eitaa logo
شعر شیعه
7.3هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
پایین قدمهای حسین جای کمی نیست جا دارد اگر غبطه خورد بر تو عمویت @shia_poem
خورشیدی و میان قمرها نشاندنت مهتابی و به چشم سحرها نشاندنت نامِ تو می‌برم جگرم داغ می‌شود تو آتشی به روی جگرها نشاندنت جانِ حسین  جانِ علی  جانِ مصطفی تو جانی و به قلبِ پدرها نشاندنت حک کرده‌اند نام تو را فاتحانِ رزم حکاکها به تیغ و سپرها نشاندنت هرجا که رد شدی همه‌اش  سجده‌گاه شد هرجا که آمدی  رویِ سرها نشاندنت ای چشم روشنیِ علی  چشمِ فاطمه تو نوری و میانِ نظرها نشاندنت گفتند یاعلی و  خدا  جان درست کرد بین نجف برای تو  ایوان درست کرد لبخند زن که رو به تو دنیا بایستد خورشید آید و به  تماشا بایستد موجی به گیسوان سیاهت بده که باز... ...ساحل به خاک اُفتد و دریا بایستد از چشمهای مادرت اینقدر جان مَبر کم مانده قلبِ حضرتِ لیلا بایستد چیزی که نیست عالم اگر سجده‌ات کند وقتی به احترام تو بابا بایستد جبریل هم به اشتباه بیافتد که این نبی است؟ اکبر اگر برابرِ زهرا بایستد هرکس رسید و پیش تو پایینِ پا نشست روز قیامت از همه بالا بایستد دردت به جانِ ما به فدای جوانی‌ات باید سرود از تو  و  میدان تکانی‌ات اول رسید در وسطِ کار و زار و بعد دوم کشید از کمرش ذوالفقار و بعد سوم مقابلش ملک‌الموت هم نماند او اکبر است و نیست جز این انتظار و بعد رَم کرده بود لشکر و می‌رفت هرطرف چهارم گذشت و هر دو نفر شد چهار و بعد جبریل غرقِ بُهت صدا می‌زند علی شیر آمده است تا بزند بر شکار و بعد پنجم عجیب نیست اگر می‌گُریختند خورشید هم نبود میانِ مدار و بعد وقتی نشست آخرِ سر گرد و خاک‌ها دیدند اکبر است و هزاران مزار و بعد... انگار کعبه خورده تَرَک حیدر آمده آری علی  به شکل  علی‌اکبر آمده ای از همه به معنیِ اکبر شبیه تر از هرچه گفته‌ام به پیمبر شبیه‌تر ای شیوه‌ی کریمیِ تو مجتبی سرشت ای برکتت به حضرت کوثر شبیه‌تر الله‌اکبر از رجزَت بینِ ضربه‌ها ای ضربه‌ات به ضربه‌ی حیدر شبیه‌تر با دستمال زردِ نبردِ علی تویی از هرکسی به خواجه‌ی قنبر شبیه‌تر هم لطف تو قیامت کبرای فاطمه هم جنگِ تو به صحنه‌ی محشر شبیه‌تر طوری به روی دست تکاندی سپاه را باشد به کندن درِ خیبر شبیه‌تر مَرحَب میان قبر کشد  مرحبا  علی باید کشید یکصد و ده بار یاعلی با زُلفِ خویش جمع پریشان گرفته‌ای با دست  باز  دست گدایان گرفته‌ای بینِ مدینه خانه‌ی تو خانه‌ی همه است این شیوه  از امامِ  کریمان گرفته‌ای آرامش پدر  به مدینه گمان کنم هرشب سر حسین به دامان گرفته‌ای وقت اذان ملاحظه کن حالِ عمه را این خیمه را تو با لبِ عطشان گرفته‌ای خیلی برای قدِ تو زحمت کشید ؛ حیف اکبر چقدر از پدرت جان گرفته‌ای دیدم زبان به روی زبانش گذاشتی دیدم  که آب از  لب سوزان گرفته‌ای لیلا که مُرد با لب پُر خون صدا زدی آمد دلت که پیش پدر دست و پا زدی...؟ @shia_poem
روشنی بخش ِ دلِ آل کسا آمده است به تمنّایِ علی(ع) خیل گدا آمده است گفته تبریک و پیِ نان و نوا آمده است نوهٔ فاطمه(س) و شیر خدا آمده است رنگ و رخساره ای از حضرتِ حیدر دارد علی اکبر(ع) لقبِ شبه پیمبر(ص) دارد داده شد جرعه ای از باده به أمّ لیلا(س) بادهٔ کامل و آماده به أمّ لیلا(س) قرعهٔ مادری افتاده به أمّ لیلا(س) چه دل-آرا پسری داده به أمّ لیلا(س) کعبه را گل زده و بازگشایی کرده آن خدایی که علی بن حسین(ع) آورده صوتِ زیبایِ اذان؛ دور و برَش میگردد قبله حیران شده و دورِ سرش میگردد دورِ لبخندِ ملیحِ پدرش میگردد پدرش هم که به دورِ پسرش میگردد دلِ عاشق شده! با نغمهٔ دلخواه بگو أشهدُ أنّ علیا ولی الله بگو در اصالت علوی، خَلقاً و خُلقاً نبوی در سخاوت حسنی، صاحبِ گفتارِ قوی شده شهزاده ای از طایفهٔ مرتضوی هست با سیدِ سجّاده نشینان؛ أخَوی وقتِ جاری شدنِ چشمهٔ احساس رسید قامتش تا که به سرشانهٔ عباس(ع) رسید درس ِ آزادگی و لطف و کرَم را آموخت راهِ ویرانیِ بنیانِ ستم را آموخت سبکِ جنگیدنِ در اوجِ جنم را آموخت از عمو؛ پیر شدن پایِ علَم را آموخت یاعلی(ع) گفته و شمشیر گرفتند به دست عمه زینب(س) به تماشایِ دو آیینه نشست خوش عمل کرد به قولِ ازلی روز دهم بود، دور و برِ ناموسِ علی(ع) روز دهم در جواب پدرش گفت: بلی... روز دهم ماند، بی چون و چرا پایِ "ولی" روز دهم بسکه از هر چه به جز؛ عشقِ پدر دست کشید رزقِ پرواز رقم خورد و به شهزاده رسید * رفت از خیمه و با آه نمیرفت ایکاش با لبِ تشنه و جانکاه نمیرفت ایکاش طرفِ لشکرِ بدخواه نمیرفت ایکاش پیش چشمانِ پدر راه نمیرفت ایکاش دوره کردند و همین خورد زمین؛ جانِ حسین(ع) حلقه زد اشک، سراسیمه به چشمانِ حسین(ع) نفس ِ تازه-جوانش نفسی-دائم بود غرقِ خون در وسطِ هلهلهٔ ظالم بود چند مردِ قدَر و تازه-نفس لازم بود بُردنش کارِ جوانانِ بنی هاشم بود شد سراپایِ تنش یکسره إرباً إربا جمع شد عشقِ حسین بن علی(ع) بینِ عبا! @shia_poem
قصد کردم رود مِی جاری کنم از دلم آواربرداری کنم بعد با انگور معماری کنم جای آنکه کار تکراری کنم با توسل کارهایی نو کنم چندرکعت سجده سمت تو کنم گرچه ابروی تو محرابی کج است این مسیر کج به ایمان مُنتَج است دور تو گردیدنِ ما صد حج است این عبارت صورتش چون مخرج است نفس تو نفس نفیس حیدر است خَلق و خُلق و منطقت پیغمبر است مُرغِ غم از ساحلِ دریات رفت با گُل‌ات هوش از سر باغات رفت آینه ، قربانِ سر تا پات رفت تا که خندیدی دل بابات رفت نور را منشور ، طِیفی می کند با تو اربابم چه کیفی می کند مَسلَکت ، آدابِ یک فرهیخته! صوت تو شب را به تب آمیخته پای محرابت مُوذن ریخته از اذانت صد بلال آویخته بارِ رودِ اَشهَدَت را ، جو کشید یاعلی گفتی و عالم هو کشید نام حیدر قاب قرآنت علی ما عجم‌هائیم سلمانت ، علی در نجف خوردیم از نانت علی فاطمه‌وار است احسانت..، علی قنبر خوان سِترگت بوده ایم نوکرِ مادربزرگت بوده ایم ما گداها عشق را فهمیده ایم هر زمان خندیده ای..، خندیده ایم وصف جودت را فقط نشنیده ایم دودِ بامِ خانه ات را دیده ایم بانی رزق گدایانی..، خودت در کَرَم یک‌پا حسن‌جانی خودت در طلوعت گریه ی شب را ببین ماه! دورت رقص کوکب را ببین رد شدی از کوچه‌ها..،تب را ببین با تو ذوقِ عمه‌زینب را ببین عمه تشویشش به ظاهر جمع شد از رکاب خویش خاطرجمع شد با تو خواهر سرفرازی می کند حس امنِ بی نیازی می کند گیسوانت را چه نازی می کند! روی دستت تاب‌بازی می کند سهم لب هایش به جز لبخند نیست این سه‌ساله روی پایش بند نیست نیزه را تا اختیارش می کنی دشمنت را تار و مارش می کنی تیغ خود را ذوالفقارش می کنی هر کسی آمد ، شکارش می کنی رزم حیدروارِ تو بیداد کرد ساقی اهل حرم را شاد کرد آب را آتش زده لب های تو خیمه راه افتاد..، پشت پای تو آه از اندوهِ جان‌فرسای تو مُرد وقت رفتنت..، بابای تو وای اگر پیمانه خون در خُم کند اسب تو راه حرم را گم کند کوچه وا کردند...، زهرایت کنند خون به قلب ام لیلایت کنند قطره‌قطره ، قدرِ دریایت کنند تکّه‌تکه ، ارباًاربایت کنند آه! بابا دیگر آن بابا نشد چند عضوی از تنت پیدا نشد @shia_poem
شاه امروز آفریده شاهکار دیگری احتیاجی نیست بعد از این به یار دیگری لشکر ارباب میگیرد وقار دیگری مرتضی باید بسازد ذوالفقار دیگری بیشتر امشب شب خوشحالی سقا شده چون که حالا یک نفر مثل خودش پیدا شده او برای زینب کبری رکاب آورده است عمه زینب هم برای او نقاب آورده است هدیه ای را هم برایش بوتراب آورده است مرکبی در شان پیغمبر....عقاب آورده است نیست جایی خوش قدو بالاتر از این آینه ام لیلا تکیه زد بر جایگاه آمنه از فراز خانه اش نور کرامت می گذشت قدر او که هیچ قدش از قیامت می گذشت غرق در ذات خدا بود از علامت می گذشت بود در شانش ولیکن از امامت می گذشت شیر دارد بی امان با شیر بازی می کند تا که اکبر با عمو شمشیر بازی می کند پهن کرد از دست خود بر خواهرش سجاده ای بعد پیغمبر به او دل داده هر دل داده ای ای فقیران سفره  دارد ، سفرۀ آماده ای اوست آقا زاده ام آن هم چه آقا زاده ای در مقام او جهانی بانگِ یا هو می زند وقت مدحش ناصرالدین شاه  زانو می زند وقت معراجش رسول و وقت خیبر مرتضی بین خانه چون پیمبر ؛ بین لشکر مرتضی سر ، رسول الله هست و هست پیکر مرتضی نیمی از پیکر نبی و نیم دیگر مرتضی دست هایش چون که بر هم سخت محکم می شود باز هم عید غدیر خم مجسم می شود مثل مادر آسمان ها را تماشا میکند آسمان در گیسویش خورشید پیدا می کند کیست این آقا که ما را نیز آقا می کند خواهر کوچکترش هم کار زهرا می کند صاحب بالاترین عنوان و منصب می شود شانه ی او تکیه گاه عمه زینب می شود کعبه از شش گوشۀ ارباب کم می آورد نام او افلاک را زیر قدم می آورد صحبت از شش گوشه شد ؛حرفی که غم می آورد باز هم دارد مرا سمت حرم می آورد هرچه باداباد من این روزها لیلایی ام هرکه جایی را پسندد من که پایین پایی ام مرهمی بعد از تو بر داغ پدر پیدا نشد خواست برخیزد حسین بن علی از جا نشد خواست جسمت را بگیرد در بغل اما نشد آخرش هم پیکر تو در عبایش جا نشد داد زد بابای پیرت ، آه زینب ، اکبرم ... ای جوانان بنی هاشم بیایید از حرم @shia_poem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گيسو به باد مى دهى و دلبرى على پا در ركاب مى كنى و حيدرى على ابرو نهان كن از نظر خيره حسود آئينه دارِ صورت پيغمبرى على @shia_poem
آلله گوزللرین گوزلی خلق ائدیب سنی غیرتلی و حیالی ولی خلق ائدیب سنی لیلا بالاسی مدحیوه آیا نه عرض ائدیم همتایِ مصطفی و علی خلق ائدیب سنی @shia_poem
اى ورق روى تو عنوان حُسن خال و خطت نقشه ى ايوان حسن نسل جوان را به جهان رهبرى جلوه ى توحيد على اكبرى ريخته از شر م رخت در شفق گل به گلستان عرق از هر ورق گر چه خداوند وجود و عدم خلق نكرده دو نفر مثل هم ليك چو رخسار تو را آفريد نقش تو را شكل محمد كشيد چشم تو بيناى همه ماسوا گوش تو گنجينه ى صوت خدا روى تو از آب بقا صاف تر وز دل عشاق تو شفاف تر صبح تو از شام ابد دلرباست شام تو تا صبح ازل جان فزاست هر كه هواى رخ احمد كند در تو تماشاى محمد كند باد نقابت چو به بالا زند فاطمه لبخند به ليلا زند منطق شيواى جهانگير تو در لبه ى تيغه ى شمشير تو بسكه خدا خوب تو را ساخته خصم تو در مدح تو پرداخته دشمن سرسخت شما انجمن بود معاويه كه گفت اين سخن تاج خلافت كه ز پيغمبر است ساخته بر فرق على اكبر است هر چه سخن گشت برازنده تر مانده به مدح تو سر افكنده تر حق سخن گشت به مدحت ادا از لب جانبخش شه كربلا گفت تويى اى پسر باوفا اشبه مردم به رسول خدا قبر تو شد اى همه را نور عين جلوه ى شش گوشه ى قبر حسين جان تو و جان حسين بُد يكى قبر تو و قبر حسين شد يكى اى ز تمام شهدا خوب تر پيش حسين از همه محبوب تر بين جوانان بنى هاشمى جانى و جانان بنى هاشمى بسكه بُدت شور شهادت به سر كشته شدى از همگى زودتر خون سرت تا به جبينت چكيد موى سياه پدرت شد سپيد خواست شود موى سپيدش خضاب روى به روى تو نهاد آن جناب روى تو و روى پدر رنگ شد عاشق و معشوق هم آهنگ شد چهره به رخسار منيرت گذاشت تا دلش آرام نشد برنداشت زينب مظلومه به حفظ امام صيحه زنان گشت برون از خيام تا كه نبازد پدرت جان پاك ناله كشيد از جگر چاك چاك گفت كه‏ اى تازه جوانم على ميوه ى دل، قوت جانم على ميثم اگر وصف تو را میسرود جز تو و الهام تو در او نبود @shia_poem
آیت اللّهی‌ست در نـوع خـودش اِبـن الـحسین وَصف یک خط از رُخش هفتاد مِنبر می‌شود @shia_poem
چون الف در مد بسم الله پنهان می شود گر برابر سرو‌ را با قد رعنایش کنند @shia_poem
ظهور کردو تجلی نام مولا شد علیِ اولِّ ، دوم عزیز زهرا شد ز خلقت نبوی اش چنان به جلوه نشست که پیش پای قدومش حسین هم پا شد نه اینکه آمده تا جلوه ی ولی باشد نبی به جلوه د‌رامد علی که پیدا شد ((حسینُ و منی انا من حسینِ)) پیغمبر نظاره کن که چه زیبا دوباره  معنا شد قمر به طایفه ی هاشمی اباالفضل است به انعکاس قمر از کرم چو دریا شد چنان به وقت اذان عارفانه از او گفت حسین گفت که ممسوس ذات اعلی شد ز قدرت حسنی درس رزم طوری برد میان معرکه گویا حسن هویدا شد نجف به یاد قتالش علی علی گفتم به کربلا که رسیدم ز گریه  غوغا شد علی که جمع همه پنج تن به یک جا بود ز صدر زین به زمین آمدو مجزا شد قدی که سایه ی اهل حرم به میدان بود فقطعوه ُ بسیّوف اربا اربا شد @shia_poem
آمدم سوی تو راهی وا کنم تا وقت هست آمدم شاید تو را پیدا کنم تا وقت هست تا ببخشی بنده را کارم توسل کردن است قصد دارم خویش را احیا کنم تا وقت هست نامه ی اعمال من را می دهی در دست راست زود باید برگه را امضا کنم تا وقت هست من امان می خواهم از یَومَ یَعِزُّ ظالِمَ تا سحر مولایَ یا مولا کنم تا وقت هست آرزوهای دراز عمر مرا بر باد داد می نشینم با خودم دعوا کنم تا وقت هست ای رفیقِ لا رفیقَ لَه! شدم من بی رفیق با تو حالا آمدم نجوا کنم تا وقت هست من همانم که یُصِرُّونَ عَلَى الْحِنثِ الْعَظِیمِ آمدم که خوب با تو تا کنم تا وقت هست کاشکی با یا کریم العفو های نیمه شب بین خوبانت خودم را جا کنم تا وقت هست عاشقی بی دست و پایم دست داده در دعا روضه ای جانکاه دست و پا کُنم تا وقت هست دست من زیر عبا و پیکرت روی عبا چاره ای باید بر این اعضا کنم تا وقت هست دست هرکس قطعه ای افتاده دارد می برد کاش می شد سرهمت اینجا کنم تا وقت هست عمه ات را می برم از حلقه ی نا محرمان تا مراعات دل زهرا کنم تا وقت هست ای علی این خنده ها در کوفه بدتر می شود کاش فکر معجر زن ها کنم تا وقت هست @shia_poem
پس از پیغمبر اکرم شدی پیغمبر دوم علیِ اول ارباب اما حیدر دوم به گیسویت نیازی نیست وقتی پلک هایت هست چرا در فتح باید خرج کرد از لشگر دوم پدر را از دو سو اسم علی آغوش شد یعنی علی هم سنگر اول شده هم سنگر دوم پس از دستان سقایش که بین علقمه افتاد برای کِشتی عالم علی شد لنگر دوم به عکس اربا اربا که نصیبت قبل سقا شد شدی با بودنت در خیمه ها آب آور دوم تو کم کم_ کم شدی از خویشتن روی عبا انقدر که می‌خوانم تو را دیگر علیِ اصغر دوم @shia_poem
علی از نام او افتاد و بی سر شد علی اکبر برای قلب بابا داغِ اکبر شد علی اکبر علی کرار و من از اربا اربا تازه فهمیدم به جز کرار در حمله مکرر شد علی اکبر چنان ممسوس فی ذات خدا ممزوج شد در دشت که گویا خاک این صحرا سراسر شد علی اکبر که با موی مجعد گونه و روی محمد شکل برای کُشتن بابا میسر شد علی اکبر سرش دنبال جسم اش گشت حیران آن زمانی که تنش پاشید از هم _چند پیکر شد علی اکبر برای قلب بابا مثل اسم اش داغ اکبر ماند اگر چه ظاهرا مانند اصغر شد علی اکبر @shia_poem
به زانو می‌رسم  پیشت نفَس دیگر نمی‌آید خودت را بر عبایم ریز... از من بر نمی‌آید تو را گُم کرده‌ام ... این راه را ... حتی رکابم را علی ، بابای تو بودن به من دیگر نمی‌آید جوانم دست و پا می‌زد جوانهاشان مرا دیدند چه کردند این مسلمانها که از کافر نمی‌آید تو را روی عبایم با مصیبت جمع کردم ؛ وای علیِ‌اکبرم یارب به این اکبر نمی‌آید سرِ انگشتهایم را فرو در حنجرت کردم چرا این تیغِ مانده در گلویت در نمی‌آید تو داری می‌دهی جان و تماشا می‌کنم ای وای پدر هستم ولی کاری زِ دستم بر نمی‌آید عزای بردن تو بود بابا هم اضافه شد به خیمه بردنِ ماها به این خواهر نمی‌آید همینکه کوچه وا کردند فهمیدم از این اوضاع علیِ زنده‌ای بیرون از آن معبر نمی‌آید کمی از پاره‌هایت گُم شده در وسعتِ صحرا تو را پاشیده صد لشگر به یک لشگر نمی‌آید اگر بیرون کشم این تیغ را می‌پاشی از هم  آه تنی که دوخته نیزه به یک پیکر نمی‌آید از این‌سو نیزه خوردی و از آن‌سو نیزه بیرون زد از این‌سو در نمی‌آید از آن‌سو در نمی‌آید @shia_poem
شیشه ی عمر پدر خُرد شدی در نظرم سر پیری چه بلایی‌ست که آمد به سرم خواستم پر بکشم سمت تو..،خوردم به زمین طرزِ درهم شدنت چیده همه بال و پرم لخته‌خون! خواهشاً از حنجره اش دست بکش تا اگر شد فقط این بار بگوید:پدرم شمر با هر ولدی‌گفتنِ من می خندد پسرم ای پسرم ای پسرم ای پسرم تا به حالا نشده پیش پدر پا نشوی حیف باشد دم آخر نکنی مفتخرم نیزه مسمار شد و چنگ به پهلویِ تو زد داغ زهراییِ تو شعله زده بر جگرم تیغ‌ها! از بدنِ ریخته پا بردارید بگذارید که از معرکه او را ببرم می شمارم همه اعضای تو را..،باز کَم است تکّه ای از تو کجا مانده؟!..،خودم بی خبرم آنقَدَر بند به بند بدنت وا شده است می شود در دل قنداقه تو را بُرد حرم کار تشییع تو یک روز زمان خواهد بُرد همه از خیمه بیایید که من یک نفرم @shia_poem
مثل یک پنجه که گیسوی رها جمع کند عطر دامان تو را باد صبا جمع کند جز عقیقِ لب سرخ تو لبی قادر نیست بوسه ها از دهنِ خونِ خدا جمع کند! بی سبب نیست چُنین بر بدنت جا شده اند... تیر ها را تنِ انگشت‌نما جمع کند! آن عمودی که سرت خورد..،کسی قادر نیست این بهم‌ریختگی را اَبدا جمع کند خواستی تا ببری لفظِ "پدر" را که..،نشد حنجرَت کُشت خودش را که قُوا جمع کند "قاب‌لبخندنبی"..،سنگ شکسته است تو را دست من آینه..،نه..،آینه ها جمع کند هر طرف دست به جسمت ببرم..،می ریزی یک‌نفر ، سخت تو را از سر و پا جمع کند! قدر يك دشت علی مانده به روی دستم کارِ یک تکّه عبا نیست تو را جمع کند سر نعش‌ات پدر از حال اگر رفت..،نترس... عمه از خیمه می آید که مرا جمع کند @shia_poem
مثل آهی که نهاد از مصدرش بیرون کشید نیزه را بابا ز حلق اکبرش بیرون کشید دشنه‌ای،نای اذان‌گویِ حرم را باز کرد... چندتا اَشهَد ز عُمق‌ حنجرش بیرون کشید فرض کن شمشیر با فَرقِ جوانی لج کند... تیغ را باید چگونه از سرش بیرون کشید! آنقَدَر پا خورد..،جلد مصحفش پاشیده شد برگه برگه می‌توان از دفترش بیرون کشید با عبایی که حسین آورد در آن ازدحام... چند‌عضوی را فقط از پیکرش بیرون کشید زخم پهلوی پسر را دید..،داغش تازه شد... میخ را با چه عذابی مادرش بیرون کشید هر دری زد تا علی "بابا" بگوید که..،نشد لخته ی خون را اگرچه آخرش بیرون کشید ▪️ ▪️ روی نعش شاهزاده داشت جان می داد..،آه... شاه را از این مصیبت خواهرش بیرون کشید @shia_poem
باید این مرد در این رزم مصمم باشد او علی است و علی مرگ مجسم باشد او علی است و علی پشت ندارد زره‌اش که علی پیش‌تر از خط مقدم باشد هیچ‌کس نیست به جز او که به شان‌اش گویند که علی باشد و پیغمبر خاتم باشد تیغ برداشته و دشت همه رم کردند شیر از بیشه که آمد دو سه تا کم باشد می‌دوند از چپ و از راست بهم می‌خوردند لشگر این گونه ندیدیم که درهم باشد مدح او گفته فقط متفقا دشمن و دوست تیغ او فاصل جنات و جهنم باشد اکبر این است اگر خاطر زینب جمع است اکبر این است اگر فتح،  مسلم باشد قصد او آب نبود  لب بابایش بود ورنه هر زخم تنش چشمه‌ی زم زم باشد آخرین بار بیا تا که قدت را بیند بگذارید در این خمیمه معمم باشد نفس آخر او اول ماه غم شد از زمانی که زمین خورد محرم باشد @shia_poem
جهان مُلکی است بی پایان  که سلطانش علی باشد صراط‌الله است آن راهی که پایانش علی باشد علی عینِ کتاب‌الله آیاتش شروح او... ولایت را کسی فهمد که قرآنش علی باشد حدیث من یمت... فرمود جان دادند عُش‍ّاقش خوشا آن خانه‌ی قبری که مهمانش علی باشد به مقداد و به سلمان و ابوذر می‌خورم سوگند کسی که پای حیدر ماند تاوانش علی باشد به قربان علی زهراست از اول، یقیناً هم به قربانش به قربانش به قربانش علی باشد پیامبر گفت در دوزخ نمی‌سوزد هر آنکس که فقط یک ذره از ذرات ایمانش علی باشد تبار عاشقان تنها به قنبر می‌رسد در اصل بزرگ است آنکه آقای نیاکانش علی باشد بهشت ماست آنجایی که نامش را نجف گفتند حرم باشد دلی  که نقش ایوانش علی باشد قیامت نامه‌ی اعمال ما را زود می‌پیچند خوشا آن نامه‌ای که جای عنوانش علی باشد حرم وقتی حرم شد که دل آرامش حسین است و... نگهدارش علمدار و نگهبانش علی باشد حرم وقتی خیالش تخت می‌باشد که می‌بیند..‌. سلحشورش علی باشد رجزخوانش علی باشد حسین از عمر می‌خواهد فقط دورِ علی گردد به دامانش علی باشد به دستانش علی باشد من از حال پدر دنبال اکبر خوب دانستم فقط جانش علی باشد فقط جانش علی باشد @shia_poem
تکانم داد عمه تا بداند زنده‌ام یا نه چرا هِی وای می‌گویی ولی یک بار بابا نه کشیدم تیغه‌ای از حنجر تو با دو انگشتم دلم خوش بود حرفی می‌زنی این بار... اما نه محاسن داشتم بر دست ، دنبال تو اُفتادم به زخمی فکر می‌کردم  ولیکن اِرباًاربا نه مرا هَرسو ببر زینب ولی سمت رقیه نه مرا هَرسو ببر زینب  کنارِ قبر لیلا نه چه راحت پخش می‌کردی به سختی جمع می‌کردی تو هَم ای کاش در گودال بودی ، بین صحرا نه عزیزم دست و پا زن  جان دهی شاید که راحت‌تر بکش پا را زمین پیشم ولی در پیش زهرا نه مرا تا خیمه دارد می‌برد با احتیاط عمه تو را بر دست دارم می‌برم با احتیاط ای داد الهی نیزه‌هاشان را نشورند آن طرف ورنه کمی از اکبرم را می‌بَرد آب فرات ای داد شدی نذری  کمی خیرات  قدری جنس سوغاتی شیوخی هم ربودند از تنت خمس و زکات ای داد نمی‌شد پیش ما باشی به قدر یک اذان بابا نشد که پیش من باشی به قدر یک صلاة ای داد زمین خوردی  زمین خورده تمام آسمانِ من زمین خوردم  زمین خورده تمام کائنات ای داد همه دَف می‌زنند و طبل می‌کوبند، می‌خندند به تو با چشم باز ای وای  به من باچشم مات ای داد @shia_poem
دلارام و دلیر و دلکش و دلبر علی اکبر قیامت رو و جنت جلوه و محشر علی اکبر همین که میگذشت از کوچه‌های شهر، ساعتها به جا میماند از او عطر پیغمبر، علی اکبر محمد را زدم فریاد و پژواک اینچنین برگشت علی اکبر، علی اکبر، علی اکبر، علی اکبر علی، در کودکی استاد او بوده‌ست این یعنی به تنهایی برابر بوده با لشگر علی اکبر رجز میخواند و میپاشید از هم لشگر دشمن که بر رخ داشت از ابرو دوتا خنجر علی اکبر به خلق و خلق پیغمبر، به وقت رزم چون حیدر تمام حسن ها جمعند یکجا در علی اکبر بسوز ای دل که زینب داشت با چشمان خود میدید که میزد زیر تیغ و تیر، بال و پر علی اکبر حسین افتاد از پا آن زمان که پیش چشمانش زمین افتاد از بالای زین با سر، علی اکبر @shia_poem
به زانو می‌رسم  پیشت نفَس دیگر نمی‌آید خودت را بر عبایم ریز... از من بر نمی‌آید تو را گُم کرده‌ام ... این راه را ... حتی رکابم را علی ، بابای تو بودن به من دیگر نمی‌آید جوانم دست و پا می‌زد جوانهاشان مرا دیدند چه کردند این مسلمانها که از کافر نمی‌آید تو را روی عبایم با مصیبت جمع کردم ؛ وای علیِ‌اکبرم یارب به این اکبر نمی‌آید سرِ انگشتهایم را فرو در حنجرت کردم چرا این تیغِ مانده در گلویت در نمی‌آید تو داری می‌دهی جان و تماشا می‌کنم ای وای پدر هستم ولی کاری زِ دستم بر نمی‌آید عزای بردن تو بود بابا هم اضافه شد به خیمه بردنِ ماها به این خواهر نمی‌آید همینکه کوچه وا کردند فهمیدم از این اوضاع علیِ زنده‌ای بیرون از آن معبر نمی‌آید کمی از پاره‌هایت گُم شده در وسعتِ صحرا تو را پاشیده صد لشگر به یک لشگر نمی‌آید اگر بیرون کشم این تیغ را می‌پاشی از هم  آه تنی که دوخته نیزه به یک پیکر نمی‌آید از این‌سو نیزه خوردی و از آن‌سو نیزه بیرون زد از این‌سو در نمی‌آید از آن‌سو در نمی‌آید @shia_poem
ای در نظرم شاخه ی طوبای شکسته! یک چشم بیانداز به بابای شکسته من یک کمر خم شده دارم به کنارت... اما تویی و این همه اعضای شکسته ای وای که تو ماندی و یک پای بریده ای وای که تو ماندی و یک پای شکسته هرچند که شیرازه ی توریخته برهم.. قرآن منی باخط زیبای شکسته! ابروی تو بر نیزه گرفته ست عزیزم درهم شده آن  طاق معلای شکسته صحبت شده از معجر عمه،چه کنم من.. آواره شد آن حضرت عظمای شکسته از خس خس تو سینه ی من تیر کشیده بابا بگو ای یار مسیحای شکسته یک‌بار دگر زنده شده داغ مدینه دیدیم به پهلوی تو زهرای شکسته ممنون عبایم که تورا برد به خیمه تشییع شدی با قدو بالای شکسته @shia_poem
عشق وقتی نام خود را اوّل دفتر گذاشت کار هر دلداده را بر عهده‌ی دلبر گذاشت صبح خِلقَت هرکسی از خالِقَش نقشی گرفت در کنار نام ما هم واژه ی "نوکر" گذاشت در گرفتاری به دادم می رسد تنها حسین تا به بُن‌بستی رسیدم ، پیش پایم در گذاشت آبرویش خرج شد تا آبرودارم کند من نکردم هیچ کاری ، او برایم سر گذاشت پای گمراه مرا زهرا به هیئت ها کشاند پرچمش را در مسیر چشم من ، مادر گذاشت استکان چای روضه ، جامِ حوض کوثر است سور و ساتِ بعد مجلس را خود حیدر گذاشت فرش‌ها را جمع کردم ، سفره اش را پهن کرد بهترین ظرف غذا را پیشِ این قنبر گذاشت شستشوی دیگ نذری شستشوی باطن است زندگی اش را پدر پای همین باور گذاشت قبر ما با دستمال اشک روشن می شود گریه‌کُن آن را برای لحظه ی آخر گذاشت در قیامت کوچه‌ی سینه‌زنی وا می کنیم این قرارِ روضه را باید دمِ محشر گذاشت خواست تا آینده ی عُشّاق را تضمین کند دست ما را شاه در دست علی اکبر گذاشت ▪️ قاب لبخند نبی افتاد و تکّه‌تکّه شد سُمِّ مرکب پا روی تصویر پیغمبر گذاشت داشت بالای سر شهزاده جان می داد شاه... زینب آمد بین لشگر ، دست بر معجر گذاشت @shia_poem