فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامه را آغاز کردم با جلیل بی بدیل
و القلم،انی خرجتُ من ضمیر و من دلیل
تا که اسمت بر زبانم گشت جاری خواب رفت
سوز هجران آمد و الاکلنگ و تاب رفت!
با تو تقطیع حوادث را به خوبی یافتم
شعر سعدی و سنایی را به خوبی یافتم!
در کلاس و مکتبت،تاریخ،حکم حال داشت
شاه عباس و سکندر،شهره ای چون زال داشت
تنبلی و کاستی در نزد تو مردود بود
ورزش و نرمش برای طفل،گویی زود بود!
مهربانم! جامعه معنی عینیت نداشت
خاص افراد دگر بود و عمومیت نداشت!
با کلامت سعی کردم توبه از زشتی کنم
روز محشر یادم آید،خوبی و نیکی کنم!
با تو فهمیدم فقط دانش،و لو بالصین را
داوونا فینا و نطلْب شادی مسکین را!
گرچه زیر بار ضرب و جمع درماندم،ولی
بی توان و کنج رادیکال آزردم،ولی
مهربانی را گره بر مختصات جان زدم
عاشقی را پاره خطی بر دل شیدا زدم
نام زیبای تو گوهر شد به جان آسیا
تا ابد جاوید نامت بر تن جغرافیا!
#شعر #ارسالی_مخاطب
📜 @sheraneh_eitaa
کاش چون پاییز بودم!
کاش چون پاییز،
خاموش وملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد،
آفتاب دیدگانم سرد می شد،
آسمان سینه ام پر درد می شد،
ناگهان توفان اندوهی
به جانم چنگ می زد،
اشک هایم همچو باران،
دامنم را رنگ می زد!
وه چه زیبا بود، اگر پاییز بودم!
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم!
شاعری در چشم من می خواند،
شعری آسمانی!
در کنارم قلب عاشق شعله می زد،
در شرار آتش دردی نهانی!
نغمه ی من،
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته!
پیش رویم؛
چهره ی تلخ زمستان جوانی
پشت سر؛
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام؛
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی،
کاش چون پاییز بودم!
#فروغ_فرخزاد #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
این بوی روحپرور از آن خوی دلبر است
وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است
ای باد بوستان مگرت نافه در میان
وی مرغ آشنا مگرت نامه در پر است
بوی بهشت میگذرد یا نسیم دوست
یا کاروان صبح که گیتی منور است
این قاصد از کدام زمین است مشکبوی
وین نامه در چه داشت که عنوان معطرست
بر راه باد عود در آتش نهادهاند
یا خود در آن زمین که تویی خاک عنبر است
بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن
کاصحاب را دو دیده چو مسمار بر در است
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزهدار بر الله اکبر است
دانی که چون همی گذرانیم روزگار
روزی که بی تو میگذرد روز محشر است
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
صورت ز چشم غایب و اخلاق در نظر
دیدار در حجاب و معانی برابر است
در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق
کوته کنم که قصهٔ ما کار دفتر است
همچون درخت بادیه سعدی به برق شوق
سوزان و میوهٔ سخنش همچنان تر است
آری خوش است وقت حریفان به بوی عود
وز سوز غافلند که در جان مجمر است
#سعدی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
رضا براهنی در سال ۱۳۱۴، در تبریز به دنیا آمد. در ۲۲ سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه دکتری در رشته ی خود به ایران بازگشت و در دانشگاه به تدریس مشغول شد. رضا براهنی هم چنین چند دوره کارگاه نقد، شعر و قصه نویسی برگزار کرد که باعث شکل گیری یک جریان ادبی در دهه ی هفتاد شمسی شدند. در سال ۱۳۵۱ خورشیدی به آمریکا رفت و شروع به تدریس کرد. در سال ۱۳۵۳ خورشیدی، بار دیگر به آمریکا رفت در سال ۱۳۵۶ جایزه ی بهترین روزنامه نگار حقوق انسانی را گرفت. سرانجام در فروردین۱۴۰۱فوت کردند.
#رضا_براهنی #معرفی_شاعر
📜 @sheraneh_eitaa
بمن بگو، بگو،
چگونه بشنوم صدای ریزش هزار برگ را ز شاخه ها؟
بمن بگو، بگو،
چگونه بشنوم صدای بارش ستاره را ز ابرها؟
من از درخت زاده ام
تو ای که گفتنت وزیدن نسیم هاست بر درختها
بمن بگو، بگو،
درخت را که زاده است؟
مرا ستاره زاده است
تو ای که گفتنت چو جویبارهاست، جویبارهای سرد
بمن بگو، بگو،
ستاره را که زاده است؟
ستاره را، درخت را تو زاده ای
تو ای که گفتنت پریدن پرنده هاست
بمن بگو، بگو،
تو را که زاده است؟
#رضا_براهنی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | دلبستهی امیدی در سنگلاخ گیتی
رَه بیشکیب پویم، دل بیقرار دارم
🔶یک بیت از غزل جدید رهبر انقلاب
📜 @sheraneh_eitaa
او اگر بیند در میخانه را
میکند فکر می و پیمانه را
فکر ان هم مست مستش میکند
نیستی را هم که هستش میکند
فکر او تا هر کجا خواهی رود
بر فراز آسمان راهی رود
ناگهان آمد ندایی از بَرید*
هرچه در ذهن و خیال امد پرید
آن بَرید از دِه خبر هایی رساند
چون شنیده رنگ رخساری نماند
در همان دِه سرو قدّی یار او
کز همان دم شد چنان سر بار او
یار او را بهر دارایی و پول
دادنَش مردی به ظاهر نَرّه غول
او کَزین اخبار غمگین گشته بود
بارِغمهایش چه سنگینگشته بود!
مدتی را با همین غم ، تا بکرد
تازه عشقی در دلش آن ، جا بکرد
خب ولیکن هیچ عشقی در زمین
نارسد همپای عشق اوّلین....!
(بَرید: پست چی ، نامه رسان)
#حسین_قربان_زاده #شعر #ارسالی_مخاطب
📜 @sheraneh_eitaa
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی وان دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان، سینه پردود
زبانم کن به گفتن آتش آلود
کرامت کن درونی درد پرورد
دلی در وی درون درد و برون درد
به سوزی ده کلامم را روایی
کز آن گرمی کند آتش گدایی
دلم را داغ عشقی بر جبین نه
زبانم را بیانی آتشین ده
سخن کز سوز دل تابی ندارد
چکد گر آب ازو، آبی ندارد
دلی افسرده دارم سخت بی نور
چراغی زو به غایت روشنی دور
بده گرمی دل افسردهام را
فروزان کن چراغ مردهام را
ندارد راه فکرم روشنایی
ز لطفت پرتویی دارم گدایی
اگر لطف تو نبود پرتو انداز
کجا فکر و کجا گنجینهٔ راز
ز گنج راز در هر کنج سینه
نهاده خازن تو صد دفینه
ولی لطف تو گر نبود، به صد رنج
پشیزی کس نیابد ز آنهمه گنج
چودر هر کنج، صد گنجینه داری
نمیخواهم که نومیدم گذاری
به راه این امید پیچ در پیچ
مرا لطف تو میباید، دگر هیچ
#وحشی_بافقی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
گرچه شبیهِ وضعِ شهرِ خود وخیمیم
ما همچنان پابندِ آن عهدِ قدیمیم
تهران اگرچه مثلِ مشهد،مثلِ قم نیست
ما هم کنارِ سفره ی شاهِ کریمیم
شاهی که خود لقمه برای ما گرفته
ما نیز در کارِ غلامانش سهیمیم
عطرِ گلابش را گرفتیم...آنقَدَرکه
در پیچ و تابِ زلفِ او همچون نسیمیم
گفتند او باب الحوائج بوده و هست
ما همچنان محتاجِ جنّاتُ النَعیمیم
ضامن شده امشب براتِ کربلا را
از چه دگر در غصّه...در امّید و بیمیم؟!
ما را ازین پس کربلا رفته بدانید!
ما زائرانِ حضرتِ عبدُالعظیمیم
#عارفه_دهقانی #شعر #عبدالعظیم_حسنی
📜 @sheraneh_eitaa
هدایت شده از احرار | هیأت و جهانیاندیشی
#همدرد_لبنانیم
◽️طاقت بیاور باز هم لبنان!
دیگر زمان محو طاغوت است
پویش ملی جمعآوری کمک برای مردم مظلوم و مقتدر لبنان
💳واریز کمک:
5041721113532130بنیادخیریهجامعهایمانیمشعر (روی عدد ضربه بزنید کپی میشود ☝️) ⚠️ به جز برنامه "آپ" که برای حسابهای حقوقی محدودیت در تعداد واریزهای روزانه دارد، از هر برنامه دیگر بانکی و... واریز کنید مشکلی نخواهید داشت. #مقاومت | #لبنان | #متضامن_مع_لبنان 💠 جامعهایمانیمشعر ✅ @www1542org 💠 جامعهفعالانمردمیاربعین ✅ @jarbaein 💠 احرار | هیأت و جهانیاندیشی ✅ @ahrar1542
شب ، در آفاق تاریک مغرب
خیمه اش را شتابان برافراشت
آسمان ها همه قیرگون بود
برف ، در تیرگی دانه می کاشت
من ، هراسان در آن راه باریک
با غریو درختان تنها
می دویدم چو مرغان وحشی
بر سر بوته ها و گون ها
گاهی آهنگ پای سواری
می رسید از افق های خاموش
بادی آشفته می آمد از دور
تا مگر گیرد او را در آغوش
من زمانی نمی ماندم از راه
گویی از چابکی می پریدم
بوته ها ، سایه ها ، کوهساران
می دویدند و من می دویدم
در دل تیرگی کلبه ای بود
دود آن رفته بر آسمان ها
پای تنها چراغی که می سوخت
در دلش ، راز گویان شبا ن ها
لختی از شیشه دیدم درون را
خواستم حلقه بر در بکوبم
ناگهان تک چراغی که می سوخت
مرد و تاریکتر شد غروبم
لحظه ای ایستادم به
تردید
گفتم این خانه ی مردگان است
گویی آن دم کسی در دلم گفت
فکر شب کن که ره بیکران است
در زدم – در گشودند و ناگاه
دشنه ای در سیاهی درخشید
شیون ناشناسی که جان داد
کلبه را وحشتی تازه بخشید
کورمالان قدم پس نهادم
چشم من با سیاهی نمی ساخت
تابه خود آمدم ضربتی چند
در دل کلبه از پایم انداخت
خود ندانم کی از خواب جستم
لیک ، دانم که صبحی سیه بود
در کنارم سری نو بریده
غرق خون بود و چشمش به ره بود
#شعر #نادر_نادرپور
📜 @sheraneh_eitaa