لگد میزد به مادر و پدرت حرف های بد میزد به رنگ لاله شدی و ز غصه پژمردی شبیه مادر خود فاطمه کتک خوردی شبیه مادر خود فاطمه پرت زخم است شبیه مادر خود فاطمه سرت زخم است ز بی حیایی شلاق پیکرت زخم است و پلک خسته ی هر دیده ی ترت زخم است دم غروب نشستی خدا خدا کردی همیشه روزه ی خود را به گریه وا کردی اگرچه درد و غم و غربتی کهن داری اگرچه غصه ی دوری از وطن داری به روی شانه ی خود کوهی از محن داری و از شکنجه ی دشمن نشان به تن داری سرت به نیزه تماشا نشد ولی آقا سر عبای تو دعوا نشد ولی آقا به روی سینه ی تو چکمه ی شرور نرفت و در دهان تو سر نیزه ای به زور نرفت میان راه سرت داخل تنور نرفت بدون پوشیه طفلت دیار دور نرفت نگاه اهل و عیال تو قحط آب ندید چه خوب فاطمه ات مجلس شراب ندید 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
ذره ای در نزد خورشید درخشان تو ایم تشنه ای در حسرت یک جرعه باران تو ایم سالها نان خورده ایم از سفره ی اولاد تو روزی ما می رسد چون بر سر خوان تو ایم گوشه ای از صحن آیینه و یا صحن عتیق هرکجا هستیم گویی کنج ایوان تو ایم زائران دختر تو زائران فاطمه اند تا ابد ممنون این لطف دو چندان تو ایم ما غذای خانه هامان هم غذای حضرتی ست درمیان خانه هم در اصل مهمان تو ایم بچه های تو در ایران پادشاهی میکنند حضرت غربت نشین! مدیون احسان تو ایم شش امامی نیستیم و نیستیم اهل وقوف امر، امر توست آقا، تحت فرمان تو ایم بی گمان بی حب تو اسلام ابتر می شود دین هر کس پای خود ما که مسلمان تو ایم ما مسلمان تو؟! نه...از پیر خود آموختیم پیش شانت در مقام کلب دربان تو ایم قبله ی ما را کشاندی سوی مشهد، در عوض_ بنده ی ناقابل شاه خراسان تو ایم عبد صالح بوده ای، باب الحوائج بوده ای ماهم آقا از مریدان عموجان تو ایم... 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7