eitaa logo
فروشگاه کتاب جان
5.5هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
401 ویدیو
61 فایل
🔷️مرکز توزیع کتاب های جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📚پاتوقی برای دیدن، خواندن و خریدن کتاب های خوب وابسته به مرکز کتاب جان/ فروش فقط به صورت غیر حضوری ارتباط با مدیر: @milad_m25
مشاهده در ایتا
دانلود
#طرح | #پوستر علی مرتضی و فاطمه زهرا #حدیث: اگر علی(ع) نبود برای فاطمه (ع) هیچ همتا و مانندی یافت نمی شد 🌺اول ذی الحجه، سالروز ازدواج آسمانی امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) مبارک باد. 👥 @sn_shop
رهنما 116 - در جستجوی آرامش - شرح رفتار شما با ازدواج.pdf
991.7K
📗 | در جستجوی آرامش شرح رفتار شما با ازدواج 🌺اول ذی الحجه، سالروز ازدواج آسمانی امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) مبارک باد. 🔸فرمت:PDF 🔸حجم : 968کیلوبایت 👥 @sn_shop
📗 کتاب کابوس در بیداری 🔺 روایتی از حج خونین سال 66 💯 چاپ اول|768 صفحه|40000تومان 🎁 با 20 درصد تخفیف 32000 تومان توضیحات بیشتر و خرید👇 http://yon.ir/x1AR5 🎁 6000 تومان تخفیف برای خرید اولی ها از سایت با کوپن welcome97 🎁 70 درصد تخفیف پستی 👥 @sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب کابوس در بیداری 🔺 روایتی از حج خونین سال 66 💯 چاپ اول|768 صفحه|40000تومان 🎁 با 20 درصد تخف
👆👆👆 20 درصد تخفیف برای کتاب کابوس در بیداری و اگر خرید اولی هم باشید علاوه بر 20 درصد، 6000 تومان در صورتحساب تخفیف داده میشه. که در مجموع خرید اولی ها 14000 تومان تخفیف دارند.
📚کتاب همسر دوست داشتنی 🌸به مناسبت سالروز ازدواج حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها.🌸 زندگی زناشویی را بهتر تجربه کنیم. 128صفحه|قیمت: 5200تومان توضیحات بیشتر و خرید: http://yon.ir/uZeGr
فروشگاه کتاب جان
📚کتاب همسر دوست داشتنی 🌸به مناسبت سالروز ازدواج حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها.🌸
📚کتاب همسر دوست داشتنی 128صفحه|قیمت: 5200تومان توضیحات بیشتر و خرید👇👇👇 http://yon.ir/uZeGr ......................................‌.‌‌................‌.......................................................... کتاب همسر دوست داشتنی در دو فصل توسط آقای خدامیان آرانی تنظیم شده و راهکارهایی برای بهبود زندگی مشترک ارائه میدهد.او با استناد به 78 کتاب حدیثی وتحقیقی و احادیث پیامبر وائمه سعی میکند دیدگاه همسران را نسبت به مسایل زندگی تغییر دهد.نویسنده با زبانی ساده و صمیمی و با اشاره به نکاتی ظاهرا پیش پا افتاده اما اصلی و بنیادین میکوشد تا همسران را از تفاوت های روحی و عاطفی که مختص زنان و مردان آگاه کند تا این تفاوت ها باعث دوری آنان از یکدیگر نگردد بلکه مسیری ایجاد کند تا محبت وآرامش حکم فرما شده و زمینه ی استحکام زندگی خانوادگی بیشتر شود.روی سخن فصل اول با مردان ومخاطب فصل دوم زنان هستند. دربخشی از این کتاب آمده است: ((من زنان زیادی را دیده ام که سکوت شوهر خود را این گونه معنی کرده اند:شوهر من با این کار به من پیام میدهدکه دیگر از من سیر شده است.این فکر غلطی است چون سکوت زن ومرد با هم فرق دارد,زن سکوت میکند چون به طرف مقابل خود اعتماد ندارد,اما مردسکوت میکند چون میخواهد فکر کند و راه حلی پیدا کند.))  (همسردوست داشتنی/ صفحه 96) برخی از عناوین عبارتند از : بهترین مرد دنیا نیاز همسرت به سخن گفتن را درک کن  آیا تا به حال در مسجد پیامبر اعتکاف کرده ای؟ کاری نکن که نمازت قبول نشود هدیه دادن را فراموش نکن ! چند پیشنهاد برای آقایان وقتی همسرت احساس نا امیدی می کند با لبخند می توانی بلا را از خود دور کنی ؟ بهترین زن دنیا چند پیشنهاد برای خانم ها چرا همه خوبی ها برای مردان است؟ آیا دعای عشق به همسرتان را خوانده اید ؟ بایک لیوان آب رحمت خدا را جذب کنید وقتی شوهرت از تو فاصله می گیرد وده ها مطلب خواندنی دیگر ... @sn_shop
📗 کتاب « من زنده ام » روایت آزاده سرافراز خانم معصومه آباد از اسارت در زندانهای رژیم صدام کتاب من زنده ام را به مرور باهم ورق میزنیم #من_زنده_ام #فصل_اول #قسمت_هفدهم_و_هجدهم👇👇👇
🌷 زری اصرار داشت روپوش آن سال مدرسه مان را من بدوزم اما راستش من فقط به اندازه ای خیاطی یاد گرفته بودم که بتوانم به مادرم در دوخت زیر شلواری آقا و داداش ها کمک کنم. آن سال علاقه ام به کتاب و داستان مرا مسئول روزنامه های دیواری مدرسه کرد. در قسمت فکاهی و معما ها از زری و مهناز کمک می گرفتم. نقاشی ها و طراحی را هم به کمک همکلاسی ها انجام می دادم ولی شب ها خودم مطالب روزنامه را با خط خوش و خوانا می نوشتم. گاهی بعضی از مطالب را از خانم حاصلی می گرفتم که این کارم مورد اعتراض مدیر واقع می شد. خانم مدیر می گفت: فقط باید درباره ی خودتان و وقایع و موضوعات داخل مدرسه بنویسید. خانم حاصلی سرنخ خوبی بود. مهم این بود که بچه ها او را می شناختند و حرف های او از جنس آنچه همه می گفتند نبود. او با لحن ملایم وسبدی پر از گل و محبت که چاشنی دین می کرد قدم به روزنامه دیواری ما گذاشته بود. خانم حاصلی یک معلم به تمام معنا بود. ردپای او فقط در روزنامه های دیواری پیدا نبود، چرا که او در روح بچه ها جا باز کرده بود. خانم حاصلی دست ما را گرفته بود و قدم به قدم با اسلام آشنا می کرد; اسلامی از سر منطق و شعور نه شور و تعصب. برای درس حرفه و فن کلاس های مهارت آموزی مثل آشپزی، گلدوزی، خیاطی، روزنامه نگاری، فن سخنوری و ... به ساعت کلاس های رسمی اضافه شده بود. این کلاس ها معمولا پنجشنبه ها برگزار می شد. بچه ها در کلاس های رسمی استعدادیابی می شدند و با این برنامه چهره ی خشن و خشک مدرسه به چهره ای دوست داشتنی تبدیل شده بود. بعد از تمام شدن مدرسه و گرفتن کارنامه تصمیم گرفتم در کلاس خیاطی پیشرفته ی خانم دروانسیان که شامل ظریف دوزی و ضخیم دوزی بود، شرکت کنم اما متاسفانه هراچیک از درس ریاضی تجدید نداشت و یک ضرب قبول شده بود. اما من به دنبال یادگیری چیز دیگری بودم. با این حال حق با مادرم بود که انتظار داشته باشد آن سال روپوش مدرسه ام را که بلوز چهارخانه ی سفید و آبی همراه با کت و دامن شش ترک بود خودم بدوزم. لااقل باید دوخت یکی شان را به خوبی یاد می گرفتم. زری هم به عنوان شاگرد نغمه خانم، هر روز به آرایشگاه می رفت و مزد می گرفت و به جای ننه بندانداز به او زری خانم می گفتند. با تعدای از بچه های مدرسه گروه روزنامه دیواری تشکیل داده بودیم و گروهی دیگر که به جمع ما اضافه شده بودند دو روز در هفته به کلاس های خانم حاصلی که در مسجد مهدی موعود برگزار می شد می رفتیم. اما همه در یک گروه نبودیم; بعضی در کلاس تجوید و روخوانی و بعضی در کلاس تفسیر و بعضی در درس احکام شرکت می کردند. همه چادرهای گل باقالی و رنگارنگ می پوشیدیم. فقط خانم حاصلی چادرش مشکی بود. مش رجب سرایدار مسجد، پیرمردی مهربان و با اخلاق بود که فقط گاهی که دختر ها بلند بلند می خندیدند و چادرهای نازک و ناشیانه سر می انداختد، زیر لب می گفت: دخترها حیا کنید اینجا خانه ی خداست. اما هیچ کس به هیچ دلیلی از آمدن به این کلاس ها منع نمی شد. سال 1355 دوباره موسم مهر و مدرسه و معلم و مشق و کتاب آغاز شد. کلاس سوم راهنمایی یکی از بهترین سال های دانش آموزی ام بود. نسبت به بچه هایی که تازه از فضای دبستان جدا شده بودند و ما آنها را بچه می دانستیم و کلاس دومی ها که مثل برزخیان بین زمین و آسمان معلق بودند و توی لاک خودشان فرو رفته بودند، احساس سروری و دانایی می کردیم. سرپرست گروه بودن اعتماد به نفس و جرات و جسارت مرا بالا برده بود. آرزوهای بزرگ داشتم و فکرهای بزرگ تر. همه چیز را در کتاب می دیدم. می خواستم دانش و آگاهی بچه ها بالا برود. احساس می کردم همه ی کمبود ها و نداشتن ها زیر سر نادانی است. فکر دایر کردن یک کتابخانه در مدرسه به سرم زد و با کمک چند نفر از بچه ها ، کتابخانه ای برای مدرسه دست و پا کردیم. از هر کسی که کتاب اضافه داشت، فارغ از موضوع و محتوا و عنوان، هر چیزی که فقط جلد و صورت کتاب را داشت جمع آوری کردیم. دیگر همسایه ها و مردم محل تا مرا می دیدند از کتاب های جدید سوال می کردند یا کتاب های قدیمی شان را برای کتابخانه به من می دادند. همه را شماره گذاری می کردم و در قفسه ها می چیدم. ادامه دارد... 👥 @sn_shop
ام🌷 کتاب هایی را که تمیزتر و قطورتر بودند، در قفسه های بالایی و کتاب های باریک تر و کهنه تر را در طبقات پایین تر قرار میدادم. حرفه ی کتابداری را یاد گرفتم. خوب کتاب خواندن را بهتر از کتاب خوب خواندن یاد گرفته بودم. عاشق کتاب و خواندن بودم. دلم میخواست همه ی آن کتاب ها را بغل می زدم و می بوسیدم. همه نوع کتابی در قفسه ی کتابخانه پیدا می شد، بعضی از کتاب ها را بیش از دو نسخه از آنها داشتیم به کمک خانم حاصلی با کتاب های کتابخانه مسجد مهدی موعود تعویض کردیم تا پای کتاب های مذهبی و دینی هم به مدرسه باز شود. اولین بار بود در مدرسه کسی جرات می کرد از کتاب های مذهبی سخن بگوید. خانم حاصلی تنها یاور و همراه من بود و مرا تشویق و حمایت می کرد. البته ناگفته نماند که با این روش پای کتاب های غیر دینی هم به مسجد باز شد. کتاب های مدرسه به درد مسجد نمی خورد اما این بهانه ای بود برای ورود کتاب های دینی به مدرسه. تعداد طرفداران کتاب های مسجد و کتابخوان ها روز به روز زیادتر می شد. سرمان شلوغ شده بود. مشاور مدرسه تاکید می کرد که کتاب های علمی و داستانی برای بچه ها مفیدتر است. کم کم دعواهای من با مشاور شروع شد. او مرا به چشم یک خرابکار و طغیانگر می دید. مدام نق می زد که باید کتاب های غیر داستانی و دینی را دور بریزید; اینها جلوی رشد و پیشرفت بچه ها را می گیرد. اما هرچه او بیشتر نق می زد من بیشتر و مصمم تر بچه هارا به خواندن کتاب های مذهبی تشویق می کردم. انصافا بچه ها هم خوب استقبال می کردند. یک روز از خانم حاصلی خواستم کتاب های داستانی بیشتری برای کتابخانه به ما بدهد اما او چند جلد قرآن مجید داد. اولین بار بود که قرآن را به کتابخانه می بردم. خانم حاصلی می گفت : کتاب قرآن ، پر است از داستان های پندآموز و عبرت آموز. گفتم : کتاب های علمی هم می خواهیم. دوباره چند جلد دیگر قرآن داد و گفت : این کتاب، راه و روش و کلید گنج علم و علم آموزی است. وقتی آن چند جلد قرآن را تحویل مشاور دادم از شدت ناراحتی نزدیک بود نفسش بند بیاید. نه اینکه مخالف قرآن باشد بلکه به او این طور یاد داده بودند که قرآن فقط کتاب دین است، کتاب درس، زندگی و داستان جداست. گفت: دخترم هر کتابی، هر لباسی، هر حرفی جایی مخصوص به خود دارد. مثلا جای کفش در جاکفشی است، جای کتاب در کتابخانه و جای لباس در کمد. جای قرآن در مسجد است و لباس مسجد چادر است و کار در مسجد عبادت و نماز است اما اینجا مدرسه است، اگر اینجا قرآن بخوانیم و چادر بپوشیم و نماز بخوانیم پس مسجد چه کار کنیم. اختلافات من و مشاور بالا گرفت. او حاضر نبود قرآن در مدرسه باشد و من هم به هیچ قیمتی راضی نمی شدم قرآن را از کتابخانه حذف کنم. سرانجام او اجازه نداد قرآن در قفسه ی کتابخانه مدرسه جا بگیرد. مسئولیت کتابخانه را به آرامی از من گرفتند و به دختر مدیر مدرسه سپردند. اگرچه با این کارشان مرا ناراحت و منزوی کردند و کرک و پرم ریخته شد اما راز پریدن و پرواز را آموخته بودم. کتاب را بهترین دوست خود یافتم. آدم های داخل کتاب هم مانند آدم های بیرون کتاب رنگ به رنگ و دوست داشتنی بودند و کتاب مثل زنگ ساعت، نقطه ی بیداری من شد. بعد از پایان سال تحصیلی سوم راهنمایی هر چیزی را که اسمش کتاب بود به سرعت می خواندم و می جویدم و قورت می دادم. با زری مسابقه ی کتابخوانی می گذاشتیم. مطالعه ی کتاب های غیر مذهبی ، مذهبی، شعر ،ادبی و ... تفریح خوبی بود. تابستان ها مثل ساعت کوکی هرکس باید برنامه ی خودش را می دانست. اساسا کنترل ده دوازده بچه در یک خانه ی صد متری و سیر کردن شکمشان باید با حساب و کتاب باشد. یک روز در میان، بساط تیر و تخته و تنور مادر به راه بود. مادرم همه فن و هنری را می دانست. با بوی نان و هیزم و تنور چشمانم را می مالیدم و با صدای قوقولی قوقوی خروس حیاطمان، توی رختخواب غلت می زدم و آفتاب که لب دیوار می رسید مادرم می گفت: چه معنی داره دختر تا لنگ ظهر بخوابه. و آقا در تکمیل حرف مادرم به پسرها می گفت: مرد، زیر لحاف آفتاب زده، تنبل و بی عار می شه. هرکس به کاری مشغول می شد و طبق معمول من کنار مادرم یا خمیر را چانه می زدم یا نان پهن می کردم. ادامه دارد... 👥 @sn_shop
‌ 💬 سلام علیکم با سپاس از همراهی همه اعضای محترم، لطفا جهت افزایش سطح کیفی کانال، پیشنهادات و انتقادات خود را با "مدیریت کانال" در میان بگذارید: 📩 @milad_m25 ‌ ‌
#پوستر | اسرائیل از خانه‌عنکبوت سست‌تر است ⚪ سی‌وسه روز مقاومت و تحقق وعده‌الهی بر پیروزی اهل‌ایمان گرامی‌باد 👥 @sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📚کتاب همسر دوست داشتنی 🌸به مناسبت سالروز ازدواج حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها.🌸
دوست داشتنی (زندگی زناشویی را بهتر تجربه کنید) 🔹 22مرداد سالروز ازدواج حضرت علی(ع 🔸صفحه: 128 🔹بها: 5200تومان 🔹توضیحات بیشتر و خرید: http://yon.ir/uZeGr 👥 @sn_shop ............................................................................................................. برادرم ! اگر خداوند بر شما واجب كرده است كه براى خرج زن و بچه خود تلاش كنى، بايد بدانى كه خدا براى اين كار تو ثواب بزرگى قرار داده است. آرى، خداوند مى داند كه تو با عشق به سعادت خانواده ات تلاش مى كنى، پس همان ثوابى را كه به رزمندگان حقيقى مى دهد به تو هم عنايت مى كند. حالا كه اين را دانستى از تو خواهشى دارم: هر وقت كه به سوى خانه باز مى گردى اين نكته را به خود ياد آورى كن كه تو با خدا معامله كرده اى و خدا در مقابل يك روز كار كردن، ثواب چهل سال عبادت به شما داده است ! پس حواست جمع باشد مبادا عبادت خود را خراب كنى ! حالا كه مى خواهى وارد خانه شوى مبادا خستگى خود را به رخ زن و بچه ات بكشى ! همسرت منتظر توست ! بايد با روى گشاده وارد خانه شوى... همسرت منتظر توست! 📖 همسر دوست داشتنی/صفحه 12 و 13