eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
قلبی که فقط خانه ی دلجوی امیر است مجنون شده ی طره ی گیسوی امیر است آن قبله که عشّاق بر آن سجده گذارند نوری ست که در تاق دو ابروی امیر است پرواز دَرِ قلعه ی خیبر به همه گفت این ذره ای از قدرت بازوی امیر است در معرکه از کفر مسلمان بتراشد این ویژگیِ چشم هنر جوی امیر ست غربال کند هر سره از ناسره مولا این معجزه ی نعره ی یاهوی امیر است انگور نجف نخل رطب داد به میثم بر دار سرش روی دو زانوی امیر است در روز جزا سنجش اعمال خلائق وابسته به میزان ترازوی امیر است @shia_poem
از کران تا بی کران مولا امیرالمومنین هر مکان تا هر زمان مولا امیرالمومنین در روایت سی هزار عالم خدا آورده است در روایت شد بر آن مولا امیرالمومنین چون خدای کعبه را جز کعبه بر او شان نیست شد امیر مومنان مولا امیرالمومنین درب علم است او و گشته در ورودیِ درش معتکف خرد و کلان مولا امیرالمومنین شد نماز ما قبول از برکت نام علی خورده مُهرش بر اذان مولا امیرالمومنین سجده بر صحن علی پای خدا بنوشته شد نور حق را شد عیان مولا امیرالمومنین صحبت ایوان اگر هر جا به هر مجلس شود گشته محور بر بیان مولا امیرالمومنین من گدایی را به عشق روی او بگزیده ام شد بهانه آب و نان مولا امیرالمومنین چون رود خاکسترم بر بادمی گوید به او تار و پودم با زبان مولا امیرالمومنین مهر او هم میکُشد هم زنده میگرداندم مهر او اکسیرِ جان مولا امیرالمومنین خوش به حال نسل من گر گوشه چشمی کند خط او خط امان مولا امیرالمومنین داده‌ زاهد وعدهٔ حورُ و پری اندر بهشت وعدهٔ ما در جنان مولا امیرالمومنین @shia_poem
با سلام با توجه به اشکالات فراوان پیام رسان های داخلی و درخواست بیشمار کاربران انشاا... علاوه بر پیام رسان های داخلی مجددا فعالیت خود را در پیام رسان تلگرام نیز خواهیم داشت. آیدی ما در تلگرام : @shia_poem
رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم زیر سنگینی اعمالِ پریشان مُردیم رمضان است، بیایید سبک‌بار شویم می‌توانیم در این ماه به قرآن برسیم می‌توانیم در این ماه، علی‌وار شویم ماهِ مهمانیِ حقّ است، بیایید همه تا نمک‌خورده‌ی این سفره‌ی افطار شویم چشم‌ها را بتکانیم در این ماهِ زلال با دو آیینه همه راهیِ دیدار شویم زین کنیم اسب، رفیقان! سفری در پیش است جای اُتراق نَه این‌جاست، خبردار شویم سِرِّ سی جزء به سی روز فرو می‌آید هان! رفیقان! همه آیینه‌ی اسرار شویم یازده ماه گذشت و خبر از عشق نشد با خداوند، در این ماه مگر یار شویم رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم @shia_poem
سفره ی افطار ما پر سفره دیدار نه ما بفکر هرکسی هستیم اما یار نه غصه هجر تو را خیلی نداریم عفو کن سرسری از وصل میخوانیم با اصرار نه کارگر کم داری آقا جان سخنران بیشمار قیل و قال از غربتت کردیم اما کار نه آشتی کن با گدایان گنه کار خودت خیر میبیند گدا با دوری از دلدار؟ نه ما دم بیدار بودن هم بخواب غفلتیم چشم ها بیدار اما باطن بیدار نه نامه اعمال مارا وا نکن تایش بزن هرچه میخواهی گنه دارد ثواب انگار نه با شهیدان عهد خود را بسته ایم از ابتدا مرگ در این راه آری زندگی با عار نه به مناجات شب ما سربزن یابن الحسن یک جهان ناگفته هست و محرم اسرار نه با خودت مارا ببر تا کربلا هر اربعین خط نزن نام گدایان را ازین طومار نه صبر میکردیم ما پای غم زینب ولی صبر پای روضه هایش برسر بازار نه زینبی که عرشیان به دست بوسش میرسند حرمتش بالاست بین دسته ی اشرار نه @shia_poem
ايينه روى مجتبايى قاسم مستغرق ذات کبريايى قاسم مثل على اکبرى براى ارباب چشم تو کند گره گشايى قاسم حالا که پسر دار شده شاه کريم داغ است بساط هر گدايى قاسم از گوشه لبهات عسل ميريزد مدهوش ز باده بقايى قاسم دل ميبرد از همه مناجات شبت مانند حسن چه خوش صداى قاسم قسمت نشده اگر امامت بکنى معصومى و از گنه جدايى قاسم تحت الهنکى که بسته اى شاهد بود زيباى امام زاده هايى قاسم سوگند به پينه هاى پيشانى تو با سن کمت پير دعايى قاسم در کرب و بلا همه حرم دار شدند اخر تو خودت بگو کجايى قاسم گويا که حرم نداشتن ارث شماست بى مرقد و بى صحن و سرايى قاسم پشت سر تو دعاى نجمه زيباست از بسکه لطيف و دلربايى قاسم تو وارث تکسوار جنگ جملى الحق حسن کرب وبلايى قاسم زير پر عباس کشيدى شمشير شاگرد امير خيمه هايى قاسم گردن زده اى ازرق و اولادش را زيرا نوه ى شير خدايى قاسم در عرش براى تو على کف زده است تو وارث شاه لافتايى قاسم اى واى گرفتند همه دورت را چون گل به ميان خارهاى قاسم پهلوى تو ضربه خورده مثل مادر افتاده ميان دست و پايى قاسم زير سم اسب نرم شد پيکر تو بر داغ عظيم مبتلايى قاسم بازيچه قاتل است اين کاکل ناز گيسوى تو شد رنگ حنايى قاسم از کهنگى نعل کفن پاره نشد سر بسته شده چه روضه هايى قاسم جان داشتى و تن تو را کوبيدند فرق من و توست ماجرايى قاسم نجمه همه گيسوان خود را مى کند تو قاتل او به نيزه هايى قاسم @shia_poem
شوریدگیت داده به دل اختیار را با زلف دوست بسته قرار و مدار را آیینه ی تمام نمایِ یل جمل از این سپاه فتنه در آور دمار را ابرو کشیده، حُکم نیام است این نقاب باید مهار کرد کمی ذوالفقار را از انعکاس نام "حسن" کوفه دلخور است فریاد کن دوباره شُکوه تبار را مثل علی چه قدر تو شمشیر می زنی! دنبال کن سوارِ به فکرِ فرار را برخیز جانِ فاطمه! دلگیرتر نکن تصویرِ بی سپاهیِ این شهریار را از نیزه ای که خورده به پهلوت واضح است زرگر تلاش کرده بسنجد عیار را... @shia_poem
عزیز کرده‌ی شاهنشه مدینه سلام بزرگ زاده ای و من غلام ابن غلام میان سلسله اولاد حضرت زهرا تویی که قاسمی و با ابالحسن همنام مورخان ننوشتند روز میلادت شب ششم به تو منصوب گشته در ایام کسی که از تو طلب کرده رزق کرببلا قسم به حضرت نجمه نمیشود ناکام شفا گرفت به نام تو دردهای دلم شدی همیشه برایم "مسکن الآلام" تو نان سفره‌ی دو سفره دار را خوردی شبیه بارش باران عنایت تو مدام تو که مفسر اَهلیٰ مِنَ العسل هستی کمی به ما بچشان یاکریم ازاین جام بدون شک به تو آن لحظه وحی نازل شد ز جبرئیل مقرب گرفته ای الهام حسین تا بغلت کرد گفت آه حسن ز سینه‌ی تو کند بوی دلبر استشمام تمام اهل حرم در پی تو گریانند چه محشری تو به پا کرده ای میان خیام به وقت رفتن اگر قامت تو کوته بود به روی خاک شدی قد کشیده مثل امام همه به حال پریشان نجمه خندیدند نگاه او به سرت بود کربلا تا شام @shia_poem
یک چشمه از عنایت چشم شما، عسل خوشرنگ تر ز سرخی رنگ طلا، عسل بسم الله است ذکر شروع عریضه ها... اما شروع می شود این شعر با، عسل امشب من از سبوی لبت باده می خورم شیرین نموده تلخی کام مرا، عسل چون کودکی که خوب بچسبد به مادرش چسبد ز دست پاک تو بر کام ما، عسل پس بر کویر قلب خرابم عسل بریز در ساغرم به جای شرابم عسل بریز جای دوات جوهر قرآنمان، عسل امضای پای برگه ی ایمانمان، عسل دیگر نیاز نیست به قند و به نیشکر چون هست جای قند به قندانمان، عسل دیگر نمی رویم سراغ طبیب ها درمان حال و روز پریشانمان، عسل این از خواص باده ی ابن الکریم هاست... ...گر می چکد زکاسه ی چشمانمان، عسل جای شراب ما، ز عسل مست می شویم با یاد ابن شیر جمل مست می شویم امشب گرفته است حسن در بغل، عسل ذکر لبان او شده احلی من ال، عسل بر نو عروس مادر سادات، از کرم هدیه نموده خالق عزوجل، عسل بابا همین که از لب تو بوسه چید، گفت: شیرینی دهان تو قند و عسل، عسل از بسکه خوش سخن شدی و خوش دهن شدی گشته کلام ناب تو ضرب المثل، عسل احلی ترین سلاله ی زهرا خوش آمدی شاگرد رزم حضرت سقا خوش آمدی وقتی به روی دست پدر خنده می کنی زیبا رخان عصر، تو شرمنده می کنی از بس که رفته ای تو به مادر بزرگ خویش نام و نشان فاطمه را زنده می کنی همچون پدر نفوذ نگاه تو محشر است این بنده زاده را، به نظر، بنده می کنی امشب اگر که پا به سر چشم من نهی قلب مرا ز مهر خود آکنده می کنی ما را بیا برای خودت انتخاب کن نانی بده به دست گدا و ثواب کن بابا اگر نبود، عمو تکیه گاه توست او زهره است و مشتری یک نگاه توست رخسار خود بپوش مبادا نظر شوی زیبا شدی چقدر، همین اشتباه توست اذن از عمو گرفتی و رفتی به قتلگاه در بین خیمه عمه ی تو چشم به راه توست دیگر رسیده لحظه ی وصل تو با پدر دیگر فضای دشت پر از سوز و آه توست بی غیرتان کمر به قتال تو بسته اند آن شیشه ی پر از عسلت را شکسته اند... @shia_poem
روم نميشه باز بگم منو ببخش غرق در نياز بگم منو ببخش روم نميشه كه ازت چيزى بخوام ديگه از حدش گذشته بديام روم نميشه كه بازم صدات كنم سر بالا بيارمو نگات كنم مى دونم منو تو خلوت مى ديدى دوباره پرده به روش مى كشيدى يه دفعه به روم نياوردى خدا منو از خودت نكردى تو جدا حقمه اگر كه حال من اينه رو دلم غبار غفلت مى شينه من بهت حق ميدم اى خداى من بى جواب بذارى هر دعاى من حرف من حرف يه قلب عاشقه شفيع امشب امام صادقه اى خدا به سينه ى خون آقام اى خدا به قبر ويرون آقام اى خدا به صحنى كه بى مزاره به همون ايوون طلا كه نداره اى خدا به غم بى حساب شده به همون ضريحى كه خراب شده به همين اشک چشام منو ببخش به غريبى آقام منو ببخش @shia_poem
قسمتی از من که در کنج خرابات نشستم هرشب تا بود حرف عسل وار تو مستم هرشب عشق آموخته ام من ز اویس قرنی که دلم را چو جبین تو شکستم هرشب قاسم بن الحسنی قاسم الطاف خدا بی جهت نیست که من عبد تو هستم هرشب ای مسیحی نشوم مثل تو مشرک، اما این پسر با پدرش را بپرستم هرشب گه غلام پسر و بنده لطف پدرم گه غلام پدر و بنده لطف پسرم چشم خورشید به گیسوی تو در خواب شود حاصل تابش لبخند تو مهتاب شود ام قاسم تو بخوان سوره ی توحید بر او دل مریم ز چنین گل پسری آب شود تا خجالت نکشی پیش عمو در قامت قامتت سرو تر از حضرت ارباب شود عاشقان قصه ی فرهاد گذارند کنار مرگ شیرین تو در عشق اگر باب شود بند نعلین تو هر چند معما باشد بی گمان حبل متین همه دنیا باشد مثل دستی که مزین به عقیق یمن است این پسر زینت بابای کریمش حسن است از شجاعت زره حیدر اگر پشت نداشت پشت و روی تو زره نیست همان پیرهن است با عمو گفته ای آرام که مانند پدر خون من تا سحر حشر به روی کفن است جان من، روح من و سینه ی من مال شما لذت مردن در راه شما جام من است درد بر دوش فقط مرد بلاکش بکشد عشق را سینه ام ای دوست به چالش بکشد ای عمو گریه ما را منگر نزد خودت شیر در بیشه چنان صائقه غرش بکشد جان عباس بده اذن به میدان ،مپسند که چنین کار من ای عشق به خواهش بکشد من یتیم حسنم جان عمو دقت کن نعل اسبان به سرم دست نوازش بکشد گرچه بر روی سرم نعل چو باران بارد از زمین دیدن رزم تو تماشا دارد @shia_poem
حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام هفتمین روزِ روزه را هر سال روضه ی قحط آب می خوانیم هر کجا شیرخواره ای دیدیم شعر "بس کن رباب" می خوانیم کودکان تشنه اند در خیمه از همه تشنه تر علی اصغر آه پرپر نزن عزیز دلم مرغ بی بال و پر علی اصغر در حرم باز اضطراب افتاد داخل خیمه رفت و آمد شد جان مادر کمی تحمل کن حرف سقا دوتا نخواهد شد خیر باشد، در علقمه غوغاست یل ما را خدا نگه دارد تیر دشمن اگر خطا رفته! پس چرا حرمله فرح دارد..!؟ دل من شور می زند زینب نگرانم برای عباسم تا قیام قیامت کبریٰ خجل از دستهای عباسم جای باران از آسمان امروز نیزه و تیر و سنگ می بارد دارد از چشم تنگ یاغیشان بی حیایی و‌ ننگ می بارد... @shia_poem
بگو که نیستی فقط، خدای جانمازها بگو که چاره‌سازی و خدای چاره‌سازها بگو که نیستی فقط، خدای در سجودها تو در قیام‌ سروها، تو در خروش رودها تو در هوای باغ‌ها، میان شاه‌توت‌ها تو بر لب قنات‌ها، تو در دل قنوت‌ها تو خوبی و نمی‌رسی به داد خوب‌ها، فقط تو هر دمی کنارمی، نه در غروب‌ها فقط تو را میان گریه و میان خنده دیده‌ام تو را میان هجرت و پر پرنده دیده‌ام تویی، تو رازِ آخرین تبسم شهیدها تو در سرود بادها، تو در جنون بیدها شنیده‌ام بهشت تو، بهار مهر کوثر است همان بهشت محشری که زیر پای مادر است خدای من! چه بی خبر، قدم زدم کنار تو رفیق من! چه دیر آمدم سرِ قرار تو قرار من! قرار لحظه‌های بی‌قرار من! خدای من! یگانه‌ی همیشه در کنار من! @shia_poem
دل من با سر زلف تو منافات نداشت داستان سخن عشق خرافات نداشت دل عاصی که زگیسو گله می کرد مدام این همه ازنظر دوست مکافات نداشت عشق نیکوست ولی دل ز فراق آزرده ست باده جز درد خماری خود آفات نداشت مست چشمان خمار شرر آلوده توام گرنبودی تو,سخن میل اضافات نداشت همچو چشمان خمارتوکه خواب آلوده ست بندبند سخن شعر شراب آلوده ست گرچه درفن سخن زیر وزبر بسیار است زلف آشفته مکن چون که خطربسیار است زیربارغم تو پای قلم می شکند این قدر جلوه نکن ضعف هنربسیاراست مست چون می گذری بر سرما دقت کن ای که برخنجر ابروی تو سر بسیار است نیست باکی اگر از ما طلب خون داری چون که بر دیده ما خون جگر بسیار است گرچه گفتند که لیلاست خودش مجنونت هست مجنون شدن خلق جهان قانونت هرچه خورشید زروی تو کند نور طلب من غمت را کنم از فاصله ی دور طلب از دل خویش طلب کرد لبم عشق تورا مثل موسی که کند رب خود از طور طلب ای سلیمان جهان ننگ نباشد بر تو باکف پات کنی جان ز کف مور طلب تا کنی مست تر عشاق خراباتی را بین مسجد ز پدر کرده ای انگور طلب نوه ی ساقی کوثر نشود می عجب است حاصل نخل پس ازشاخه و برگش رطب است لب خود باز نما شور شکر را دریاب پسر حضرت خورشید, پدر را دریاب صبح در راه فتاده ز نفس از عشقت ای مؤذن مددی وقت سحر را دریاب (زیرشمشیر غمش رقص کنان باید رفت) لیک ای نور خدا چشم و نظر را دریاب خبرآمد که محمد ز حرا می آید ای علی جان,ز در خیمه خبر را دریاب چون علی شیر خداوند,یقینان شیر است این پیمبر که کتابش سپرو شمشیراست می کنم مدح تو این گونه که بهتر نشود بعد الله و تو دیگر کسی اکبر نشود آمدی بعد پیمبر,چو پیمبر گرچه گفت:کس بعد من ای خلق پیمبر نشود بس که شمشیر تو زیبا بکشد جا دارد گر مرا یاد ز رزمایش حیدر نشود داغت آن گونه دل شاه به درد آورده ست که به صد نیزه و شمشیر برابر نشود باخودش برسر نعش تو چنین می فرمود با صدایی که شده سخت حزین می فرمود من که صد نکته ی باریکتر از مو بینم علی ام این سوی خود,اکبر آن سو بینم علی اکبر من مثل خدا گشت مگر که به هرسو نگرم جلوه ای از او بینم شاخه شاخه گل سرخی ز زمین می چینم قطعه قطعه نفسی را به هیاهو بینم داستان در و دیوار مگر برپا شد که در امواج بلا زخم به پهلو بینم این غریبی تو دستان مرا می بندد پامکش روی زمین چون که عدومی خندد @shia_poem
R@G: می رسد بوی وصال از آسمان می رسد بوی غروری جاودان می رسد گلبانگ تکبیر خدا از شکوه عزتی بی انتها عزتی که نور یک امداد بود آری آری سوم خرداد بود حمله ای که رمز آن شد بی عدد یاعلی بن ابیطالب مدد ذکریاحیدر به لبهاجاگرفت خاک جبهه عطری از زهرا گرفت تا که خون جاری میان شهرشد تا ابد این شهر خرمشهرشد یک سفر بادل روم تا کویشان تاکنم عرض ادب بر عاشقان زنده این ایام نامت میکنم ای جهان آرا سلامت میکنم بادلی تنگ و به این اشک روان گشته ام امشب زیارت نامه خوان ای شهیدان خدایی السلام عاشقان کربلایی السلام السلام ای لاله های سوخته السلام ای سینه ی افروخته السلام ای تکسواران بهشت ای کفن پوشان سرخ سرنوشت السلام ای قدسیان سینه چاک آسمانی های مهمان روی خاک السلام ای رهروان راه عشق ای بصیرت پیشگان راه عشق السلام ای شیر مردان خدا ای سحرخیزان شب های دعا ای مناجاتی دلان شب نورد ای ابرمردان پیکار و نبرد ای سبک باران افلاکی سرشت می رسد از خاکتان بوی بهشت روسپیدان دیار معرفت لاله های نوبهار معرفت ای علمداران صاحب اقتدار سینه چاکان همیشه بیقرار قبله ی سیار دل های غیور بر دل غمدیدگان سنگ صبور دارد این دل اشتیاق گفتگو سینه ها پر درد و بغضی در گلو درد ها در سینه و لب ها خموش وای از این روزگار دین فروش جایتان خالی چه دنیایی شده رسم دینداری تماشایی شده جامعه بوی تغافل می دهد معصیت راه تکامل می دهد! شهرمان با آسمان بیگانه شد خانه ها تبدیل بر بتخانه شد خانه ها از نور قرآن دور شد مصحف توحیدیان مهجور شد هر کسی دنبال مسئولیت است میزها خالی ز نورانیت است خدمت مردم اصول راه نیست آن که دلسوزی کند بر خلق کیست کو عدالت کو عدالت محوری کو توجه بر کلام رهبری کو ترحم بر یتیمان غریب کو تبسم بر رخ هر غم نصیب کو تکلم با دل درد آشنا دستگیری از زمین افتاده ها هر که مقروض است با حجب و حیا سوق یابد جانب وام ربا فقر در خانه ای مأوا کند صاحبان خانه را رسوا کند کیست از همسایه اش گیرد خبر کرده با سیلی رخش را سرخ تر کیست بنشیند ز سوز و سازها پای درد غربت جانبازها مومنین هیهات دینداری چه شد؟ از حقیقت ها طرف داری چه شد؟ ای شهیدان سینه ها سنگین شده دین فروشی شغل هر بی دین شده عاشقان آواره و سرگشته اند خوب ها... از راهتان برگشته اند با اجانب هم کلامی می کنند بر شما بی احترامی می کنند از جگرها کینه بیرون می کنند قلب آقای زمان خون می کنند کس به فکر خدمت آیا هست نیست جز به فکر مال دنیا هست نیست بهر خدمت هر که نازی می کند یا که دارد حزب بازی می کند کس نمی گوید ز نسل مؤمنون بر منافق ها فأین تذهبون خاک قبرستان صداتان می کند بر عذابش مبتلاتان می کند ریشه یابی گر کنی این درد را در روایات و کلام اولیا ریشه اش یک نکته باشد والسلام وای مردم وای از مال حرام لحظه ای یک لقمه نان شبهه ناک می نماید عرشیان را اهل خاک لیک جبران می شود آن نقص ها بعد رد دین و رد قرض ها با نم اشکی به دور از واهمه بر غریبی های پور فاطمه اشک ها جاری شود با شور و شین تا زِ دل آرام می گویی حسین کیست این آقا همان آب حیات ذبح لب تشنه لب شط فرات کیست او دار و ندار زینب است دلبر نیزه سوار زینب است سر به نی جسمش به زیر دست و پا کربلا یا کربلا یا کربلا @shia_poem
همسنگر بی مثل و مانندم خدیجه بر عشق تو یک عمر پابندم خدیجه ای در تمام عرصه هاسنگ صبورم ای یاور دیرینه ام کوه غرورم ای تکیه گاه شانه زخمی احمد ای هرقدم تصدیق تو یار محمد شد پشت گرمی ام همیشه همت تو ترویج دین آغاز شد با ثروت تو سرمایه اصلی آئین پیمبر مال حلالت بوده و شمشیر حیدر تو اولین زن دردیار مسلمینی منصوب حق برنام ام المومنینی تو پابه پایم درد و محنت می کشیدی بار رسالت را به دوشت می کشیدی تو آبروی سرزمین های حجازی هم سفره ی من بوده ای درعشق بازی تو حامی زحمت کش دین خدائی تنها پرستار مناجات حرائی در مهربانی و وفا غوغا تو هستی الگوی همسرداری زهرا تو هستی حالا دگر گیسو سپید و قد کمانی در هر نوائی اشهدخود را بخوانی دستان پر مهر تو دیگر پینه بسته گرد غریبی بر سر و رویت نشسته هی پلک های بسته را وا میکنی تو رخسار زهرا را تماشا می کنی تو دراین دیار بی کسی جان می سپاری سر روی خاک سرد قبرستان گذاری تو واسطه کردی به سویم دخترت را تا بین پیراهن بپیچم پیکرت را برآبرویت حق در رحمت گشوده از آسمان بهرت کفن نازل نموده اماکجائی تا ببینی نور دیده درکربلایک پیکری را سربریده جزگیسوی زینب پریشان را نفهمد هرگز کسی معنای عریان را نفهمد @shia_poem
آنقدر بخشیدی که دستانت ، بخشندگی را هم هوایی کرد ثروت به پاهای تو افتاد و    از تو غرورش را گدایی کرد   من هم کنار آسمان بودم ، وقتی نماز نور را خواندی در روزهای غربت و سختی ، مردانه پای عشق خود ماندی   بانو کسی دیگر نمیگوید : مردانگی در سیرت زن نیست مردانگی ها را نشان دادی ، مردانگی تنها به گفتن نیست   فرمود پیغمبر به یارانش : باید شبیه همسرم باشید از او شنیدم توی جنت هم ، قسمت شده تا مال هم باشید   تو همسرش بودی و می مانی ، قدر تو بیش از دیگران  باشد اصلاً برای چون تویی بانو ، باید کفن از آسمان باشد   با چشم خود دیدم برای او ، سال عروجت سال غم ها شد شکر خدا آن روزهای سخت ، زهرای تو ام ابیها شد تو مادر زهرا شدی پس دین باید در اینجا نکته بین باشد ننگ است در عالم زنی دیگر غیراز تو ام المومنین باشد   یادت میاید گفت پیغمبر: خورشید بر شب میشود غالب؟! بانو منم همرزم دیروزت ، یعنی علی ابن ابیطالب   امروز اینجا بر مزار تو ، آورده ام زهرا و زینب را زینب دوسالش هست و میداند ، زن میتواند بشکند شب را... @shia_poem
سلام ای نادر دوران خدیجه تلاقی زن و ایمان خدیجه سلام ای دُرّ یزدان سفته ی عشق سراسر آیه ی ناگفته ی عشق سلام ای سوره ی مستور بالا تو را حق پرورید از نور بالا خدیجه ای که در مرآت منظور تو با احمد شدی نور علی نور تو در بین عرب سر بودی اما زنی نامی و سرور بودی اما کمالت مال این دنیا نبوده غمت آمال این دنیا نبوده تو در دوران ثروتمند بودن تو در مستی قدرتمند بودن به دستان خدا محمل سپردی محمد را که دیدی دل سپردی تو دلداده شدی، دلداده تا او تجارت کردی ای بانو تو با او تو ثروت دادی و ثروت خریدی تو عزت دادی و عزت خریدی چه سودی کردی ای بانو چه سودی که حامی رسول وحی بودی اگر چه همسر پیغمبری تو میان همسران او سری تو مقامی داری اما فوق ادراک عروجی برتر از ادراک افلاک از این منظر فقط یکتا تو هستی خدیجه، مادر زهرا تو هستی تویی که اولین مومن به دینی از این رو با علی تو اولینی خدیجه مزد ایمان تو این شد که دامادت امیرالمومنین شد تو دوشادوش احمد رنج دیدی کنارش رنج ها را گنج دیدی تو فانیِ مرام مصطفایی تو سختی دیده ی راه خدایی تو ای تنهاترین همدم به خاتم چرا رخت سفر بستی ز عالم مگر تو بر نبی همسر نبودی مگر بر فاطمه مادر نبودی چرا ناگاه ای بانو شکستی چه شد در بستر رفتن نشستی تو در بستر پرستاری نداری دم رفتن کفن داری، نداری مخور غصه خدا دارد هوایت کفن از عرش می آید برایت کفن گفتم دلم لرزید یک آن غروب کربلا را دید یک آن زمینی مملو از ماه و ستاره بدن های شریف پاره پاره تنی غارت شده، ببریده حنجر بدون سر، بدون دست، بی سر سرش بر روی نی چون پاره قرآن بدن، پامالِ از سم ستوران لب تشنه چنین جان داده ارباب برهنه روی خاک افتاده ارباب در آن دم هاتفی خواند ای خدیجه حسینت بی کفن ماند ای خدیجه @shia_poem
ما سائل لطف فراوان خدیجه از کودکی خوردیم از نان خدیجه در راه دین داده همه دار و ندارش اسلام شد مدیون احسان خدیجه خرج مسلمانی ما هستی او شد پس هر چه ما داریم قربان خدیجه در راه اهل بیت هر کس خرج کرده فردای محشر هست مهمان خدیجه جور دگر شد دستگیر ما پیمبر هر جا قسم خوردیم بر جان خدیجه شکر خدا هستیم امشب روضه خوانش شکر خدا هستیم گریان خدیجه دلشوره دارد یاد فرداهای زهرا ابر بهاری گشت چشمان خدیجه انگار دیده آتش و دیوار و در را غم های زهرا برده سامان خدیجه ای وای از روزی که با پهلوی زخمی زهرا شود در عرش مهمان خدیجه نیمه شبی در خانه خولی نامرد صد پاره می گردد گریبان خدیجه @shia_poem
چطوری دلت میاد بدون ما بری سفر حالا که داری میری، پس ما دو تا رو هم ببر نه قرارمون نبود، رفیق نیمه راه باشی گفتی پا به پام می مونی ،تا یه تکیه گاه باشی به دلم آتیش نزن، گریه ی بی صدا نکن واسه زنده موندنم، زیر لبت دعا نکن خیلی زود داری میری!، دخترمون سه ساله شه نذا باغِ زندگیش، رنگِ گلای لاله شه وقت کوچت ای پرستو، نمِ پاییزی می خوای!؟ بعد عمری زندگی، تازه ازم چیزی می خوای!؟ نگو دریای غمِ خدیجه ساحل نداره ! همه زندگیم فدات، عبام که قابل نداره ! کفنت رو قراره ازآسمونا بیارن قراره فرشته ها حلوا و خرما بیارن به جونم آتیش زده؛ حرفِ کفن-اسمِ عبا یادتِ گفته بودم براتُ از کرببلا یادتِ گفته بودم، ازیه غریبِ بی کفن گفته بودم نوه مُ ؛ کرببلا سر می بُرن سی هزارتا نامسلمون، نینوا می کشنش با لبِ تشنه تو گودال بلا می کشنش توی کربلا سرِ همین عبا بلوا میشه سر غارتِ یه تیکه پیرهن دعوا میشه @shia_poem
دور شدم از این و آن، با خودم آشنا شدم آینه در حجاز بود، عاشق مصطفی شدم سرمه نمی برم به چین، قند و شکر نمی خرم نقره و زر نخواستم، صاحب کیمیا شدم بار شتر گذاشتم، وقف تو هرچه داشتم دانهء عشق کاشتم، در قفست رها شدم با تو جرس به هر نفس، مصرع عاشقانه ایست با تو پر از قصیده ام، با تو غزل سرا شدم ای که ملول می‌شوی از نفس فرشته‌ها باور من نمی شود، همنفس خدا شدم سفرهء دل برای من، باز کن آیه ای بخوان حرف بزن که مَحرمِ زمزمهء حرا شدم قطرهء من فرات شد، ذرّه ام آفتاب شد پیش تو سیّدالبشر، سیّدة النّسا شدم پشت سرت من و علی، قامت عشق بسته ایم تو همه مقتدا شدی، من همه اقتدا شدم من به تو دست یاعلی داده ام از صمیم دل مرگ جدام کرده است از تو اگر جدا شدم لحظه آخرین غزل، ترس ندارم از اجل پیرهن تو در بغل، با تو دوباره «ما» شدم @shia_poem
قطره ای گمشده ام در دل دریای حسین(ع) چشم ِ دل می طلبم محض ِ تماشای حسین(ع) هر که را خواسته باشد به جنون می کِشَدَش سخت دیوانه کننده ست مداوای حسین(ع) کوه هم از کرَمش تاب نیاورد و نوشت؛ بر عقیق یمنی نام دلارایِ حسین(ع) خانهٔ بختِ من از لطف خدا شد هیئت تا که خوشبخت شوم... پیر شوم ‌پایِ حسین(ع) از گناهان من آگاه... ولی راهم داد مانده ام در کرم و سبکِ مدارای حسین(ع) میزبان گرچه خدا؛ لحظهٔ افطار بگیر؛ حاجت از مشک و علَم! از خودِ سقّای حسین(ع) در مناجاتِ ابوحمزه تداعی شده است سجدهٔ نیمه شب و غربتِ نجوای حسین(ع) میدهد جان به تنِ مرده به یک پلک زدن طفل شش ماهه؛ همان حضرتِ عیسای حسین(ع) روزه واجب شده تا روضه مجسّم بشود یاد سوزِ عطش و خشکی لبهای حسین @shia_poem
تمام حسن ماه این است که کرده است رو پایین از این بالا نشینی هاست که افتاد مو پایین قمر شد از ادب نه حُسن چون در محضر خورشید سرش را از حیا انداخت وقت گفتگو پایین ملک را میکند سیراب یا بهتر بگویم مست اگر ریزد از آن رخسار نیک آب وضو پایین من از اینکه سرازیر و گریزان است دانستم سرِ آب است پیش مردمان از آبرو پایین ز دال قامت بابا سکینه حدس زد در دشت عمو را با عمود آورد از مرکب عدو پایین @shia_poem
دلش را برده‌ای هر وقت صحبت کرده‌ای بانو! محمد را چنین غرق محبت کرده‌ای بانو! به محراب دو ابرویش تماشا کرده‌ای حق را میان معبد چشمش عبادت کرده‌ای بانو! تو پیش از وحی ایمان داشتی، اعجاز عشق این‌ست نمازِ مِهر، بر مُهر نبوت کرده‌ای بانو! چه خوش فهمیده‌ای با باختن در عشق، باید برد چه سودی در صفای این تجارت کرده‌ای بانو! تو امّ‌المومنینی، چون که جای کینه، مالت را میان مومنین، با عشق قسمت کرده‌ای بانو! تمام هستیِ حق، کوثرش سهم تو شد، زیرا تمام هستی‌ت را نذر امت کرده‌ای بانو! علی بود و نبی بود و تو بودی اولِ این راه تو با زهرات، با مولات، بیعت کرده‌ای بانو! رخ مرضیه را بوسیدی و روح‌الامین شد مست چنین شیرین که کوثر را تلاوت کرده‌ای بانو! چه دُرّی در دل دلدادگی دیدی؟ که از دنیا به یک پیراهن کهنه قناعت کرده‌ای بانو! چه اندوهی است در کوچت؟ که دیگر این محمد، آن محمد نیست، از وقتی که رحلت کرده‌ای بانو! بدان دست کریمت دارم امّیدی که در محشر ببینم شاعرت را هم شفاعت کرده‌ای بانو! @shia_poem
مادری پر غصه و درد آشنا دلواپس است عزم رفتن کرده تا سمت خدا دلواپس است مادری افتاده در بستر به حال احتضار دختری کوچک شده غرق دعا، دلواپس است بر لبش امن یجیب و دیده هایش غرق اشک ترس دارد که نگیرد او شفا، دلواپس است دخترش خورده زمین امروز تعبیرش بد است از عبور نیلی اش در کوچه ها دلواپس است شور افتاده دلش چون خواب دیده نیمه شب گوهرش افتاده زیر دست و پا، دلواپس است او که در شعب ابیطالب همیشه تشنه بود تشنه، یاد تشنۀ کرببلا دلواپس است او که مرهم روی زخم سنگ ها بگذاشته خوب می فهمد هجوم سنگ را، دلواپس است من یقین دارم که او بین کفن ها گریه کرد بر شهید بی کفن، بر بوریا دلواپس است @shia_poem