eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
556 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
شرمنده ام که سوخت میان شرر پرت آتش گرفت باغ گل لاله در برت شرمنده ام که مشک ابالفضل پاره شد شرمنده رباب شد و کام اصغرت مهلت نداد عمود به قولش وفا کند عباس من که آب شد از آه آخرت زینب حلال کن پسرم را حلال کن قسمت نشد صدات کند چون برادرت دست شکسته خون ز دو چشمان خون گرفت خیلی شدم دوباره بدهکار مادرت ای من فدای ناله ی روی بلندی ات شرمنده ام که رفت ز دستت برادرت سم ستور قسمت آن جسم پاک شد بالای نیزه رفت سرش در برابرت عباس رفت و آتش لشکر بلند شد آتش گرفت چادر و دامان و معجرت @shia_poem
در لابلای بغض این کوی و گذرها پیچیده ذکر "وا حسینا" در سحرها انگار در یک گوشه از تنهایی خود روضه گرفته حضرت "ام القمر"ها یک فاطمه وقتی دوباره روضه خوان است پر می شود از عطر یاس این دور و برها دارد به دل داغ تمام نیزه ها را داغ علی های قبیله، داغ سرها داغی نشسته مادرانه بر دل او داغی که می ماند همیشه بر جگرها جمع مصیباتی که او دیده ست یعنی "ام البنین" شهر منهای پسرها # "وَیلی عَلی شِبلی" عزیز قلب مادر شیرم حلالت ساقی بی بال و پرها عباس جان، زینب برایم روضه خوانده از کربلا، از علقمه، از "إِنْکَسَر"ها نخل رشید باغ من، بالا بلندم در بین گلدان جا شدی؟! "آه" از تبرها آه از غریبی رباب و گریه هایش در لابلای بغض این کوی و گذرها... @shia_poem
خونه‌ی من که خونه‌ی مُراده خدا بهم اینجا علی رو داده چار تا غلام آوردم اینجا واسه دو تا خانوم و دو تا آقا زاده برا دو خورشیدش یه ماه آوردم برای خیمه  تکیه‌گاه آوردم روزی که عباسم و دید علی گفت... برای دختراش سپاه آوردم اما زدند آینه رو شکستند دلای سنگی سرش و شکستند دلیل داره اگه زمین می‌خورم آخه عصای پیریم و شکستند میگن که خیمه‌ها کفن ها شدند با سیلی غرقِ خون دهن‌ها شدند یه چند تا دخترام رسیدن ولی دیدم شبیهِ پیر زن‌ها شدند اَمون از این موهای خاکستری از این همه گُلای نیلوفری عباسم و حسینم و گرفتند نه مادرم نه حتی نامادری دست رو دلم نذار دلم کبابه شبیه روی سوخته ی ربابه تا وقت مردنش همش می‌پرسید... چرا نذاشتن پسرم بخوابه ربابه و روضه‌ی ما سه شعبه میگه زدید ولی چرا سه شعبه؟ فرقی داره شیر خواره با علمدار فرقی نداره نیزه با سه شعبه؟ دست رو دلم نذار دلم شکسته رو مشکِ پاره لَخته‌خون نشسته خونَش خراب شه خونم و خراب کرد هرکی به نیزه‌ها سرت رو بسته غلام آقات شدی ابالفضل سایه سادات شدی ابالفضل هرکسی سهمی از تو رو کَند و برد بد جوری خیرات شدی ابالفضل تیر و چطور با زانوهات کشیدی فاطمه رو به قتلگات کشیدی چطور با دستی که نداشتی مادر چادرشو و روی چشات کشیدی عاقبت انتظار تو سر اومد سرت زمین نخورده مادر اومد نذاشت که روی نیلی رو ببینی تیری که از پشت سر تو اومد @shia_poem
اهل عالم هنر خصلت عباس من است عشق در سایۀ شخصیت عباس من است منم آن یار امین حامی دین، اُم بنین هرچه دارم همه از دولت عباس من است همسرم شیر خدا و پسرانم همه شیر شیر مردان وله از صولت عباس من است در شب چاردهم ، ماه که پر نورتر است عکسی از نیم رخ صورت عباس من است هنر آن نیست که لب تشنه بمیری به کویر هنر آن است که در طینت عباس من است تشنه لب داخل دریا شد و عطشان برگشت این همان قطره ای از همت عباس من است غیرت الله علی بی بدل است ، اما گفت بدل غیرت من غیرت عباس من است نه فقط یثرب و شامات و نه ایران و عراق کرده کاری همه جا صحبت عباس من است هر کسی را نتوان باب حوائج گفتن به حقیقت قسم این شهرت عباس من است کوه ها شد متحیر به ثبات قدمش سروها در عجب از قامت عباس من است جثه اش گر چه ز شمشیر جفا کوچک شد این بزرگی است، که از عزت عباس من است قدرت آن نیست به یک حمله سپاهی بکشی قدرت لَم یزلی قدرت عباس من است یا علی گفت و امان نامه ز دشمن نگرفت دین فروشی بری از ساحت عباس من است هی نگویید چرا ام بنین پیر شده سبب حالت من حالت عباس من است دستهای پسرم گشته قلم در لب آب صفحه سینه پر از محنت عباس من است این شنیدم زده فریاد، غریبم مولا غصه قلب حسین غربت عباس من است @shia_poem
صحبت اگر به ساحت ام البنین کشد بر شعر، پرده ی غیرت، روح الامین کشد ذیل مقام توست بلندای آسمان حاشا که دامن تو به روی زمین کشد خاموش نیست شب چو ببیند ز شمع سوز مروان به بانگ شیون تو آفرین کشد ! تدبیر جنگ نیز بود در ستارگان طفل تو اسب فاجعه را زیر زین کشد آهو ز احترام به صحرا نمی رود گر چادر تو پای به اقصای چین کشد ما را ز چشم های اباالفضل کن نگاه ! خاشاک منت از نظر ذره بین کشد بر عزّتت بس است علی خواستگار توست شاهی که آستین ز زمان و زمین کشد از آستین تو اسد الله گرفته است حاشا که شمر گوشه ی آن آستین کشد معنی خموش باش ! که آگاه نیستی  ز آن معجری که دست سنان لعین کشد آن زن که ریخته ست به معنی کلام ناب از شک بعید نیست که بار یقین کشد @shia_poem
بدون ماه قدم می زنم سحر ها را گرفته اند از این آسمان قمرها را چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است رسانده است به خانم کسی خبرها را نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده گرفته اند از این پیر زن پسر ها را چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش بیاورند برایش فقط سپرها را نشسته است سر راه ، روضه می خواند که در بیاورد آه ...آه رهگذرها را ندیده است اگر چه ولی خبر دارد سر عمود عوض کرده شکل سرها را کنار آب دو تا دست بر روی یک دست رسانده است به ما خانم این خبرها را بشیر آمد و گفتی که از حسین بگو ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی برای خانه مولا که انتخاب شدی به خانه ی ولي الله اعظم آمدی و دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی به جای اینکه شوی مدعی همسری اش کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی تنور خانه ی حیدر دوباره گرم شد و برای چرخش دستار انتخاب شدی چهار تا پسر آورده ای برای علی که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد به چادر عربی تو خار گیر نکرد تو را که فرق علی دیده ای و خون حسن به غیر کرببلا هیچ چیز پیر نکرد به احترام همان تکه بوریا دیگر زمین خانه ی تو نیت حصیر نکرد از آن زمان که شنیدی خزان گلها را هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد به نعل تازه گرفتند تا بدن ها را به ضرب دست لگد میزدن زن ها را @shia_poem
چشمه خور در فلک چهارمین سوخت ز داغ دل ام البنین آه دل پرده نشین حیا برده دل از عیسی گردون نشین دامنش از لخت جگر لاله زار خون دل و دیده روان ز آستین مرغ دلش زار چو مرغ هزار داده ز کف چار جوان گزین اربعة مثل نسور الربی[۱] سدره نشین از غمشان آتشین کعبه توحید از آن چهار تن یافت ز هر ناحیه رکنی رکین قائمه عرش از ایشان به پای قاعده عدل از آنها متین یاد ابوالفضل که سر حلقه بود بود در آن حلقه ماتم نگین اشک فشان سوخته جان همچو شمع با غم آن شاهد زیبا قرین ناله و فریاد جهان سوز او لرزه در افکنده به عرش برین کای قد و بالای دل آرای تو در چمن ناز بسی نازنین تیر کمان خانه بیداد زد دیدۀ حق بین تو را در کمین چهار جوان بود مرا دلفروز و الیوم اصبحت و لا من بنین[۲] نام جوان مادر گیتی مبر تذکرینی بلیوث العرین[۳] چون که دگر نیست جوانی مرا لا تدعونی ویک ام البنین[۴] ۱. چهار نفر چون پرندگان تیز پرواز کوهسار بودند که کشته شدند و رگ حیات آنان قطع گردید. ۲. امروز صبح کردم در حالی که دیگر پسری ندارم ۳. مرا به یاد شیران بیشه میندازید ۴. دیگر مرا ام البنین نخوانید @shia_poem
وقت غروب ، چشم ترش درد مي كند ذرّه به ذرّه بال و پرش درد مي كند كم كم كه ماه مي شكفد در برابرش با رؤيت هلال، سرش درد مي كند بي اختيار وقت نگاهش به آب ها قلبش به ياد گل پسرش درد مي كند بايد كه از بقيع به سوي منزلش رود پر زحمت ست چون كمرش درد مي كند هر چند كنج خانه كسي نيست منتظر اين بيت حزن، بوم و برش درد مي كند تنها نه محض خاطرآن چار شير نر اين خانه سال هاست، درش، درد مي كند اما هزار شكر كه شب ها منور است از نور خواهري كه پرش درد مي كند هرشب مي آيد از پي دلداري زني با اين كه جسم محتضرش درد مي كند يك سال و نيم تلخ، شبيه دو ماه و نيم با ياد كوچه ها جگرش درد مي كند @shia_poem
کریمان همه مات ام البنین اند فقیر کرامات ام البنین اند نه تنها دل ما که داوود و موسیٰ اسیر مناجات ام البنین اند همه ساقیانی که صاحب سبویند دخیل خرابات ام البنین اند مریدان عباسِ او در دو عالم به دنبال خیرات ام البنین اند پسرهای او یار خون خدایند دلیل مباهات ام البنین اند پسرهای نور و تجلی نورند تجلی آیات ام البنین اند به خورشید تابان قمرها می آید به ام البنین این پسرها می آید گرفتند ماهش... همه تکیه گاهش گرفتند ابالفضل... پشت و پناهش عصایی ندارد دم پیری حالا نشانده زمانه به خاک سیاهش امان از صبوری... کشیده قبوری روی خاک و غم مانده در بین آهش خدای ادب شد، بصیر عرب شد ولی بوده هر جا به زینب نگاهش ندیده دو عالم، کسی جز یل او که دامان زهرا شود قتلگاهش بشیر از پسرهای او دم نزن تو بگو از حسینش... چه شد قبله گاهش؟! پسرهای او نذر راه حسین اند قمرهای او نذر راه حسین اند غرورش شکسته ولی بازویش نه دلش گرچه خون شد ولی پهلویش‌ نه کسی دیده در بین خانه بیافتد شراره به جان سر گیسویش... نه کسی دیده در بین کوچه بیافتد رد پنجه ی لاله چین بر رویش... نه شده شوهرش را ببیند که از غم گذارد سرش بر روی زانویش.‌‌.. نه شنیده کسی که زن پا به ماهی در سوخته بیاید سویش... نه شده زیر در مادری باشد و بعد کسی با لگد رد شود از رویش... نه بهار دل آل حیدر خزان شد قد فاطمه در جوانی کمان شد @shia_poem
روشنا تر ز آب امّ بنين بانوی با حجاب امّ بنين انتخاب ابوترابی تو افتخار بنی كلابی تو خانه دار علی پس از زهرا بی قرار علی پس از زهرا خانه ات خانه ی ولايت بود همسریِ علی برايت بود چقَدَر خوب بخت تو وا شد زندگانی تو چه زيبا شد قلب و جانت شده به نام علی كه شده شوهرت "امام علی"  با حضورت بهار آوردی  عطر زيبای يار آوردی  آمدی بوی فاطمه آمد  خنده روی لب همه آمد تو برای همه عزيز شدی پیش زينب ولی كنيز شدی آسمان هستی و قمر داری دُرّ و گوهر به روی سر داری   در حیا و شرف قَدَر هستی مادر چار تا پسر هستی    به تو و مادری ات ایوالله مادرِ مهربانِ " عبدالله " دلت از عرش هم فراتر بود "جعفرت"درحماسه محشر بود دامنت مهد زهد و ایمان بود اثر پاکی تو "عثمان " بود به به از این یقین و اخلاصت همه عالم فدای " عباست" عصمت بی نظیر تو عشق است شوکت شرزه شیر تو عشق است دانشِ مکتبت دلیری بود خانه ات کهکشان شیری بود پسرانت اگر چه يل بودند به وفا و ادب مثل بودند درس مردی تو يادشان دادی از خودت عشق را نشان دادی كربلا شور جلوه گاه تو بود نوبت جلوه ی سپاه تو بود ادبت بود رو سپيدت كرد تا ابد مادر شهيدت كرد شرف و شمس حق نگينت كو؟ آی ام البنين ؛ بنينت كو ؟؟ @shia_poem
بشیر گفت زمانی علم زمین افتاد... که دست حضرتِ صاحب کرم زمین افتاد بشیر گفت همین که سرت ز هم وا شد عقیله ای نگران، در حرم زمین افتاد بشیر گفت به چشمت سه شعبه کوبیدن ز کاسه چشمِ تو از این ستم زمین افتاد بشیر گفت که بالاسرت حسین آمد شکست پیشِ تو، در هر قدم زمین افتاد شنیده ام که تو قبل از حسین جان دادی شنیده ام ز غمت زینبم زمین افتاد تو در گلوی حسین حکمِ هر نفس بودی نفس نبود اگر بازدم زمین افتاد حسین قامتِ اِستاده و رشیدی داشت چه شد که تا شد و با قَدِ خم زمین افتاد؟ اگر چه بارِ مصیباتِ تو مرا خم کرد اگر چه با خبرِ تو، پرم زمین افتاد همینکه گفت بشیر آسمان ز عرش فتاد ز غُصه مادرِ پیر و کمانِ تو جان داد @shia_poem
به تیغی حیف گیسویت گُسستند دو بازویت دو بازویت گسستند از آنجایی که من بوسیده بودم بمیرم هر دو اَبرویت گسستند انیس گریه‌هایم را گرفتند توانِ دست و پایم را گرفتند کمانی تر شدم از زینب افسوس سرِ پیری عصایم را گرفتند بهارم را چِسان پاییز و کردند دلم را از غمت لبریز و کردند سرت ای کاش رویِ نیزه می‌ماند تو را از مرکبی آویز و کردند غمت راهِ نفس بر سینه بسته تَرَک بر چهره‌ی آئینه بسته زِ بسکه خاک و بر سر ریختم من ببین عباس دستم پینه بسته از آن سرو علی بنیاد و صد حیف از آن قامت از آن شمشاد و صد حیف دو دستی که عصای پیریم بود خداوندا زِ تَن اُفتاد و صد حیف @shia_poem