eitaa logo
نبشته های دم صبح
204 دنبال‌کننده
153 عکس
31 ویدیو
6 فایل
نبشته‌های دم صبح، روایت‌‌های یک خانم طلبه معلم از زندگی طلبگی و عشق معلمی است. نوشته‌هایی که قصد ندارند دنیا را تغییر بدهند اما نگاه ها را شاید. ارتباط با ادمین @mojahedam 🌷🌸🌷🌻🌻
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️▪️▪️از مباهله تا عاشورا(پرده سوم) تنها چند ماه بعد از رحلت رسول اکرم پیامبر تا در قید حیات بودند، بارها گفته بودند که "فاطمه از من است و هر که او را غضبناک کند خدا را غضبناک کرده"، در هنگام سفر اخرین کسی که با او وداع می کرد فاطمه بود و در هنگام رجعت اولین کسی را که می دید فاطمه علیها السلام بود.. زمانی که راه خانه ها به مسجد را بست، تنها خانه هایی که درشان باز بود، خانه پیغمبر بود و خانه علی و فاطمه علیهم السلام. حال چگونه است که به جای رعایت ادب و حفظ حرمت عزادار بودن این خانواده، در خانه را آتش می زنند و بهترین زن عالم را آنگونه شهید می کنند؟ اگر نبود حجت خدا، یقینا زمین تحمل نمی کرد ایستادن چنین ظالمان و ناشکرانی را بر خود و عذابی دردناکتر از عذابهایی که بر ظالمان هر یک از اقوام پیامبران سابق فرود امده بود بر سرشان خراب میشد. ارسالی از سرکارخانم عضو محترم و همراه گرامی کانال نبشته های دم صبح🌸 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️از مباهله تا عاشورا(پرده چهارم) سال چهلم هجری امان از تنهایی های مولا، امان از سکوت شیر و شمشیر خدا، امان از خانه نشینی امیر المومنین... امان از خلوتهای حضرت با چاه... امان از جنگ هایی که بر او وارد کردند ، امان از دوستان نادان و جاهل و خائن.. این همان علی است که همه جا در کنار پیامبر بود؛ او و پیامبر پدران امت بودند، پیامبر مدینه علم بود و علی باب آن، او وصی و جانشین پیامبر بود.. او کسی بود که هنچون پیامبر اولی بود بر جان و مال امت.. و ... و علی علیه السلام در محراب شهید شد.. و داغ آنجاست که عده ای بگویند مگر علی علیه السلام ،این عابدترین عباد، نماز می خوانده؟!! اگر نبود حجت خدا، یقینا زمین تحمل نمیکرد ایستادن چنین ظالمان و ناشکرانی را بر خود و عذابی دردناکتر از عذابهایی که بر ظالمان هر یک از اقوام پیامبران سابق فرود امده بود بر سرشان خراب می شد . ارسالی از سرکارخانم عضو محترم و همراه گرامی کانال نبشته های دم صبح🌸 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️ مرد همسایه سه ماه پیش ، جوانش جلوی چشمانش، از داربست افتاد و مرد. ▪️ مرد همسایه سه ماه پیش چهل سالش بود. ▪️ مرد همسایه امروز شصت سالش شده بود! ▪️ موهای سفیدش شاهدند…. “لایوم کیومک یااباعبدالله” 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️از مباهله تا عاشورا(پرده پنجم) . سال پنجاهم هجری امام حسن علیه السلام، به دلیل بی وفایی یارانش مجبور شد در مقابل معاویه نامررررد صلح کند.. البته صلحی که دست معاویه را رو می کرد!! اما درد آنجاست که عده ای بر امامشان و این صلح تحمیلی خرده می گیرند و بی ادبی می کنند.. امام حسن شهید می شود، اما این مردمان که دارند حودشان را برای پدید آوردن جنایت عظمای کربلا اماده می کنند به تابوت حضرت هم رحم نمی کنند .. اگر نبود حجت خدا، یقینا زمین تحمل نمی کرد ایستادن چنین ظالمان و ناشکرانی را بر خود و عذابی دردناکتر از عذابهایی که بر ظالمان هر یک از اقوام پیامبران سابق فرود امده بود بر سرشان خراب می شد. ارسالی از سرکارخانم عضو محترم و همراه گرامی کانال نبشته های دم صبح🌸 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️از مباهله تا عاشورا(پرده آخر) سال شصت و یک هجری امام حسین علیه السلام، یکی از دو "ابنا" یی که در مباهله حضور داشت، به همراه یاران و خانواده اش به سوی کربلا می رود. مقابلش کسانی هستند که بعضا داغ سجده بر پیشانی شان است و خود را مسلمان و پیرو پیامبر می دانند.. امام حسین نصیحتشان می کند، طلب یاری می نماید، اتمام حجت می کند .. هیییچ یک در دلهاشان اثری ندارد.. خدای من، اینها مقابل خاندانی ایستاده اند که بزرگیشان را حتی غیر مسلمانانی که از نجران آمده اند دیدند.. چه چیز چشمهاشان را کور و دلهاشان را سنگ کرده؟ در میان آنها کسانی هستند که با پیامبر زندگی کردند ، علاقه پیامبر را به حسنین علیهما السلام دیدند، توصیه های حضرت را شنیدند. پس چرا مقابل او ایستادند؟ چرا با خانواده پیامبر این چنین کردند؟ چرا به کشتن بسنده نکردند؟ آخر شقاوت تا چه حد؟!! چرا اربا اربا کردند ؟ چرا تشنه شهیدشان کردند؟ آخر چرا علی اصغر را.. ؟ و من یقین دارم اگر نبودند حضرت زین العابدین و باقر العلوم علیهما السلام، زمین همه این ظالمان و بی رحمان را به کام خود فرو برده بود.. . ارسالی از سرکارخانم عضو محترم و همراه گرامی کانال نبشته های دم صبح🌸 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️بابای من بابا که دیر می‌کند دخترهاش مدام غُرُلند میکنند و بی‌قراری. دخترها کلا بابایی اند. تا چند دفعه سراغش رانگیرند آرام نمی‌شوند. تا بابا نیاید لب به غذا نمیزنند. تا بابا نباشد خوابشان نمیبرد. تا بابا نباشد… بابا نیست رقیه جان اما عمه اینجاست. میدانم که عمه جای بابا رابرایت پر نمیکند اما… بیا امشبی را هم بخواب. بابا بالاخره صورت ماهش را نشانت میدهد.  بابا خیلی جاها رفته. بالای نی. در صندوقچه. تنور خولی. تشت طلا… هلال ماه شب تارم بابا. بیا و دخترت را هم با خودت ببر! ✍️ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/بابای-من-1 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ گلایه های کودکانه از شیطنت های بی امان کودکانه اش عصبانی که می شوم، دعوایمان در می آید، تند تند لب هایش را به هم می زند، با بغضی گلوگیر؛ ” بذار بابا بیاد بهش می گم “ انگار این سنت لایزال بچگی ست، همیشه منتظر می مانند بابا بیاید، همیشه حتی در خرابه شام. 🌷 @sobhnebesht 🌷
🏴 رباب عاشق اوایل آبان بود و اوایل محرم. اتفاقا اوایل باران هم بود و عشق هم اوایل آمدنش بود. حالا، آن دختر جوان طلبه که هرشب به عشق حوزه رفتنِ فردا صبح می‌خوابید، خوابش نمی‌برد. اصلا صدای تالاپ تولوپ قلبش نمی‌گذاشت بخوابد. باخودش کلنجار می‌رفت و از این پهلو به آن پهلو می‌شد. مدام پیام های نامزدش را می‌خواند و به اصطلاح قند در دلش آب می‌شد! قند که چه عرض کنم، کله قند در دلش رود می‌شد! کتاب الهدایةفی النحو را ساعت اول داشت. بهتر بود دوباره درس را مرور کند. الدرس الثالث: حدّالحرف. نگاهش خیره ماند! “حرف که حد ندارد. یعنی اگر حرف از دوست داشتنش باشد، حد ندارد. نامحدود است. بی‌نهایت است.” با خودش حرف می‌زند و البته قانع می‌شود که کتاب هدایه را بعدا بخواند. ساعت دوم، مفردات دارد. کتاب را باز می‌کند. درس چهارم: حب! “محبت، اراده کردن آن چیزی ست که فکر یا گمان می‌کنی خیرو خوبی در آن است و بر سه قسم است: ا-دوست داشتن برای لذت ۲-دوست داشتن برای فایده ۳-دوست داشتن به سبب کمال” صدای رعد وبرق می‌آید. پتو را دور خود جمع می‌کند. زیر لب زمزمه می‌کند: “محبت، اراده کردن چیزی ست… اما من در محبت به او بی اراده ام…” بی اراده عاشقم…  نگاهش به ساعت است. زمان ثابت مانده و حرکت نمی‌کند. صفحه ی گوشی اش روشن و خاموش می‌شود. از شوق روی گوشی می‌پرد و پیام را زود باز می‌کند. اوست! نوشته است: شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد. گونه هایش سرخ می‌شود. نفس عمیق می‌کشد. بغض می‌کند. اشک می‌ریزد. نمی‌داند اشک شوق است یا اشک غم دوری؟ “خدایا حال عاشقی سخت تر از آن است که فکر می‌کردم. راستی چندنفر امشب را عاشقند؟ اصلا چندنفر مثل من عاشقی را تجربه کرده اند.” ناخودآگاه ذهنش به طرف خانوم رباب می‌رود. 🏴 “ظهر  عاشورا جانکاه تر است حال رباب، وقتی که از نگاه یک عاشق به مصیبت های  حسینش  می نگریسته” 🏴 رحمت خدا بر رباب! ✍ به قلم: 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/عاشقانه-18 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ بیرق عزا چشم هایم را که بستم تکیه ی محله ی قدیمی‌مان آمد جلوی چشمانم. صحنه ی ظهر عاشورایی که بچه های هیئت هر سال کنار تکیه درست میکنند و رهگذران به تماشایش می‌نشینند. دود اسپند و روضه ی ارباب و سینی شربت که جلوی ماشینهای عبوری می‌گیرند. دسته ی عزادارن اباعبد الله الحسین علیه السلام. زنجیر و علم و کتل و سینه زنان ارباب. دارد آرام آرام از راه میرسد روزهایی که دلها را به تلاطم می‌اندازد. شنیده ام سیاه پوش کردن خانه و لباس و شال مشکی پوشیدن و حزن و اندوه داشتن در دهه ی اول محرم سنت جدم حضرت موسی ابن جعفر علیه السلام است. من هم دارم مثل جد مظلومم آرام آرام آماده می‌شوم. لباس مشکی هایم حاضر است. پرچم هایم نیز. ✍ به قلم: 🌹 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/بیرق-عزا 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ زمین بلا ذوالجناح خسته بود. اندوه سوار، دلش را آزرده می کرد.  از آن لحظه که مولا خوابش برد و در خواب جد گرامی‌اش را دید، غم در دل ذوالجناح موج میزد. نگران حال مولا بود، اما چاره ای نداشت. دستور خدای متعال بود. خاکهای زمین بوی غم می‌داد، بوی خون. دلش نمی خواست از این جلوتر برود. شاید دلش می‌خواست تا همینجا هم نیاید. او از اتفاقی که قرار است بیافتد آگاه است. با تن خسته و دل نگران ایستاد. هرچه سوار امر کرد، اعتنایی ‌نکرد. اینجا همان مقصدی بود که خدای متعال وعده داده بود. ذوالجناح که ایستاد، مولا پرسید:” این سرزمین چه نام دارد؟” یکی گفت: نینواست. دیگری گفت: غاضریه. یکی هم گفت: به آن کربلا میگویند. طنین صدا قلب زینب سلام الله علیها را لرزاند.  اشک ذولجناح جاری شد.  حسین علیه السلام بانگ برآورد:” اعوذ بالله من الکرب و البلاء"   قلبهای کودکان با سخن پدر محزون شد. آسمان از خجالت رو بر کشید.  کاروان به زمین بلا رسیده بود. ✍ به قلم: 🌹 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/زمین-بلا 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ مباهله خیمه‎ها برپا شده است و هرکس در چادر خود رنج سفر از مدینه تا این سرزمین را از تن می‎زداید و به آینده می‎اندیشد، آینده‎ای نه‎چندان دور. امشب دوم محرم، سالروز ورود کاروان حضرت حسین علیه‌السلام به سرزمین نینواست، سرزمین سختی و بلا.  چقدر ورود حسین علیه‎السلام در این سرزمین به مباهله‌ی‎ جدّش حضرت ختمی‌ مرتبت شباهت دارد، زیرا او نیز با زنان و کودکان و مردانی اندک در روز عاشورا با سران کفر و نفاق محاجّه نمود. مردان اندک کربلا تاریخ را به‌خاطر مردانگی‌شان خجالت‌زده کردند. قصه‎ی حبیب بن مظاهر، زهیر بن قین، فرزندان امّ‌البنین و… از تاریخ صفحات اضافه برای ثبت بزرگ‎ مردی‎شان طلب کردند. آنان‎که اصالت ولایت را فهم نمودند و برایش جنگیدند و خونشان را هدیه دادند. تاریخ‎نویسان در سال 61 هجری کاغذها و قلم‌های پردارشان را برداشتند و حوادث سخت روزهای سخت را نگاشتند. آن‎ها نوشتند که مردان شرور تاریخ در چنین روزهایی در حال صیقل دادن لبه‌های شمشیرهایشان بودند که با آن بزرگان عصر و آل‎الله را از صفحه‎ی روزگار محو کنند؛ چه خیال باطلی! هزار و سیصد و شصت و هفت سال است که بیرق عزا برافراشته شده و در غم ازدست رفتن ولایت، ناله‌ها زمین را پر کرده است. لعن‌ کردن‎ها که تمامی ندارد، همیشه عاشق ولایتی هست که لعن کند صاحبان شرّ را:  اللهم العن کسانی‌ را که نعل‎های تازه به اسبان تندروی‎شان زدند که سینه‌ی فرزندان خانه‎ی وحی را با آن بکوبند.  اللهم العن حرمله‎ها را که تیرهایشان را تیز کردند که گلوی نوزادان را بشکافند. اللهم العن سیاهی‌لشکران را که دل دختران خیمه‌ها را ترساندند. اللهم العن سوارانی که خیمه‌ها را غارت کردند و سوزاندند که متاعی اندک از دو روزه‌ی دنیا برچینند. اللهم العن پیاده‎هایی را که گوش و گوش‎واره با هم دزدیدند. البته هنوز هم شقاوت و بدی در کار است و انسان‎های پلید در کلاس درس شیطان می‌نشینند و او آن‌ها را تعیین سطح می‎کند و به هریک چیزی می‌آموزد رانده‎ شده‎ی درگاه رحمت الهی، آن‎روزها به شاگردان کلاسش آموخت که خیمه‌های دوم محرم در دهمین روز باید خاکستر شوند و دل دختران بترسد که شد آن‌چه نباید می‌شد. آن‎روز، شیطان، این استاد قهار به برخی وعده‎ی ملک ری داد و به او آموخت که خورشید را چگونه بر نیزه بلند کند، امروز نیز به برخی دیگر می‌آموزد که در شهادت حسین علیه‌السلام خوشحال باشند و بخیل نباشند که کشندگان حسین علیه‎السلام به بهشت بروند. اینان گویی فقط ارحم‎الراحمین را شناخته‎اند و شدید العقاب را نیافته‎اند، زیرا درب مهبط الوحی را نکوفته‌اند. اللهم العن شیطان و شاگردانش را که انسانیت را به یغما بردند، اللهم العن… پی‎نوشت: برخی صوفیه معتقدند که همه‌ی انسان‎ها چه بدی کنند و چه خوبی به بهشت می‌روند، حتی شمر و سنان و یزید و.. . آنان می‌گویند شمر کار بزرگی انجام داده که امام علیه‌السلام را به درجه‌ی شهادت رسانده است. می‌گوییم بله، او امام را شهید نمود، اما شقاوت و بدی زیبنده‌ی انسانیت نیست و در فطرت انسان نهاده نشده است. در هیچ جای شرع نیامده که کشندگان آل‌الله به بهشت می‌روند. خداوند همان اندازه که ارحم‌الراحمین است، شدید العقاب نیز هست. ✍ به قلم: 🌹 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/مباهله-57 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ پلان آخر پلان اول: فصل تابستان رو به پایان است. تابستانی که چشم های زیادی فقط به تماشای میوه هایش گذشت و دل های زیادی که از خوردن شان سیر نشد. میوه های پلاسیده ای که روزی خوشرنگ و گران بودند، حالا با یک سوم قیمت حراج شده اند. آن ها گواه می دهند که روزی مردان و زنانی با شرافت بعد از پرسیدن قیمت های گزافشان سری تکان دادند و راه خود را کج کردند و رفتند. پلان دوم: هنوز تابستان را بدرقه نکرده ایم که میوه های پاییزی خودنمایی می کنند و چشم بازار را درآورده اند. سیب سرخ، انار، نارنگی، لیمو شیرین. می شود میوه را داخل نایلون مشکی گذاشت و حتی زیر چادر هم گرفت و آورد خانه تا در کمال خوشحالی در کنار خانواده با لذت خورد. پلان سوم: بوی محرم محله مان را پر از عطر سیب کرده است. کودک دست مادر را گرفته و از هیئت به سمت خانه می روند‌. از کنار مغازه میوه فروشی که رد می شوند، برق میوه های نوبرانه چشمش را می گیرد، چادر مادر را می کشد و به میوه ها اشاره می کند. مادر توجهی نمی کند. چون قصد و توان خرید ندارد. اما کودک تا چند قدم آن طرف تر، نگاهش به سوی میوه هاست. پلان آخر: شب از نیمه گذشته است که زنگ خانه به صدا در می آید. مادر در را باز می کند. کسی نیست. دو ظرف غذای نذری و یک نایلون میوه ی نوبر، جلوی در گذاشته شده اند. لبخند می زند. هنوز هستند کسانی که مرام شان حسینی است. ✍ به قلم: 🌹 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/نذری-شیرین 🌷 @sobhnebesht 🌷