برای #کارگران معدن زغال سنگ طبس که برای بهدست آوردن لقمه ای نان حلال جانشان را مظلومانه از دست دادند 💔
سالها از درون تونلها
هفت خوان را گذشت و نان آورد
او که نانش همیشه آجر بود
باز نان را به نرخ جان آورد
زیر کوهی که سنگ میبارید
کوره کوره دوباره آتش شد
در میان زغالها میسوخت
قصهی غربتِ سیاوش شد
تا که نانش حلالتر باشد
در دل کوه ها خطر میکرد
با حقوقی که هی عقب افتاد
زندگی را همیشه سر میکرد
از فروش زغالها اما
سهم او سفره های خالی بود
هیچکس هم به داد او نرسید
زندگی عین بی خیالی بود
کوه را عاشقانه می فهمید
کوه پژواک ِ لحظههایش بود
کوه آواز خستهاش هر روز
کوه آئینهی صدایش بود
***
زیر آوار، بی صدا جان داد
او که نانش همیشه آجر بود
او که وقتی به خانه بر میگشت
دلش از دست دیگران پر بود
@shokoohsher✨
#موسی_عصمتی 🍂
هدایت شده از گوهرشاد قم
از وصف غمت زبان من الکن بود
یک عمر غم نبودنت با من بود
از شغل تو پرسید معلم هربار
گفتم:پدرم کارگر معدن بود
#فرزانه_قربانی
~محفل شعر بانوان قم🌹گوهرشاد~
@goharshadqom
#شهید نان حلالی، تو نیز گمنامی
چقدر خسته شدی تا کمی بیارامی
بخواب راحت و آسوده از غم فردا
شهید آن همه اندوه بی سرانجامی
شهید اشک شب و جلد بالش خیسی
شهید روز و شبی تو شهید ایامی
شهید ثانیههای پیامک واریز
رسیدهاست پیامی ولی چه پیغامی؟!
شهید رنج فراوان و دسترنج کمی
شهید قسط جهاز و اجاره و وامی
به دسترنج شما یک قران اضافه نشد
جز این که فصل گرانی رسید و ناکامی
شهید شکوه نکردن ز کارفرمایی
وگر شنید برایت نکرد اقدامی
کسی نبود که از غصهات بکاهد آه
کسی نداد به تو در خور تو انعامی
به دسترنج کم و رنج مکفیات سوگند
به آه کارگرت، #کارگر چه ایهامی؟
شهید صبح میادین کارگر هستی
که از شهادت تو کس نمیبرد نامی
@shokoohsher✨
#مریم_بسحاق🌱
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی!
تا پیش تو آورد مرا، بعد تو را برد
قلبم شده بازیچهی دنیای روانی
باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی
در چشم همه روی لبم خنده نشاندم
در حال فرو خوردن بغضی سرطانی
آیا شده از شدت دلتنگی و غصه
هی بغض کنی، گریه کنی، شعر بخوانی؟
دلتنگ توام، ای که به وصلت نرسیدم
ای کاش خودت را سر قبرم برسانی!
@shokoohsher✨
#سیدتقی_سیدی🪴
سلام..! سلام..!
آمدهام تا دوباره حفظت کنم
بخوانمت،
شب
روز
بیداری
رویا
ای درس سخت ناآموختنیِ زیبا..
@shokoohsher✨
#منوچهر_آتشی🍃
#روزنگار ۲مهر #زادروز
برگ صنوبری که در این سینه میتپید
جز دیدن دوبارهی تو آرزو نداشت...
@shokoohsher✨
#شادی_جودکی🍁
✨شکوهِ شعر✨
برگ صنوبری که در این سینه میتپید جز دیدن دوبارهی تو آرزو نداشت... @shokoohsher✨ #شادی_جودکی🍁
از پشت ابر تیره که هیچ آبرو نداشت
دیگر نگاه روشنِ خورشید سو نداشت
با ابر در مبارزهی تن به تن گریخت
خورشیدِ بیرمق، نفسِ های و هو نداشت
حتی نسیم وقت عبور از درختها
با برگهای تازه دل گفت و گو نداشت
جز یاکریم بغض مرا هیچکس ندید
بغضی که راه پیش و پسی در گلو نداشت
#پاییز، فصلِ رویشِ ما بود و بعد از آن
دیگر بهار در نظرم رنگ و بو نداشت
برگِ صنوبری که در این سینه میتپید
جز دیدن دوبارهی تو آرزو نداشت
@shokoohsher✨
#شادی_جودکی🍁
فرو خورده است بغضی را گلوی عاشق میهن
نشانده رنگ خون چشم مصیبت روی این دامن
نفس های اذان در سینه ی غم حبس میشد چون
برآمد آفتاب از چهره های دودی روشن
برای دین #شهید #کارگر کم از مجاهد نیست
که خم کرده است پیش غیرت او آسمان، گردن
به پیشانی نشانده چین غیرت تا برقصاند
برای دخترانش شاپرک در دشت پیراهن
چگونه درس بابا آب را با اشک ننویسد
که مغز هرمدادش روی کاغذ می کند شیون
هنوز آغاز پاییز است و مانده روسیاهی به
ذغال شرمگینی که زده آتش به این خرمن
به آغوش سعادت راه های بی شماری هست
اگر لبنان اگر غزه اگر کرمان اگر #معدن
@shokoohsher✨
#زهرا_حاجی_پور 🌱
33.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 پدرم را خدا بیامرزد...
پدرم را خدا بیامرزد
مردِ سنگ و زغال و آهن بود
سالهای دراز عمرش را
کارگر بود، اهل معدن بود
از میان زغالها در کوه
عصرها رو سفید برمیگشت
سربلند از نبرد با صخره
او که خود قلهای فروتن بود
پا به پای زغالها میسوخت
سرخ میشد، دوباره کُک میشد
کورهای بود شعلهور در خود
کورهای که همیشه روشن بود
بارهایی که نانش آجر شد
از زمین و زمان گلایه نکرد
دردهایش یکی دو تا که نبود
دردهایش هزار خرمن بود
از دل کوههای پابرجا
از درون مخوف تونلها
هفتخوان را گذشت و نان آورد
پدرم که خودش تهمتن بود
پدرم مثل واگنی خسته
از سرازیر ریل خارج شد
بیخبر رفت او که چندی بود
در هوای غریب رفتن بود
مردِ دشت و پرنده و باران
مردِ آوازهای کوهستان
پدرم را خدا بیامرزد
#کارگر بود، اهل معدن بود
@shokoohsher✨
#موسی_عصمتی 🍂
#ایران_تسلیت