فداے نگہ صبح و پگاهت شدہ ام
چارہ ڪن بر دل و امروز مرادے برسان
| صبحتون بخیر و پر برکت 🌸🍃
#هما_کشتگر #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
طبیعت معبدی است که ستونهای زندهاش
گاه میگویند کلماتِ گنگی را.
آدمی میگذرد از جنگلِ انبوهِ تمثیلها
که او را مینگرند با نگاههای آشنا.
بهسانِ پژواکهای بلندی که در دوردست درمیآمیزند
در وحدتی ژرف و ظلمانی
گسترده چون آسمان و چون روشنایی
عطرها و رنگها و اصوات به هم پاسخ میگویند.
عطرهایی گاه تازه چون تنِ کودکان
لطیف چون نوای نی، سرسبز چون مرغزاران،
و عطرهای دیگر فاسد، غنی، فتحکنان،
به انبساط چیزهای بیپایان
مانندِ عنبر و مُشک و عود و کندر
میسرایند هیجان حواس و شور روان را.
#شارل_بودلر #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامه را آغاز کردم با جلیل بی بدیل
و القلم،انی خرجتُ من ضمیر و من دلیل
تا که اسمت بر زبانم گشت جاری خواب رفت
سوز هجران آمد و الاکلنگ و تاب رفت!
با تو تقطیع حوادث را به خوبی یافتم
شعر سعدی و سنایی را به خوبی یافتم!
در کلاس و مکتبت،تاریخ،حکم حال داشت
شاه عباس و سکندر،شهره ای چون زال داشت
تنبلی و کاستی در نزد تو مردود بود
ورزش و نرمش برای طفل،گویی زود بود!
مهربانم! جامعه معنی عینیت نداشت
خاص افراد دگر بود و عمومیت نداشت!
با کلامت سعی کردم توبه از زشتی کنم
روز محشر یادم آید،خوبی و نیکی کنم!
با تو فهمیدم فقط دانش،و لو بالصین را
داوونا فینا و نطلْب شادی مسکین را!
گرچه زیر بار ضرب و جمع درماندم،ولی
بی توان و کنج رادیکال آزردم،ولی
مهربانی را گره بر مختصات جان زدم
عاشقی را پاره خطی بر دل شیدا زدم
نام زیبای تو گوهر شد به جان آسیا
تا ابد جاوید نامت بر تن جغرافیا!
#شعر #ارسالی_مخاطب
📜 @sheraneh_eitaa
کاش چون پاییز بودم!
کاش چون پاییز،
خاموش وملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد،
آفتاب دیدگانم سرد می شد،
آسمان سینه ام پر درد می شد،
ناگهان توفان اندوهی
به جانم چنگ می زد،
اشک هایم همچو باران،
دامنم را رنگ می زد!
وه چه زیبا بود، اگر پاییز بودم!
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم!
شاعری در چشم من می خواند،
شعری آسمانی!
در کنارم قلب عاشق شعله می زد،
در شرار آتش دردی نهانی!
نغمه ی من،
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته!
پیش رویم؛
چهره ی تلخ زمستان جوانی
پشت سر؛
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام؛
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی،
کاش چون پاییز بودم!
#فروغ_فرخزاد #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
این بوی روحپرور از آن خوی دلبر است
وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است
ای باد بوستان مگرت نافه در میان
وی مرغ آشنا مگرت نامه در پر است
بوی بهشت میگذرد یا نسیم دوست
یا کاروان صبح که گیتی منور است
این قاصد از کدام زمین است مشکبوی
وین نامه در چه داشت که عنوان معطرست
بر راه باد عود در آتش نهادهاند
یا خود در آن زمین که تویی خاک عنبر است
بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن
کاصحاب را دو دیده چو مسمار بر در است
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزهدار بر الله اکبر است
دانی که چون همی گذرانیم روزگار
روزی که بی تو میگذرد روز محشر است
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
صورت ز چشم غایب و اخلاق در نظر
دیدار در حجاب و معانی برابر است
در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق
کوته کنم که قصهٔ ما کار دفتر است
همچون درخت بادیه سعدی به برق شوق
سوزان و میوهٔ سخنش همچنان تر است
آری خوش است وقت حریفان به بوی عود
وز سوز غافلند که در جان مجمر است
#سعدی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
رضا براهنی در سال ۱۳۱۴، در تبریز به دنیا آمد. در ۲۲ سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه دکتری در رشته ی خود به ایران بازگشت و در دانشگاه به تدریس مشغول شد. رضا براهنی هم چنین چند دوره کارگاه نقد، شعر و قصه نویسی برگزار کرد که باعث شکل گیری یک جریان ادبی در دهه ی هفتاد شمسی شدند. در سال ۱۳۵۱ خورشیدی به آمریکا رفت و شروع به تدریس کرد. در سال ۱۳۵۳ خورشیدی، بار دیگر به آمریکا رفت در سال ۱۳۵۶ جایزه ی بهترین روزنامه نگار حقوق انسانی را گرفت. سرانجام در فروردین۱۴۰۱فوت کردند.
#رضا_براهنی #معرفی_شاعر
📜 @sheraneh_eitaa
بمن بگو، بگو،
چگونه بشنوم صدای ریزش هزار برگ را ز شاخه ها؟
بمن بگو، بگو،
چگونه بشنوم صدای بارش ستاره را ز ابرها؟
من از درخت زاده ام
تو ای که گفتنت وزیدن نسیم هاست بر درختها
بمن بگو، بگو،
درخت را که زاده است؟
مرا ستاره زاده است
تو ای که گفتنت چو جویبارهاست، جویبارهای سرد
بمن بگو، بگو،
ستاره را که زاده است؟
ستاره را، درخت را تو زاده ای
تو ای که گفتنت پریدن پرنده هاست
بمن بگو، بگو،
تو را که زاده است؟
#رضا_براهنی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | دلبستهی امیدی در سنگلاخ گیتی
رَه بیشکیب پویم، دل بیقرار دارم
🔶یک بیت از غزل جدید رهبر انقلاب
📜 @sheraneh_eitaa
او اگر بیند در میخانه را
میکند فکر می و پیمانه را
فکر ان هم مست مستش میکند
نیستی را هم که هستش میکند
فکر او تا هر کجا خواهی رود
بر فراز آسمان راهی رود
ناگهان آمد ندایی از بَرید*
هرچه در ذهن و خیال امد پرید
آن بَرید از دِه خبر هایی رساند
چون شنیده رنگ رخساری نماند
در همان دِه سرو قدّی یار او
کز همان دم شد چنان سر بار او
یار او را بهر دارایی و پول
دادنَش مردی به ظاهر نَرّه غول
او کَزین اخبار غمگین گشته بود
بارِغمهایش چه سنگینگشته بود!
مدتی را با همین غم ، تا بکرد
تازه عشقی در دلش آن ، جا بکرد
خب ولیکن هیچ عشقی در زمین
نارسد همپای عشق اوّلین....!
(بَرید: پست چی ، نامه رسان)
#حسین_قربان_زاده #شعر #ارسالی_مخاطب
📜 @sheraneh_eitaa
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی وان دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان، سینه پردود
زبانم کن به گفتن آتش آلود
کرامت کن درونی درد پرورد
دلی در وی درون درد و برون درد
به سوزی ده کلامم را روایی
کز آن گرمی کند آتش گدایی
دلم را داغ عشقی بر جبین نه
زبانم را بیانی آتشین ده
سخن کز سوز دل تابی ندارد
چکد گر آب ازو، آبی ندارد
دلی افسرده دارم سخت بی نور
چراغی زو به غایت روشنی دور
بده گرمی دل افسردهام را
فروزان کن چراغ مردهام را
ندارد راه فکرم روشنایی
ز لطفت پرتویی دارم گدایی
اگر لطف تو نبود پرتو انداز
کجا فکر و کجا گنجینهٔ راز
ز گنج راز در هر کنج سینه
نهاده خازن تو صد دفینه
ولی لطف تو گر نبود، به صد رنج
پشیزی کس نیابد ز آنهمه گنج
چودر هر کنج، صد گنجینه داری
نمیخواهم که نومیدم گذاری
به راه این امید پیچ در پیچ
مرا لطف تو میباید، دگر هیچ
#وحشی_بافقی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
گرچه شبیهِ وضعِ شهرِ خود وخیمیم
ما همچنان پابندِ آن عهدِ قدیمیم
تهران اگرچه مثلِ مشهد،مثلِ قم نیست
ما هم کنارِ سفره ی شاهِ کریمیم
شاهی که خود لقمه برای ما گرفته
ما نیز در کارِ غلامانش سهیمیم
عطرِ گلابش را گرفتیم...آنقَدَرکه
در پیچ و تابِ زلفِ او همچون نسیمیم
گفتند او باب الحوائج بوده و هست
ما همچنان محتاجِ جنّاتُ النَعیمیم
ضامن شده امشب براتِ کربلا را
از چه دگر در غصّه...در امّید و بیمیم؟!
ما را ازین پس کربلا رفته بدانید!
ما زائرانِ حضرتِ عبدُالعظیمیم
#عارفه_دهقانی #شعر #عبدالعظیم_حسنی
📜 @sheraneh_eitaa
هدایت شده از احرار | هیأت و جهانیاندیشی
#همدرد_لبنانیم
◽️طاقت بیاور باز هم لبنان!
دیگر زمان محو طاغوت است
پویش ملی جمعآوری کمک برای مردم مظلوم و مقتدر لبنان
💳واریز کمک:
5041721113532130بنیادخیریهجامعهایمانیمشعر (روی عدد ضربه بزنید کپی میشود ☝️) ⚠️ به جز برنامه "آپ" که برای حسابهای حقوقی محدودیت در تعداد واریزهای روزانه دارد، از هر برنامه دیگر بانکی و... واریز کنید مشکلی نخواهید داشت. #مقاومت | #لبنان | #متضامن_مع_لبنان 💠 جامعهایمانیمشعر ✅ @www1542org 💠 جامعهفعالانمردمیاربعین ✅ @jarbaein 💠 احرار | هیأت و جهانیاندیشی ✅ @ahrar1542
شب ، در آفاق تاریک مغرب
خیمه اش را شتابان برافراشت
آسمان ها همه قیرگون بود
برف ، در تیرگی دانه می کاشت
من ، هراسان در آن راه باریک
با غریو درختان تنها
می دویدم چو مرغان وحشی
بر سر بوته ها و گون ها
گاهی آهنگ پای سواری
می رسید از افق های خاموش
بادی آشفته می آمد از دور
تا مگر گیرد او را در آغوش
من زمانی نمی ماندم از راه
گویی از چابکی می پریدم
بوته ها ، سایه ها ، کوهساران
می دویدند و من می دویدم
در دل تیرگی کلبه ای بود
دود آن رفته بر آسمان ها
پای تنها چراغی که می سوخت
در دلش ، راز گویان شبا ن ها
لختی از شیشه دیدم درون را
خواستم حلقه بر در بکوبم
ناگهان تک چراغی که می سوخت
مرد و تاریکتر شد غروبم
لحظه ای ایستادم به
تردید
گفتم این خانه ی مردگان است
گویی آن دم کسی در دلم گفت
فکر شب کن که ره بیکران است
در زدم – در گشودند و ناگاه
دشنه ای در سیاهی درخشید
شیون ناشناسی که جان داد
کلبه را وحشتی تازه بخشید
کورمالان قدم پس نهادم
چشم من با سیاهی نمی ساخت
تابه خود آمدم ضربتی چند
در دل کلبه از پایم انداخت
خود ندانم کی از خواب جستم
لیک ، دانم که صبحی سیه بود
در کنارم سری نو بریده
غرق خون بود و چشمش به ره بود
#شعر #نادر_نادرپور
📜 @sheraneh_eitaa
نسیم صبح خیالی تو ای بهانه ی من
غزل غزل تو شدی شعر عاشقانه ی من
در آسمان محبت تو مهر و ماه شدی
طلوع سبز بهاری میان خانه ی من
#مهتاب_تهرانی #شعر
|صبحتون بخیر و پر برکت🌸🌿
📜 @sheraneh_eitaa
ناگهان قید قیل و قال زدم
پرسه در عالم خیال زدم
به کتاب غزل که فال زدم ...
تا به اوج کرانه بال زدم
سرخوشم از همین طرب هایم
میخورم یک به یک رطب هایم
ماه روی زمین هویدا شد
خشکسالی بدل به دریا شد
بارور نسل پاک زهرا شد
مایه افتخار دنیا شد
پسری ذوالنعیم آمده است
شاه عبدالعظیم آمده است
به حضورت سلام یا سید
احترامی مدام یا سید
حرف من یک کلام یا سید
شاهی و من غلام یا سید
سایه ات بر سر محبان است
مثل ابری که غرق باران است
آمدی شهرری گلستان شد
پایگاهی برای قرآن شد
حرمت کربلای ایران شد
قبله مردمان تهران شد
کاش قبرم در این حرم باشد
ضامنم حضرت کرم باشد
سیدی از تبار زهرایی
ری شد از مقدمت مسیحایی
تا تو هستی نمی روم جایی
چون امیر قبیله مایی
گفته در شانتان گل زهرا
که تو هستی "وَلیُنا حَقٰا"
با ورودت صفا به پا کردی
حوزه علمیه بنا کردی
تو مرا بنده خدا کردی
شهرری را تو کربلا کردی
شده ام از اهالی شهرت
می برم فیض از یم بحرت
جان عالم فدای رضوانت
به فدای رواق و ایوانت
علمای زمانه حیرانت
طیب و حق شناس مهمانت
در حریمت چه لذتی بردم
از غذاهای حضرتی خوردم
چه رواقی چه گنبدی داری
خوش به حالت چه مرقدی داری
خادمان زبانزدی داری
سیل زوار بیحدی داری
حرف صحن و سرا شده ای وای
صحبت از مجتبی شده ای وای
کاش قبر حسن بنایی داشت
کاش هم صحن و هم سرایی داشت
کاش یک گنبد طلایی داشت
روضه خوانهای باصفایی داشت
ری کجا و بقیع خاک آلود
کاش هیئت مدینه مهمان بود
#حبیب_باقرزاده #حضرت_عبدالعظیم_حسنی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنکه به عمق اندیشه رسید
اوج زندگی را دوست میدارد.
جوانی ارجمند را اویی در مییابد
که جهان را در نوشته باشد،
و فرزانگان در پایان،
میل به زیبایی دارند.
#فریدریش_هولدرلین #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
شعر و اجرا نگیننقیبی.mp3
2.92M
برای شهید #سید_حسن_نصرالله
شعر و اجرا: #نگین_نقیبی
نام تو شرح برگهای سبز زیتون است
نام بلندت مقتدای هر چه مجنون است
ای قهرمان داستان کودکی هایم
بعد از تو حال چشمهایم مثل جیحون است
دنبال یک واژه برای وصف تو بودم
وصف تو از حدِّ بیان ِ واژه بیرون است
سیّدحسن! ای جان جولان، قدرت لبنان
قلب جهانی بعد تو دلتنگ و محزون است
در عمر خود داغ فراوان دیده ام امّا
داغت فراتر از کلام و عمق مضمون است
اسلام و هر آزاده ای، امنیت خود را
بعد از خدا به خون امثال تو مدیون است
رزق شهادت بر وجود تو گوارا باد
خونت به حق، آغاز بر پایانِ صهیون است
#نگین_نقیبی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
ای اهل نظر کعبه ی اهل نظر این جاست
زیرا حرم زاده ی خیرالبشر این جاست
خورشید ولایت گهر بحر هدایت
طوبای بهشت علوی را ثمر این جاست
آیید به شهر ری و خوانید خدا را
زیرا که به حاجات همه خلق در این جاست
این جا حرم عبدالعظیم است عظیم است
بحر عظمت را به حقیقت گهر این جاست
این تربت فرزند کریم دو جهان است
ارباب کرم را به سر خاک سر این جاست
با چشم دل خویش در این بقعه ببینید
کافواج ملک تابه فلک جلوه گراین جاست
از ری همه بر دیده دل نور بگیرید
زیرا که سپهر نبوی را قمر این جاست
آید به مشام همه بوی حسن از خاک
هان پا به ادب نه که حَسن را پسر این جاست
زوّار حریمش همه زوّار حسینند
بر اهل ولا کرب و بلای دگر این جاست
اینجا حرم عبدالعظیم است عظیم است
این قبر کریم ابن کریم ابن کریم است
#رحمان_نوازنی #شعر #حضرت_عبدالعظیم_حسنی
📜 @sheraneh_eitaa
هدایت شده از طریق المهدی
📣 اطلاعیه| #طریق_المهدی🚩
﷽| پیاده روی عبادِالله الصَّالِحين در #طریق_المهدی
🚩 بر همهی مسلمانان فرض است که با #امکانات خود در کنار مردم لبنان و #حزبالله سرافراز بایستند و در رویارویی با #رژیم_غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند.
🗓 سه شنبه: ۱۷ مهرماه ۱۴۰۳
⏱ آغاز پیاده روی: ساعت ۱۶
🚏مکان: بلوار پیامبر اعظم شهر مقدس قم
( از عمود ۱۲ تا مسجد مقدس جمکران )
🤝مشارکت در هزینه های برنامه طریق المهدی شامل هزینه های آب،یخ، فضاسازی، سیستم صوت و... تمام مسیر:👈
💳|
5892 1070 4515 1308روی شماره بزنید کپی میشود. 🇱🇧🇵🇸🇮🇷تا جان در بدن داریم؛ هستیم بر آن عهد که بستیم✊ 🔳ضمناً جهت راه اندازی موکب به صورت خانوادگی و یا گروهی به @poshtibani پیام دهید. #راه_نصرالله #حزب_الله_پیروز_است #اللهم_عجّل_لولیّک_الفرج 👈 قرار عاشقان بقیة الله الاعظم، سهشنبه ها عصر، بلوار پیامبراعظم قم @tariq_almahdi
میرزا محمد رضی معروف به میررضی آرتیمانی از شاعران و عارفان مشهور زمان صفویه است که در نیمه دوم قرن دهم هجری قمری در روستای آرتیمان از توابع تویسرکان به دنیا آمد. در ایام جوانی به همدان عزیمت و در آنجا مشغول تحصیل شد و در سلک شاگردان میرمرشد بروجردی درآمد. میررضی به علت شایستگی وافری که داشت زود مورد توجه شاه عباس صفوی قرار گرفت و در جمع منشیان و میرزایان شاه در آمد و به همین دلیل بود که داماد خاندان بزرگ صفوی شد. او در سال ۱۰۳۷ هجری قمری دیده از جهان فرو بست. او را در محل خانقاهش در تویسرکان به خاک سپردند. از او حدود ۱۲۰۰بیت شعر به جا مانده که معروفترین آنها ساقی نامهٔ اوست.
#معرفی_شاعر #رضی_الدین_آرتیمانی
📜 @sheraneh_eitaa
الهی به مستان میخانهات
به عقل آفرینان دیوانهات
به دردی کش لجهٔ کبریا
که آمد به شأنش فرود انّما
به درّی که عرش است او را صدف
به ساقی کوثر، به شاه نجف
به نور دل صبح خیزان عشق
ز شادی به انده گریزان عشق
به رندان سر مست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
به اندهپرستان بی پا و سر
به شادی فروشان بی شور و شر
کزان خوبرو، چشم بد دور باد
غلط دور گفتم که خود کور باد
به مستان افتاده در پای خم
به مخمور با مرگ با اشتلم
بشام غریبان، به جام صبوح
کز ایشانست شام و سحر را فتوح
که خاکم گل از آب انگور کن
سرا پای من آتش طور کن
خدا را به جان خراباتیان
کزین تهمت هستیم وارهان
به میخانهٔ وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
که از کثرت خلق تنگ آمدم
به هر جا شدم سر به سنگ آمدم
بیا ساقیا می بگردش در آر
که دلگیرم از گردش روزگار
مئی ده که چون ریزیش در سبو
بر آرد سبو از دل آواز هو
از آن می که در دل چو منزل کند
بدن را فروزانتر از دل کند
از آن می که گر عکسش افتد بباغ
کند غنچه را گوهر شبچراغ
از آن می که گر شب ببیند به خواب
چو روز از دلش سر زند آفتاب
از آن می که گر عکسش افتد به جان
توانی به جان دید حق را عیان
از آن می که چون شیشه بر لب زند
لب شیشه تبخاله از تب زند
از آن می که گر عکسش افتد به آب
بر آن آب تبخاله افتد جباب
از آن می که چون ریزیش در سبو
بر آرد سبو از دل آواز هو
از آن می که در خم چو گیرد قرار
بر آرد خم آتش ز دل همچو نار
می صاف ز آلودگی بشر
مبدل به خیر اندر او جمله شر
می معنی افروز صورت گداز
مئی گشته معجون راز و نیاز
از آن آب، کاتش به جان افکند
اگر پیر باشد جوان افکند
مئی را کزو جسم جانی کند
بباده، زمین آسمانی کند
مئی از منی و توئی گشته پاک
شود جان، چکد قطرهای گر به خاک
به انوار میخانه ره پوی، آه
چه میخواهی از مسجد و خانقاه
بیا تا سری در سر خم کنیم
من و تو، تو و من، همه گم کنیم
بیک قطره می آبم از سر گذشت
به یک آه، بیمار ما درگذشت
بزن هر قدر خواهیم، پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر
چشی گر از این باده، کو کو زنی
شوی چون ازو مست هو هو زنی
مئی سر بسر مایهٔ عقل و هوش
مئی بی خم و شیشه، در ذوق و جوش
دماغم ز میخانه بویی شنید
حذر کن که دیوانه، هویی شنید
بگیرید زنجیرم ای دوستان
که پیلم کند یاد هندوستان
دلا خیز و پائی به میخانه نه
صلائی به مستان دیوانه ده
خدا را ز میخانه گر آگهی
به مخمور بیچاره، بنما رَهی
دلم خون شد از کلفت مدرسه
خدا را خلاصم کن از وسوسه
چو ساقی همه چشم فتان نمود
به یک نازم، از خویش عریان نمود
پریشان دماغیم، ساقی کجاست
شراب ز شب مانده باقی کجاست
بیا ساقیا، می بگردش در آر
که می خوش بود خاصه در بزم یار
مئی بس فروزانتر از شمع و روز
می و ساقی و بادهٔ جام سوز
می صاف ز الایش ما سوی
ازو یک نفس تا بعرش خدا
مئی کو مرا وارهاند ز من
ز آئین و کیفیت ما و من
از آن می حلال است در کیش ما
که هستی وبال است در پیش ما
از آن می حرام است بر غیر ما
که خارج مقام است در سیر ما
مئی را که باشد در او این صفت
نباشد بغیر از می معرفت
به این عالم ار آشنائی کنی
ز خود بگذری و خدائی کنی
کنی خاک میخانه گر توتیا
خدا را ببینی بچشم خدا
به میخانه آی و صفا را ببین
مبین خویشتن را خدا را ببین
تودر حلقهٔ میپرستان در آ
که چیزی نبینی بغیر خدا
بگویم که از خود فنا چون شوی
ز یک قطره زین باده مجنون شوی
بشوریدگان گر شبی سر کنی
از آن می که مستند لب تر کنی
جمال محالی که حاشا کنی
ببندی دو چشم و تماشا کنی
نیاری تو چون تاب دیدار او
ز دیدار رو کن به دیوار او
قمر درد نوش است از جام ما
سحر خوشه چین است از شام ما
مغنی نوای دگر ساز کن
دلم تنگ شد مطرب آواز کن
بگو زاهدان اینقدر تن زنند
که آهن ربائی بر آهن زنند
بس آلودهام آتش می کجاست
پر آسودهام نالهٔ نی کجاست
به پیمانه، پاک از پلیدم کنید
همه دانش و داد و دیدم کنید
چو پیمانه از باده خالی شود
مرا حالت مرگ حالی شود
همه مستی و شور و حالیم ما
نه چون تو همه قیل و قالیم ما
خرابات را گر زیارت کنی
تجلی بخروار غارت کنی
چه افسردهای رنگ رندان بگیر
چرا مردهای آب حیوان بگیر
زنی در سماعی، ز می سرخوشی
سزد گر ازین غصه خود را کشی
توانی اگر دل، دریا کنی
تو آن دُر یکتای پیدا کنی
ندوزی چو حیوان نظر بر گیاه
بیابی اگر لذت اشک و آه
بیا تا بساقی کنیم اتفاق
درونها مصفا کنیم از نفاق
بیائید تا جمله مستان شویم
ز مجموع هستی پریشان شویم
چو مستان بهم مهربانی کنیم
دمی بیریا زندگانی کنیم
بگرییم یکدم چو باران بهم
که اینک فتادیم یاران زهم
جهان منزل راحت اندیش نیست
ازل تا ابد، یکنفس بیش نیست
سراسر جهان گیرم از توست بس
چه میخواهی آخر از این یکنفس
فلک بین که با ما جفا میکند
چها کرده است و چها میکند
برآورد از خاک ما گرد و دود
چه میخواهد از ما سپهر کبود
نمیگردد این آسیا جز بخون
الهی که برگردد این سرنگون
من آن بینوایم که تا بودهام
نیاسایم ار یکدم آسودهام
رسد هر دم از همدمانم غمی
نبودم غمی گر بدم همدمی
در این عالم تنگتر از قفس
به آسودگی کس نزد یک نفس
مرا چشم ساقی چو از هوش برد
چه کارم به صاف و چه کارم به درد
نه در مسجدم ره، نه در خانقاه
از آن هر دو در هر دو، رویم سیاه
نمانده است در هیچکس مردمی
گریزان شده آدم از آدمی
گروهی همه مکر و زرق و حیل
همه مهربان، بهر جنگ و جدل
همه متفق با هم اندر نفاق
به بدخوئی اندر جهان جمله طاق
همه گرگ مانا همه میش پوست
همه دشمنی کرده در کار دوست
شب آلودگی، روز شرمندگی
معاذ الله از اینچنین زندگی
اگر مرد راهی؟ ز دانش مگو
که او را نداند کسی غیر او
برو کفر و دین را وداعی بکن
به وجد اندر آ و سماعی بکن
مکن منعم از باده ای محتسب
که مستم من از جام لا یحتسب
چو ما زین می، ار مست و نادان شوی
ز دانائی خود پشیمان شوی
خوری باده، خورشید رخشان شوی
چه دنبال لعل بدخشان شوی
صبوح است ساقی برو می بیار
فتوح است مطرب دف و نی بیار
از ان می که در دل اثر چون کند
قلندر بیک خرقه قارون کند
نوای مغنی چه تأثیر داشت
که دیوانه نتوان به زنجیر داشت
مغنی سحر شد خروشی بر آر
ز خامان افسرده جوشی بر آر
که افسردهٔ صحبت زاهدم
خراب می و ساغر و شاهدم
سرم در سر میپرستان مست
که جزمی فراموششان هر چه هست
به می گرم کن جان افسرده را
که می زنده دارد تن مرده را
مگو تلخ و شور آب انگور را
که روشن کند دیدهٔ کور را
بده ساقی آن آب آتش خواص
که از هستیم زود سازد خلاص
بمن عشوه چشم ساقی فروخت
که دین و دل و عقل را جمله سوخت
ازین دین به دنیا فروشان مباش
بجز بندهٔ بادهنوشان مباش
کدورت کشی از کف کوفیان
صفا خواهی، اینک صف صوفیان
چو گرم سماعند هر سو صفی
حریفان اصولی ندیمان کفی
چه درماندهٔ دلق و سجادهای
مکش بار محنت، بکش بادهای
ز قطره سخن پیش دریا مکن
حدیث فقیهان بر ما مکن
مکن قصهٔ زاهدان هیچ گوش
قدح تا توانی بنوشان و نوش
سحر چون نبردی به میخانه راه
چراغی به مسجد مبر شامگاه
خراباتیا، سوی منبر مشو
بهشتی، بدوزخ برابر مشو
بزن ناخن و نغمهای بر دلم
دمار کدورت بر آر از گلم
بکش باده تلخ و شیرین بخند
فنا گرد و بر کفر و بر دین بخند
که نور یقین در دلم جوش زد
جنون آمد و بر صف هوش زد
قلم بشکن و دور افکن سبق
بسوزان کتاب و بشویان ورق
تعالی اللّه از جلوهٔ آن شراب
که بر جملگی تافت چون آفتاب
تو زین جلوه از جا نرفتی کهای
تو سنگی، کلوخی، جمادی، چهای
رخ ای زاهد از می پرستان متاب
تو در آتش افتادهای من در آب
که گفته است چندین ورق را ببین
بگردان ورق را و حق را ببین
مگو هیچ با ما ز آئین عقل
که کفر است در کیش ما دین و عقل
ز ما دست ای شیخ مسجد بدار
خراباتیان را به مسجد چکار
ردا کز ریا بر زنخ بستهای
بینداز دورش که یخ بستهای
فزون از دو عالم تو در عالمی
بدینسان چرا کوتهی و کمی
تو شادی بدین زندگی عار کو
گشودند گیرم درت بار کو؟
نماز ار نه از روی مستی کنی
به مسجد درون بتپرستی کنی
به مسجد رو و قتل و غارت ببین
به میخاه آی و فراغت ببین
به میخانه آی و حضوری بکن
سیه کاسهای کسب نوری بکن
چو من گر ازین می تو بی من شوی
بگلخن درون رشک گلشن شوی
چه میخواهد از مسجد و خانقاه
هر آنکو به میخانه برده است راه
نه سودای کفر و نه پروای دین
نه ذوقی به آن و نه شوقی به این
برونها سفید و درونها سیاه
فغان از چنین زندگی آه، آه
همه سر برون کرده از جیب هم
هنرمند گردیده در عیب هم
خروشیم بر هم چو شیر و پلنگ
همه آشتیهای بدتر ز جنگ
فرو رفته اشک و فرا رفته آه
که باشند بر دعوی ما گواه
بفرمای گور و بیاور کفن
که افتادهام از دل مرد و زن
دلم گه از آن گه ازین جویدش
ببین کاسمان از زمین جویدش
به می هستی خود فنا کردهایم
نکرده کسی آنچه ما کردهایم
دگر طعنهٔ باده بر ما مزن
که صد بار زن بهتر از طعنه زن
نبردست گویا به میخانه راه
که مسجد بنا کرده و خانقاه
چه میخواهد از مسجد و خانقاه
هر آنکو به میخانه بردست راه
روان پاک سازیم از آب تاک
که آلودهٔ کفر و دین است پاک
ندانم چه گرمیست با این شراب
که آتش خورم گویی از جام آب
به می صاحب تخت و تاجم کنید
پریشان دماغم، علاجم کنید
جسد دادم و جان گرفتم ازو
چه میخواستم، آن گرفتم ازو
بینداز این جسم و جان شو همه
جسد چیست؟ روح روان شو همه
گدائی کن و پادشاهی ببین
رهاکن خودی و خدائی ببین
تکلف بود مست از می شدن
خوشا بیخود از نالهٔ نی شدن
درون خرابات ما شاهدیست
که بدنام ازو هر کجا زاهدیست
بخور می که در دور عباس شاه
به کاهی ببخشند کوهی گناه
سکندر توان و سلیمان شدن
ولی شاه عباس نتوان شدن
که آئین شاهی از آن ارجمند
نشسته است برطرف طاق بلند
یکی از سواران رزمش هزار
یکی از گدایان بزمش بهار
سگش بر شهان دارد از آن شرف
که باشد سگ آستان نجف
الهی به آنان که در تو گمند
نهان از دل و دیدهٔ مردمند
نگه دار این دولت از چشم بد
بکش مد اقبال او تا ابد
همیشه چو خور گیتی افروز باد
همه روز او عید نوروز باد
شراب شهادت بکامش رسان
بجد علیه السلامش رسان
رضی روز محشر علی ساقی است
مکن ترک می تا نفس باقی است
#شعر #رضی_الدین_آرتیمانی
📜 @sheraneh_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | شعرخوانی خانم سمانه خلفزاده
به لحظه لحظه ی لبخندهای تو سوگند
که رفت بعد تو از لحظه لحظه ام لبخند
چه قدر بودنمان در کنار هم کوتاه
چه قدر بعد تو آوای گریه هام بلند
که گفته است در خانه بعد تو بسته ست؟
مدام خاطره ها می روند و می آیند
گرفته حلقه ی اشکی فضای چشمم را
به یاد حلقه ی دستت که مثل گردنبند...
پر از تلاطمم آری نمی رسد هرگز
به بی قراری من بی قراری اروند
خوش است دور سر تو همیشه چرخیدن
چه غبطه ها که نخوردم به حال آن سربند
نمانده وقت زیادی به عید می آیی؟
به شوق آمدنت دود می شود اسفند..
#سمانه_خلف_زاده #شعر
📜 @sheraneh_eitaa