🌱هـــــم خودشان خاڪے بودند
وهم لباس هـــــایشان...
ڪافے بـــــود بـــــاران ببارد
تا عطـــــرشان در ســـــنگرها بپیچد🌸
#روایتـــــ_عشق
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
یک روز همراه دخترم
به اﻣﺎﻣﺰاﺩﻩ سید محمد (گلزار ﺷﻬﺪا) رفتیم ...
شادی رو به من گفت :
مامان نگاه ، عکس بابا !!!
هرچه نگاه کردم چیزی ندیدم
وقتی برگشتم علی زنگ زد ؛
و جریان را برایش تعریف کردم
علـی خنـدید و گفت :
واقعا دخترم دیده درست داره میگه ،
من جـام تـوی گلــزار شهـداست ...
ده روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
✍ راوی : همسر شهید
▫️ولادت : ۶٤/۰۱/۰۱ کازرون
▫️شهادت : ۹٤/۱۱/۱۶ سوریه
▫️عملیات آزادسازی نبل و الزهرا
#پاسدار_مدافـع_حــرم
#شهید_سرگرد_علی_جوکار
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
☘🌺🌹☘🌺
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_چهل_و_نهم*
_غلامعلی چی شده چرا گریه می کنی؟
پلاستیک را باز کرد و یک تکه سنگ بیرون آورد و گفت: نگاه کن!
_خوب سنگ دیگه!
_درسته سنگه ولی خوب نگاهش کن چی میخواد بگه؟!
همینطور که داشتم نگاش میکردم سنگ را از دستم گرفت و گفت:اینجا رو نگاه کن این یک قطره خون که روش ریخته شده این قطره خون شهید هست. توی واقعه دیروز مسجد حبیب که اتفاق افتاد این سنگ را از آن جا آوردم.
همینطور به این سنگ نگاه میکرد و اشک میریخت. حسابی این تکه سنگی که خون رویش ریخته بود غلامعلی را منقلب کرده بود و برایش ارزش داشت .دیگه حرفی برای گفتن نداشتم.
_غلامعلی به امید خدا انقلاب پیروز میشه و خون همه این شهدا جبران میشه .
چند دقیقه ای نشستیم و اعلامیه ها را هم دادم به دستش.
_برای خودت هم برداشتی که پخش کنی؟
_بله تعداد برداشتم.
_محمدرضا داری میری حواست باشه فردا زودتر بیایی که کار داریم جلال هم میاد.
تقریباً روزی نبود که تظاهرات و راهپیمایی برگزار نشده و غلام علی هم که از دستههای مسجد و مدرسه بود و یک گروه را هدایت میکرد و تظاهرات راه میانداخت.فردای آن روز هم رفتم پیش غلامعلی و آن طبق معمول علم امام حسین را برداشت و حرکت کردیم.حالا کل مردم انقلاب امام را داشتند و توی تظاهرات شرکت میکردند یعنی همه روحانیون ذهن مردم را آگاه می کردند و مردم یکپارچه و یکصدا گوش به فرمان بودند و زن و مرد توی تظاهرات شرکت می کردند.غلام علی هم که خیلی علاقه به روحانیت داشت و رابطه نزدیکی با آقای نبوی روحانی مسجد داشت از او دستور می گرفت که چیکار کنه.
مردم همه از روحانیون دستور می گرفتند کی تظاهرات کنند. تظاهرات آنروز خیلی شلوغ بود چند نفر شهید شدند.دیگه مردم قابل کنترل نبودند من و غلامعلی و جلال حالا جزو گروه ها بودیم و سر دسته تظاهر کننده ها. شعار می دادیم و مردم هم تکرار می کردند.
امروز نزدیک بود دستگیر بشیم غلامعلی نگاهی به من کرد و اشاره کرد به جوی آب.همینطور که داشتم فرار میکردیم هرکدام خودمون رو انداختم تو یه جدول کنار خیابان تا دیده نشیم. صدای تیر رگبار گوش ها را کر می کرد.
_بچهها بجنبید! عجله کنید! محمدرضا مواظب باش !دست بزار روی سرت. بپر توی جدول چرا معطل می کنی؟
این صدای غلامعلی بود که هر لحظه فریاد هایش بیشتر می شد.
ادامه دارد..
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔
•با رفیقی درد و دل کن
⇜که #آسمانی باشد
•این زمینیـ🌎ها
•در کارِ #خود مانده اند
#رفیق_شهیدم 🌷
#گاهےنگاهے😔
🌹🍃🌹🍃
ﻫﺮﻛﺲ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻴﻖ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
... همینک🚨 .....
ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬدا انجام بدهید
⬇️⬇️⬇️
پخش مستقیم با اینترنت رایگان:
http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷عمليات رمضان بود. حاج اسكندر از خط مقدم بر مي گشت. پشت ماشينش دو قبضه تيربار دو لول بكسل شده بود،چهار عراقي هم در قسمت بار ماشينش نشسته بودند. مستقیم رفت پیش حاج نبی، فرمانده تیپ امام سجاد(ع). حاج نبی گفت: این جونورها چیه با خودت آوردی؟
حاج اسکندر گفت: دو لول!
حاج نبی به سرباز های عراقی اشاره کرده و گفت: این جونورها را می گم!
حاج اسکندر گفت: اسیر!
حاج نبی رفت و دولول ها را بررسی کرد، هر دو مسلح و آماده شلیک بودند. با برافروختگی گفت: چه طور، با چه اعتباری این عراقی ها را کنار این همه مهمات و دو پدافند ضد هوایی جا داده ای! حاج اسکندر با خنده گفت: حاجی خدا دست و پای اینها را بسته، هیچ کاری نمی تونن بکنن، خدا اینها را کور کرده و قدرت ندارند از خود عکس العملی نشون بدن!
خودش مي گفت مسير را اشتباه رفتم و رسيدم به يك مقر عراقي، اين ها را اسير گرفتم و با قبضه شان آوردم...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#یااباعبدالله_ع❤️
پابوسے شاه عالمین مےخواهم
یڪ هرولہ بین الحرمین مےخواهم
گفتند #شب_آرزوسٺ حاجٺ بطلب
شهادت وسط صحن #حسین مےخواهم
🔹🔹
#شب_آرزوها_همین_آرزومہ❣️
#ببینم_ضریح_حسین_روبرومہ😍
#شب_جمعہ🌙
#شب_زیارتے_ارباب❤️
#لیله_الرغائب💚
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔸شهيد سيدمجتبي علمدار:
*برای بهترين دوستان خود آرزوی شهادت کنيد.*
🌹
🔹آقـا تو نـگاهی کن و نگــذار دلم
جاماندهی لـیلة الرغائـب باشد...
#شب_آرزوها
#شهادت_آرزومه
┄┅┄❅💠❅┄┅┅┄
🌹🍃🌹🍃
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
🌱میرسد روزی که بی چون و چرا می بینمت🌸
میرسد روزی که ای شاه وفا می بینمت
عامل وصل من و تو ذوق بارانی بود
میرسد روزی که با حال بکا می بینمت
میرسد روزی که تکیه میدهی بر کعبه و
در کنار خانه ی امن خدا می بینمت...!
#اللہم_عجل_لولیڪ_الفرج♥️
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
#شهادتت_مبارک...
🔻🔻🔻🔻
مراسم تشییع پیکر شهید مدافع امنیت
#شهیدمظلوم
#شهید علی اکبر رنجبر
🔹امروز. بعد ازنماز جمعه
از حرم احمد بن موسی شاهچراغ (س)
🔺🔺🔺🔺🔺
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌷
بہ نام خالق هستی ؛
همان خدایی ڪه مرا آفرید ،
اینگونہ پرورش داد و مشتاق خود نمود .
« معبودی ڪه بنده نوازیش بی حد شرمسارم ساختہ است .»
معشوقی ڪه قلبم در آستانہ وصالش ملتهب است و بی تاب ؛
« آنگونہ ڪه هر آینہ نزدیڪ است بہ شوق لقایش قالب تهی ڪنم و تا ملڪوت پر گشایم ....»
✍ : فرازی از وصیت عاشقانہ شهید مدافع حرم ابوذر داوودی ،
« نشر بمناسبت #سالروز_شهادتشان »
#شهدای_فارس
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ
🔻 ولادت : ۱۳۶۹/۶/۲۹ ، ﺭﺳﺘﻢ
🔺شهادت : ۱۳۹۴/۱۱/۱۵ ، سوریہ
🌷🌱 🌷🌱🌷
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_پنجاهم*
خیابان داریوش مملو از جمعیت بود و راهپیمایی سراسری. همه را بستن به رگبار.از جوی آب خودمان را رساندیم به مسجد ولیعصر از یکی از درهای مسجد که وصل میشد به خیابان دهنادی فرار کردیم.چون دائم توی تظاهرات شرکت می کردیم همه با خودشون فکر می کردند که این سه نفر بالاخره تا شهید نشن آروم نمیگیرن.بعد از پیروزی انقلاب و بازگشایی مدارس وقتی رفتیم مدرسه معلم ها با شوخی و خنده گفتند:
_شما زنده اید سه تفنگدار!
باید خاطره دوستش محمدصادق چمن ماه را براتون تعریف کنم. چیزی که از خودشان شنیدم مربوط به دوره آموزشی بسیج در سالهای اول انقلاب میشه. سال ۵۸؛
_به خط بشید عجله کنید.
سراسیمه از خواب پریدم. هاج و واج اطرافم را نگاه می کردم که هر کسی به طرفی می دوید.
_صادق چرا نشستی بلند شو..
بلند شدم تیری از کنار سرم گذشت.
_دست بزار رو سرت پسر. چه کار داری می کنی؟ صادق ببین علی کجاست ؟بچه تیر نخورده باشه .! مواظبش باش! صادق بجنب ..
یک لحظه به خودم اومدم و کنار بچه ها به خط شدم و اسلحه ام را پیدا کردم گرفتم دستم. بعد از اینکه تیراندازی که از طرف قرارگاه انجام می شد، تمام شده و آب از آسیاب افتاد.همینطور نگران علی بودیم. علی بهروج کم سن و سال بود. حین تیراندازی فکر همه به سمت علی رفته بود.
_بچه ها علی کجاست پیداش کنید؟
یک دفعه وسط نگرانی های ما علی از زیر پتو آمد بیرون.
_من اینجام!
تا علی از زیر پتو اومد بیرون زدیم زیر خنده.
_علی تو هنوز خواب بودی؟ این همه تیراندازی شد تو رو خواب برده بود؟
_نه بیدار شدم از دست این که نکنه تیر بخورم رفتم زیر پتو.
همین که این حرف را زد همه زدیم زیر خنده.
ادامه دارد..
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رمز ابهت جهانی امام خمینی(ره) از زبان شهید سلیمانی
🔺سردار شهید قاسم سلیمانی در سخنانی رمز ابهت جهانی امام خمینی(ره) را با استناد به حدیثی از امام صادق(ع) تشریح میکند.
#نهضت_امام
#امام_امت
🌱🌷🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷عملیات محرم بود، قرار بود مقداری مهمات و آذوقه برای رزمندگان که در حال پیشروی بودند ببریم. تا شب قبل، جاده مواصلاتی در دست عراقی ها بود، برای همین گرای دقیق آن را داشتند و بی وقفه گلوله کاتیوشا و خمپاره بود که روی جاده فرود می آمد.
از چند رانندهای که در بُنه داشتیم، هیچ کدام حاضر به بردن مهمات از این جاده نشدند. به حاج اسکندر می گفتند: حاجی اجازه بده آتش سبکتر که شد، می بریم!
اما حاج اسکندر می گفت: بچه ها الان نیاز دارن!
حاج اسکندر منتظر آنها نشد، کلاشش را برداشت، پشت یکی از ماشین ها که آماده بود نشست. اولین بار بود که واقعاً احساس می کردم، آخرین بار است که حاج اسکندر را می بینم. رفتم جلو شوخی و جدی گفتم: حاجی خدا رحمتت کنه، برو به سلامت!
گلوله های کاتیوشا بی وقفه به جاده می نشست اما حاج اسکندر با مهارت و مارپیچ از میان انفجار ها عبور می کرد تا مهمات را به رزمندگان برساند،واقعا شجاعتش ستودنی بود...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
زدست رفته
شَکیبم ؛
خدا کندکه شود
نَصیبم ؛
زیارت ِ صحن وسرای ِحضرتهادی
#السلام_علیڪ_ایها_النقےالهادے✋
#شهادت_امام_هادی(ع) 🥀
#بر_شیعیان_جهان_تسلیت_باد🏴
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🏴🏴🏴🏴🏴
#رسم_خوبان
‼️ابوذر پرچمی منقش به اسم حضرت عباس بر سر در خانه نصب میکند و میگوید « هر کسی برای دفاع از حرم زینب رود باید مثل حضرت عباس شهید شود.
‼️ابوذر در کارهای خانه با من همکاری میکرد. یک شب تب داشتم تا صبح نشست. من میگفتم حالم خوبه اما ابوذر میگفت من راحتم تو بخواب».
‼️نماز اول وقتش هیچوقت به تاخیر نمیافتاد، صدقه میداد، به نیازمندان کمک میکرد، به هیچ کس بیاحترامی نمیکرد و همین خوبیهایش مرا مطمئن میکرد که ابوذر در این دنیا ماندنی نیست. وقتی برای آخرین ماموریت بار سفر میبست من تا صبح کنارش نشسته بودم و کمکش میکردم».
‼️همان شب به ابوذر گفتم خیلی مواظب خودت باش. من و محدثه اینجا منتظرت هستیم. گفت چشم حاج خانوم ولی یک خواهش دارم اگه به سلامت برگشتم که هیچ، اما اگر شهید شدم محدثه را به تو وتو را به خدا میسپارم».
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_ابوذر_داوودی🌷
#سالروز_شهادت
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ 🌷
🌱🌷🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🛑 #گــزارش 🛑
♦️ذبح قربانی روز اول ماه رجب (پنجشنبه ۱۴ بهمن)
➖🔻➖🔻➖
به حمدالله ،در روز اول ماه رجب طبق رسم ماهیانه و ﺑﺎ ﻋﻨـﺎﻳﺖ حضرت زهرا(س) , ﺗﻌﺪاﺩ ۳ﺭاﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺫﺑﺢ و توسط خادمین شهدا در مناطق فقیرنشین شیراز در ﺑﻴﻦ ۹۵ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨــﺪ ،توزیع گرديد .
خداوند این عمل را مورد قبول درگاه خود و عملی در جهت تعجیل فرج مولایمان قرار دهد...
🔻🔻🔻🔻
شادے روح امام و شهدا و اموات بانیان خیر #صلوات
🌷▫️🌷▫️
#ﻫﻴﻴﺖﺷﻬــﺪاےﮔﻤﻨﺎﻡ_ﺷﻴــﺮاﺯ
#مرکز_نیکوکاری_شهدای_گمنام شیراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍃اروند، هر چیز در مسیرش باشد می برد
حتی #دل ها را
#اروندبزرگترین_گلزارشهداآبی_دنیا🥀
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی 🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
✍دلنوشته زیبای شهید ۵ روز قبل از شهادت...
💠 من آن نوری هستم که از خورشیدِ درخشان ساطع و از لابه لای ابرها عبور کرده و به زمین رسیده است.
من آن قطره بارانی ام که از آسمان باریده و بدون اینکه بین راه بخار شود به زمین رسیده است.
من آن ترکش انفجارم که زمین و زمان را پشت سر گذاشته و به جمعی رسیده و آنها را متحول کرده است.
من آن زنبور عسلم که در به در دنبال این است که روزنه ای را پر کند.
من آن دانه ی شن طبسم به همراه خیل یاران تا بار دیگر اگر لازم شد حادثه ی طبس را بسازیم.
من آن گل از گل های بهارم که می در خشد و باید بدرخشد و کسی او را نمی شناسد و نباید بشناسد .
من آنم که می خوانم ،که می مانم ، می سازم ، می جنگم ،
من آنم که #یارمهدی می مانم ، من آنم که گوش به صدایم
من آن که به دنبال صدای جمیل و رسای آن مهدی (فتبعوه) هستم.
من آنم که باید بگیریم ، من آنم که باید بخندم ، من آنم که باید انتقام #سیلی زهراهای کوچک را بگیرم
به فرمان مولایم، سیدم ، آقایم ... مهدیم
#شهیدمدافع_حرم عسگر زمانی
#شهداي_فارس
#سالروزشهادت
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_پنجاه_و_یکم*
تقریباً ده نفری از بچه های مسجد بودیم که ما را آورده بودند آموزش توی پادگان امام علی که در باجگاه شیراز بود.سال ۱۳۵۸ بود و از همه پایگاهها و مسجد آن نیروها را برای دورهی آموزشی آورده بودند. تابستان بود و هوا خیلی گرم.فضای اردوگاه برای ما خیلی نا آشنا بود ولی چون ما ده نفر که با هم دوست بودیم از همان ابتدای ورود مان به مسجد الصادق با هم بودیم و توی نگهبانی ها و فعالیتهای فرهنگی مسجد هم همیشه با هم همکاری میکردیم دیگه خیلی بهمون سخت نمی گذشت.
روزهای کلاس آموزشی بودیم و شب ها استراحت میکردیم تقریباً ده روزی از آموزش ما میگذشت که این اتفاق تیراندازی شبانه پیش آمد.
ساعت ۲۲ یا ۲۳ شب بود که تیر اندازی شد.بچه ها هم همین طور مشغول صحبت درباره تیر اندازی که چطور پیش آمد بودند. هرکسی استدلالهای خودش را داشت. یکی میگفت: من اول بیدار شدم
یکی دیگه میگفت: عوض صدای یک تیر اومد.
_بچه ها صبر کنید فردا از غلامعلی می پرسیم خودش نگهبانی می داد می دونه چه اتفاقی افتاده.
فردا صبح که غلامعلی را دیدیم پرسیدم چی شد یک دفعه تیراندازی از کجا شروع شد؟
_دیشب که نگهبانی می دادم متوجه شدم که افرادی می خواستند وارد پادگان شوند و من شروع به تیراندازی کردم و در جواب من نگهبانان دیگر هم این کار را انجام دادند و این شد که دیشب تیراندازی شدید پیش آمد.
_خدا را شکر که اتفاق خاصی پیش نیامد.
قضیه علی را هم که رفته بود زیر پتو و بعد از تیراندازی آمد بیرون براش تعریف کردیم و کلی خندید.
بعد از دوره آموزشی متوجه شدیم قضیه تیراندازی چیز دیگه ای بوده و غلامعلی قصد رازداری داشته.
یکی از بچه ها اومد پیشم و گفت:صادق میدونی تیراندازی که شب توی اردوگاه پیش اومد و برای ما خاطره شد داستانش از چه قرار بوده؟!
_غلامعلی که بهمون گفت.
_نه غلامعلی قصد رازداری داشته.
_پس چی بوده؟
_رزم شب.
_رزم شب؟! مگه میشه؟!
_بله بچههای اردوگاه با غلامعلی که بالای ساختمان نگهبان بوده هماهنگ کرده بودند که شب ساعت ۲۲ تیراندازی را شروع کنند که ما آمادگی رزمی داشته باشیم و نیروها متوجه نشن و بدون آمادگی شروع به دفاع کنند.
_غلامعلی به این دلیل نگفته چون بهش گفته بودن نگو..
با اینکه دوست صمیمی غلامعلی بودم ولی رازداری کرده بود و تخلفی نکرده بود که به من بگه نترس آمادگی داشته باش که قرار تیر اندازی بشه.
ادامه دارد..
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی اشکآلود از رهبر انقلاب
🔹امیرالمؤمنین علی (ع) فرمود بیمحابا میرویم تا لحظه شهادت.
#شهادت_آرزومه
🍃🌺🌸✨
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷اواخر سال 61 بود، به هر در زده بودم تا به جبهه بروم، به خاطر سن و جثه کوچکم رد می کردند. بالاخره قاچاقی و بدون حکم مأموریت به جبهه رفتم، مرا به بنه تدارکات فرستادند و تحویل حاج اسکندر دادند تا تکلیفم مشص شود.
زمستان سردی بود. من هم لباس مناسبی نداشتم. رفتم پیش حاج اسکندر و گفتم: لباس مناسب ندارم. بنده خدا هرچه لباس های انبار را زیر و رو کرد تا آورکوتی به اندازه تن من پیدا کند، پیدا نشد!
آن روز ها، قد و قواره کوچکی داشتم، خیلی کوچکتر از اورکت های نظامی. بی خیال شدم. روز بعد دیدم حاج اسکندر به سمت من می آید. به من که رسید یک کاپشن کوچک از ماشینش بیرون آورد و به دستم داد و گفت: بپوش!
پوشیدم. اندازه ام بود. گفتم: حاجی از کجا؟
خندید و گفت: رفتم اندیشمک، آنقدر در بازار گشتم تا یک کاپشن اندازه قد و قواره تو پیدا کردم و برات خریدم
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔹محمد در بین اهل بیت علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) داشت و همیشه به دنبال نکاتی میگشت که خود را به این حضرت نزدیکتر کند.
🔹 یک روز قبل از عقد من در حیاط منزل زمین خوردم و دستم شکست. روز عقد با دست شکسته پای سفره عقد نشستم.
🔹پس از عقد یک شب که برای زیارت قبور شهدا رفته بودیم محمد گفت «زهرای 18 ساله با دست شکسته پای سفره عقد» نشانهای برای ماست تا بیشتر به یاد حضرت باشیم. پس از آن مداحی حضرت زهرا را گذاشت و هر دو به یاد حضرت زهرا اشک ریختیم».
#شهیدمحمدمسرور
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_فارس
#سالگرد_شهادت
ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷
🌷🌿🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃لحظاتی منتشر نشده از آخرين غبارروبی حاج قاسم سليمانی در حرم امام هادی (علیه السلام)
#شهدا رایاد کنیم با ذکر صلوات🍃
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨✨
آستين خالي ات...
نشان از مردانگي ست!!!
بااين دودست سالم،
هنوز نتوانسته ام قنوتي اينچنيني
بخوانم ... ♥️
#شهيد_حسين_خرازي
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات💚
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
در اقوام چند خانواده یتیم بودند . علی خیلی به آنها سر میزد .
برای برطرف شدن مشکلات نیت میکرد ودر قلکی که برای این خانواده ها گذاشته بود مقداری پول می ریخت و هرماه قلک را باز می کرد و هزینه را به آنها می داد.
هر سال عید بعد از تحویل سال اولین عید دیدنیمان با این خانواده ها بود . در این دیدارها علی کاری می کرد که آنها خوشحال شوند.
یک روز از من خواست که اگر روزی شهید شد این کارش را ادامه دهم.
عید سال 95 سفارشی که علی کرده بود را انجام دادم . به اتفاق فرزندانم به دیدار این عزیزان رفتیم...
#شهیدمدافع_حرم
#شهیدعلی_جوکار
#شهدای_فارس🌹
#شهادت:16بهمن 1394_سوریه
🌷🌿🌷🌿🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75