eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
در حقیقت معنیِ دین جلوه ی ایمان علی ست بعدِ توحید و نبوٌت بهترین برهان علی ست آن همای آفرینش مایه ی فخرِ زمان آخرین تفسیرِ دین، از منظرِ قرآن علی ست نورِ علم و معرفت از سینه اش جاری بوَد هم سعادت، هم کرامت، عزٌتِ انسان علی ست ریشه ی عدل و عدالت از علی شد استوار صورتِ جاویدِ عدل و معنیِ میزان علی ست آن که دارد یک جهان آیینه در لبخندِ خویش آن که فرمانِ خدا را می برد از جان علی ست بارها قرآن ز شانِ او سخن با خلق گفت وارثِ نورِ محمّد(ص)گوهرِ یزدان علی ست بیرقِ توحید را یکسر بر افرازد علی(ع) شورِ ایمان، نورِ قرآن، چشمه ی رضوان علی ست قوٌت ‌و قلبِ پیمبر، مقتدای فاطمه در کتابِ آفرینش آیه ی عرفان علی ست چشمِ عالم خیره شد تا کعبه را آن گونه دید در طلوعِ فجرِ صادق، کعبه را مهمان علی ست علتِ خلقت همانا در علی معنا شود اوّلین سنگِ بنای عالمِ امکان علی ست دل به دریا زن مترس از موج های روبرو چون در این دریای هول انگیز کشتی بان علیست! @shia_poem2
از عرش تا فرش خدا ، باشد به فرمان علی از اول خلقت همه ، خوردند از نان علی در جای جای این جهان ، کردیم هر چه جستجو دیدیم گشته هر کسی ، یک جور حیران علی هر کس که دارد آبرو ، دارد ارادت بر نجف هر کس شده صاحب نفس ، دستش به دامان علی در کعبه دنیا آمده ، آن کعبه سیار حق او میهمان کعبه شد ، یا کعبه مهمان علی؟! جلوه نمایی می کند ، بین تمام انبیا پیغمبری که می شود ، گهواره جنبان علی دارم سوال از دشمنان ، آیا نبی در سجده اش خورده قسم بر آن سه تا ، یا اینکه بر جان علی ؟ دارم سوال از دشمنان ، آیا یکی از آن سه تا دارد در عالم یاوری ، مانند سلمان علی؟ او خالقی که دیده را تنها عبادت می کند پس فرق دارد با همه سبحانَ سبحانِ علی کار که بوده جز خدا ، که جمع کرده قدرتش میخانه ها را دور هم ، در زیر ایوان علی @shia_poem2
روح الامین!به بام حرم رو، اذان بگو بعد از اذان، ثنای علی همچنان بگو اوصاف شیر حق به زمین و زمان بگو لب را بشو به زمزم و با حاجیان بگو: -کامشب شب ولادت صاحب حرم شده -بیت الحــرم بــه مقــدم مولا حرم شده امشب به کعبه فاطمه پروانۀ علی‌ست دل دور کعبه گردد و دیوانۀ علی‌ست دست خدا به کعبه روی شانۀ علی‌ست امشب دل رسول خدا خانۀ علی‌ست -باور کنید جان به تن کعبه آمده -باور کنید بت‌شکـن کعبه آمده امشب به لوح، نقشِ قلم، ذکر یا علی‌ست آوای سنگ های حرم ذکر یا علی‌ست بت‌های کعبه را همه دم ذکر یا علی‌ست امشب دعای فاطمه هم ذکر یا علی‌ست -امشب زمین به یمن علی عرش می‌شود -امشب فلک ز بـال ملک فرش می‌شود ای کعبه جلوۀ ازلی را نگاه کن مرآت حسن لم یزلی را نگاه کن عید ولایت است؛ ولی را نگاه کن یا فاطمه جمال علی را نگاه کن -آیینه از جمال جمیل خدا بگیر -با چهرۀ علی ز خدا رونما بگیر مادر!تمام هستی پیغمبر است این از انبیا به غیر محمّد، سر است این بر خلق آسمان و زمین رهبر است این دستش مبند بنت اسد!حیدر است این -ای دخـت شیــر!بهــر نبـی شیر زاده‌ای -شیری که هست صاحب شمشیر،زاده‌ای تو دخت شیری و اسدالله زاده‌ای بر جمله خلق، رهبر آگاه زاده‌ای بهر رسول، همدم و همراه زاده‌ای خوشتر ز آفتاب رجب، ماه زاده‌ای -نوزاد تو کز او حرم الله منجلی‌ست -آیینـۀ تمــام نمـای خـدا، علی‌ست نقش همیشه زندۀ لوح و قلم علی‌ست در بین اولیا به دو عالم علم علی‌ست تصویری از حقیقت حُسن قِدم علی‌ست سعی و صفا و زمزم و رکن و حرم علی‌ست -قرآن به وصف اوست که تکمیل می‌شود -جــز او چــه کـس معلـم جبریل می‌شود؟ روز نخست، ارض و سما گفت:یا علی روح الامین به وقت دعا گفت:یا علی آدم به موج درد و بلا گفت:یا علی در جنگ‌ها رسول خدا گفت:یا علی -در ذوالفقــار، زمزمــۀ «لافتــی علــی»ست -بر روی هرکه می‌نگرم نقش «یاعلی»ست ای شهریار کشور جان، یا علی مدد ای دستگیر خلق جهان، یا علی مدد ای رهنمای گمشدگان، یا علی مدد ای ذکر اهل دل به زبان، یا علی مدد -ما جـان و دل بـه مهـر تو آراستیم و بس -روز نخست از تو، تو را خواستیم و بس مرغ دلم کبوتر صحن و سرای توست شیرین‌ترین ترانۀ روحم ثنای توست مُهر حلال زادگی من ولای توست هرسو که رو نهم حرم با صفای توست -از لحظه‌ای که پای به دنیا گذاشتم -دینی به جـز ولای تو مولا نداشتم گل بی‌نسیم مهر تو پژمرده می‌شود دل بی‌شرار عشق تو افسرده می‌شود نام تو با کلام خدا برده می‌شود یاد دمت مسیحِ دلِ مرده می‌شود -تــو کیستــی؟ امــام تمــام امـام‌ها -بر حضرتت هماره درود و سلام‌ها بی مِهر تو قبول صلات و صیام نیست تکبیر و حمد و نیت و رکن و قیام نیست تبلیغ دین احمد مرسل تمام نیست ما را به جز تو بعد پیمبر امام نیست -این مذهب و عقیده و ایمان «میثم» است -حتی بهشت، گـر تـو نباشی جهنم است @shia_poem2
ما سوا و محور مينا علسيت شهسوار تاج کرمنا عليست. معنى والشمس نور روى اوست معنى والليل مشکين موى اوست. دين حق با نام او کامل شده هل اتى در شأن او نازل شده. چون خدا ايجاد غرب و شرق کرد قبل از ان نور على را خلق کرد. عشق با نام على اغاز شد با على درهاى رحمت باز شد. اين حديث دل بود تصنيف نيست شيعه در محشر بلا تکليف نيست. شيعه پايش در مسير اولياست شيعه مولايش على المرتضاست. هر کسى را اسم اعظم داده اند بر لبش نام على بنهاده اند. او به بيت الله رکن و قائمه است تاج احمد افتخار فاطمه است. عشق بر حجاج احرام ولاست کعبه ى کعبه علي المرتضاست. نوح گر در بحر از طوفان برست مرتضى بگرفت سکان را بدست. هستِ او هستى به عيسى داده است او عصا بر دست موسى داده است. اوست هدهد را غزل خوان کرده است او سليمان را سليمان کرده است. او به ابراهيم احسان کرده است اوست اتش را گلستان کرده است. آن ملاحت که به يوسف داده اند جان يوسف از علي بستانده اند. عشق او از دل تجلا مى کند يا على گفتن گره وا مى کند. تا على سر رشته دار کارهاست مکتب شيعه پر از عمار هاست. يا على گفتن رموز انبياست يا على گفتن شعار مصطفاست. يا على گفتن مرام فاطمه است مزد هر شيعه سلام فاطمه است. پيش او افتاده مرحب از نفس بت شکستن کار حيدر هست وبس. پس سخن بى پرده گفتن بهتر است چرخ تحت اقتدار حيدر است. تا على فرمانده دهر است دهر شيعه با ضد على قهر است قهر. او نه تنها در زمين نام آور است نام او در اسمانها حيدر است. سعى کن محشور گردي با علي پس بگو يا هو يا علي. آنکه او فرمانرواى محشر است حيدر است و حيدر است و حيدر است. @shia_poem2
لافَتی الّا عَلی لاسَیف الا ذُوالفَقار داده ختمِ یاعلی روح و روانم را قرار بعدِ مولودش به کعبه گشته پاییزان بهار یازده شاخه گلِ دیگر...نهالی پر زِ بار کیست او دارد دل من را هوایی میکند؟ صحنِ چشمانِ مرا زیبا... خدایی میکند؟ آرزو دارم شبی در خواب ... زیر پای او چون یتیمِ کوفه محتاجِ فقط خرمای او کاسه در دست و شوم همسایه زهرای او لحظه ای هر چند کم اما غبار جای او تا بگیرم هم براتِ کربلا و هم نجف می دهد او از کرم درِّ خودش را با صدف در هوایش چشمِ دل عاشق شد و درگیر ومست هم گدا و پادشاه از نانِ لطفش سیر و مست "در نماز"ش " جبرئیل از نعمه ی تکبیر مست" "در سجودش خویش مست و قبله مست و تیر مست" مستیِ ما از خُم مِی باشد و انگورِ تو خوب افتادم میان میکده در تورِ تو شک ندارم فکر و ذکر حق فقط یادِ علی ست واژه ها چون موم در دستم به امدادِ علی ست چاره ی هر دردِ بی درمان فقط نادِعلی است مظهرِ عدلِ خدایی در جهان؛ دادِ علی ست کعبه پلکی زد زمین و آسمان پر نور شد ساقی وساغر؛ مِی و مستیِ ما هم جور شد کعبه در "آغوش خود" یک لحظه یوسف را که دید "خود زلیخا شد و خود پیراهن صبر"ش درید چاه لبریز از غمش....اسرار مولا را شنید کاش چون کفتر دلِ من تا نجف پَر میکشید چون که بوی یاسِ صحنش جانِ دیگر می دهد چون مسیحا بر تنِ بی روح و خسته می دمد از ازل اهداف حق خَلق علی بوده است وبس خلقت حوا و آدم ... هم دلیلِ هر نفَس گرنباشد لطف او این زندگی باشد عبث در همه عالم علی گشته مرا هم یار و ... کس من گدایم؛ واژه هایم را دخیلت بسته ام جان زهرا کن مَدد من شاعری دل خسته ام @shia_poem2
جبریلی هر آینه عرش است کنارت مانند همه از پر معراج مدارت ما چاره نداریم به غیر از سر تسلیم آهو چه کند با نفس شیر شکارت با بودن تو، بودن خورشید زیادی است جز اینکه بگوییم شده شمع مزارت تو عرش نشینی و گهی کوفه می آیی قربان همین سر زدن گاه گدارت ما را به دو ابروت بمیران و پس از آن ای شاه نداریم دگر کار به کارت من دست به دامانم و تو دست به خیری پس رد شو به دستم برسد گرد و غبارت تو رب منی و همه ی ایل و تبارم ما عبد توایم و همه ی ایل و تبارت سنگینی این کفّه ی ما از کرم توست با مثل تو ای دوست چه خوب است تجارت در عشق بنا نیست که میثم شده باشم سلمان تو هم آخرش افتاد به دارت "موسی بن ابیطالبی" و دوره به دوره از طور به سمت نجف افتاد گذارت در طالع امسال برایم بنویسید: یکروز نجف باشم و یکروز کنارت... @shia_poem2
کیست که در مَدحَش از ، شعر کمر بشکند کیست که جبریلِ عشق آمده پَر بشکند کیست که بازارِ او بَزمِ شکر بشکند لحظه‌ی تحویل اوست دور قمر بشکند هیج تعجب مکن کعبه اگر بشکند آمده خاکِ نجف قیمتِ زر بشکند حرف غزل را مزن ، بحر مُطَنطَن بخوان جان رجز را بکش ، شعر مدون بخوان مدح علی را فقط از لب دشمن بخوان حیرت مردان ببین وصف تهمتن بخوان مرکب طفلش بگو مردِ یَل افکن بخوان شاه به کوی گداش تاج به سر بشکند بر در حیدرِ بکوب یکسره هِی در بکوب بر روی این آستان عشق کن و سر بکوب حلقه‌ی این در بگیر مثل پیمبر بکوب نام علی را به دل با قلم زر بکوب بر روی دُر نجف ، حضرت حیدر بکوب فاطمه گفته است تا چشم نظر بشکند ضربه‌ی شمشیر کیست بر تن بسیارها چرخش تیغِ دو دَم کرده تلنبارها وقت فرار است وای ، آمده کرارها لشکری از عمرو عاص لشکر سرداها رفت و بجا مانده است از همه شلوارها زیر قدمهای او کوه و کمر بشکند آی جماعت نظر بر درخیبر کنید ضرب یدالله را خورده و از بر کنید ضربه‌ی عباس را چند برابر کنید یا‌که همه خویش را بنده‌ی قنبر کنید یا‌که همه در روید مقنعه بر سر کنید قبل رجز خوانی‌اش هرچه سپر بشکند از ازل آوازه‌اش از همه دوران گذشت بر لب نوح آمد و نوح زِ طوفان گذشت گفت علی یوسف و از شب زندان گذشت کرد توسل به او محنت کنعان گذشت جان پیمبر شد و آمد و از جان گذشت دوش نبی رفت تا ، بت به تبر بشکند گاه نشسته است با میثم خرما فروش گاه شده چاه کَن برزگری سخت کوش گاه کشد نیمه شب بارِ یتیمان به دوش بارِ زنی می‌کشد طعنه‌ی او هم به گوش این که فقط با نمک نان جوین کرده نوش فاطمه از گریه‌اش وقت سحر بشکند @shia_poem2
با یک نگاه محرم اسرار می شوم پروانه وار میثم تمار می شوم سرمست جرعه های توام،حضرت شراب من جای کعبه،میکده هوشیار می شوم از خواب مرگ گر ز مزارم گذر کنی من با صدای پای تو بیدار می شوم تنها به این خوشم که قدم رنجه می کنید هنگام مرگ لایق دیدار می شوم تو قاتل منی،همه ی شهر شاهد است با حلقه های زلف تو بر دار می شوم غیر از غلامی تو به دردی نمی خورم بیرون کنی به فاطمه بیکار میشوم @shia_poem2
غزلی بخوان بشوَد عیان ، که امیرِ روز جزا علیست که حسابِ ما که عِقابِ ما ، که عذابِ ما همه با علیست نشد از غم ضُعَفا جدا ، و َ کسی که در پیِ هر گدا برَوَد شبانه و بی صدا ، ببَرَد لباس و غذا علیست همه رمز و راز جهان بدان ، شده در عبای علی نهان شد اگر کسی یَل و پهلوان ، به یقین که از دَمِ یا علیست همه دم بگو "بِکَ یا علی" ، که نفس علی که هوا علی که دوا علی که شِفا علی ، که دعای دفعِ بلا علیست ز علی کسی که جدا شود ، و اگرچه از خُلفا شود تو بِدان که یک شَبه "لا" شود ، به خدا که نونِ "لَنا" علیست بوَد اولین ، بوَد آخِرین ، شَهِ مسلمین ، شَهِ مومنین برو در صفاتِ خدا ببین ، نه علی خدا که خدا علیست بروَد فراتَر از آن چه که ، نرسیده بالِ ملائکه قَدَری که در دلِ معرکه ، درِ قلعه کنده ز جا علیست چه صلابتی و چه شوکتی ، چه شجاعتی و چه هیبتی به صفا و مروه چه حاجتی ، به صفا قَسم که صفا علیست نجف است و ساغَرِ تا لبه ... ، نجف است و مستی هر شبه نجف است و گیجی عقربه ، تب و لرزِ قبله نما علیست وَ به لطفِ پاکی مادرم ، نشدم حرامی و از سَرم نرود که بنده ی حیدرم ، سَنَد شرافتِ ما علیست @shia_poem2
امشب دلم بهانه ء مولا گرفته است دستی به عرش غرق تمنا گرفته است دستی دگر به چادر زهرا گرفته است حالا تمام حاجت خود را گرفته است «یک دست جام باده و یک دست زلف یار» این بار هم رسانده مرا بر سر قرار کون و مکان ز خلقت دادار حیدر است جان نبی و احمد مختار حیدر است استاد بی نظیر علمدار حیدر است بر مشکلات و چاره هر کار حیدر است نام تورا به شعر «صد و ده »بار می برم با بال دل به سمت حریم تو می پرم مستیم ! از پیاله و از خمرهء سبوست من در درون میکده و شعر روبروست ساقی و ساغر و می و شاعر به گفتگوست «شیر خدا و رستم دستانم آرزوست» نام تو برده ام دل من بی قرار شد «حافظ بیا که نوبت زلف نگار شد» بی شک محبت ازلی آفریده اند لایق نبوده ایم ولی آفریده اند حتما برای یک عملی آفریده اند مارا فقط به عشق «علی» آفریده اند زیباترین قافیه ء هر غزل تویی شیرین تر از شهدُ شکر هم عسل تویی « دُر نجف» به دست نمایم برای تو ای من فدای« جُرج جرقداق» های تو تنها نه من تمام جهان خاک پای تو یک عمر میشوم سر کویت گدای تو موسی شدی و سینه من هم بسان نیل ای بر تمام زندگیم شاه بی بدیل نوبت به خلق صورت ماهت رسیده است وقتی خدا صورتتان را کشیده است بی شک تورا شبیه خوش آفریده است تا که ز روح خود به تن تو دمیده است آری کتاب آفرینش مان آیه دار شد در خلقت زمین و زمان انفجار شد افتاده ای اگر که ز پا «یا علی » بگو شاهی اگر تو یا که گدا «یاعلی» بگو در هر نماز و وقت دعا «یاعلی» بگو حتی تو هم رسول خدا «یاعلی» بگو دنیای بی امام به پایان رسیده است شان نزول سورهء « انسان» رسیده است ابرو کشیده ای و سخت نمایی قرار را برهم زدی به وقت نبردت فرار را بیچاره دشمنی که نبیند سوار را «هو هو» نزن مست کنی «ذوالفقار» را لشگر ذلیل از دم این« ذوالفقار» گشت آقا یواش....!!! دشمنتان تار و مار گشت یک سو خدا و آن طرف ماجرا «علی» است یک سمت« سیف» و سمت دگر «لافتی» «علی » است قبل از ازل ، صاحب «قالوا بلی»« علی» است بعداز خدا کفر نگویم خدا ،«علی » است دردم به استخوان رسیده «علی» جان اشاره کن جان میدهم برات فقط آقا اراده کن لطفی بکن به شاعرک دل شکسته ات «اشفع لنا» ... به همسر در خون نشسته ات لکنت زبان گرفته ام از دست بسته ات جانم فدای آن تن رنجور و خسته ات ای آیت خدا نظری هم به ما بکن فکری به حال درد من بی دوا بکن @shia_poem2
پادشاهي كه غريب و آشنا را دوست داشت روزها خدمت به خلق و شب دعا را دوست داشت مست حب اش هر كه شد از مستحب ها دل بريد پاك دامن مادري كه مرتضي را دوست داشت با صدايش حرف ميزد در شب معراج حق بس كه در عالم پيمبر اين صدا را دوست داشت داد انگشتر به سائل در همان حين ركوع سجده واجب شد به شاهي كه گدا را دوست داشت حب او را شك نبايد كرد شرط بندگي ست هر كسي كه عاشق او شد خدا را دوست داشت هم برادر هم وصي هم اولين هم آخرين حضرت بدرالدجا شمس الضحي را دوست داشت ابروانش باطن سعي صفا و مروه است اصل حج از اين جهت سعي صفا را دوست داشت صد هزاران چون اميني لازم است و عمر نوح تا بگوئيم از خدائي كه خدا را دوست داشت @shia_poem2
زبس خاک نجف نزد خداوند آبرو دارد تیمّم با غبار معبرش شأن وضو دارد به دربار کسی رو کرده‌ام دل را که از عزّت سگ کوی غلامش نیز حقّ جستجو دارد کدامین دِین برخیزد زجا بی اذنِ شمشیرش؟ به هر گردن که دیدم، قامت از بهر گلو دارد زبس سامان جوهر کرده تیغش از شراب ناب لحد را گر شکافی، عَبدوَد در کف سبو دارد ثواب مؤمنان چرکی‌ست بر روح شریف این‌جا نجف، شیرخدا حوضی برای شستشو دارد صدایی دارد آن مافوق هستی کز شنیدن‌ها به هرگوشی که دیدم، پرده از ننگ رفو دارد به حسّ ما و من او را تعلّق نیست ای غافل مثال است این که می‌گویند حضرت رنگ و بو دارد خیال حاشیه بر متن تقدیسش ندارد راه کدامین شانه از آن زلف، شرحی مو به مو دارد؟ خیالست این که با مولاعلی محرم شوی“معنی” تو لاغر لهجه‌ای و شیر حق با نعره خو دارد @shia_poem
ای کعبه! داری یک جهان جان در بر امشب الحق که از هر شب شدی زیباتر امشب آغوش جان را بـاز کن جانـانـه آمـد هنگام قربانی است، صاحب خانه آمـد جبریل را از بـهر دربـانی بیـاور ماننـد اسماعیل قربـانی بیـاور ای کعبه! حقِّ صاحب خود را ادا کن حجاج را در مقدم مولا فـدا کن خیل ملائک کعبه را در بر گرفتند بت ها به کعبه ذکر یا حیدر گرفتند حِجر و حَجر، رکن عراقی، رکن شامی گویند مـولا مقدمت بـادا گرامی زمزم، به اشک شوق، جان را شستشو ده هر چار رکن کعبه را با هم وضو ده مکه تجلی گاه داور گشته امشب کعبه گریبان چاک حیدر گشته امشب ای کعبه بنگر وجه الله الصمد را آغوش بگشا، بار ده، بنت اسد را تاریخ می گوید علی مولود کعبه است مولود کعبه نه، بگو موعود کعبه است او پیشتر از کعبه بوده نکته این است پس کعبه مولود امیرالمومنین است مکه بـه توفیق ولایت محترم شد امشب حرم از مقدم مولا حرم شد سرّی است در این خانه باید لب فرو بست حتی حرم این راز پنهان را ندیده‌ست از چار رکن کعبه پرسیدم علی کیست گفتند بـا حیرت خدا هست و خدا نیست حجر و صفا و مروه و زمزم نـدانست از بیت کردم این سؤال، او هم ندانست تصویـر حسن غیب در آیینۀ اوست قرآن نازل نـاشده در سینۀ اوست از اول خلقت علی مشکل گشا بود عالم نبود و آن جمال دلگشا بـود او از خدا حکم دو عالم را گرفته او در تکامل دست آدم را گرفته خورشید، اسرار درون را با علی گفت پیش از درخشیدن همانا «یا علی» گفت پیغمبران هم با علی بودند و هستند پیش از نبوت با خدا این عهد بستند جبریل ذکر «لافتی الاعلی» گفت حتّی محمّد هم به خیبر یا علی گفت حکم از خدا بود و قلم دست علی بود در فتح خیبر هم علم دست علی بود اوصاف حیدر را نماید کس چگونه؟ جان محمد را ستاید کس چگونه؟ خلقت کجا داند کجا داند علی کیست؟ تنها خدا داند خدا داند علی کیست این کفر نبوَد، تا خدا دارد خدایی با دست حیدر می کند مشکل گشایی آنانکه از میزان حق، حق را ربودند والله خاک کفش قنبر هم نبـودنـد کی فتح کرده بدر و احزاب و احد را؟ کی کشته با یک ضربه عمرو عبدود را؟ کی در شب معراج با احمد نشسته؟ کی بر سر دوش محمد بت شکسته؟ کی کرده در میلاد، قرآن را قرائت؟ کی خوانده بـر کفار آیات بـرائت؟ کی جز علی نفس پیمبر شد؟ بگویید آیینۀ زهرای اطـهر شد؟ بـگویید کی در اخوت شد برادر بـا محمّد؟ کی غیر حیدر شد برابر بـا محمّد؟ کی بهر حفظ جان احمد ترک جان گفت؟ کی جان به کف بگرفت و جای مصطفی خفت؟ کی یک تنه ره بست بر خیل عدو تنگ؟ کی بر بدن آمد نود زخمش به یک جنگ؟ کی جز علی بر خصم خود شمشیر بخشید؟ کی جز علی یک شب چهل منزل درخشید؟ کی مثل حیدر جوشن بی پشت پوشید؟ کی در تمام جنگ‌ها چون او خروشید؟ کی جز علی از اشک طفلی داشت پروا؟ کی غیر حیدر با محمد کرده نجوا؟ ای اهل عالم آیۀ اکمال دین چیست؟ این «لافتی الاعلی» درباره کیست؟ آن کس‌که خواندش خواجۀ کل،«کلّ دین» کیست؟ میزان حق غیر از امیرالمومنین کیست؟ ای تیغ حق از«بدر» تا «صفین» حیدر! نفس محمد یـا ابـوالسبطین حیدر! شیر خدا و شیر پیغمبر تـویی تـو حیدر تویی، حیدر تویی، حیدر تویی تو تو مصطفی را مهری و قهری علی جان او شهر علم و تو درِ شهری علی جان این شهر غیر از تو در دیگر ندارد اسلام جز تو یا علی حیدر ندارد تو پای تا سر رحمۀٌ للعالمینی هم جان شیرین نبی، هم جانشینی من کیستم یک قطرۀ ناچیزِ ناچیز کز بحر جودت گشته‌ام لبریزِ لبریز بی تو خدا را بندگی کردم؟ نکردم جز با ولایت زندگی کردم؟ نکردم تـابید از اول در دلم نـور هدایت هرگز نخواندم یک نماز بی ولایت یک باغ گل دارم، اگر خارم علی جان هر کس که هستم دوستت دارم علی جان لطف غیورت کی مرا وا می‌گـذارد؟ کی در جهنم دوستت پا می‌گـذارد؟ دوزخ که جای دوستان مرتضی نیست! آخر جهنم را مگر شرم و حیا نیست؟! حتی اگر در قعر دوزخ پـا گـذارم از شعله‌های خشم آن بـاکی نـدارم با این سخن داد از درون دل بـرآرم آتش مسوزان! من علی را دوست دارم "میثم"همین است و همین است وجزاین نیست دین جـز تـولای امیرالمومنین نیست @shia_poem
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود روح از پیکره ی کعبه برون آمده بود روشنا ریخت به افلاک حلولش آن روز کعبه برخاست به اجلال نزولش آن روز عشق او بر دل سنگیِ حرم غالب شد قبله مایل به علی بن ابی طالب شد از دل خانه علی رفت و حرم با او رفت کعبه در بدرقه اش چند قدم با او رفت قفس کعبه شکسته ست دم پرواز است برو از کعبه که آغوش محمد باز است آینه هستی و با آینه باید باشی خانه زادِ پسر آمنه باید باشی همه ی غائله ها گشت فراموشِ نبی کودکی های علی پر شد از آغوش نبی مستی اهل سماوات دوچندان شده است عطر گیسوی علی خورده به تن پوش نبی تا بچیند رطب تازه ای از باغ بهشت رفته دردانه کعبه به سر دوش نبی که نبی بوده فقط این همه سرمست علی که علی بوده فقط آن همه مدهوش نبی چشم در چشم علی، آینه در آیینه حرف ها می زند اینک لب خاموش نبی دور از من مشو ای محو تماشای تو من نگران می شوم از دور شدن های تو من من به شوق تو سکوتم، تو فقط حرف بزن وحی می ریزد از آهنگ لبت، حرف بزن می نشینم به تماشای تو تنها، آری هر زمان خسته ام از مردم دنیا، آری بر مکافات زمین با تو دلم غالب شد همه ی دهر اگر شعب ابی طالب شد خوب شد آمدی ای معنی بی همتایی بی تو هر آینه می مردم از این تنهایی دین اسلام در آن روز که بازار نداشت یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت اول آن کس که خریدار شدش حیدر بود باعث گرمی بازار شدش حیدر بود وحی می بارد و من دوخته ام دیده به تو تو به اسلام؟ نه! اسلام گراییده به تو در زمین دلخوش از اینم که تویی همسفرم از رسولان دگر با تو اولوالعزم ترم می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام... @shia_poem
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است همان قدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است قلندرها و درویشان و حق گویان و عیّاران! من از راهی خبر دارم که ذکرش قل هوالله است ندارم آرزویی جز « مقام » عشق ورزیدن که از دل آخرین حبّی که بیرون می شود، جاه است خدایا عشق ما را می کشد یا زنده می سازد هوای وصل، هر دم چون نفس، جانبخش و جانکاه است سکوتی سایه افکنده است همچون ابر بر صحرا شب آرام است و نخلستان پر از تنهایی ماه است کسی با چاه راز رنج خود را باز می گوید چه تسبیحی است این؟! آه است، این آه است، این آه است نمی خوانم خدایش گرچه از اوصاف او پیداست که هم بر عیب ستّار است، هم بر غیب آگاه است به سویش بس که مردم چون گدا دست طلب دارند جوانمردان بسیاری گمان دارند او شاه است به « سلطان جهان »، « شاه عرب » گفتند و عیبی نیست به هر تقدیر دست لفظ، از توصیف کوتاه است @shia_poem
شگفتا! کرامات ماهی تمام چه ماهی؟ که خورشید صبح است و شام چه ماهی؟ که فرزند امّ القری چه ماهی؟ که لبخند بیت الحرام چه ماهی؟ چه مردی؟ سلام علیه چه مردی؟ چه ماهی؟ علیه السّلام چه حسن شروعی است ماه رجب چه حسن ختامی است ماه صیام همه عمر او یک نماز است و بس سکوتش قعود و خروشش قیام دم از حق زده دم به دم تیغ او اگر در مصاف است، اگر در نیام چه ژرف است! آری؛ چه ژرف و شگرف! کلامُ الامیرِ امیرُ الکلام در اوصاف آن حُسن بی‌خاتمه رسید این ترنّم به حُسن ختام به لب دارم این نغمه را دم به دم به سر دارم این سایه را مستدام امیری حسینٌ و نعم الامیر امامی علیٌ و نعم الامام @shia_poem
با خیالت غزلی در شُرف آغاز است در هوای تو دلی منتظر پرواز است طرح انگور ضریح تو یادم آورد که در میکده ات رو به خلایق باز است ما همه مست غدیر خم چشمت هستیم مستی از دست تو یک مستی بی اندازه ست باز هم نام تو را بر لبش آورده مسیح به امید دم تو در صدد اعجاز است هر طرف می نگرم روی تو را می بینم دائم از مأذنه نام تو طنین انداز است دل که با حال و هوای تو هوایی باشد مقصد راه قرار است رهایی باشد دوستت دارم و سلمان به همه ثابت کرد عاشقت فرق ندارد که کجایی باشد از تمنای وصال تو فقط باید گفت راوی شعر اگر شیخ بهایی باشد من به نادانی خود معترفم میدانم محفل انس تو باید علمایی باشد از بد حادثه اینجا به پناه آمده ام تا کجا بین من و دوست جدایی باشد من فقط چشم به راهم که ببینم روزی گنبد همسرتان نیز طلایی باشد ای به الطاف تو اصحاب کرم وابسته شده یک عمر به مدح تو قلم وابسته وسط این همه وابستگی بی حاصل شکر بسیار که هستم به حرم وابسته هر غریبی که به ایوان نجف می آید می شود با زدن چند قدم وابسته جنس بازار تو عشق است و امید است و رضاست شده ام سخت به این پند قلم وابسته در دم و بازدم من جریان داری تواست نفس های تو هستم همه دم وابسته عاشقان تو به فقری ابدی خو کردند تا نباشند به دینار و درم وابسته ما از آن پاک دلانیم که آرامش ما هست چون موج خروشان به عدم وابسته ریشه در خاک عدم داشت که با حضرت نور بینهایت شده بودید به هم وابسته به تو مستان لقب ساقی کوثر دادند بیخود از خود شده و نادعلی سر دادند از شراب تو به جبریل تعارف کردند شوق پرواز تو را هم به کبوتر دادند جامی از عشق تو را حضرت سلمان نوشید جرعه ای نیز به مقداد و ابوذر دادند گاهی اوقات به این فکر می افتم که چرا به یکی کم به یکی چند برابر دادند کاش می شد که میان همه تقسیم کنند ساغر معرفتی را که به قنبر دادند معجزاتی که خدا داد به پیغمبرها همه را جمع نمودند و به حیدر دادند مستم از جام شرابی که پر از آگاهی ست شعر من از سر سرمستی و خاطر خواهی ست مستم آنقدر که دیوانه خطابم کردند مستم آنقدر که گفتند علی اللهی ست شرح این قصه بلند است بلند است بلند در شگفتم که چرا عمر به این کوتاهی ست تا در آغوش غزل های صغیر افتادم روحم آشفته تر از وحدت کرمانشاهی ست چاه ها بی خبرند از غم بی پایانت راز اندوه تو در بغض کبوتر چاهی ست جاده ای که به تو ای شاه نجف ختم نشد آخرش دربدری، بی خبری، گمراهی ست آبرومند تر از نام علی نامی نیست چه کسی گفته که در نام تو ایهامی نیست نام تو نام خدا، نام خود قرآن است تو نباشی به خدا دینی و اسلامی نیست قاضیان از تو بریدند که در این دوران پرچم عدل برافراشته بر بامی نیست روز و شب نامه نوشتیم برای تو ولی دیرگاهیست که از سمت تو پیغامی نیست ابر و چاه و مه و خورشید و فلک می دانند که شب چشم تو اصلاً شب آرامی نیست دوش دیدم که ملک بر در میخانه نوشت که شرابی به جز از عشق تو در جامی نیست خواجه لطف غزلش را به تو مدیون بوده ست او خبر داشته بی لطف تو الهامی نیست مولوی مست شد و از نفست وام گرفت شهریار آمد و از دست خودت جام گرفت عشقت آتش شد و در خرمن عمان افتاد هر که مجنون تو شد بی سر و سامان افتاد نیّر از نور وجود تو منور گردید محتشم سوخت و آتش به نیستان افتاد غربت و داغ تو را با دل و جانش حس کرد چشم هر کس که به سالار شهیدان افتاد بوستان شیفته ی آل محمد گردید سعدی عاشق شد و راهش به گلستان افتاد چارده بند به پروانه عنایت شد و بعد کشتی شعر در امواج خروشان افتاد یازده میکده در خوشه ی انگورت بود که یکی نیز به دامان خراسان افتاد چشم های تو به دنبال دو شاعر می گشت قرعه ی فال به نام من و باران افتاد سرخوشانی که در این میکده پیری دارند مثل تو از غم دنیا دل سیری دارند باید از میثم تمار و ابوذر پرسید چه امیری چه امیری چه امیری دارند دار برپاست و ریگ ربذه سوزان است عاشقان تو عجب راه خطیری دارند اهل بیت تو سر سفره ی افطاریشان چه یتیمی چه فقیری چه اسیری دارند دید محراب که در لحظه ی شق القمرت ابروانت چه مراعات نظیری دارد شعر ما تشنه ی نقد است تو نقادی کن شاعران روحیه ی نقد پذیری دارند باز در حلقه ی ذکر تو نشستیم علی ما مسلمان شده ی روی تو هستیم علی تا تو بر حقی و حق دور سرت می گردد ما بر آنیم که جز حق نپرستیم علی توبه کردیم نگوئیم خدایی اما باز هم در حرمت توبه شکستیم علی دست از هر چه به جز توست در عالم شستیم به تو پیوسته و از خلق گسستیم علی شیر در کاسه ما نیست ولی اشک که هست ما یتیمان همگی کاسه به دستیم علی دل نشین است در این جاده مسافر بودن شعر چشمان تو را خواندن و شاعر بودن به حریم حرم عشق پناه آوردن در نجف ماندن و یک عمر مجاور بودن یا علی گفتن و از هر دو جهان دل کندن
بدون حُبِّ تو مولا ، صراط می‌لرزد اگر اشاره کنی ، کائنات می لرزد اگر نسیم تکانی به گیسویت بدهد ز پیچ زلف تو راه نجات می لرزد نبوده گَردِ تَغَیُّر به ذاتِ ثابتِ تو که پیشِ پایِ تو‌ ، پُشتِ ثبات می‌لرزد «شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام»* بدون حُبّ علی ، مُحکمات می‌لرزد چه هیبت است خدایت نهاده در اسمت که از نوشتنِ نامت ، دوات می لرزد فقیه و صوفی و زاهد ، تمامْ مست تو اَند هر آنکه آمده در این بساط می لرزد ز شوقِ دیدنِ تو ، میلِ رقص پیدا شد تنم اگر که به وقت ممات می‌لرزد @shia_poem
ای هست من ز هست تو یامرتضی علی دست خداست دست تو یا مرتضی علی چشم كسی ندیده به هنگام کارزار یك بار هم شكست تو یا مرتضی علی اوج تمام بال و پر هر پرنده ای باشد همیشه پست تو یا مرتضی علی بیچاره دشمنت که به تیغت دو نیم شد به به؛به ضرب شصت تو یا مرتضی علی مشكل گشای خلقی و حل میشود فقط كار همه به دست تو یا مرتضی علی ساقی كوثری و دو دستت پیاله است هستم خراب و مست تو یا مرتضی علی @shia_poem
سلام ای جوابِ سلامِ خدا ظُهورت طلوعِ تمامِ خدا تویی آفتابِ بلندِ زمین تویی سایه‌یِ مُستدامِ خدا تویی که به تعظیمِ تو امر کرد تویی صاحبِ احترام خدا تو نهج‌البلاغه تو قرآن تو وَحی کلامی بگو هم کلامِ خدا صدایت صدایش به معراج بود حدیثَت حدیثِ مُدامِ خدا برایِ تو کعبه جگر چاک زد بیا مَردِ بیتُ‌الحَرام خدا مرا کعبه‌ی سینه چاکم کنید فقط پایِ حیدر هلاکم کنید علی ابتدا و علی انتهاست علی مصطفیٰ و علی مرتضیٰ ست علی اول است و علی آخر است علی در ظهور و علی در خَفاست علی ظاهر است و علی باطن است علی لااِلهَ علی لافَتاست علی در مَعارج علی در بُراق علی اِنَما و علی وَالضُحیٰ ست علی با حق است و علی بر حق است علی کعبه است و علی در حَراست علی نیست آن و علی نیست این علی نه جدا و علی نه خداست علی را بگو هرچه گویی کم است که زهرا علی و علی فاطمه ست اگر تیغِ تو سایه گُستر شود همان ابتدا کارِ یکسر شود غلط گفتم آقا ندارد نیاز که تیغِ شما خرجِ لشگر شود نیازی ندارد که میدان چو خاک به یک ضربه‌یِ مالک‌اشتر شود محال است جمعِ تمامِ سپاه که با قنبرِ تو برابر شود زمانِ شروعِ رجز خوانی‌ات زمین کَر شود آسمان کَر شود خدا دوست دارد تماشا کند کمی ذوالفقارِ علی تَر شود بِبَندَد اگر دستمالِ نَبَرد نباشد کسی را خیالِ نَبَرد به کعبه بکو رازِ تنزیل را بگو بِشکَنَد قلبِ قندیل را تو و مادر و مصطفی و خدا ببین دورِ خود جمعِ فامیل را بخوان با فِصاهَت زِ با تا به سین زبورانه تورات و اِنجیل را کمی گَردِ نعلینِ خود را بریز تَفَقُد نما بالِ جبریل را برای یتیمان کمی کار کُن بِکَن چاهِ آب و بزن بیل را بکش طعنه‌های زن پیر را بِبر روزها بارِ زنبیل را تویی صاحبِ پینه‌های قدیم تویی مَرکبِ کودکان یتیم نگهدار ما را برای خودت فقط بینِ مِهمانسَرای خودت مرا آیِنه کُن به دردی خورَم در آغوشِ ایوان طلای خودت برای پدر مادرم کافی است نخی ، ریشه‌ای از عبایِ خودت اگر پا گذارم به جا پایِ تو مرا می‌بری تا خدایِ خودت مرا می‌برد گوشه ای از بقیع فقط ردِ پا ردِ پایِ خودت سَرَت مانده بر شانه‌یِ نخل‌ها بگو با من از ماجرایِ خودت چرا استخوان در گلو مانده‌ای که با روضه‌هایی مَگو مانده‌ای @shia_poem
«بدر» يادش مانده آن روزي که مي‌لرزاندي‌اَش آن رجزهايي که مي‌خواندي و مي‌ترساندي‌اَش ذوالفقارت شکل «لا»، با دسته‌اي کوتاه بود «لا اله» آن روز، در دستان «الا الله» بود «لا اله» آن روز، جز سوداي «الا هو» نداشت رويِ حق، بي تيغِ تو، بالاي چشم، ابرو نداشت تيغ را بالا که بردي، آسمان رنگش پريد تا فرود آمد، زمين خود را کمي پايين کشيد حمزه، يک چشمش به ميدان، چشم ديگر سوي تو تيغ را گم کرده است از سرعت بازوي تو ذوالفقار آنگونه با سرعت به هر کس خورده است، مدتي مبهوت مانده، تا بفهمد مرده است خشمِ تو از رعدِ «يا قهّار» و «يا جبّار» بود بعد از آن بارانِ «يا ستّار» و «يا غفّار» بود بعد از آن باران، عجب رنگين کماني ديده‌ام ديده‌ام نورِ تو را، از هر طرف چرخيده‌ام در ازل تابیدی و دامن کشيدي تا ابد من تو را باور کنم يا «ما لَهُ کفواً احد» خطبه‌هاي ناتمامت را، بيا، کامل بگو بي الف، بي نقطه، اصلا بي حروف، از دل بگو ساقي شيرين زبان! حالا که خامند اين لغات اين تو و اين: فاعلاتن فاعلاتن فاعلات در دلم «قد قامتِ» عشقت قيامت مي‌کند قصه‌ام را «بشنو از ني چون حکايت مي‌کند» تو اگر مي‌خواهي از خورشيد روشن‌تر شوم رخصتي فرما، غبار جامه‌ي قنبر شوم بازهم حس مي‌کنم، حوض دلم، دريا شده‌ست مثل اين که «ياعلي» هايم، صد و ده تا شده‌ست «ما رَمَيْت» ِ تير تو زيباست، بر دل مي‌زني چون که از دل مي‌زني، يک راست بر دل مي‌زني تير شعري مي‌زنم اما هدف در دست توست پادشاها ! مُهرِ ايوان نجف در دست توست @shia_poem
روزگارم با غلامىِ "على" سر میشود هر که را دیدم على را دیده نوکر میشود بنده زاده بنده اى دارم که دارد مثل من چاکرى از چاکران کوى حیدر میشود جاى آن دارد بگیرم حلقه دارش کنم حلقه اى را که ز گوش بندگى در میشود شان او را نه قلم کافى ست نه دفتر نه فهم شان سلمانش فقط صدجلددفتر میشود نفس مثل خیبر است و هیچکس فتاح نیست فتح این قلعه فقط با دست حیدر میشود یا که اول هست و آخر نیست یا بالعکس آن این چه موجودى ست هم اول هم آخر میشود از همینجا میشود فهمید-با مهر على- عاقبت این عاقبتها خیر یا شر میشود محضر "یادعلى" و محضر "نادعلى" هر که آدم میشود ازاین دو محضر میشود ذات فیاض “امین الله” ” امینى” پرور است هر که شد خورشید ذاتا ذره پرور میشود قدر زر زرگر شناسد قدر "زهرا"را"على" علتش این است داماد پیمبر میشود بیشتر کار برادر را برادر میکند حق بده پس باتو پیغمبر برادر میشود کار خیر ما کنار حب تو می ایستد دوبرابر, سه برابر….صد برابر میشود معجزات چشمهایت خلق صاحب معجزه ست دلدل ات رد میشود سنگ همه زر میشود تو میان خانه هم باشى همه ذبح تواند تو به خیبر هم نیایى فتح خیبر میشود هر یک از پیغمبران اول میاید محضرت با تو بیعت میکند بعدا پیمبر میشود دوستى از دوستان دوستان تو اگر در جهنم هم که باشد آخرش در میشود طفل خود را بر سر شانه نجف آورده ام کودک است امروز, در آینده قنبر میشود این زمین خاصیتش این است قیمت میدهد سنگ را اینجا بیندازند گوهر میشود زان طرف سنگ نشانى هم ندارد "فاطمه" زین طرف دارد کف صحن تو مرمر میشود “باز با…..” نه , باز اینجا با کبوتر میپرد شاه اینجا همنشین چند نوکر میشود حال من چون حال بیماری است زیر دست تو هر چه بدتر میشود انگار بهتر میشود…. @shia_poem
دل بیقرار دارم ، سرِ بابِ دار دارم هوس انار دارم، طلب از نگار دارم لب سرخ و آبداری شب سور و سات آمد، شب انبساط آمد شب التفات آمد، شب مسئلات آمد شب عشق و بوسه‌کاری شب عشق بی‌کرانه، شب شعر عاشقانه شب شور بی بهانه، شب مستی و ترانه شب عاشقانه خواندن شب بیقراری آمد، برکات جاری آمد اجل خماری آمد ، شب می‌گساری آمد شب شاعرانه خواندن چه هوای دلپذیری، چه بهار بی نظیری چه دل بهانه گیری، چه خوش است زخم تیری ز کمان تک سواری چه دلاور دلیری، چه نگار چشمگیری چه خوش است این اسیری، و چه خوشتر اینکه شیری برود پی شکاری رجب المرجب است و، خم می لباب است و رطب و لب و شب است و، شب شور یا رب است و لحظات استجابت دم پر شعف بگیر و، طربی ز دف بگیر و سر خود به کف بگیر و، طرف نجف بگیر و... بطلب! دهد شرابت سبب نجات آمد، نفس حیات آمد پل ارتباط آمد، مه ممکنات آمد چه دلیل دلربایی چه بشارت بشیری، چه نذیر بی نظیری چه مراعات نظیری، چه شهی ؟! عجب وزیری به جلال کبریایی برو سوی طور سینا، بطلب نگاه اما ... ارنی مگو چو موسی، که نیارزد این تمنا... به جواب لن ترانی دم یا علی بخوان و، برو سمت آسمان و به هوای او بمان و، دل خسته را بخوان و برهان ز سرگرانی چه شکوه لایزالی، چه جمیل ذوالجلالی چه جمالی و کمالی، چه کرامت زلالی چه امیر دلگشایی منشین خراب و غمگین، دل خود ز غیر برچین "برو ای گدای مسکین" سر راه شاه بنشین به بهانه‌ی گدایی بگو ای شه گرامی، نگران خاص و عامی به تبسم سلامی، به عنایتِ پیامی... برسان به عرش ما را اگر عاشقِ نگاهی، ز جگر برآر آهی بطلب هر آنچه خواهی "که نگین پادشاهی" "دهد از کرم گدا را" "علی ای همای رحمت" نفسِ رهای رحمت دم دلربای رحمت، همه ی صدای رحمت "تو چه آیتی خدا را" شبی ای مه یگانه، بگذار روی شانه سر سائل شبانه، بنواز دلبرانه دل بیقرارها را تو و رو گرفتن از ما ؟ من و دوری از تو حاشا تو و قهر و کینه کلّا، نکند عزیز زهرا بزنی ز ره کنارم تو امید روزگارم، تو ترانه‌ی بهارم تو ... تویی و من غبارم، به خدا امیدوارم که به پات سر گذارم کرم کریم عالم! حَکَمِ حکیم عالم! عَلَمِ علیم عالم، نباء عظیم عالم! حَسنت ابوالکرامه چه کنم ترانه سازم، گل نازدار نازم بنگر تب نیازم، ز سرت مساز بازم که برو... مع السَّلامه! منم و نیازمندی، درِ میکده نبندی به غریبی ام نخندی! تو چگونه می‌پسندی؟ که اسیر غم بمانم نظری به دور دارم، گره‌های کور دارم دل غرق شور دارم، نه هوای حور دارم نه هوای بوستانم @shia_poem
عقل در مانده در روایاتش جهل منکر شدست از بنیاد در خدایی خویش هم بنده ست جُمِعَتْ فی صِفاتهٕ اضداد فکر نان شب یتیمان بود حاتمی که گرسنه می خوابید گرچه راه جنون به ما آموخت بیشتر درس عقل را می داد زور و زر را طلاق داد علی سودِ او را همه ضرر دیدند پیش قومی که کور و کر بودند در سکوت ست معنی فریاد قعر زندان علی علی می گفت بر روی دار هم علی می گفت میثم اینگونه در دل هر «بند» با علی بود سر خوش و «آزاد» ابر و باد و مه و درختان را خاک و خورشید و حور و انسان را کُلِّ مخلوق های یزدان را چه کسی غیر او کُند امداد ما اسیران کوی او هستیم جام قالو بَلا به جان زده ایم وطن ما اگر نجف باشد قلب ما می شود علی آباد باده ی ناب کوثری مارا غرق در موج عشق او کرده مانده ام در زلالی این جام از چه رو شیخ می کند ایراد کوه ایمان علی ست از این رو عاشق او شدن چه «شیرین» است هر کسی در طواف او باشد در ره عشق می شود فرهاد دست افتادگان غم را جز لطف مولا کسی نمی گیرد پای عشق علی و اولادش تا دلم شد خراب شد آباد @shia_poem
ماه اسفند فراز آمده، سرخوش، سرشار این چه ماهی‌ست چنین روشن و آیینه‌تبار؟!... شستشو می‌کند این ماه، زمین در باران تا نباشد به کدورت نفسِ خاک، دچار تا نیفتد نظر روشن نوروز به گَرد تا نگیرد نفسِ سبزِ بهاران ز غبار... چشم و گوش همه باز است در این ماهِ زلال بی‌خبر نیست در این ماه کسی از اسرار کَم کَمَک می‌رود از یاد، سکوتِ دی‌ماه خوش خوشَک می‌رسد از راه، هیاهوی بهار... سال دیگر نکند سرد بیفتی؟ برخیز! سال دیگر نکند زنده نباشی؟ هشدار!... قُمری زمزمه‌خوان خیمه زده پُشت حصیر هُدهُدِ پیر برون آمده از کُنجِ حِصار... حیف باشد که در این ماه نخوانیم سرود حیف باشد که در این ماه بگیریم قرار... هیچ‌کس نیست در این ماه گرامی آرام هیچ‌کس نیست در این ماه مطهّر، بی‌کار... کیست آن‌کس که مرا می‌بَرد این ماه، به اوج؟ آن‌که برداشته از خاطرِ مجروحم بار این صدای نَفَسِ روشن و پاکیزۀ کیست این صدایی که مرا می‌برَد آن سوی حصار... آن‌که این‌گونه مرا می‌کِشد از خویش، برون آن‌که انداخته این ماه، مرا از همه کار... آن‌که آمیخت مرا با نفَس روشن صبح آن‌که آموخت مرا در دلِ شب، استغفار حیف باشد که در این ماه نگویم: حیدر حیف باشد که در این ماه نگویم: کرّار می‌کند شیر، مرا مدح علی در اسفند بهتر از مدح علی چیست در این ماه‌بهار؟ با علی نیست مرا دلهرۀ تنگی گور با علی نیست مرا دغدغۀ روزِ شمار... از دلِ بی‌کَسم ای یار نبی! پای مکش از سرِ خسته‌ام ای دست خدا! دست مَدار زندگی می‌کنم و زندگی‌ام از تو پُر است قسمتَم باد تو را موقعِ مُردن، دیدار... @Shia_poem