eitaa logo
نوستالژی
60هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
کلی خاطراتم زنده شد... کیا از این جامدادی ها داشتن منکه خانوادم برای اینکه مثلا پلاستیک بود و محکم از این مدل می‌خریدن😂 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
💫 در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد، هر چه کرد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد؛ تا اینکه فکری به سرش زد… به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت: قیمت جهنم چقدر است؟ کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟! مرد دانا گفت: بله جهنم. کشیش بی هیچ فکری گفت: “۳ سکه” مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید. کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: “سند جهنم” مرد با خوشحالی آن را گرفت. از کلیسا خارج شد، به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم، این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید، چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نخواهم داد! •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #عشق_همیشگی #قسمت_بیستم چشم هام درد میکرد و گفتم ناز خاتون مرد خاتون بی
خاتون همه رو بیرون کرده بود و منو نگه داشت تا اروم بگیرم به خاتون نگاه کردم و گفتم دنیا چرا انقدر با من بدرفتاری میکنه _ نمیدونم دخترم نمیدونم‌ خاله توبا درب رو باز کرد و گفت خاتون بیا بیرون بین شام چی بزارن مردم باید برن زود یچیز سر هم کن بزار برن خاتون به توبا نگاه کرد و گفت نمیدونم خودت یچیزی بگو بزارن _ بلند شو تو باید به این دختر روحیه بدی _ چطوری روحیه بدم نوه ام بود _ اردشیر میخواد بره اگه چیزی لازم بگو اون بیاره صمد که خداروشکر انگار نه انگار پسر این خونه است و دامادش مرده صدای اردشیر تو اتاق پیچید و گفت اینجا چرا بهم ریخته ؟خاتون با چشم اشاره کرد چیزی نگه و کار منه اردشیر جلو اومد و خاتون دستشو دراز کرد دست اردشیر رو گرفت تا تونست سرپا بشه و گفت این همه نوکر هست یکیش عرضه نداره بیا بریم ببینم مگه تو این خونه هیچی نیست بیرون رفتن و اردشیر به اتاق نگاهی انداخت و گفت نازخاتون غم اخرت باشه من باید برگردم عمارت اگه کمکی بود میام‌‌خبرم‌ کن لبخندی به روش زدم بهم‌ خیره بود و گفتم هیچکسی نمیتونه کمک کنه .اردشیر سرشو تکون داد و همونطور که نفس عمیق میکشید بیرون رفت اون لحظات دیونه ترین بودم‌.چشمم به چ* دسته چرم فرهاد افتاد کنار کمد روی دیوار زده بودمش میگفت اصل زنجانه.جلوتر رفتم و چ* رو از غلافش کشیدم‌ فقط به این فکر میکردم‌ که باید بمیرم‌ چشم هامو بستم جرئتشو نداشتم ولی چ* رو نزدیک مچ دستم بردم که یهو یکی از دستم قاپیدش چشم هامو باز کردم اردشیر بود و عصبی گفت حماقت نکن فرهاد مرده میخوای دوباره این خونه رو به عزا بنشونی ؟اشکهام بالاخره جاری شد و گفتم نمیخوام زنده بمونم از امروز به بعد زندگی چه فایده ای برای من داره نمیخوام نفس بکشم‌...اردشیر جلوتر اومد و گفت تصور میکردم دختر زرنگی هستی ولی انگار میخوای مثل بقیه باشی مرگ و زندگی دست خداست بعد فرهاد هم‌ میتونی زندگی کنی .سرش داد زدم نمیخوام زندگی کنم‌ نمیخوام زنده بمونم فرهاد که نباشه دنیا هم برای من نیست .اردشیر سرشو پایین انداخت و گفت زندگی هست با تمام نامردی و سنگدلیش هست به خودت بیا پشت بهم به سمت بیرون رفت و گفت خاتون دلشکسته تر از توست بهش اهمیت بده اون داغونه اون خیلی دوستت داره به دیوار تکیه کردم و روی زمین سر خوردم‌ مصیبت همین بود بدون فرهاد موندن همه رفتن و ما موندیم و یه خونه پر از غم‌.صدای خندهای نامادری و پدرم از اتاق بغل میومد و اونا خوشحال بودن از بدبختی که به سرم اومده بود .روزهای بی فرهاد میگذشت و هر روز تکراری و غم زده تر از قبل نه با کسی حرف میزدم نه جایی میرفتم‌ نه طلوع رو میفهمیدم‌ نه غروب رو نه چیزی میخوردم نه ابی به زور تو دهنم غذا میریختن و اون ابروهای نازک شده اینبار به عزای شوهرش داشت پر میشد نزدیک چهل روز میگذشت و بقدری لاغر شده بودم که استخونهام واقعا بیرون زده بود.روز چهلم فرهاد من بود و زنعمو هم مثل من چهل روز براش چهل سال گذشته بود سر مزارش نشسته بودم و به سنگ سفیدش خیره بودم .از محل کارش چقدر اومده بودن و همه با احترام ازش یاد میکردن بین شلوغی فقط به ادم هایی نگاه میکردم که دلشون خوش بود و خبر از دل سوخته صاحب عزا نداشتن .زنعمو کنارم بود و گفت باید امروز چله عروسیشو میریختم باید گلاب و گل میاوردم اتاقتون امروز چهلم پسرم اون زیر خوابیده، چهل روزه خوابیده زنعمو خودشو میزد و گریه میکرد .مهمونهامون رفته بودن و صدای خاله توبا منو متوجه خودش کرد و گفت این دختر فقط استخون هاش مونده خاتون گفت چیکار کنم نه حرف میزنه نه چیزی میخوره .خاله توبا جلوتر اومد و گفت خاتون نزار خودشو داره از بین میبره .به خاله نگاهی کردم و گفتم خاله برای من دیگه این دنیا ارزشی نداره دستمو به دیوار گرفتم و همونطور که مثل پیرزن ها بلند میشدم گفتم مرگ منم نزدیکه .خاتون لبشو گزید و گفت خدا نکنه دور باشه ازت من چطورمیتونم بدون تو سر کنم نگاهی بهش انداختم و گفتم‌ ازهمون روزی که مادرم منو باردار شد با غم و اندوه همراه بود و هنوزم هست .خاتون شرمنده سرشو پایین انداخت و گفت میدونم هیچ وقت نمیتونم جبران کنم خاله با تعجب گفت چی میگید شما دوتا ؟کسی جز من و خاتون واقعا نمیدونست که تو دلهامون چه رازی داریم‌.. ~~~~ یه لقمه نون و حلوا دهنم گزاشتم و هنوز قورتش نداده بودم که زن بابام اومد داخل اتاق .خیلی وقت بود ندیده بودمش صورتشواصلاح کرده بود و مثل همیشه چشم هاشو سرمه کشیده بود دستشو که تکون میداد جیلیغ جیلیغ النگوهاش به گوش میرسید و گفت خوبی نازی ؟‌سلام‌ کردم‌ عادت به محبت کردن از جانبش رو نداشتم وگفت چقدر اتاقت تاریک .دست انداخت پرده هارو کنار زد و نور چشم هامو اذیت میکرد جلوتر اومد ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نظرم قشنگ‌ترین حرف همینه ؛من جنگیدم که اگه نشد تو دلم نمونه :)🌱 شب بخیر💫 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
اربعین است اربعین کربلاست هر طرف غوغایی از غم ها به پاست گویی از آن خیمه های نیم سوز خود صدای العطش آید هنوز 🏴فرا رسیدن اربعین سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) تسلیت باد •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
11.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حال و هوای حرم مطهر سیدالشهداء در شب 1446 هجری قمری •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
اربعین حسینی... - @mer30tv.mp3
5.46M
صبح 4 شهریور کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #عشق_همیشگی #قسمت_بیستویکم خاتون همه رو بیرون کرده بود و منو نگه داشت تا
همونطور که از گرد و خاک بلند شده از رو پرده سرفه میکرد گفت نشستی اینجا که اینطور غصه دار شدی بلند شو میخوام ببرمت یجایی؟ابرومو بالا دادم و گفتم کجا ؟دستشو به سمت من دراز کرد و گفت میخوایم بریم یه دوری تو این کوچه ها بزنم‌ تو هم‌ بیا دلم‌ نمیاد تنها بمونی اولین بار بود که داشت منم با خودش میبرد یکم جلوتر اومد و گفت همه جا حرف توست با تعجب پرسیدم چی میگن در مورد من ؟‌ _ میگن دست خورده فرهاد خدابیامرزه میگن دیگه کسی نمیتونه باهات ازدواج کنه خیلی حرفای دیگه میگن زنش بودی اشک از گوشه چشمم چکید و گفتم‌ زنش بودم‌ عشقش بودم سالها باهاش بودم دستش به یه تار موی من نخورد. _ مردم که نمیدونن قربونت بشم الانم بابات یکی رو پیدا کرده میخواد بیاره ببیندت انشالله که تو رو بپسنده زنش مرده سرحاله فکر کنم‌ شصت سالش بشه گفته خانمت میکنه گفته رو چشم هاش نگهت میداره.زن بابام خیره موندم و گفتم من نمیخوام شوهر کنم چه با پسرش چه با یه پیرمرد ابروشو بالا داد و گفت خواسته اقاته من که مقصر نیستم حرفهاش ادیتم میکرد و گفتم توقع داری کوتاه بیام مگه من جای کسی رو تنگ کردم میخوام تو این خونه زندگی کنم و با کسی هم کاری ندارم .شماهم با من کاری نداشته باشین بلند شدم و به سمت بیرون میرفتم که بازومو تو دست گرفت و گفت دختره ه** تا دیروز با فرهاد بودی و الان مگه میشه نگهت داشت .مثل مادرتی اونم مثل تو ه** بود خودشو انداخت تو زندگی من اسم مادرمو که اورد خون جلوی چشم هامو گرفت دستشو پس زدم و همونطورکه با عصبانیت به شونه اش میزدم گفتم حرف زدنت رو یاد بگیر اون مادر من بوده یه تار موش هزارتا حرمت داشته _ برای همین پدرت ازش متنفر بوده ؟‌ _ پدرم لیاقتشو نداشته به سمت درب رفتم اگه بیشتر میموندم حتما درگیر میشدم .خبری از خاتون نبود لب حوض نشستم مشتی اب به صورتم زدم و گفتم خدایا خیلی بی انصافی فرهاد رو گرفتی که اینطوری تحقیرم کنی کجایی خدا چرا اینکارو کردی فرهاد رو گرفتی که من بدبختر از قبل بشم‌ مثل یه کوه پشت سرم بود مثل یه مادربود فرهاد خیلی مهربون بود من کنارش خوشبخت میشدم قطره های اشکم توی حوض میوفتاد و موج ایجاد میکرد تصویر اردشیر رو تو اب دیدم‌ داشت با لبخند نگاهم میکرد سرمو با عجله چرخوندم ولی اشتباه کرده بودم کسی نبود متعجب اب رو تکون دادم‌ واقعا اردشیر نبود من چرا تصویرشو تو اب دیده بودم‌ به اسمون نگاه کردم خبری از ابر نبود و اسمون صافتر از اونی بود که فکرشو میکردم‌.اردشیر رو دیده بودم و به دلم حسی افتاده بود انگار خدا داشت باهام حرف میزد و میگفت فرهاد رو بردم و اردشیر رو جاش دادم‌.به پای خودم زدم و گفتم لعنت بهت این چه فکری تو سرت افتاده اون زن داره سوری بیچاره که میگفتن مریض و مشکل اعصاب داره میگفتن دیگه کسی رو نمیشناسه و از همه دور شده حتی بچه های خودشم یادش نمیاد.دلم لرزید و به اب نگاه کردم‌ اون تصویر چی بود که جلو چشم هام بود صدای زنعمو وجودمو دوباره لرزوند و انگار روزی بود که فرهاد رو اورده بودن.به سمت صدا دویدم از اتاق خاتون بود زنعمو تو سرش میزد و میگفت یکاری کنید یکاری کنید زن بابام رو کنار زدم و جلو رفتم خاتون زرد شده بود و صورتش از زردی چشم رو میزد .زنعمو میگفت خاتون چی شده خاتون دستشو برای من دراز کرد و گفت بگو جوشونده بیارن شیر خشت و سکنجبین بخورم خوب میشم .کنارش نشستم موهاش پریشون بود و همونطور که با دست مرتبش میکردم گفتم خاتون از کیه اینطوری هستی ؟‌اب میخواست و از پارچ براش اب میریختم دستهام میلرزید و نمیتونستم و روی زمین میریخت.خاتون اهی کشید و گفت دور تو بگردم قشنگم‌.اب رو به دستش دادم و گفتم‌ زنعمو دکتر خبر میکنی ؟‌یکی رو بفرست دنبال دکتر خاتون یچیزش نشه .زن بابام به دیوار تکیه کرد و گفت چیزی نیست که بادمجون بم افت نداره ماهی رو خام خام قورت بده خوب میشه .دامنشو بالاتر کشید و گفت خواستگارای این دختر داره میاد کم داد و بیداد کنیدهمینطوریش میگن دختره هزار تا ایراد داره نزارید بمونه رو سرمون خاتون صداش گرفته بود و گفت کی گفته مونده رو سرمون مگه من میزارم.میخواست بلند بشه که نتونست و روی زمین افتاد کمک کردم و گفتم خاتون تو چت شده ؟زنعمو اشک میریخت و اونم مثل من ناراحت بود اقام‌ از چهارچوب به خاتون‌نگاه کرد و گفت وقتش شده بالاخره داری میری ؟‌خاتون به اقام خیره بود و گفت من اشتباه کردم تو چرا داری اشتباه منو تکرار میکنی این دختر توست نمیزارم دست کسی بیوفته .اقام پوزخندی زد و گفت مادرت رو یادت میاد درست همینطوری مرد خاتون دستهاش میلرزید و گفت مرگ و زنده بودن دست خداست حاضرم بمیرم ولی قبلش این دختر رو از شر تو بیرون میکشم . ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
20.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مــــواد لازم: ✅ گوشت چرخ شــده ۳۰۰گرم ✅ پیاز رنده شــده ۱عدد ✅ نمــک،زردچوبه،فلفل ✅ ماش ۱پیمانه ✅ پیاز سرخ شــده ۲ قاشق ✅ زعفــران ۱۰ قاشق ✅ نمــک،فلفل به مقدار لازم ✅ برنــج ۳پیمانه بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
1016_50265269950528.mp3
6.69M
زیر آسمون گفتم حسین دل پر جنون گفتم حسین از خود نجف تا خود کربلا پای هر ستون گفتم حسین مسیر به مسیر نفس به نفس مسیر نجف کربلا واقعا معرکه است صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله♥️ 🏴 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
44.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیر آسمون گفتم حسین دل پر جنون گفتم حسین از خود نجف تا خود کربلا پای هر ستون گفتم حسین مسیر به مسیر نفس به نفس مسیر نجف به کربلا واقعا معرکه است 🏴 صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f