eitaa logo
به سوی سماء
959 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
485 ویدیو
38 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم مطالب معرفتی، اخلاقی و گه‌گاه هنری
مشاهده در ایتا
دانلود
نور مطهر [4.5].apk
27.32M
نرم افزار مجموعه آثار استاد شهید مطهری @sooyesama
1_1142685713.apk
27.74M
نرم افزار مجموعه آثار آیت‌الله جوادی آملی @sooyesama
base.apk
31.16M
نرم افزار مجموعه آثار آیت‌الله مصباح یزدی @sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
15.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(کلیپی زیبا از ولادت تا شهادت سرباز خدا) @sooyesama
هدایت شده از عقل منور
«هو الشهید» شهید گشتی و آن‌گه شدی دوباره شهید گزیده گشتی و آن‌دم خدا تو را بگزید سلوک خاص تو این بود: مرگِ پیش از مرگ حیات کشتهٔ جانان، شود چنین جاوید هرآنکه روید از این خانه غرور انگیز به آسمان حقیقت نهال او برسید اگرچه شیر نبردی، ولی مهم اینجاست گشوده‌ای دو پر خویش بر یتیم و فقید دلت بریده ز اغیار و طالب دیدار چنان‌که موسیِ عمران به طور حق را دید دلم به صدق و صفای دلت گواهی داد نه من که در دل مردم، غمت به‌حق رویید اگرچه مدرسه را این منم مدرّس، لیک گرفتی از لب ساقی، تو بوسه توحید رها شدی ز خود و به خون چو رقصیدی به مِهر، در دل ساغر، دلت چو مِیْ، غلطید عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد درخت ناب حقیقت ز خون تو بالید ببین که خون تو خواهد قیام در عالم به‌نام «قاصم جبار»، نام نیک «شهید» @aqlemonavar
خردمندی مشغول نوشتن با مداد بود. کودکی پرسید: چه می‌نویسی؟ خردمند لبخندی زد و گفت: مهم‌تر از نوشته‌ها، مدادی است که می‌نویسد. پسرک شگفتی کرد! زیرا چیز ویژه‌ای در مداد ندید. خردمند گفت: پنج ویژگی در مداد هست که هر انسانی باید آنها را به‌دست آورد: یکم: اینکه می‌توانی کارهای بزرگی انجام دهی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می‌کند و آن دست خداست! دوم: گاهی باید از تراش استفاده کنی. این مایه رنجش توست، اما تو را تیز و برنا می‌سازد. رنجی که می‌برى انسان بهتری از تو می‌سازد! سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده شود. پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست! چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می‌آید! پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می‌گذارد؛ پس بدان هر کاری که در زندگی انجام می‌دهى، ردی از آن برجا خواهد ماند. @sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
زن رشک حور بود و تمنای خود نداشت چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت اسمی عظیم بود که چون راز سر به مهر در خانه‌ی علی سَرِ افشای خود نداشت ام‌البنین کنایه‌ای از شرم عاشقی است کز حجب تاب نام دل‌آرای خود نداشت در پیش روی چهار جگرگوشه‌ی بتول آیینه بود و چشم تماشای خود نداشت زن؟ نه! همای عرش‌نشینی که آشیان جز کربلا به وسعت پرهای خود نداشت در عشق پاره‌های جگر داده بود و لیک بعد از حسین میل تسلای خود نداشت عمری به شرم زیست که عباس وقت مرگ دستی برای یاری مولای خود نداشت @sooyesama
به سوی سماء
چشم‌ها را بستی. زوزه آرام باد داشت فزونی می‌گرفت. برق آرام‌آرام می‌غرید و رعد رفته‌رفته نعره می‌کشید. ابرهای تیره که آمدند، طوفان آغاز شد. پرسش‌هایی که بارها پاسخ داده‌ایم اما هیچ‌گاه نیافته‌ایم. خوب نگریستی. هر زاویه طوفان، را پرسشی سامان می‌داد. پرسشی بود در آن میان، در هسته مرکزی طوفان: جهان چیست و چگونه پدید آمده است؟ نگاهت به‌سوی دیگر رفت؛ آتش‌فشانی می‌جوشید، کهکشانی می‌خروشید و هستی که می‌زایید؛ اما نه وجود بل‌که نمود. هر پدیده حبابی بود نقش بسته بر اقیانوس. حبابی که هم‌چنان می‌بالید، در خود می‌پیچید و لباس هستی می‌پوشید. باد بود و رعد، آب بود و ابر، و طوفانی که به‌هم می‌آمیخت و ذره‌ها پیدا می‌شدند. و تو، ای دل عزیزم، همان دریای مواج بودی که در کشاکش طوفان به بالا کشیده می‌شدی. رنج و درد همه جا را فرا گرفته بود. اما تو این‌بار دل به طوفان سپرده و تنها نظاره می‌کردی. سرانجام ربوده شدی و از آن دالان مارپیچ، به بالا جهیدی. ناگه سکوت همه‌جا را فرا گرفت. انگار هیچ چیزی آن‌جا نبود. کنجی خلوت در گوشه‌ای نامعلوم. این، جایی بود که طوفان تو را آورده بود. اکنون چشم‌ها را گشودی. خورشید در برابرت بود و تو آکنده از پرسش‌های بی‌پایان به آن زیباترین منظره ممکن، می‌نگریستی. سال‌ها گذشت تا رفته‌رفته زبان گشودی و پرسیدی: چگونه این جهان را آفریدی؟ دیده نمی‌شد و حتی سخن نمی‌گفت. اما پاسخ می‌داد! پاسخش روی‌دادی بود که بی‌درنگ نمایان می‌شد. خود را دیدی که در ذهنت می‌آفریدی. ذهنت اشیای مجرد و مادی را می‌آفرید. هردو را تصور می‌بخشید. اما خود، نه این بود و نه آن. شگفتا که جسم، از ذهنی که جسم نبود، پدید می‌آمد. باورش دشوار بود، اما داشت رخ می‌داد. اکنون به‌یاد آوردی که پیش‌تر نیز خورشید را دیده بودی. اما آن‌روز شک داشتی و امروز یقین کردی که آن‌روز نیز خورشیده را دیده بودی. آن‌گاه خواهشی از ژرفای دلت رویید و از اشتیاق نگاهت شکوفه داد: مرا این‌جا نگاه دار. در این ناکجای بلند، در این سکوت آرام، در این وادی امن که از دست‌رس هر گزندی بیرون است. اما فرمود: این‌جا همیشه هست، پیش از نخستین آفریده‌ها و پس از پایان آنها. هر کسی را بدان راهی است، اگر جوید. تو امروز یافتی و هرگاه دوباره بجویی دوباره خواهی یافت. اکنون دلت را بگذار و خودت باز گرد. @sooyesama