فروشگاه کتاب جان
کتاب یادت باشد کتاب عاشقانه ای درباره زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکلی. کتابی که رهبر انقلاب فرم
به مناسب سالگرد شهادت مدافع حرم حمید سیاهکلی🌷
کتاب فی ظلال القرآن (به ترجمه رهبر معظم انقلاب)
🔺 این کتاب، بیش از آنکه یک کتاب تفسیری باشد، کتابی است که درباره نحوه ی بیان الهی و زیبایی های لفظی و معنوی قرآن، تناسب آیات با یکدیگر و برخی مصادیق معاصر آیات، بحث می کند
کتاب حاضر به قلم سید قطب، از ابتدای قرآن کریم تا آیه ۱۸۲ سوره مبارکه بقره را در بردارد و توسط حضرت آیت الله خامنه ای ترجمه شده است.
410 صفحه|جلد سخت| 37000تومان
قیمت با تخفیف: 34000 تومان
خرید آنلاین از طریق لینک زیر:
https://basalam.com/sahifehnoor/product/182951?ref=830y
خرید از طریق ایتا👇
@milad_m25
مرجع تهیه کتاب های تالیفی و تقریظی رهبر انقلاب👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
📖 کتاب از افغانستان تا لندنستان
💯 خاطرات جاسوس دستگاه اطلاعات خارجی فرانسه در شبکه تکفیری اروپا در دهه 90 میلادی
🔹 شرح جذابی است از زندگی پرماجرای ابوامام، کسی که هم میخواست «مجاهد» باشد و هم میخواست با «تروریستها» بجنگد
🔸 کسی که هم از دستگاههای اطلاعاتی غربی میترسید، و هم برای نجات جان خود به آنها پناه برده بود.
۵۶۸ صفحه| ۴۰۰۰۰ تومان
قیمت با ۱۰درصد تخفیف: ۳۶۰۰۰ تومان
خرید آنلاین👇👇👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y
خرید از طریق ایتا: @milad_m25
مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود.
نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی)
مترجم: وحید خضاب
#قسمت_یازدهم
#افغانستان_تا_لندنستان
فردا صبح [که از خواب بیدار شدم و] به طبقۀ پایین خانه آمدم، امین و یاسین هم آمده بودند. رفت و آمدشان به خانۀ ما داشت بیشتر و بیشتر میشد. تقریبا هر روز به آنجا میآمدند.
رفتم داخل اتاق نشیمن و رو به یاسین گفتم: «یک نفرو پیدا کردم. میتوانم فشنگا رو با قیمت یازده و نیم فرانک، گیر بیاورم.»
ابروهای یاسین، همانطور که به من نگاه میکرد، به آرامی بالا رفت. بعد رو کرد به امین. چند کلمهای با هم پچپچ کردند. بعد امین سری تکان داد.
یاسین رو کرد به من و با صدای آرام گفت: «خیله خب. امتحان میکنیم. به رفیقت بگو 5 هزار تا میخوایم. اما بگو قبل از تحویل دادن پول، میخوایم یه نمونه برامون بیاره.»
امین و یاسین آدمهای هشیار و محتاطی بودند. اصلا نمیدانستند این کسی که میخواهم با او کار کنم کیست. من هم که حرفی از معرفیاش نزدم. از آن گذشته، هیچ دلیلی نداشت که به من اعتماد کنند. از حضور من در بلژیک هنوز یک ماه هم نگذشته بود و هیچ کدام از آن دو هم چیزی دربارۀ من نمیدانستند.
فردای آن روز با لوران تماس گرفتم و گفتم با قیمت موافقیم و میخواهیم سر مقدار صحبت کنیم. این را هم گفتم که پیش از ادامۀ کار میخواهیم چند نمونه ببینیم.
جایی را در نزدیکی میدان «گرَند پِلِیس» مشخص کرد و گفت ساعت 9 شب آنجا باشم.
[ساعت 9 شب رفتم سر قرار.] همین که ماشینش رسید سوار شدم و کنارش نشستم. گفتم: «5 هزار تا فشنگ با همون قیمت یازده و نیم فرانک میخوایم.»
«ظرف دو روز آمادش میکنم.» این را گفت و بعد یک بسته تحویلم داد. بازش کردم. 5 فشنگ داخلش بود. تا آن موقع هیچ وقت فشنگ جنگی لمس نکرده بودم. با وجود اینکه این فشنگها با فشنگهایی که پیش ادوارد دیده بودم فرق داشت، آنقدر دربارۀ مهمات اطلاعات داشتم که بتوانم بگویم اینها اصلی است.
پرسید برای تحویل و دریافت پول و فشنگها کجا باید هم را ببینیم. جایی در فاصلۀ تقریبا 1 کیلومتری خانۀ خودمان را پیشنهاد دادم. راه افتادیم به همان سمت تا دقیقا محل مورد نظرم را نشانش دهم. جایی بود در فاصلۀ تقریبا 100 متری یک ایستگاه اتوبوس در یک خیابان تاریک. این منطقه شبها به حالت شبه متروکه در میآمد.
لوران محل را بررسی کرد و گفت موافق است. قرار شد ظرف دو روز آتی با او تماس بگیرم تا هر وقت فشنگها را جور کرد، نیمهشب در همینجا یکدیگر را ببینیم.
از ماشین پیاده شدم و پیاده راه افتادم سمت خانه.
به خانه که رسیدم یاسین منتظرم بود. ظرف را تحویلش دادم. بازش کرد. یک نگاه اجمالی به یکی از فشنگها انداخت. حداقل من فکر کردم دارد این کار را میکند. بعد با لحنی صد در صد مطمئن گفت: «خودشه، همونیه که ما میخوایم.»
............................
«روایتی از درون شبکههای تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود.
نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی)
مترجم: وحید خضاب
#قسمت_دوازدهم
#افغانستان_تا_لندنستان
خیلی از برخورد یاسین خوشم آمد. هر کس فشنگی به دست بگیرد برای اینکه مطمئن شود فشنگ اصلی است یا نه باید به شمارهای که روی پوستۀ آن درج شده نگاه کند. اما یاسین بدون اینکه به آن نگاه کند فهمید فشنگ واقعی است. از همینجا فهمیدم یاسین، حرفهای است.
از همان وقت که در مغرب حشیش میفروختم، فرق حرفهایها با آدمهای دست چندم را خوب یاد گرفته بودم. دستکم صد جور مختلف حشیش داریم. اما حرفهایها نوع حشیش را صرفا با نگاه کردن، حتی بدون اینکه به آن دست بزنند، تشخیص میدادند. به صورت غریزی کیفیت ماده را متوجه میشدند، میفهمیدند از آن انواعِ خوب است یا نه. اما آماتورها قبل از اینکه حتی یک کلمه حرف بزنند اول مواد را برمیداشتند و در دستشان میچرخاندند. حشیش را نصف، و آن را بو میکردند.
در آن لحظه که یاسین آنطور برخورد کرد، یک چیز دیگر را هم فهمیدم. شاید این را قبلا هم حس کرده بودم ولی در واقع خیلی به آن توجه نمیکردم. فهمیدم امین و یاسین اهل فعالیت جدیاند، و این یک کار جدی است. امین و یاسین با جوانهایی که در مغرب دیده بودم و سعی میکردند با پرحرفی دربارۀ تفنگ و جهاد و قولِ پیوستن به نبرد بوسنی ثابت کنند برای خودشان کسی هستند، فرق داشتند. امین و یاسین «اصلی» بودند.
همۀ اینها را در یک لحظۀ کوتاه درک کردم، مثل نوری که یک لحظه بدرخشد و برود.
دو روز بعد با لوران تماس گرفتم و برای همان شب قرار گذاشتیم. یاسین پاکتی پر از پول تحویلم داد. حتی درب پاکت را هم باز نکردم تا چه برسد به اینکه بخواهم پولها را بشمارم. مطمئن بودم پول، کامل است. به او گفتم قرارمان کجاست، بعد از خانه زدم بیرون و پیاده به سمت محل قرار راه افتادم. چند دقیقهای در آنجا، تقریبا در تاریکی مطلق ایستادم.
به محض اینکه لوران رسید سریع سوار ماشینش شدم. چند صد متری رفتیم و بعد در جایی بسیار خلوت توقف کردیم. پولی که سهم خودم بود را از پاکت برداشته بودم، بقیه را تحویل لوران دادم. پولها را شمرد، وقتی مطمئن شد رقم درست است گفت نگاهی به پایین صندلیام بیندازم. یک ساک آنجا بود. برش داشتم و درش را باز کردم.
تا آن شب هیچ وقت چیزی شبیه این ندیده بودم. موقعی که پیش ادوارد بودیم همیشه یک مشت فشنگ بیشتر نداشتیم. چون بارها و بارها از همان پوکهها گلولۀ جدید میساختیم. اما الان روبرویم هزاران فشنگ بود. اینها خیلی بیشتر از آن چیزی بود که قبلا پیش ادوارد استفاده کرده بودم. فقط چراغ داخل ماشین روشن بود، اما پوستۀ فشنگها برق میزد. صحنۀ هیجانانگیزی بود.
نیازی نبود فشنگها را بشمارم. به لوران اعتماد داشتم. نه به این خاطر که او را آدم خوبی میدانستم، به این خاطر که مطمئن بودم که نمیخواهد از من دلهدزدی کند. او میدانست که من میتوانم در آینده معاملههای شیرینی برایش جور کنم.
............................
«روایتی از درون شبکههای تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود.
نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی)
مترجم: وحید خضاب
#قسمت_سیزدهم
#افغانستان_تا_لندنستان
لوران مرا در ایستگاه اتوبوس پیاده کرد و به سرعت دور شد. راه افتادم سمت خانه. ساک، به طرزی باورنکردنی سنگین بود. ناگهان یک ماشین جلویم ایستاد. یاسین بود، با ون فولکس واگنش. انتظار نداشتم او را آنجا ببینم، اما در عین حال خیلی هم غافلگیر نشدم. سریع پریدم داخل ون و ساک را نشانش دادم. بازش کرد و نگاهی به داخلش انداخت. لبخند روی لبهایش آمد، یک لبخند طولانی و گوش تا گوش! مدام تکرار میکرد: «ما شاء الله! ما شاء الله!»
جلوی درب خانه که رسیدیم یاسین کیسه را برداشت و مثل برق و باد خودش را به داخل خانه رساند. من پشت سرش بودم. موقعی که داشتم به سمت در خانه میرفتم صدایی شنیدم. برگشتم. دیدم ماشینی دارد دنبالم میآید. دو نفر در صندلیهای جلوی ماشین نشسته بودند. تا آن موقع ندیده بودمشان. مرا که دیدند سرعتشان را کم کردند، برای یک لحظۀ گذرا خوب وراندازم کردند و بعد دوباره دور شدند. اینطور به ذهنم رسید که یاسین، تماممدت مرا زیر نظر داشته است.
صبح روز بعد که برای صبحانه خوردن به طبقۀ پایین آمدم، امین و یاسین در اتاق نشیمن بودند. هر دو نفرشان لبخند میزدند. یاسین بلند شد و همانطور که به استقبالم میآمد گفت: «ماشاء الله برادر!» همان دیشب فشنگها را شمرده بودند. دقیقا پنج هزار تا بوده. فهمیدم خوششان آمده است.
با لبخند گفتم: «پس سهم من چی میشه؟»
ناگهان، چهره هردونفرشان درهم رفت. متوجه شدم عصبانی شدهاند. امین گفت: «برادر، تو این کارها رو برای پول نمیکنی.» صدایش آرام بود و میشد در آن رد تهدید خفیفی را حس کرد. ادامه داد: «این کارا رو در راه خدا میکنی. این کارا برای اُمّته. هیچ وقت اینو فراموش نکن.»
با لحن تمسخرآمیزی گفتم: «پس، از این به بعد دیگه انجامش نمیدم!»
هر دو نفرشان از لحنم یکه خوردند. کمی عقبنشینی کردند. یاسین گفت: «امیدوارم در حرفی که زدی تجدید نظر کنی.»
جواب دادم: «نیازی به تجدید نظر ندارم. در هر حال نمیتونم از این به بعد با این مبلغ جنس رو براتون جور کنم. طرف فقط برای بار اول به این قیمت جنس تحویلمون داد. از الان به بعد قیمت، 11 فرانک و 80 سنته.»
داشتم دروغ میگفتم. آنها هم میدانستند. اما کاری نمیتوانستند بکنند. حتی اگر 11 فرانک و 80 سنت میدادند باز هم بیش از یک فرانک نسبت به خرید فشنگ از آلمان توی جیبشان میماند.
[...] در پنج شش هفتۀ بعد، سه بار دیگر برایشان از لوران جنس خریدم.
............................
«روایتی از درون شبکههای تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
کتاب بسیار ارزشمند ترگل
🔺 بیست دلیل عقلی و روانشناسی برای #حجاب
🔺تمام رنگی و با ادبیاتی روان و امروزی
🔺 مناسب برای برگزاری مسابقات کتابخوانی.
۱۲۸صفحه|22000تومان
قیمت با تخفیف: 19800تومان
توضیحات بیشتر و خرید👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/75032?ref=830y
تخفیف ویژه برای برگزاری مسابقه کتابخوانی
#توجه: خرید 15 جلد به بالا با تخفیـف 25 درصد
ارتباط با ما👈 @milad_m25
مرکز پخش👈 09351539305
مرجع تهیه کتاب فعالانه فرهنگی:
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ این کلیپ داستان دختری است که دربرنامهی #از_لاک_جیغ_تاخدا از تاثیر یک کتاب در مسیر تحولش میگوید.
✅ #ترگل نام کتابی است که ۲۰دلیل عقلی وروانشناسی #حجاب را بازبانی کاملا ساده وجوانپسند تبیین میکند
این کتاب مزین است به مقدمهی آیتالله مهدوی.
جهت خرید کتاب با تخفیفات بالا به پست های قبلی مراجعه کنید.
ارتباط با ما: @milad_m25
@sn_shop
کتاب مطلع عشق
گزیده رهنمودهای حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای (مد ظله العالی) رهبر معظم انقلاب اسلامی به زوجهای جوان
مناسب برای هدیه دادن به زوج های جوان
224صفحه|26000 تومان
قیمت با تخفیف: 23000 تومان
توضیحات بیشتر و خرید آنلاین👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/99822?ref=830y
خرید از طریق ایتا : @milad_m25
مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
کتاب شب چهلم
💫 «شب چهلم» مجموعهی از ملاقاتهای نورانی مردم با امامِ حاضرشان (حضرت مهدی علیه السلام) را روایت میکند
💯 شب چهلم ما را پای حرف آدمهایی مینشاند که امامشان را دیدهاند و میگویند:«او نزدیک ماست، کنار ماست، میان شهرها رفتوآمد دارد، در مجالس شیعیان حضور دارد، از بیچارگان دستگیری میکند، با حقپویان سخن می گوید، همینقدر نزدیک و آشنا…»
۲۱۲صفحه|انتشارات مسجد مقدس جمکران|
قیمت پشت جلد: ۲۶۰۰۰ تومان
قیمت با تخفیف: ۲۴۰۰۰ تومان
خرید آنلاین👇👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/172456?ref=830y
خرید از طریق ایتا👇👇
@milad_m25
مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
کتاب داستان هایی از امام زمان (عجلاللهتعالیفرج)
عناوین اصلی عبارتند از:
میلاد موعود؛ وصال دوست؛ چرا او قائم آل محمّد(علیهم السلام) نامیده شد؟!؛ مهدی چه کسی است؟!؛ یازده مهدی؛ رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در بقیع؛ فاطمه جان گریه نکن!؛ قیام مرد مَدَنی؛ ملاقات خضر(علیه السلام) و دجّال؛ همین حسین(علیه السلام).
258 صفحه| انتشارت مسجد مقدس جمکران
قیمت پشت جلد: 26000 تومان
قیمت با تخفیف: 23000 تومان
خرید آنلاین👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/134719?ref=830y
خرید از طریق ایتا👇
@milad_m25
مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما چقدر کتاب میخوانید؟
.
تیزر #کتابخوانی
کارگردان: #مهدی_افضل_زاده
محصول مشترک مرکز مستند سوره، و انتشارات سوره مهر
================
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود.
نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی)
مترجم: وحید خضاب
#قسمت_چهاردهم
#افغانستان_تا_لندنستان
[...]تقریبا چهار ماه از آمدنم به بروکسل میگذشت که زندگیام زیر و رو شد: یک روز عصر که به خانه برگشتم دیدم آشپزخانه پر است از تعداد زیادی جعبه و اثاث و وسایل. نمیفهمیدم چه خبر است. سریع رفتم به اتاق خوابم در طبقۀ بالا. یک دستگاهِ بزرگ فتوکپی کَنون داخل راهرو گذاشته بودند. تا حالا ندیده بودمش. داخل اتاق خوابم تعداد بیشتری وسیله و کارتن این طرف و آن طرف به چشم میخورد.
سریع خودم را رساندم طبقۀ پایین. از مادرم پرسیدم: «مامان اینجا چه خبره ؟ این وسیلههای چیاند؟»
گفت: «بعضی از رفقای حکیم قراره یه مدت بیان با ما زندگی کنن. امین و یاسین و چند نفر دیگه. آپارتمانشون از دستشون رفته و جایی برای موندن میخوان.»
نمیتوانستم باور کنم. اما در هر حال کاری از دستم برنمیآمد. خانه، خانۀ مادرم بود. با عصبانیت از خانه زدم بیرون و در را محکم پشت سرم کوبیدم.
شب که برگشتم حکیم و یاسین و امین با دو نفر دیگر در خانه بودند. همگی داشتند شام میخوردند. من هم رفتم و کنارشان نشستم. حکیم، دو نفر تازهوارد را به اسم طارق و کمال معرفی کرد.
در بین آنها، طارق به وضوح برجستهترین شخص جمع بود. هیچ شباهتی به بقیه نداشت. مشخص بود که سطحش از بقیه بالاتر است. خوشپوش بود، و با ظاهری اروپایی. سنش هم کمی بالاتر از بقیه بود، شاید نزدیک سی سال داشت. وقتی حرف میزد همه با دقت به حرفش گوش میکردند. کاریزمای شدیدش در اتاق حکمفرما شده بود.
اما کمال آرامتر به نظر میرسید. خیلی کم حرف میزد اما وقتی حرف میزد میدیدم که فرانسویاش بسیار عالی و روان است. در مقابل، بلد نبود عربی صحبت کند. این را همان لحظۀ اول و موقع سلام کردن، از طرز «سلامو الیکم» گفتنش فهمیدم!
سر شام تقریبا هیچ حرفی نزدم. به محض اینکه غذایم تمام شد از سر سفره بلند شدم و رفتم طبقۀ بالا توی اتاق خوابم و روی تختم دراز کشیدم. مدت زیادی نگذشته بود که صدای آمدن بقیه را هم شنیدم. طارق در را باز کرد و آمد داخل. موقعی که خم شد تا داخل یکی از چمدانها چیزی پیدا کند فهمیدم هماتاقی جدیدم اوست. چشمهایم را بستم و خودم را به خواب زدم. مدت زیادی نگذشت که چشمهایم سنگین شد و خوابم برد.
چند ساعت بعد از خواب بلند شدم. صداهای آرامی در اتاق میشنیدم. چشمم را که باز کردم دیدم طارق به نماز ایستاده و در نماز با نور چراغ قوه و صدای آرام قرآن میخواند. گفتم: «پووووف»، چرخیدم و رویم را کردم به سمت دیوار. بار دوم هم قبل از طلوع آفتاب، موقعی که داشت نماز صبح میخواند، بیدارم کرد.
از آن به بعد، این ماجرا هر شب تکرار میشد. چند ساعتی بیشتر نمیتوانستم بخوابم. گاهی یاسین و امین هم در اتاق من میخوابیدند. و هر سه نفرشان نیمههای شب بلند میشدند که قرآن و نماز بخوانند.
خسته شده بودم. و عصبانی.
............................
«روایتی از درون شبکههای تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود.
نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی)
مترجم: وحید خضاب
#قسمت_پانزدهم
#افغانستان_تا_لندنستان
در طول روز هم طارق و کمال از اتاق من به عنوان دفتر کارشان استفاده میکردند. اکثر اوقات روز، طارق همانجا پای لپتاپش مینشست. یک دستگاه فکس هم داشتند که ساعت به ساعت فکس دریافت میکرد. موقع رسیدن فکسها یکی از آن دو نفر حتما کنار دستگاه میایستاد به همین خاطر نمیتوانستم بفهمم داخل فکسها چه چیزی نوشته شده یا از طرف چه کسی ارسال شده است. اما «تاییدیۀ رسید فکس» [که توسط دستگاه چاپ میشد] این ور و آن ور میافتاد و من با نگاه کردن به آنها توانستم بفهمم فکسها از کجا ارسال میشوند.
هر هفته روزهای چهارشنبه یا پنجشنبه، فکسی از لندن یا سوئد یا بعضا از فرانسه میرسید. طارق و امین و یاسین همیشه منتظر این آخری بودند و دربارۀ کسی به اسم الیاس که خارج از بلژیک زندگی میکرد حرف میزدند. هیچ تصویری از هویت الیاس نداشتم. اما از حرفهایی که بقیه میزدند توانستم یک سری نکته دربارۀ مسائل مختلف در ذهنم ترتیب دهم: الیاس مدتی در فرانسه، و مدتی هم در سوئد زندگی کرده و با یک زن اروپایی هم ازدواج کرده بود. فقط از یک چیز مطمئن بودم: الیاس حالا در لندن زندگی میکرد.
موقعی که منتظر بودند فکس الیاس برسد، طارق از کنار دستگاه تکان نمیخورد. یک روز من هم رفتم کنارش ایستادم. وقتی که فکس را برداشت هم دنبالش رفتم به اتاق خواب. با تظاهر به یک کنجکاویِ ساده پرسیدم: «چی کار داری میکنی؟»
یک لحظه چشمش را آورد بالا و نگاهی به من انداخت. معلوم بود عجله دارد. گفت: «دارم کار "انصار" رو تموم میکنم.»
میدانستم انصار چیست. از وقتی به بلژیک رسیده بودم هر هفته شمارههای آن را داخل پاکت میگذاشتم [و به نقاط مختلف دنیا پست میکردیم]. میدانستم که انصار، نشریهای است که از طرف «جماعت اسلامی مسلح» منتشر میشود و نسخههایی که ما آماده میکردیم به چهارگوشۀ جهان میرود. هر نسخهای هم که به جایی میرسید با فتوکپی تبدیل میشد به صدها و بلکه هزارها نسخه و در مساجد توزیع میشد.
در مطبوعات داخل فُنَک هم چیزهایی بیش از این دربارۀ نشریۀ انصار میدیدم. به واسطۀ مطالعۀ لوموند و فیگارو خبر داشتم که مقامات، این خبرنامه را یک نشریۀ تروریستی قلمداد میکنند و پلیس دنبال این است که بفهمدد چه کسی پشتصحنۀ آن قرار دارد.
از طریق شمارههای انصار اطلاعات بیشتری دربارۀ حوادث جاری الجزایر پیدا کردم. خبرهای جنگ داخلی، مستقیما از خطوط جبهه به انصار میرسید. یک یا حتی دو هفته زمان میبرد تا خبرها به مطبوعات اروپایی برسد.
جماعت اسلامی مسلح، نیروهای پلیس و معلمها و خصوصا اعضای گروههای رقیبش در بین مخالفین دولت را میکشت. به غیرنظامیها هم حمله میکرد، به هر کس که حاضر نبود قرائت او از اسلام را بپذیرد. همینطور به روزنامهنگارها، روشنفکرها و همۀ خارجیها. و این فهرست بلندبالا همچنان ادامه داشت.
آنطور که من متوجه شدم ماموریت طارق عبارت بود از تجمیع فکسهایی که از لندن و سوئد میرسید و ترجمۀ مطالب فرانسوی به عربی و مطالب عربی به فرانسوی. چون انصار به صورت دو زبانه منتشر میشد. ضمنا توضیحات خودش را هم به مطالب اضافه میکرد. کمال هم همیشه برای کمک به او حضور داشت. مهارتش در ترجمۀ فرانسوی استثنایی بود.
طارق یک مهر مخصوص داشت که نسخۀ نهایی را پیش از گرفتن فتوکپی، با آن مهر میکرد. تصویر مهر، عبارت بود از دو کلاشینکوف که لولههایشان یکدیگر را قطع کرده، به همراه یک شمشیر و قرآن.
............................
«روایتی از درون شبکههای تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود.
نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی)
مترجم: وحید خضاب
#قسمت_شانزدهم
#افغانستان_تا_لندنستان
گاهی وقتها طارق دربارۀ نظراتش پیرامون جماعت اسلامی مسلح و الجزایر یا چیزهایی که دربارۀ آنها مینوشت، صحبت میکرد. یکی از بحثهایش انتقاد به فرانسه به خاطر طرفداری از حکومت الجزایر بود. ظاهرا فکر میکرد باید فرانسه را به واسطۀ جنگ داخلی الجزایر سرزنش کرد، معتقد بود فرانسویها برای حفظ منافع نفتیشان دارند در کشور، بازی سیاسی میکنند.
من با نظر او مخالف بودم. یک روز از او پرسیدم: «فکر نمیکنی خود الجزایریها هم، ولو تا حدی، قابل سرزنش باشند؟» این سوال برایش یک شوک واقعی بود! پرسید منظورم چیست. برایش تشریح کردم که خود الجزایر هم در مقابل، تلاش کرده روابط گرمی با فرانسه داشته باشد، مگر تنها چند ماه بعد از استقلال الجزایر از فرانسه، بن بلا (اولین رئیس جمهور الجزایر) با فرانسه توافق نکرد که طبق فرانسویها بتوانند (به شرط مخفی ماندن موضوع) همچنان به آزمایشهای اتمیشان در خاک الجزایر ادامه دهند؟
البته این را به طارق نگفتم که از نظر من رسوایی و افتضاح واقعی، روش حکومتهای غربی برای سوءاستفاده از جهان اسلام نبود، بلکه عبارت بود از گردن گذاشتن جهان اسلام به این سوءاستفادهها.
طارق حاضر نبود چیزهایی که میگویم را بپذیرد. من هم مطمئن بودم که نمیتوانم او را دربارۀ هیچ چیز قانع کنم. از کوره در رفته بودم. دست آخر پرسیدم: «اگر مشکل، فرانسه است، پس چرا جماعت اسلامی مسلح به جای کشتن مردم توی الجزایر نمیره توی فرانسه آدم بکشه؟»
بدون مکث جواب داد: «هنوز وقتش نشده، ولی نوبت اون هم میرسه.»
در همان روزها همچنان از لوران سلاح میخریدم. یک روز محمولۀ فشنگها را از لوران تحویل گرفتم و راه افتادم سمت خانه. وقتی رسیدم، یاسین گفت فشنگها را ببرم و در محوطۀ زیر شیروانی بگذارم. نگران شدم. من مشکلی با خریدن فشنگ نداشتم ولی تمایلی هم نداشتم که آنها را در خانۀ خودمان نگه دارم. در هر حال مخالفتی نکردم. [رفتم که فشنگها را در همانجایی که گفته بود بگذارم.]
داخل اتاق خوابم، نردبانی که به محوطۀ زیرشیروانی میرفت را پایین کشیدم. با فشنگها از نردبان رفتم بالا. چند ثانیه صبر کردم تا چشمم به تاریکی عادت کند. و همین که عادت کرد، از صحنهای که میدیدم شوکه شدم: همه جا پر بود از سلاح: تفنگهای تکتیرانداز، کلاشینکوف، مسلسلهای یوزی، و تعداد بسیار زیادی کیسۀ پر از مهمات. برخی از آنها را به خاطر داشتم چون خودم از لوران خریده بودمشان. بعضی چیزها را هم تا آن موقع ندیده بودم. محوطۀ زیر شیروانی تا خرخره پر بود! آنقدر اسلحه در آنجا بود که میشد یک ارتش کوچک را تجهیز کرد.
............................
«روایتی از درون شبکههای تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
مجموعه صحیفه آفتاب
"گزیده 22 جلد صحیفه امام خمینی (ره)"
یک پیشنهاد خوب برای علاقمندانی که فرصت خواندن کل 22 جلد صحیفه امام رو ندارند
💯 قیمت دوره ۲۲ جلدی : ۳۰۰،۰۰۰ تومان
👌 قیمت با تخفیف : ۲۵۰،۰۰۰ تومان
🔰 خرید آنلاین👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/55997?ref=830y
خرید از طریق ایتا: @milad_m25
مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
نفر پنجم روایتی نو از ناظران متعدد با روایتهای پرکشش انقلاب است.
نویسنده با خلق شخصیتهای خیالی، ماجراهایی جذاب و واقعی از رویدادهای مهم و حساس تاریخ معاصر همچون کشف حجاب، کودتای 28 مرداد، 15 خرداد 42 و... بیان میکند و خواننده را با شخصیتهای خود در کوچه پس کوچههای تاریخ همراه میکند.
نفر پنجم حرف های زیادی برای گفتن دارد. از حاجبابا و خان آبجی، کاظم و شهروز، روایتی داغ و پر ماجرا که خواننده را به کوچه پس کوچه های قدیمی تهران میبرند تا روزهایی از تاریخ پر شور معاصر ایران را برایش به تصویر بکشد
150 صفحه| 15000تومان
خرید آنلاین👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/185985?ref=830y
خرید از طریق ایتا👇
@milad_m25
مرجع تهیه کتاب های خوب👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
▪️براي سخنراني به دانشگاه دعوتش كرده بودند. از راه رسيد و با صلوات جمعيت پشت تريبون رفت و بعد از بسم الله با لحني خسته و آرام گفت: من ساعتي پيش دخترم را از دست داده ام ولي چون به شما قول داده بودم هر طور بود خودم را به اين جلسه رساندم!
اکنون دخترم در حياط منزل است و خانواده منتظر اجازه و حضور من براي تغسيل و تكفين هستند، اگر اجازه بدهيد مرخص مي شوم و اگر دستور بدهيد مي مانم و سخنراني مي كنم!
بيست و يكمين سالگرد درگذشت استاد فرزانه و انديشمند بزرگ مرحوم علامه محمدتقي جعفري تبريزي
@sn_shop
📸حشمت الله طبرزدی بسیجی دیروز و معاند امروز، اولین دانشجوی بسیجی واضع لفظ امام خامنهای و مبلغ مرجعیت رهبری در نشریه پیام دانشجو مورخ ۷۳/۹/۵؛ جهت مطالعه بیشتر به #کتاب بازگشت از نیمه راه ص۲۵۷ الی ۲۶۴ مراجعه کنید!
خرید کتاب بازگشت از نیمه راه👇👇