eitaa logo
تاریخ تشیع
177 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
4.5هزار ویدیو
28 فایل
کانال تاریخ تشیع همراه با عالیترین مطالب در حوزه های تاریخ، علوم سیاسی، اجتماعی، هنر، ادبیات، نجوم، دانستنیها، فایلها + پی دی اف تمامی مطالب معتبر هستند همراه با مرجع، منابع آورده می شوند. نظرات وپیشنهادات مدیرکانال: @uwiyut
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از یوسف الزهرا
4_319907705579896976.mp3
573.9K
هدایت شده از یوسف الزهرا
4_319907705579896976.mp3
573.9K
هدایت شده از یوسف الزهرا
بحق ثامن الحجج اللهم عجل لولیک الفرج
سیدعلی ⚫️: امروز 19 سالروز حرکت کاروان اسرای به سمت است. قصه ی ، تا روز بیشتر روایت مردانه دارد. حرارت دارد و رزم و فریاد و دسته های سینه زنی و های بلند ..😭😭 ... اما از به بعد ، روایت ، زنانه می شود. قصه ی غربت و گوشواره و و و بغض و سکوت و# اشک های بی صدا و سوزناک و آهسته است.😭😭 آه ، انگار صدای از گوشه ی خرابه ی می آمد که ...😭😭😭 . که همان هم خاموش شده است. کاش خسته ی شکسته ی ، اندکی به رفته باشد.😔😔 ، مدیر است و الحق که مدیر خوبی است و حتی حالا که ها و های پی در پی جای سالم در و باقی نگذاشته اند ، کارش را خوب خوب بلد است. ، ، پاره ی جانش😔😔 در راه جان داده است تا زنده بماند. حالا ، زنده ماندن اسلام به و حرف شنوی از بعدی است و روایتی است که از آن جانانه می کند و که باید تاب بیاورد و و زیر انبوه درد و خرد نشود تا خود باشد و رساندن ، می خواهد. بر مظلومانه و غریبانه ی . ... و ، کلاس های اول صبر است. 😔😔 بعد می شود صبر بر از تا ، بعد می شود صبر بر ، نه یکی ، نه دو تا .... آه ، آن قدر تا دیگر تکیه گاهی برای او باقی نماند. من دیگر باقی اش را تاب نمی آورم😭😭 ولی تاب آورد و کرد. بر ... وحشیانه و آتشبار... صبر بر ، خیانت نیامدن بی وفا و های بعدشان ...😭😭 صبر بر ... بر جسارت به ابدان و مطهر امام علیه السلام😔😔 ، را هم خسته کرده بود😔. به گمانم صبر هم از این درد و ، به ستوه آمده بود و به شکایت می کرد. اما ، غم و را در راه ، کوه می دید. و . ، اوج روایت است و اوج روایت . زنی که و را همزمان دارد و هیچ یک را فدای دیگری نمی کند. ایستاده مقابل ، زن دیده ی خسته ی ... زن های 😭😭 دیده میان جمع خانواده هایشان ، به سختی حرف می زنند. ، تو که بودی که پس از آن همه جگر سوز میان لشکر ، محکم ایستادی و خواندی و گفتی؟ آنچنان که گویی (سلام الله علیها) بود .. .. ایستادی و نگفتی می کنم ! گفتی می کنم !🙏 و شکر هنگام و ،😔 بس سخت تر از است. و مصداق " كَلِمَةُ حَقٍّ تُقالُ عِندَ ذي سُلطانٍ جائرٍ" شدی. ترس از کی میان ما خانه کرد؟ کی راهمان از جدا شد؟😔 این سبک زندگی #بزدلانه از کجا آمد و تمام لحظه هایمان را تسخیر کرد؟ کاش تا #زینب (سلام الله علیها) به #شام برسد ، ما نیز با او "هم راه" شده باشیم😔😔 التماس دعای فرج وشفای بیماران
هدایت شده از یوسف الزهرا
4_319907705579896976.mp3
573.9K
هدایت شده از یوسف الزهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. اللهم صل علی علی بن موسی الرضاالمرتضی الامام التقی النقی وحجتک علی من فوق الارض ومن تحت الثری الصدیق الشهیدصلوة کثیرةتامةزاکیةمتواصلةمتواترة مترادفةکافضل ماصلیت علی احدمن اولیائک
هدایت شده از یوسف الزهرا
بحق ثامن الحجج اللهم عجل لولیک الفرج
خطبه حضرت زینب سلام‌الله‌علیه در شام(۵)
هدایت شده از یوسف الزهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. اللهم صل علی علی بن موسی الرضاالمرتضی الامام التقی النقی وحجتک علی من فوق الارض ومن تحت الثری الصدیق الشهیدصلوة کثیرةتامةزاکیةمتواصلةمتواترة مترادفةکافضل ماصلیت علی احدمن اولیائک
هدایت شده از یوسف الزهرا
بحق ثامن الحجج اللهم عجل لولیک الفرج
هدایت شده از یوسف الزهرا
4_319907705579896976.mp3
573.9K
به گام با کاروان حسینی با عرض سلام و ادب و احترام مجدد خدمت اعضای محترم جهت یادآوری...👇🏻 در مطالبی که در چند روز گذشته ارسال شد خدمت شما عزیزان ملاحظه فرمودید؛ کاروان دل داغدار اسیران کربلا را ظهر روز 13سیزدهم محرّم الحرام سال 61هجری از دشت کربلا وارد شهر کوفه کردند. به گواهی تاریخ، کاروان اسیران کربلا تحت فرماندهی عمر إبن سعد إبن ابی وقاص و سپاه مست و مغرور کوفه ،کوچه های شهر را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشته تا اینکه به میدان اصلی شهر میدان کناسه رسیدند. میدان کناسه همانگونه که در مطالب قبل گفته شد؛ یکی از شلوغ ترین میدانهای شهر کوفه بود که در مرکز شهر قرار داشت و متصل به چند نقطه ی حساس و اساسی شهر از جمله بازار بزرگ کوفه و مسجد جامع و ارگ حکومتی دارالعماره بود. به همین دلیل عمر إبن سعد دستور داد تا برای مدت کوتاهی اسیران کربلا را در میدان کناسه از سوار شترها فرود آورند و حریم طاهره ی رسول خدا صلی الله علیه واله را پیش روی خاص و عام به نمایش گذارند تا با این عمل زشت و زننده، قدرت خود را به رخ تمامی ساکنان شهر نشان دهد. به گواهی تاریخ، در آن هنگام تعدادی از زنان و مردان کوفی از سر ترحّم مقداری نان و خرما و گردو و چند کوزه ی آب برای اسیران خاندان محمّد صلی الله علیه وآله به عنوان صدقه آوردند تا اطفال و کودکان خردسال را اطعام دهند! اما در آن میان بانوی بزرگوار حضرت زینب کبری سلام الله علیه و خواهر دیگرش بانو امّ کلثوم نان و خرماها را از دست اطفال پس گرفته و به صاحبانش بازگرداندند و فرمودند: مگر شما نمیدانید صدقه بر ما خاندان محمّد صلی الله علیه واله حرام است! اما طولی نکشید که دختر بزرگوار امیرالمؤمنین، حضرت زینب کبری سلام الله علیه مأموریت اصلی و خطیر خود را که افشاگری بر علیه دشمنان اسلام و سخنرانی در میان خاص و عام بود آغاز کرد و از فرصت به دست آمده در آن ازدحام و جمعیت، تمام اهالی کوفه را از حقایق تلخ عاشورا و کربلا و حوادثی که در آن چند روز اخیر برای شهدای کربلا اتفاق افتاده بود باخبر ساخت و مردم در خواب غفلت فرو رفته ی کوفه را از خواب جهل بیدار کرد. به گواهی تاریخ، از روزی که شهر کوفه در صدر اسلام کنار رودخانه ی فرات بنا گردید تا آن روز هرگز اتفاق نیفتاده بود که یک زن در آن شهر برای مردم سخنرانی کند یا خطبه ایی بخواند؛ بخاطر همین، وقتی حضرت زینب کبری سلام الله علیه در آنجا شروع به سخنرانی کرد و خطبه خوانی خود را در مقابل چشم صدها مرد و زن کوفی آغاز کرد برای همه ی مردم شگفت انگیز و غیر قابل طبیعی بود و نمیتوانستند از استماع گفتارش خودداری نمایند،زیرا تا آن زمان مردم سرزمین عراق هرگز سخنرانی زنی با آن همه شهامت و شجاعت را از نزدیک ندیده بودند. آن شیر دلی که در میان آن اجتماع عظیم سخنرانی میکرد یک زن بود؛ آن هم یک زن اسیر که به ظاهر همه ی عزیزان و اقربای خویش را از دست داده بود و تمام هستی و نیستی او طی یک صبح تا غروب از بین رفته بود و اینک در چنگال مأموران حکومت به عنوان اسیری ناتوان او را برای تماشا در ملأ خاص و عام قرار داده بودند؛ به همین دلیل، طرز بیان و نطق کوبنده ی یک فرد اسیر آن هم یک زن نه مرد که در چشم مردم آن عصر ضعیفه ایی بیش نبود برای اولین بار بسیار خارق العاده و تعجب برانگیز به حساب می آمد. اسیر نزد اعراب آن زمان موجودی بود خوار و ناتوان که او را در شمار انسان عادی به شمار نمی آوردند و هیچ نوع حقّی برایش قائل نبودند،خاصه اینکه جنسیت و نوع آن فرد اسیر زن باشد،اما دختر بزرگ امیرالمؤمنین حضرت زینب کبری سلام الله علیه این طرز تفکرات احمقانه و جاهلانه ی اعراب بَدوی را برای اولین بار در طول تاریخ اسلام کنار زد و مانند کوهی استوار، راسخ و ثابت قدم در مقابل آن همه جمعیت ایستاد و سخنرانی آتشین و کوبنده ی خود را آغاز کرد. در طول تاریخ اسلام، تنها زنی که قبل از فاجعه ی عاشورا همانند حضرت زینب کبری سلام الله علیه برای اولین بار در تاریخ سرزمین حجاز برای مردم سخنرانی کرده بود و صدای او را با نطق بلیغ و فصیح شنیده بودند مادر حضرت زینب کبری سلام الله علیه، دختر رسول خدا فاطمة الزهرا سلام الله علیه بود که پس از غصب خلافت بر حق امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام توسط خلفای غاصب در سال 11-هجری، آن حضرت در مسجد مدینه ی منوّره پشت پرده ی حجاب قرار گرفت و در کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه واله خطبه ی معروف فدکّیه را با کسب اجازه از محضر امیر مؤمنان امام علی علیه السلام جهت آگاهی عموم مسلمین ایراد فرمود. در آن روزگار، زینب کبری سلام الله علیه بیش از پنج سال و نیم نداشت و همراه با بانوی دو عالم فاطمة الزهرا سلام الله علیه در مسجدالنبی حضور داشت و سخنرانی مادر مهربان خود را از نزدیک دیده بود. جز بانوی بزرگ اسلام حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیه، تاریخ اسلام تا آن روز هرگز به خود یاد ندارد که زن دیگر
ی مانند حضرت زینب کبری سلام الله علیه در میان عموم مردم توانسته باشد با نطقی بلیغ و فصیح سخنرانی نماید. زینب سلام الله علیه نیز خطبه خوانی و سخنرانی را از مادرش بانوی دو عالم فاطمة الزهرا سلام الله علیه به ارث برده بود و انگار خداوند عالم میخواست و اراده کرده بود که زینب کبری سلام الله علیه را از همان آغاز سنین کودکی برای خطبه خوانی در فاجعه ی عاشورا میان سیل جمعیت و ازدحام کوفیان آماده نماید. صحبت کردن حضرت زینب کبری سلام الله علیه با صدای بلند برای مردم کوفه آن قدر عجیب بود که تو گویی یک ماهی به زبان آمده و صحبت میکند! یا اینکه موجودی از دنیای دیگر در زمین پیدا شده و حرف میزند! به گواهی تاریخ، وقتی حضرت زینب کبری سلام الله علیه زبان به سخنرانی گشود و صحبت خود را آغاز کرد،با لهجه ی فصیح عربی صحبت مینمود ،همان لهجه ایی که اعضای خانواده ی هاشمی با آن صحبت میکردند و فصیح ترین و زیباترین لهجه های لغت عربی به شمار می آمد. در صدر اسلام نیز طایفه ی قریش با همان لهجه حرف میزدند،آن لهجه در عربستان لهجه ی شهری و شیرین و خوش آهنگ به شمار می آمد و لهجه های دیگر ،لهجه های بومی و دارای آهنگ های نامطلوب بود یا اینکه آهنگی از حیث طنین دلپسند باشد به آن لهجه نمی رسید. زبان قرآن کریم نیز همان زبان بود و این موضوع زبان فصیح نیز در قرآن کریم در سوره ی مبارکه ی یوسف به آن اشاره شده و امروزه هم آهنگ زبان فصیح را میتوان در مکه و مدینه شنید و دریافت که نسبت به لهجه های دیگر عرب دارای طنین است. مردم کوفه دارای آن لهجه نبودند و به لهجه ی بومی و ولایتی با هم در عراق صحبت میکردند،به همین دلیل کلمات گهربار خطبه ی معروف حضرت زینب کبری سلام الله علیه در بازار کوفه بسیار پر مخاطب و تعجب برانگیز در طول تاریخ به حساب آمد. حضرت زینب کبری سلام الله علیه دختر امیرالمؤمنین علیه السلام در سخنرانی خود خباثت و فرومایگی کسانی که در قتل اهلبیت رسول خدا در کربلا نقش داشته اند را برای مردم تشریح کرد. وی قبل از آنکه سخنرانی خود را آغاز نماید از آن جمعیت انبوه و بسیار متراکمی که گرد آمده بودند خواست تا سکوت کنند و به سخنانش گوش فرا دهند. همین که با دست اشاره کرد و درخواست سکوت نمود آن اقیانوس متلاطم و پرخروش جمعیت که از هر سویش صداها و هیاهو بلند بود آنچنان از هیبت و صلابت او ساکت و آرام شدند که گویی نفسها در سینه هایشان حبس شد و مرغ مرگ بر سرهایشان سایه افکند، هیچ قدرتی در آن وقت جز ( اُسکُتو) گفتن زینب "یعنی ساکت شوید" یا به عبارتی (موتو )"یعنی خفه شوید" نمیتوانست آن شور و غوغا و ولوله و هیاهو را خاموش نماید. حزام إبن مستیر اسدی در این باره نقل میکند: همینکه زینب دختر علی علیه السلام به مردم اشاره کرد، نفس ها از حرکت ایستاد و صدای زنگ هایی که به گردن شترها بود متوقف گردید! آنگاه زینب کبری سلام الله علیه با آرامش خاطر و بدون اضطراب و آشفتگی ،بسیار متین و حواس جمع مانند کوهی با صلابت، علی وار شروع به سخنرانی کرد و در آن اجتماع وحشتناک که بین چنگ و دندان دشمن قرار داشت دست به افشاگری زد و بسیاری از فضائح و جنایات بنی امیه را برای مردم تشریح کرد. راوی میگوید: زینب کبری به گونه ایی سخنرانی کرد که عده ایی از مردم به خدا سوگند نزد خود گمان کردند علی إبن ابیطالب آمده و برای آنها سخنرانی میکند... به گواهی اکثر تواریخ متعدد و معتبر، متن خطبه ی آن حضرت که در بازار کوفه ایراد فرمودند به شرح ذیل میباشد: 👇🏻 نخست، خداوند را سپاسگذارم و او را در هر حال شکر و ثنا میگویم ، و به روح مقدس محمّد صلی الله علیه واله پدر عزیزم و دودمان پاک و برگزیده اش درود و سلام و تحیّت میفرستم. و بعد با شما مردم سخن میگویم... ای اهل کوفه ،ای حیله گران و ای نیرنگ بازان تاریخ، بر ما اشک حسرت میریزید!؟ آری اشک بریزید که امیدوارم خدا چشم هایتان را تا ابد از اشک خشک نسازد ، شیون و ناله و زاری نمایید که امیدوارم تا قیامت برای عزیزانتان شیون کنید و هیچگاه اندوه و زاری رهایتان نسازد ،شیون شیوه ی شماست وقتی که دیگر کار از کار گذشته است ،شما مانند آن پیرزنی و افرادی هستید که هر چه با دستان خود پشم میتابیدند بی درنگ آن را به حالت اول خود بر میگرداندند،شما نیز رشته ی عهد و پیمان را محکم بستید و بار آن را گسسته و به آن پایبند نماندید ،شما جز لاف زنی و گزافه گویی و پستی و کوتاهی افکار چه دارید؟ جز کینه توزی و دروغ پردازی چه دانید؟ مانند کنیزان، شیرین زبانی میکنید تا زهر تلخ را که در کام خود دارید به کام دیگران نیز آن را فرو کنید و دشمن را با حقّه و چاپلوسی بسوی خود بخوانید و هیچ مردی و مردانگی در وجودتان نیست ای پست فطرتان نامرد؛ شما مانند چراگاه هایی هستید که بر مَزبله و لجنزار روئیده باشد و دامان سرسبزش از دور زیبا به نظر رسد اما ریشه اش در پلیدی ها فرو رفته و آب از نمهای نجس مینوشد که هر چه ظاهرش سرس
بز تر باشد ولی ریشه اش به نجاست بیشتر است ، و یا مانند قبرهایی هستید که ظاهرش سفید و گچکاری شده ولی در زیر آن گوشت مردار دفن گردیده است و هیچ بویی از انسانیت نبرده اید. شما ظاهری با زرق و برق و اسلام نما دارید ولی باطنی گندیده و دل آزار. ای اهل کوفه؛ بیدار باشید و بدانید که با دست خود چه تیشه ایی بر ریشه های خود زدید و خشم یزدان و عذاب جاویدان را برای توشه ی آخرت خود مهیّا نمودید. آیا بر ما اشک میریزید و شیون میکنید؟ آری بگریید و بسیار گریه کنید ،سوگند به خدا که شما به این گریه ها و ناله ها سزاوار هستید، شما آنچنان خود را به ننگ و عیب و عار ابدی آلایش داده اید که با هیچ آبی شسته نمیشود و لکّه ی ننگ آن هرگز پاک نخواهد شد، چه چیزی میتواند خون حسین إبن علی را تلافی کند،و چگونه میخواهید جبران کنید قتل آن نازنینی که جگرگوشه ی رسول خدا بود که با دست شما خون او ریخت و بر خاک کربلا افتاد. او کانون رسالت و معدن فتوّت و جوانمردی و زعیم و بزرگ مردان شما بود ، او چراغ روشن و تابناک هدایت، مشعل راه گم شدگان و پناه و ملجأ شما و مرجع مصائب و پیش آمدهای ناگوار شما و سید و جوانان اهل بهشت بود؛ وای بر شما باد! چه گناه بزرگی مرتکب شدید که هیچگاه بخشیده نمی شوید! الهی که نابود گردید ،و برای همیشه سرنگون شوید،نیست شوید و بمیرید که مرگ تنها راه شماست،خدا امیدتان را ناامید کند و هرگز راه چاره در مشکلات نیابید و دستتان بشکند و بریده باد که امید خاندان رسول خدا را ناامید کردید ،و روزنه های حیات را روی دودمان محمّد بستید ،همواره در زیان و ضرر به سر برید و هیچ سودی جز عذاب الهی نبینید،شما به خشم و غضب خدا و پیغمبرش گرفتار گشته اید ،الهی به مرگ جوانان خود نشینید همانگونه ایی که ما را به مرگ جوانانمان نشاندید،هیچگاه باران رحمت رویتان جز خشم و غضب خدا نبارد و از نوشیدن آب گوارا محروم و بی بهره بمانید، زیرا فرزندان رسول خدا را در کنار نهر آب با لبی خشک و عطشان سر بریدید و ناموسشان را آواره ی بیابانها کردید. وای بر شما باد ای اهل کوفه؛ آیا میدانید چه خنجری در قلب پیامبر فرو برده اید؟ آیا میدانید چگونه به حریم محترم و پاکدامنش بی احترامی و بی حرمتی کرده اید؟ آیا میدانید پرده گیان حرم او را از پرده ی حجاب و عفاف بیرون کردید و چه خونی از ما به روی خاک ریخته اید؟ چگونه میتوان شرح داد جنایت زشتی که شما در حق محمّد و آل او روا داشته اید ،به خدا سوگند جای آن دارد به خاطر بزرگی این گناهی که کرده اید آسمانها بشکافد و زمین پاره شود و کوه ها فرو بریزد ،چه میدانید که چه کرده اید ،کاری بسیار احمقانه و زشت و بسیار بزرگ انجام دادید ،به بزرگی خدا سوگند که اگر از چشم آسمانها و زمین جای اشک خون ببارد جای هیچ تعجب و شگفتی نیست ،و به راستی کیفری که پاداش ستمکاران و ظالمان در قیامت است بیش از آن است که امروز دیدید و شنیدید. پس، از این دو روز فرصتی که یافته اید دل خوش و مغرور نباشید و از مکافات عمل غافل نگردید ، زیرا خداوند در مکافات عجله نمیکند و بیم آن ندارد که وقت انتقام بگذرد ،زیرا خداوند پیوسته در کمین گناهکاران و عاصیان است ،و در پیشگاه او نشاید نیرنگ به جای رنگ به کار برسد ،والسلام. به گواهی تاریخ، از جمله (متون امالی شیخ طوسی) و (لهوف از سید إبن طاووس) و (مثیر الاحسان "إبن نما") و ("مناقب" إبن شهر آشوب) و همچنین (تاریخ طبری) : سخن که به اینجا رسید حضرت علی إبن الحسین حضرت امام سجاد علیه السلام به عمّه ی بزرگوارش حضرت زینب کبری سلام الله علیه فرمود: اُسکُتی یا عمّه فإنت بحمدالله عالمه غیر معلّمه ،فهمه غیر مفهمه؛ یعنی: ای عمه آرام و خاموش باش ، تو بحمدالله دانشمند بدون استاد و دانای بدون آموزگاری. پس زینب کبری طبق درخواست امام سجاد دیگر از سخنرانی خاموش گردید و سخنی نگفت. عمر إبن سعد و دیگر فرماندهان ارشد ارتش عراق انعکاس و آثار خطبه های دختر علی علیه السلام را در روحیه و احوال مردم مشاهده کردند. با این خطبه ی کوبنده و آتشین، حرارتی در قلوب مردم شعله ور شد که هیچ کس و هیچ چیزی نمیتوانست آن شعله های داغ را خاموش نماید ،صدای شیون و زاری دوباره در میان اهل کوفه به پا خواست. عمر إبن سعد که حضور اسیران را در آنوقت در میان مردم جایز نمی دانست و بسیار احساس خطر کرده بود دستور داد تا کاروان را به حرکت درآورند و به سرعت آنان را از میدان اصلی شهر جانب دارالعماره نزد عبیدالله إبن زیاد منتقل نمایند... ورود اهلبیت اطهار علیه السلام به مجلس عبیدالله إبن زیاد لعنت الله علیه... 👇🏻 به گواهی تاریخ، عمر إبن سعد ملعون برای جلوگیری از حمله ی احتمالی و شورش و قیام شیعیان کوفه، به سرعت کاروان اسیران کربلا را با ترس و اضطراب از میدان کناسه به سوی دارالعماره نزد عبیدالله إبن زیاد انتقال داد و دستور داد تا مردم از آنجا پراکنده شوند و هر کدام به سمت کار و خانه و کاشانه ی خود
روند و از هرگونه اجتماع عمومی در معابر و گذرگاه های شهر اکیداً خودداری نمایند. آنگاه پیش از ورود اسیران به مجلس عبیدالله إبن زیاد، کاروان را پشت درب قصر چند دقیقه ایی نگه داشت و خود جهت کسب اجازه و صدور حکم ورود اسیران به تالار کاخ نزد عبیدالله إبن زیاد رفت. عبیدالله إبن زیاد از دیدن عمر إبن سعد بسیار ابراز خوشحالی و خرسندی کرد و از سر سفره ی شام که گسترده بودند برخواست، او را در آغوش خود گرفت و با صدای بلند در حضور جماعتی که برای میهمانی به قصر آمده بودند گفت: خاطرم را شاد کردی که پیش از آمدنت مرا از فتح و پیروزی باخبر نمودی تا این عید بزرگ را با شادی و سرور جشن بگیریم. عمر إبن سعد گفت :ای امیر؛ اسیران دلداغدار کربلا را که تعدادی زن و کودک است با خود به کوفه آورده ایم؛ اگر اجازه دهید تا آنان را به حضور شما آوریم؟ عبیدالله إبن زیاد لعنت الله علیه سفره ی طعام را رها کرد و سر به سجده ی شکر فرو برد و با قهقهه فریاد زد: الحمدلله، شکر که خداوند مرا نکشت تا ذلّت و حقارت خاندان علی را با چشمان خود ببینم؛ امروز روزی ست که هرگز تاریخ عرب مانند آن را یاد ندارد. پس دستور داد تا اسیران کربلا را در پیش روی میهمانانی که مشغول صرف شام بودند وارد تالار قصر کردند. همانگونه که در مطالب قبل گفته شد؛ یک روز قبل از ورود اسیران به شهر کوفه، سر بریده ی مقدّس و مطهّر حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام را در روز ۱۲ محرّم توسط خولی إبن یزید اَصبَحی و سرهای بریده ی سایر شهدای کربلا که تعدادشان به ۷۲ سر می‌رسید را توسط قبایل مختلف کوفی طبق دستور عمر إبن سعد تحت فرماندهی شمر إبن ذی الجوشن ضُبابی و قیس إبن اشعث و عَمرو إبن حَجّاج زُبیدی از کربلا به کوفه نزد عبیدالله إبن زیاد منتقل کرده بودند. پس همانگونه که اهل تاریخ گفته اند؛ در غروب روز ۱۳ محرم، شب چهاردهم ۱۴، زمانی که اسرای کربلا را وارد دربار إبن زیاد نمودند پیشاپیش ورود اسیران یعنی یک روز قبل، سر بریده ی امام علیه السلام و سایر شهدای کربلا در نزد إبن زیاد حضور داشته اند که در آن وقت جمع اسیران به غم مبتلا را به مجلس إبن زیاد وارد نمودند. به گواهی تاریخ، وقتی اسیران کربلا را وارد مجلس إبن زیاد کردند آن ملعون با تعداد زیادی از سران و رجال کوفه مشغول خوردن طعام شب بود؛ جملگی برخاستند و برای دیدن اسیران کربلا هر کدام خود را مهیّا نمودند. در آن میان، حضرت زینب کبری سلام الله علیه آخرین نفر از جمع اسیران بود که وارد مجلس عبیدالله إبن زیاد گردید،زیرا مسؤولیت زنان و کودکان را بر عهده داشت. نخست امام سجاد (زین العابدین) علیه السلام و سپس جمع زنان و اطفال خردسال را از سوار شترها فرود آورد و آنان را جانب قصر فرستاد و پس از همه ی اسرا تا آخرین نفر خودش وارد بزم نامحرمان بی حیا گردید، زیرا آمار و سرشماری اهل کاروان بر عهده ی کاروان سالار بوده است. به گواهی تاریخ، هنگامی که شیرزن صحرای کربلا وارد تالار قصر دارالعماره شد بدون اینکه برای کسی از اهل مجلس احترام ویژه ایی قائل شود یا به عبیدالله إبن زیاد سلام کند سر خود را بالا گرفت و در مقابل همه ی زنان اسیر نشست. سکوتی عجیب مجلس إبن زیاد را فرا گرفته بود، زینب کبری همچنان مانند کوهی راسخ و استوار در جمع اسیران نشسته بود و با کسی سخن نمی گفت. عبیدالله إبن زیاد از رفتار عجیب دختر علی علیه السلام به خشم و غضب فرو رفت و با صدای تند و خشن فریاد زد: این زن کیست که اینگونه وارد بزم ما شد و سلام نکرده در مقابل من نشست!؟ هیچ کس از جمع حاضران جرأت اینکه پاسخ دهد نداشت ،حتی عمر إبن سعد نیز از ترس عبیدالله سخنی نگفت. عبیدالله إبن زیاد دومرتبه فریاد زد و گفت : نام این زن چیست که اینگونه حرمت و احترام مرا زیر پا گذاشت!؟ کسی او را نمیشناسد!؟ باز هم کسی جرأت پاسخ دادن نداشت. برای بار سوم عبیدالله إبن زیاد فریاد زد و گفت : گفتم بگویید این زن اسیر کیست!؟ در آن میان، یکی از کنیزان دربار که پشت سر عبیدالله إبن زیاد ایستاده بود دل به دریا زد و گفت :ای امیر؛ من این زن را میشناسم. او دختر ارشد علی، زینب کبری نام دارد؛ مادرش فاطمه دختر محمّد مصطفی ست و او خواهر حسن و حسین است. عبیدالله إبن زیاد وقتی نام علی را شنید با تعجب گفت : آیا به راستی او دختر علی و خواهر حسین است !؟ آنگاه عده ایی به زبان آمدند و گفتند: آری او زینب، خواهر حسین، دختر علی مرتضی ست . عبیدالله إبن زیاد با لحن طعنه آمیز و کینه ایی که در دل خود نسبت به علی و خاندان علی علیه السلام داشت روی خبیثش را به حضرت زینب کبری کرده و گفت : ای دختر علی؛ خدای را هزار بار شکر میکنم که برادرانت را کشت و خاندان شما را پس از یک عمر ستیز و لجاجت اینچنین خوار و حقیر کرد تا درس عبرتی شود برای سرکشان و آشوب گران ؛ اینک شما را میبینم زیر دستانم اسیر و به غم مبتلا نشسته اید که هر بار هزار شکر به جای می آورم. حضرت زینب ک
بری سلام الله علیه بدون درنگ برخواست در حالی که تعدادی از اطفال خردسال از ترس و اضطراب، دامان مبارکش را گرفته بودند رو به عبیدالله إبن زیاد کرده و با نطقی بلیغ مانند شمشیر برّنده فرمود: خدای را حمد و سپاس و ثنا میگویم که به وسیله ی محمّد صلّ الله علیه وآله ما را کرامت بخشید و در میان همه ی خلق، سرافراز و سربلند کرد؛ همانا جهاد در راه رضای خدا بر علیه فاسقان و ستمگرانی مانند تو و ارباب مفسدت یزید إبن معاویه تکلیفی شرعی و وظیفه ایی دینی بر عهده ی برادرم حسین بود که به وظیفه و تکلیف خود عمل کرد و آن را برای کوری چشمان شما به نحو احسن تا آخرین قطره ی خون سرخش به انجام رسانید. شهادت در راه رضای خدا آرزوی برادرانم بود که الحمدلله ربّ العالمین آنها به آرزوی دیرینه ی خود دست یافتند و به جایگاه ابدی خود در بهشت کنار رسول خدا صلی الله علیه واله وارد شدند؛ پس روی تو سیاه باد ای پسر زیاد که در این میان دستت به خون کسانی آغشته گردید که بهترین آفریدگان خدا بر روی زمین بودند. برادرم حسین (که درود و سلام خدا بر او باد) مرگ با عزّت را حیات خویش میدانست و زندگی در جامعه ایی که به وسیله ی شما بوی تعفّن و خون گرفته بود را مایه ی ننگ و ذلّت تلقی مینمود، زیرا افرادی همانند تو مایه ی ننگ و عیب این جامعه و شریعتید که ننگ بدنامی تان تا ابد با هیچ آبی شسته نمیشود. عبیدالله إبن زیاد که از سخنان حضرت زینب کبری سلام الله علیه به تنگ آمده بود برای اینکه رشته ی کلام او را قطع کند گفت: این عدالت خداوند عالم بود که شما را در میان خاص و عام رسوا نمود و فسق و فجورتان را بر همه ی خلق آشکار کرد. حضرت زینب کبری سلام الله علیه با شهامت و جرأت جدّی تری در پاسخ إبن زیاد فرمود :ای پسر زیاد؛ عدل الهی را با بی عدالتی ها و نابرابری های خود مقایسه نکن! زیرا خداوند متعال مثال شما ظالم و ستمکار نیست که بر بنده گان خویش ظلمی روا بدارد! آن هم بر خاندانی که آنان را ستوده است و از هر رجس و گناهی پاک و معصوم قرار داده است؛ این شما هستید که خداوند مهربان را در تخیّلات و اوهامتان با شخصیت ظلم گرای خود مقایسه کرده اید و گمان میکنید خداوند بر ما ظلمی روا داشته است یا از ما انتقامی گرفته است! در صورتی که بر خلاف تصورات تو، آن دانای حکیم بر ما منّت نهاد و به ما توفیق داد تا در برابر دشمنانش قد علم کنیم و با کمال میل با شما مقابله و ستیز نماییم؛ پس در هر دو صورت، فاتح و پیروز این میدان ماییم، زیرا دست از اهداف خود برنداشته تا به وظیفه ی خود عمل کردیم ، ،فسق و فجور نیز از آن ما نیست و این اوصاف زشت تنها زیبنده ی وجود پلید شماست که با زشتی ها و فسق و فجور، اندام خبیث خود را آراسته اید و در لباس دین با حقّه و نیرنگ بر مسلمین ظلم و ستم روا میدارید و خون مردم بی گناه را به ناحق میریزید و اموالشان را به تاراج میبرید ؛ آنگاه با اموال غصبی و حرام، به عیش و نوش مینشینید و برای قتل عام کردن مسلمین نقشه میکشید! پس تو و امثال تو از هر کسی فاسق تر و فاجر ترید، زیرا هیچ بویی از انسانیت نبرده و خوی توحّش گری در وجود پلیدتان موج میزند، پس اینک بگو ما فاسقیم که برای احیای دین خدا از جان و مال و خون خود گذشتیم یا شما که احکام الهی را زیر پا نهاده و ذره ایی به آن عمل نمی کنید!؟ کدام یک !؟ عبیدالله إبن زیاد از روی بخل و حسادتی که داشت و نمیتوانست در مقابل چشم حاضران پاسخ های دندان شکن و بلیغ حضرت زینب کبری سلام الله علیه را تحمل نماید از سر بی جوابی گفت : به هر حال خدا را شکر میکنم که نشان داد شما ناحق هستید و نمیتوانید حکومت اسلامی تشکیل دهید، زیرا اگر بر حق تر از ما بودید خداوند شما را بر ما غالب میساخت و در جنگ، فاتح و پیروز می‌گرداند. حضرت زینب کبری در پاسخ به این سخن طعنه آمیز فرمود: ما نیز خدا را شکر میکنیم که ما را از هرگونه آلودگی و پلیدی مصون و محفوظ نگه داشت و مردان ما در تمام عمر خود با امانت و تقوای الهی زندگی کردند و پاک و معصوم در حالی که برای خداوند جهاد میکردند از این جهان فانی به دیار باقی شتافتند و خدا را شکر میکنیم که هر چه قدر مصائب و متاعب ما زیادتر شد ایمان ما به خدا و رسول او و دین اسلام زیادتر گردید؛ زیرا ما نه اهل دنیا هستیم نه برای حکومت کردن پا به عرصه ی جهاد گذاشتیم ؛ حکومت عادت دیرینه ی شماست که برای کسب پست و مقام دست به هر جنایتی بر علیه عوام میزنید تا به کرسی حکومت نشینید. همانگونه که مردم کوفه در میدان کناسه از نطق زینب سلام الله علیه حیرت کردند در آن وقت عبیدالله إبن زیاد از پاسخ های قاطع و بلیغ آن زن حیرت کرده بود و از روی غرور و تکبّر گفت : ای دختر علی؛ مصائبی که در کربلا بر سر شما آمد آن را چگونه دیدی؟ حضرت زینب کبری سلام الله علیه همان جمله ی معروف (ما رأیتُ إلّا جمیلاً) را فرمودند: یعنی چیزی جز زیبایی ندیدم... [۸/۲۹،‏ ۲۲:۴۰] ‏‪+98 938 609 5880‬‏: ع
بیدالله إبن زیاد از کلام زینب سلام الله علیه شگفت زده شد و باز از روی تحقیر و طعنه گفت : ای زینب؛ آیا به چشم خود دیدی که خداوند با حسین چه کرد و چگونه او را به مکافات اعمالش رسانید؟ حضرت زینب کبری سلام الله علیه فرمودند: خداوند پاداش اعمال برادرم حسین را داد و او اینک در بهشت با جدّش رسول خدا صلی الله علیه واله به سر میبرد؛ پس اگر نمیدانید میگویم تا بدانید برادرم حسین از اعمال خود دو پاداش بزرگ گرفت که هیچکس تاکنون مانند آن را ندیده است ، یکی پاداش دنیوی و دیگری پاداش اخروی؛ پاداش دنیوی اش این است که چون در مقابل ظلم و کفر و فسق و فجور شما تسلیم نشد و از جان و مال و خون خود در راه احقاق دین خدا گذشت،نزد مردم دنیا سرافراز و سربلند گردید و نام و حماسه اش تا ابد مانند نگینی در شام سیاه خواهد درخشید و همه تصدیق میکنند که او با مردی و سربلندی کشته شد و راه حیات در ممات خود جست و پاداش اخروی اش همین است که در بهشت بَرین جا گرفت؛ ولی آنهایی که او را کشتند هم در این دنیا ملعون و سرافکنده اند و هم در آن دنیا خوار و ذلیل و زشت به عرصه ی محشر خواهند رفت. حقارت و ذلّت شما قاتلین برادرم همین بس که برای کشتن برادرم حسین یک قشون بزرگ را تجهیز کردید و هزاران سوار را گرد آوردید برای اینکه تنها یک نفر را با جمع قلیلی از یارانش به قتل رسانید! پس با این کار خود نشان دادید که مانند مرگ از او میترسید و نمیتوانید مردانه در مقابلش بایستید. ای پسر مرجانه؛ در هیچ دوره ایی دیده و شنیده نشد که هزاران سوار را جمع کنند تا اینکه عده ی قلیلی را به قتل رسانند ! آن هم مردانی که فرزندان پیغمبران میباشند! اما شما این کار را کردید که تا ابد لعنت و نفرین خدا بر شما باد؛ آنهایی که برادرم را کشتند این ننگ را به هیچ جا نمیبرند و تا آخرین روز زندگی خود در این دنیا روسیاه میباشند و مردم در همه جا آنها را مورد لعن و سرزنش قرار خواهند داد. در دنیای دیگر نیز قاتلان برادرم گرفتار عذابی شدید و دردناک خواهند شد و محال است که خداوند از مجازات آنها صرف نظر نماید. عبیدالله إبن زیاد که دیگر سخنی برای گفتن نداشت از روی ناچاری گفت : ای دختر علی؛ چه خوب شعر می سرایی و اکاذیب را با هم ردیف میکنی! پدرت علی نیز شاعر بود و بهتر از تو شعر می سرود، طبع شعر را از پدرت علی به ارث برده ایی!؟ حضرت زینب کبری سلام الله علیه فرمود: ای پسر زیاد؛ من نه شاعرم نه سخنانی که گفتم طبع شعر در آن وجود داشت بلکه حقایق تلخی بود که کام تو را از زهر هلاهل تلخ تر و صبح امیدت را سیاه تر از شام عزا کرد،من یک زنم و زنان را به شعر و شاعری چه کار!؟ آری؛ شهامت و شجاعت و بلاغت و شرافت را از پدرم علی علیه السلام به ارث برده ام که به راستی هر کسی از ابا و اجداد خود هرچه گذاشته اند ارث میبرد،پس بگو تا همه بدانند ارث و میراث تو از پدر حرام زاده ات زیاد چه بوده است؟ از مادر زناکار خود چه به ارث برده ایی؟ جز پلیدی و نجاست ای زنازاده ی بی آبرو که در نزد خاص و عام پدر و مادرت هیچ شرف و آبرویی ندارند. سخنان زینب کبری سلام الله علیه که به اینجا رسید عبیدالله إبن زیاد با خشم و غضب و عصبانیت شدید برخواست و فریاد زد: جلاد؛ جلاد؛ این زن زبان دراز را بکش و سر از پیکر او جدا کن تا زبانش را به گستاخی باز نسازد! همینکه فریاد عبیدالله إبن زیاد فرو نشست جلاد با شمشیر خونخوار خود حاضر شد تا شیرزن صحرای کربلا زینب کبری سلام الله علیه را به قتل رساند! حضرت زینب کبری فرمودند: ای پسر زیاد؛ آیا مرا از مرگ و کشتن میترسانی!؟ نمیدانی شهادت ارث ابا و اجداد من است و از مرگ در راه خدا هیچ ترس و واهمه ایی ندارم؟ بخدا سوگند سعادت بخش ترین لحظه ی زندگی من موقعی است که بمیرم و به برادرم حسین ملحق شوم؛ پس چه بهتر از اینکه مثل او مظلوم به قتل برسم و قاتلم پلید دژخیمی مانند تو باشد ،زیرا خداوند مرگ صالحان و اهل بهشت را در دست اهل آتش و دوزخیان قرار داده است. و آنگاه آن حضرت، خواهرش ام کلثوم را مورد خطاب قرار داد و فرمود: خواهرم؛ من اکنون کشته میشوم و تو بعد از من بایستی سرپرست این کودکان و زنان باشی و مواظبت کنی که آنها گرسنه و تشنه نمانند و مکانی برای خوابیدن داشته باشند. در آن لحظه جلّاد خون آشام سنگدل، مهیّای اجرای حکم گردید تا طبق دستور إبن زیاد سر از پیکر دختر علی علیه السلام جدا نماید که ناگهان در میان جمع حاضر رئیس شهربانی و فرمانده ی شرطه های کوفه (عَمرو إبن حُریث)که دیگران برایش احترام قائل بودند و میگفتند او (حنیف) است، یعنی از خداشناسان بزرگ مانند حضرت ابراهیم میباشد که جدّ بزرگ اعراب و یهودیان است و عبیدالله إبن زیاد نیز برایش احترام قائل بود برخواست. عَمرو إبن حُریث خطاب به عبیدالله إبن زیاد گفت : ای امیر؛ از کشتن این زن صرف نظر کن، زیرا کسی زن را برای حرفی که میزند مجازات نمیکند و به قتل نمیرساند! آنچه این زن جگرسوخته و د
اغدیده بر زبان آورد از فرط ناامیدی و مصائبی که دیده است بود، اگر وضعیت درونی و احوال او را مورد محاسبه قرار دهی میبینی این زن جگرداغ همه ی عزیزان و جوانان خود را از دست داده است و آنچه که میگوید از سر تلخ کامی و آتش درون اوست که از یک صبح تا غروب همه ی هستی اش به باد فنا رفته است و خانه ی امید او ویران گردیده و هیچ امیدی به دنیا ندارد، جگرش سوخته و قلبش آتش گرفته است ،برای امیری چون شما زشت و ننگ آور است که ضعیفه ی بی خانمانی چون او را که در بند اسارت است به قتل رساند! عبیدالله إبن زیاد سخن عَمرو إبن حُریث را پذیرفت و از قتل حضرت زینب کبری سلام الله علیه صرف نظر کرد؛ آنگاه به عمرو إبن حریث گفت :اگر به حرمت و احترام تو نبود به خدا سوگند از سر قتلش نمیگذشتم، زیرا این زن با سخنان آتشینش ثابت کرد نه ضعیفه است نه در بند اسارت نشسته؛ اما چون خاطر تو نزدم عزیز است از قتل او گذشتم. عمرو إبن حریث از عبیدالله إبن زیاد تشکر و قدردانی کرد. پس جلاد شمشیر خود را در غلاف فرو برد و عقب نشینی کرد. عبیدالله إبن زیاد لعنت الله علیه در میان جمع اسیران اشاره به سمت حضرت امام سجاد علیه السلام کرده و گفت: این جوان که رنگ در رخسار او نیست چه نام دارد؟ عمر إبن سعد گفت: ای امیر؛ نامش علی إبن الحسین است. عبیدالله إبن زیاد گفت : من شنیدم علی إبن الحسین در کربلا کشته گردید! مگر حسین چند فرزند به نام علی داشت؟ عمر إبن سعد گفت: ای امیر؛ حسین إبن علی سه پسر داشت که نام هر سه علی بود. علی اکبر و علی اصغرش در جنگ شربت مرگ را چشیدند اما این جوان روز جنگ در آتش تب میسوخت و نمیتوانست به میدان بیاید؛ لذا او را اسیر کردیم و با تن تب دار به محضرت آوردیم تا هر چه بخواهی درباره ی او تصمیم بگیری. عبیدالله إبن زیاد روی خود را به سمت امام سجاد علیه السلام کرده و گفت: ای علی؛ دیدی خدا پدرت را کشت و شما را به بند اسارت درآورد؟ امام سجاد علیه السلام فرمودند: خدا پدرم و برادرانم را نکشت، بلکه تو آنان را کشتی که خداوند به خواری و ذلت تو را خواهد کشت. عبیدالله إبن زیاد گفت: مگر شما نمیگویید حیات و ممات هر کسی به دست خداست؟ پس چگونه ما در مرگ پدر و برادرانت دخالت داشته ایم!؟ امام سجاد علیه السلام فرمودند: قتل نفس تا مرگ طبیعی با هم متفاوتند ؛ قتل نفس از جهالت و کج فهمی و عداوت قاتل بر علیه مقتول به وجود خواهد آمد و خداوند راضی به این عمل نیست، اما مرگ طبیعی به دست خدا و اراده و مشیّت اوست که در هر حال تو در قتل فرزندان رسول خدا دستت آغشته به خون آنهاست و هرگز خدا دوست ندارد اهلبیت پیامبر را کشته ببیند مگر شما که دشمنان خاندان رسول خدایید. عبیدالله إبن زیاد گفت : پس اینک که دستم به خون پدر و برادرانت آغشته هست تا خون تو را نریزم سیراب نمی شوم. ناگهان فریاد زد: جلاد؛ سر از بدن این جوان جدا کن تا به پدر و برادرانش ملحق شود. در آن میان، ناگهان حضرت زینب کبری سلام الله علیه در میان جمع اسیران برخواست و سینه ی خود را سپر کرد ،فرزند برادر را در آغوش گرفت و فریاد زد :ای پسر حرام زاده ی زیاد إبن ابیه که معلوم نیست نسل و نژادت از چه تیره و طایفه ایست؛ هرچه از ما در دشت کربلا کشتی تو را بس نبود که اینک مثل گرگ دندان به دریدن تنها یادگار برادرم نیز کرده ایی !؟ هر چه خون از ما روی زمین ریختی دیگر نمیتوانی بریزی، زیرا خداوند نمیخواهد. بخدا سوگند نمی گذارم یک تار مو از سر برادر زاده ام کم کنی جز مرا قبل از او بکشید و از روی جنازه ام بگذرید تا بتوانید به او دست بیابید وإلّا تا عمه اش زنده است کسی جرأت نزدیک شدن به او را ندارد. عبیدالله إبن زیاد از روی طعنه گفت : عجیب است فداکاری و جان نثاری این زن! میخواهد جان خود را پیش مرگ دیگری کند،چه محکم و استوار است این پیوند قرابت و خویشاوندی میان عمه و برادرزاده اش! عده ایی از حاضران گفتند: ای امیر؛ از قتل این جوان صرف نظر کن، زیرا همین تب و بیماری که به آن مبتلا هست او را خواهد کشت. عبیدالله إبن زیاد پیشنهاد حاضران را پذیرفت و گفت: به خدا سوگند اگر این جوان یک بار دیگر زبانش را مثل اکنون روی ما دراز کند مادر و خواهران و عمه هایش را به مرگش مینشانم . پس بدین ترتیب از قتل حضرت امام سجاد علیه السلام نیز صرف نظر کرد. عبیدالله إبن زیاد از عمر إبن سعد خواست تا یکایک اسیران را برای او معرفی کند و نام هر کدام و نسبتش با حسین إبن علی علیه السلام را برای او بگوید. به گواهی تاریخ، در میان بانوان اسیر و اطفال خردسال وقتی که نوبت به دو فرزندان حضرت مسلم آبن عقیل علیه السلام رسید و عمر إبن سعد آنها را نزد إبن زیاد معرفی کرد، عبیدالله إبن زیاد لعنت الله علیه آن دو طفل خردسال به نام های( محمد و ابراهیم) را دستور داد تا از میان جمع اسیران جدا کردند و هر دو را دور از چشم اسیران به زندانی جداگانه افکندند. حضرت امام سجاد علیه السلام و زینب کبری سل
ام الله علیه هر چه کردند تا مانع این کار شوند اما اصرارشان سودی نداشت و عبیدالله إبن زیاد تقاضای آنان را رد کرد و با بی اعتنایی از انان گذشت و آن دو طفل نازدانه را از مادر و خواهر و عمه ها و خاله های خود جدا کرد.😭 همانگونه که در مطالب چند ماه گذشته، مربوط به حضرت مسلم إبن عقیل علیه السلام عرض کردیم؛ حضرت مسلم إبن عقیل دارای چهار فرزند پسر و یک دختر بود و همسرش بانو رقیه کبری سلام الله علیه، خواهر حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، دختر امیرالمؤمنین است. به گواهی تاریخ، هر پنج فرزند حضرت مسلم إبن عقیل و همسرش رقیه کبری پس از اعزام مسلم از مکه به کوفه در کاروان امام علیه السلام حضور داشته اند و با آن حضرت از مکه تا کربلا آمدند و در روز عاشورا دو فرزند ارشد جناب مسلم إبن عقیل در رکاب حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در صحرای کربلا به شهادت رسیدند و دو فرزند دیگرش همراه با همسر و دختر آن حضرت همراه با جمع اسیران از کربلا به کوفه برده شدند که در کوفه عبیدالله إبن زیاد ملعون آن دو طفل معصوم را از مادر و خانواده ی خود جدا کرد و با مظلومیت آن دو کودک خردسال را در زندان جداگانه ایی افکند... به گواهی تاریخ، پس از معرفی و سرشماری اسیران کربلا، عبیدالله إبن زیاد دستور داد تا جمع اسیران را از دارالعماره به کارونسرایی که جنب مسجد جامع در نزدیکی ارگ حکومتی قرار داشت بردند و به مدت ۲ دو شبانه روز آنان را در ن کاروانسرا جای دادند و چندین محافظ و نگهبان بر آنان گماشت تا از ورود افراد متفرقه به کاروانسرا جلوگیری نمایند. همین که عده ایی از شیعیان و طرفداران خاندان عصمت و طهارت باخبر شدند که اهلبیت اطهار علیه السلام را به یکی از کاروانسراهای نزدیک دارالعماره منتقل کرده اند درصدد برآمدند که برای آنها غذا و لباس و فرش و وسیله ی روشنایی ببرند تا شب سرد پاییزی خود را صبح نمایند. در بین اعراب، دادن غذا و لباس به اسیران ممنوع نبود و میتوان گفت که اسیران و محبوسین برای اعاشه و قوت لایموت خود وسیله ایی جز گرفتن صدقه از عموم نداشتند و اگر مردم به آنها کمک نمیکردند از گرسنگی میمردند،اما اسیرانی که آن شب وارد کاروانسرای کوفه کرده بودند برای گرفتن نان و غذا از مابقی اسرای دیگر فرق داشتند و مشمول صدقه هرگز نمی شدند، زیرا صدقه بر خاندان رسول خدا صلی الله علیه واله حرام بود و کسی نمیتوانست به ایشان صدقه ایی دهد. عده ایی از مردم دیده بودند که وقتی در معابر کوفه و میدان اصلی شهر مردم به اطفال نان و خرما میدادند حضرت زینب کبری سلام الله علیه و خواهرش امّ کلثوم از گرفتن نان و خرما ممانعت میکردند و میفرمودند ما از خاندان رسالت هستیم و صدقه بر ما حرام هست؛ لذا با بیم و دلواپسی خود را به کاروانسرا میرسانیدند و به نگهبانان میگفتند که برای اسیران نان و غذا یا لباس و زیرانداز آورده اند و به زینب و امّ کلثوم نیز میگفتند آنچه که آورده اند به عنوان صدقه نیست و آنها میدانند که بر خاندان رسول خدا صدقه روا نیست بلکه هدایایی دوستانه است که آنها برای هر دوست یا میهمان و خویشاوندی که از راه برسد میبرند. شیعیان و دوستداران اهلبیت اطهار علیه السلام جهت جلب اعتماد سوگند میخوردند و میگفتند: به خدا سوگند این اطعام و لباسها جز به عنوان هدیه هیچ عنوان دیگری ندارد تا با این عمل، جمع اسیران هدایا و اطعام ایشان را قبول نمایند. عده ی دیگری میگفتند: قسم به خدا؛ میخواستیم شما را به خانه های خود دعوت نماییم و در آنجا از شما پذیرایی نماییم اما چون مأموران حکومتی اجازه نمیدهند شما از کارونسرا خارج شوید آنچه را که در خانه داشته ایم پخت کرده و با خود به اینجا برای شما اهلبیت اطهار رسول خداصلی الله علیه واله آورده ایم. عبیدالله إبن زیاد تأکید کرده بود که اسیران حق خروج از کاروانسرا را ندارند و کسی نمیتواند برای پرسش مسائل دینی و شرعی به دیدار آنان بیاید. این موضوع نشان میدهد که حاکم کوفه تا چه اندازه از نطق بلیغ و سخنرانی آتشین و کوبنده ی حضرت زینب کبری سلام الله علیه به ترس و وحشت افتاده بود و سخنان آن حضرت تا چه حد زیادی در روحیه و عواطف خواص و عوام تأثیرگذار بوده است. عبیدالله إبن زیاد پیش بینی کرده بود که اگر کسی از جمع اسیران از کاروانسرا بیرون بیاید یا اجازه دهند کسی به دیدار آنان رود ممکن است از نو شیعیان کوفه بر علیه حکومت قیام کرده و شورش نمایند،به همین دلیل اجازه نمیداد تا اکثریت عوام به ملاقات و دیدار اسیران روند، جز عده ایی از مردم که برای بردن نان و غذا به نزد اسیران میرفتند که این کار هم دو علت داشت؛ اول اینکه با دادن نان و غذا به جمع اسیران، خرج و هزینه ی حکومت تا حدودی کمتر میشد، از سوی دیگر، اعراب عبیدالله إبن زیاد را به چشم یک فرد بخیل در اطعام دادن به جمعی اسیر نگاه نمیکردند. عبیدالله إبن زیاد با اینکه دشمن خاندان علی علیه السلام بود و دوست نداشت کسی از اسیرا
ن میزبانی و پذیرایی نماید اما میترسید که متهم به بخل در دادن غذا شود، زیرا در اعراب میهمان نوازی و اطعام به یک فرد غریب یا مسافر از افتخارات آن قوم و قبیله محسوب میشد، خصوصاً اگر فرد مورد نظر فقیر یا اسیر بود ،به همین دلیل از آوردن نان و غذا برای اسیران توسط مردم کوفه ممانعت و جلوگیری نمی کرد،این در حالی بود که عبیدالله إبن زیاد بیم از آن نداشت که صدها انسان بی گناه را مقابل چشم مردم به قتل رساند؛ ولی میترسید که مردم بگویند که او مردی است بخیل و بخل می ورزد که مردم کوفه به اسیران کربلا اطعام دهند و میدانست که اگر در مظان این اتهام قرار بگیرد نه فقط خود بدنام خواهد شد بلکه بازماندگان او نیز تا ابد بدنام خواهند گردید، آن مرد سختگیر خون آشام که از قتل صدها انسان بی گناه وحشت نداشت از انحراف یک قاعده و رسوم اخلاقی می ترسید، پس بنابراین چنین است نیروی معنوی بعضی از آداب و رسوم و قواعد اخلاقی در جوامع که حتی قوی ترین و دلیرترین افراد جرأت ندارند که از آنها تخلف کنند، زیرا برای همیشه در چشم همگان منفور و بدنام خواهند شد.
هدایت شده از یوسف الزهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. اللهم صل علی علی بن موسی الرضاالمرتضی الامام التقی النقی وحجتک علی من فوق الارض ومن تحت الثری الصدیق الشهیدصلوة کثیرةتامةزاکیةمتواصلةمتواترة مترادفةکافضل ماصلیت علی احدمن اولیائک
هدایت شده از یوسف الزهرا
4_319907705579896976.mp3
573.9K
هدایت شده از یوسف الزهرا
بحق ثامن الحجج اللهم عجل لولیک الفرج
به گام با کاروان حسینی با عرض سلام و ادب و احترام خدمت اعضای محترم و عزیز گروه🌹🏴 آنچه گذشت...👇🏻 در مطالبی که روز گذشته ارسال شد خدمت شما عزیزان ملاحظه فرمودید؛ جمع اسیران دلداغدار کربلا را پس از ورود به مجلس عبیدالله إبن زیاد لعنت الله علیه در دارالعماره کوفه طبق دستور إبن زیاد به یک کاروانسرایی در نزدیکی مسجد جامع کوفه انتقال دادند و دو شبانه روز آنها را در آن کاروانسرا تحت الحفظ نزد خود نگهداری نمودند. اما بعد...👇🏻 به گواهی تاریخ، فردای آن شبی که اسیران کربلا را به مجلس إبن زیاد وارد کردند در حوالی ظهر روز 14چهاردهم محرّم، عبیدالله إبن زیاد دستور داد تا در وقت نماز ظهر جارچیان دربار، اهالی کوفه را به مسجد جامع فرابخوانند و در آنجا پیرامون قتل حضرت حسین إبن علی علیه السلام برای مردم سخنرانی نماید. پس بنابراین جارچیان دربار به سرعت در کوچه ها و معابر و بازار شهر دستور عبیدالله إبن زیاد را به مردم ابلاغ نمودند. رفته رفته تا قبل از اذان ظهر صحن و سرای مسجد کوفه برای گوش دادن به سخنرانی عبیدالله إبن زیاد مملو از جماعت کوفی گردید. به نقل تاریخ الکامل اثر عزّالدین إبن اُثیر، جلد چهارم و پنجم ، عبیدالله إبن زیاد به منبر مسجد کوفه رفت. پس از حمد و ثنای خدا، به مردم گفت : حمد و سپاس خدا را که حق را آشکار کرد و باطل را نابود ساخت؛ آن خدایی که امیرالمؤمنین یزید إبن معاویه إبن ابوسفیان را خلیفه ی مسلمین قرار داد و سپاه او را بر آشوبگران اهل حجاز فاتح و پیروز گرداند. ای مسلمین و مؤمنین؛ شما با چشمان خود دیدید چگونه گروهی فتنه گر بر علیه خلیفه عَلَم قیام برافراشتند و دیدید چگونه خداوند عالم آنان را به دست ما خوار و زبون ساخت؛ خدا را سپاسگذارم که کشت دروغگو پسر دروغگو را ، منظورم از دروغگو، حسین إبن علی و پدرش علی إبن ابیطالب است که مشاهده کردید به خاطر کفران و عصیان و سرکشی به چه عذابی گرفتار گردیدند. خداوند، خاندان علی را به روز سیاه نشاند تا درس عبرتی شود برای کسانی که سنگ این خانواده را به سینه خود میزنند. پس بدانید چنانچه کسی برخلاف خواسته ها و اوامر خلیفه ی وقت جناب یزید إبن معاویه گامی بردارد که مورد خشم و غضب او قرار بگیرد به سرنوشت حسین إبن علی، آن کذّاب إبن کذّاب دچار خواهد شد. به گواهی تاریخ، در آن میان که مسجد کوفه سرتاسر پر بود از خواص و عوام و همه ی آنها جسارت ها و ناسزا گویی های عبیدالله إبن زیاد را بر علیه حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام با گوش خود می شنیدند و با چشم خود می دیدند حتی یک نفر از آن گروه گمراه سخنی نگفت و هیچ اعتراضی نکرد؛ مگر پیرمرد نابینایی به نام (عبدالله إبن عفیف اُزدی)بپا خواست و در مقابل چشم همه ی مردم رشته‌ی سخنرانی عبیدالله إبن زیاد را پاره کرد و فریاد زد: ای پسر زن بدکاره ی زناکار؛ دروغگو تویی و پدر نانجیب حرام زاده ات که ناف او را با دروغ و حقّه بازی بریدند! کذّاب إبن کذّاب تویی که خون بیگناهان را جای آب سر میکشی! دروغگو تویی و آن ملعون زاده ایی که تو را به تخت ریاست این شهر منصوب کرده است! دروغگو تویی که اولاد رسول خدا را می کُشی و بر منبر رسول خدا در مسجد بالا میروی و به ریش مسلمین می خندی! دروغگو تویی که دختران نجیب زاده ی ایرانی تبار را در زمان حکومت ارباب ملعونت معاویه از سرزمین خراسان به بصره آوردی و پرده ی شرم و حیا را از آنان دریدی! دروغگو تو هستی که مادرت قبل از جاری شدن صیغه ی عقد از پدرت باردار شد و تو را زایید! دروغگو تویی که هنوز نمیدانی نام پدربزرگت چیست! زیرا پدر ستمکارت تا آخرین روز عمرش نمی دانست توسط کدام مرد هوس بازی از طریق مادرش سمیه به وجود آمده است! دروغگو تویی که نسل اندر نسلت حرام زاده اید و آن را نمیتوانی بر کسی مخفی بداری! دروغگو تویی که دستت به خون جوانان رسول خدا صلی الله علیه واله تا روز قیامت آغشته است! دروغگو تویی که ناموس محمّد صلی الله علیه واله را سوار بر شترهای بی جحاز کرده ایی و برای نمایش آنان را در میادین و معابر این شهر هزار رنگ در مقابل چشمان صدها مرد و جوان چشم ناپاک هوس باز بدون هیچ روپوش و روبنده ایی عبور میدهی و اینک آنان را در کاروانسرای متروکه ایی که جای مسافران غریب است جای داده ایی! وای بر تو باد که در حق اهلبیت رسول خدا چنین جنایاتی روا داشته ایی! عبیدالله إبن زیاد که از سخنان عبدالله إبن عفیف اُزدی به نهایت خشم و غضب و عصبانیت رسیده بود از سر پرخاشگری فریاد زد: این پیرمرد گستاخ کیست تا زبان درازش را ببُرم و او را به آبا و اجدادش ملحق نمایم!؟ قبل از اینکه کسی جواب إبن زیاد را بدهد خودِ عبدالله إبن عفیف گفت: ای دشمن خدا؛ گوینده ی این سخنها منم ،عبدالله إبن عفیف ازدی؛ ای پسر مرجانه؛ شما دودمان پاک رسول خدا صلی الله علیه واله را که خداوند ایشان را از هر گناه و آلودگی پاک و پاکیزه آفریده است میکشید و ادعای مسلمانی هم م
یکنید!؟ ای فرزندان مهاجرین و انصار؛ به داد برسید و از این طاغوت کافر که پیغمبر خدا او را ملعون إبن ملعون خوانده است انتقام خون اهلبیتش را بگیرید. اعضای محترم گروه توجه بفرمائید؛ به گواهی تاریخ، عبدالله إبن عفیف اُزدی از بزرگان شیعه و پیروان بااخلاص و ناب حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام و از زاهدان و عابدان پاک سرشت است که پیوسته در محافل و مجالس، ذکر اوصاف و مدح اهلبیت رسول خدا صلی الله علیه واله را مینمود. به گواهی تاریخ، عبدالله إبن عفیف چشم چپش را در جنگ جمل و چشم راستش را در جنگ صفّین در راه یاری کردن و نصرت امام علی علیه السلام از دست داد و در محرّم سال61 هجری به علت نابینایی چشمان خود نتوانست در صحرای کربلا خدمت امام حسین علیه السلام حضور پیدا نماید، زیرا چندین سال قبل از فاجعه ی عاشورا کور نابینا و خانه نشین گردیده بود. در روز چهاردهم 14 محرّم الحرام سال61 شصت و یک هجری، عبدالله إبن عفیف ازدی وقتی که از عبیدالله إبن زیاد ملعون در مسجد کوفه آن کلمات کفر آمیز را شنید نتوانست مانند دیگر مسلمانان بی غیرت و به ظاهر مؤمن و دیندار که تنها نماز خواندن و قرائت قران را از اسلام یاد گرفته اند سکوت کند تا زمامداران سلطه هر غلطی که خواستند بکنند و هر باری به روی دوش مردم نهادند تن در دهد، لذا بر سر إبن زیاد فریاد کشید و سخنرانی او را قطع کرد و صدای اعتراض خود را به گوش همه رساند و پیام خود را به تاریخ و نسل های بعد از خود نیز فرستاد که: هان ای مسلمانان؛ هنوز اسلام غریب است و علی و فرزندانش در میان شیعیانش مظلوم ، اگر شما یار مظلوم نباشید قطعا ظالم را یاری خواهید کرد،راه سومی وجود ندارد؛ زیرا سکوت در برابر ظلم کمک به ظالم میکند و در روز قیامت، نخست خداوند مظلومی را که اجازه داده به او ظلم کنند مورد مؤاخذه قرار خواهد داد. پس در برابر عبیدالله إبن زیاد، این حاکم ظالم زورگوی خونخوار سکوت نکنید که اگر ساکت نشستید در گناهان او شریک جرم وی هستید. عبیدالله إبن زیاد از شدت خشم و غضب مانند آتش شعله ور و برافروخته شد و رگهای گردنش متورّم گردید؛ در همان حال دستور داد تا به سرعت عبدالله إبن عفیف را دستگیر کنند و او را به نزدش ببرند. مأموران چابک و زرنگ و آماده به خدمت إبن زیاد دویدند و عبدالله را دستگیر کردند. عبدالله که خود را در چنگ مأموران إبن زیاد دید طایفه ی ( اُزد )را به کمک و یاری خود طلبید؛ گروه بسیاری بالغ بر حدود 700 هفتصد نفر از مردان و جوانان قبیله ی اُزد که در مسجد کوفه حضور داشتند عبدالله إبن عفیف اُزدی را از دست مأموران حکومتی نجات دادند و او را راهی خانه کردند. عبیدالله إبن زیاد نیز چون در آن ازدحام و با آن شور و هیجان توان مبارزه با مردان و جوانان قبیله ی ازد را نداشت و مطمئن بود اگر دست از پا خطا کند او را در مسجد قطعه قطعه میکنند سراسیمه همراه با عده ای از همراهان خود به سمت قصر دارالعماره گریخت و مسجد کوفه را به سرعت ترک کرد. به گواهی تاریخ، وقتی عبیدالله إبن زیاد وارد ارگ حکومتی گردید و از حمله ی احتمالی قبیله ی اُزد خود را در امان دید تا هنگام فرا رسیدن شب صبر و شکیبایی به خرج داد؛ آنگاه نام و نشانی و آدرس منازل مردان قبیله ی ازد را که در مسجد به حمایت از عبدالله إبن عفیف برخواسته بودند را از عَمرو إبن حُریث رئیس شهربانی و شرطه های کوفه و شمر إبن ذی الجوشن ضُبابی سؤال کرد و آنها هر کسی از آن جمع را میشناختند برای او معرفی کردند. پس عبیدالله إبن زیاد تاریکی شب را مناسب یافت و دستور داد تعداد زیادی مأمور سراپا مسلح تحت فرماندهی عَمرو إبن حُریث و شمر ذی الجوشن جانب آنان حرکت کنند و اکثریت آن مردان و جوانان را در همان شب دستگیر کرده و به نزد او به قصر دارالعماره برند. وقتی لشکر إبن زیاد آن مردان و جوانان را از خانه های خود خارج کرده و به نزد إبن زیاد احضار نمودند، عبیدالله إبن زیاد دستور داد تا همه ی آن مردان و جوانان را به زندان و سیاهچال های قصر افکندند و سردسته ی ایشان عبدالرحمان إبن مخنف اُزدی را در همان شب به وسیله ی شمشیر سر از تنش جدا کرده و جنازه اش را به درب خانه اش در ملأ خاص و عام آویزان نمایند. عبدالرحمن إبن مخنف ازدی قبل از اعدام گفت: وای بر حال عبدالله إبن عفیف که هم خودش را بیچاره کرد و هم اقوامش را. به هر صورت پس از آنکه حامیان عبدالله و به اصطلاح إبن زیاد، شورشیان را دستگیر و زندانی کردند عبیدالله إبن زیاد دستور داد دسته ایی از مأموران حکومت در همان شب به منزل عبدالله إبن عفیف ریخته و پس از دستگیری، وی را نزد او ببرند،از سوی دیگر خبر دستگیر کردن تعدادی از مردان قبیله ی اُزد و کشته گردیدن عبدالرحمن إبن مخنف به گوش دیگر افراد قبیله ی عبدالله رسید؛ آنان نیز قبل از رسیدن مأموران حکومتی خانه ی عبدالله إبن عفیف را احاطه کردند و کنار درب منزلش اجتماع نمودند. ضمناً گروه دیگری از هم پیمانان قبی