#خسرو_میرزائی
خسرو میرزائی| ۴۹
▪️در کل مدت اسارت فقط یکبار حمام گرم داشتم
من در طول مدت اسارتم فقط یکبار توانستم با آب ولرم و نه گرم استحمام کنم، آنهم پس از خلاصی از زندان انفرادی که حدودا پانزده روز طول کشیده بود که وقتی بیرون آمدم بدن و لباسهایم متعفن شده بود به اصطلاح بوی گربه مرده میدادم. نگهبان عراقی مجبور شد به مسئول حمام بند ۲ و ۱ که از بچههای ایذه بود که در دریا لنجشان توسط عراقیها توقیف شده و به اسارت درآمده بودند تحویل داد و آنروز توانستم برای اولین و آخرین بار از آب ولرم در اسارت بهرهمند شوم.
در سایر اوقات وقتی نوبت حمام آسایشگاه میشد ابتدا مجروحین در ارجحیت بودند که از آب گرم استفاده کنند، ما هم مخالفتی نداشتیم اما آب گرم حمام آنقدری نبود که همه بتوانیم از آن استفاده کنیم.
البته نعمت آب گرم حمام در فصول سرد بیشتر اهمیت پیدا میکرد. زیرا در هوای سرد استحمام با آب سرد آنهم با آب حوض واقعا سخت بود.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
محمد سلطانی(رحمان)| ۶
▪️اقتصاد مقاومتی کارآمد با حداقل حقوق
طبق کنوانسیون ژنو اسرا حقوقی دارند از جمله، اسرا باید بتوانند اسیر شدن خود را به آشنایان نزدیک و شعبه مرکزی ردیابی کمیته بینالمللی صلیب سرخ اطلاع دهند. از آن پس آنها باید بتوانند به طور منظم با آشنایان خود مکاتبه داشته و اقلام کمکی دریافت کرده و با روحانیون دین خود دیدار و ملاقات کنند. رژیم عراق این مسائل را در مورد ما رعایت نکرده بود و ما تا آخر مفقودالاثر بودیم و به هیچ وجه اقلام کمکی دریافت نمیکردیم. اما بعضی کارهایی را که ولو ناقص انجام میدادند باز هم بدک نبود و در زندگی محقرانه ما بی نهایت مؤثر بود .
خلاقیت در تولید ماست
از جمله با بُنهای ناچیزی که معادل ۱/۵ دینار برای هر نفر بود گاهی چند عدد قوطی شیرخشک میخریدیم. شیرخشک را با آب قاطی میکردیم و آن را با المنت دستساز داغ میکردیم و میخوردیم گاهی هم چون ماست مجانی نمیدادند خرید آن هم تقربیا بقدری کم بود که نمیتوانستیم بخریم آمدیم با شیر خشک، ماست درست کردیم. اوّل با استفاده از المنتهای دست ساز، قاچاقی آب رو میجوشاندیم و شیرخشک رو داخلش حل میکردیم و صبر میکردیم تا ولرم بشه بعد یه دونه قرص ویتامین (ث) داخلش میانداختیم و سرشو میپوشونیدم و چون ظرف نداشتیم اینکار را تو لیوانهای رویی انجام میدادیم. این ماست رو هم برای مصرف خودمان و بیشتر برای درمان بیمارانی که مبتلا به اسهال میشدن استفاده میکردیم. با کمک خدا و تدبیر بچهها همین شیرخشکها و تبدیلشون به ماست سبب نجات جان خیلی از بچهها شد.
داروی اسارتی
داروی ما برای جلوگیری از مرگ و میر بچهها بعلت اسهال، استفاده از ماست ساخته شده از شیرخشک و چای جوشانده با هیتر برقی و گاهی تفالۀ خشکشدۀ چای بود. هر روز آشپزها تفاله باقیمانده در ته دیگِ چای رو به یه آسایشگاه میدادن و تفاله زیر آفتاب خشک میشد و بعنوان داروی ضد اسهال مورد استفاده قرار میگرفت.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محمد_سلطانی
جا مهری که توسط اسرای تکریت ۱۱ که به رمادی ۹ تبعید شده بودند دوخته شده است. روی آن با عشق تمام، بخشی از مناجات امیرالمومنین علی علیه السلام نوشته شده است:
«إِلَهِی کَفَى بی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً
که ادامه آن اینچنین است.
( وَ کَفَى بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّا».)
خداى من مرا همين عزت بس كه بنده تو باشم و همين سربلندىام بس كه تو پروردگار من باشى.
▪️با تشکر از آزاده گرانقدر حسینعلی قادری
https://eitaa.com/taakrit11pw65
پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران که با کمترین امکانات و بصورت مخفیانه توسط اسرای ایرانی اردوگاه تکریت ۱۱ که به اردوگاه ۱۸ بعقوبه تبعید شده بودند تهیه شده بود تا هنگام آزادی آنرا بر سینه خود بچسبانند.
▪️با تشکر از آزاده گرانقدر، حسینعلی قادری
https://eitaa.com/taakrit11pw65
از مخاطبین عزیز خواهشمندیم این فداکاریها را نشر بدهند و لینک کانال را برای مخاطبین خود بفرستند تا مردم بدانند چه فداکاری های صورت گرفت که این پرچم و این ملت پا برجا بمانند و کسی نتواند آنها را مقابل پرچم و ملت خود قرار دهد.
خاطرات آزادگان
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
رهبر انقلاب آیت الله خامنهای:
ما باید از ذره ذره این بحر عمیق و وسیع که زندگی آزادگان است بیشتر از این مطلع باشيم.
صحت خاطرات بر عهده راوی است و نقش کانال صرفا انتقال خاطرات است...
https://eitaa.com/taakrit11pw65
شال گردن بافته شده از نخ پتو که در روزهای آخر اسارت بافته شد.
با تشکر از آزاده ارجمند: حسینعلی قادری
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حسینعلی_قادری
حسن اسلامپور کریمی| ۱۰
▪️گاهی یک نفر، شش ماه اسهال داشت!
در اردوگاه ما یعنی تکریت ۱۱ بيماری اسهال يكی از بيماریهایی بود كه تقريبا 80 درصد بچهها به آن مبتلا میشدند و گاهی طولانی بود، مثلا يكی میگفت: «من الان شش ماه است که اسهال دارم» يا «يك سال و اندی اسهال دارم» بسياری از بچهها در داخل كمپ يا بيمارستان در اثر اسهال خونی شهيد شدند كه تقريبا آمارشان بالاست و تا آنجا كه ما شنيديم، حدود 70 نفر بوده است. آمار شهدای اسارت 574 تن است.
بيماری اسهال، اول امری عادی بود؛ ولي چون مداوا نمیشد و با چند روز نوبت گرفتن در بهداری و خوردن چند قرص گچی، تازه باعث میشد كه اسهال عادی به خونی منجر شود. واقعا هيكل بعضي از اسرا ترسناك میشد؛ مخصوصا آنهایی كه به اسهال خونی مبتلا میشدند. استخوانهای صورتشان بيرون میزد و چشمها خیلی تو میرفتند، اصلا وضع عجیبی به بيمار دست میداد. اگر نوبت دستشویی به آنها میرسید، وضعشان کمی بهتر بود؛ ولی گاهی پیش از آنکه نوبتشان برسد، دستور آمار شنيده میشد و بچهها با اين وضع به داخل آسايشگاه برمیگشتند. واقعا آن دردها تحمل میخواهد. خيلی از بچهها دچار درد كليه و مثانه شدند و شب تا صبح میناليدند.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حسن_اسلامپور_کریمی
حسن اسلامپور کریمی| ۱۱
▪️از فرصت های اندک برای درس و تدریس استفاده کردیم
يك طلبه كه از تمام فرصتهای خود برای تعليم و تزكيه استفاده میكند به سختی میتواند فضای اسارت را تحمل كند بخصوص ما که مفقودالأثر بوديم و ناممان در فهرست صليب نيامده بود. از این جهت امکانات آموزشی و تدریس در اختیار ما قرار نمیگرفت. به ناچار در اوج سختیها و مشقتها كه آسايش از انسان سلب میشد و دشمن كينهتوز به هزار و يك بهانه، ما را به باد شكنجه میگرفت و در حالیکه از سرنوشت خود آگاه نبوديم، به مطالعه روزنامه یا نشریات
میپرداختيم كه معمولا برای شست و شوی مغزی ما میآوردند به امید اینکه از لابلای آن مطالب بی ارزش مطالبی جهت آموزش و فراگیری پیدا کنیم. البته از دانستههای ذهنی و داشتههای حفظی و از دانشی که قبل از اسارت فراگرفته بودیم برای آموزش افراد علاقمند استفاده میکردیم روی خاك مینوشتيم؛ نه كتابی بود و نه قلم و كاغذی. انگشتان، قلم ما بود و زمين خاكی،كاغذ، در اوج اختناق و وحشت، يادگيری و ياد دادن را از دست نداديم. باید بدانید كه تدریس در زندان سابقه طولانی دارد بسياری از كتب و منابع اسلامی در زندانها نوشته شده است. لمعه یکی از درخشانترین کتب فقهی ما توسط شهید اول در زندان دمشق نوشته شده است یا تفسیر راهنما را آقای رفسنجانی در زندان نوشت و ...
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حسن_اسلامپور_کریمی
حسن اسلامپور کریمی| ۱۲
▪️هر چه از اسارت گذشت جسورتر و متحدتر شدیم
اواخر اسارت منسجمتر و جسورتر شده بودیم این اواخر اگر يكی از ما را به زير شكنجه میگرفتند و يا میخواستند به سلول انفرادی ببرند بقیه ما دشمن را با «الله اكبر»ها و با صدای بلند دستپاچه میكرديم تا مجبور شوند برای برگرداندن آرامش به اردوگاه و جلوگيری از وضعی كه به بار آورده بودند،او را به جمع ما برگردانند برخلاف مدت زیادی از اسارت که اصلا و ابدا جسارت اینکارها را نداشتیم ولی کم کم با دلاوریهای بسیجیها و سپاهیها همه ما اسرا دل و جرات بیشتری پیدا کردیم. بعد از شهادت شهید حسین پیراینده که ما را در داخل آسایشگاهها حبس کرده بودند برای دقایق زیادی تمام ظرفها و قاشقها را به نردههای پنجره كوبيديم و سر و صدای خیلی زیادی توليد كرديم تا دشمن را مجبور کردیم حرفهای ما را بشنود و در مقابل ما کوتاه بیاید.
اواخر مناسک مذهبی و انقلابی را علنی انجام می دادیم
این اواخر اینقدر جسور شده بودیم که غالبا اکثر برنامههای مذهبی از قبيل، نماز جماعت، زيارتهای عاشورا، دعای كميل و ... را علنی و با شجاعت انجام میدادیم.
این يكپارچگی و هماهنگ عملكردن ما، باعث شده بود دشمن خود را با همه روبرو میديد و مجبور بود همواره خود را به زحمت بيندازد، گاهی مجبور میشد خود را به غفلت بزند و زيادی حساس نباشد. موقع شكنجه هم تا جاییکه ممکن بود همه با هم بوديم و زياد اتفاق افتاد كه كسی خود را به جای فرد ديگری (كه به عقيده عراقیها مقصر بود) قرار میداد و يا ما همه داوطلب میشديم برای شكنجه و به اين طريق عراقیها نمیتوانستند، شکنجه را به یک نفر وارد کنند.
تاکتیک موفق
موقع نماز جماعت، همه در يك صف و در يك خط میايستاديم و عراقیها نمیفهمیدند امام جماعت کیست تا او را به سلول انفرادی ببرند و شكنجههای ويژه بكنند.
پیشنهاد ریاکارانه زیارت کربلا را قبول نکردیم
این وحدت و همدلی از ايمان ناشی شده بود و دشمن را حسابی كلافه میكرد. تا باز هم این ماه آخر اسارت وقتی خیلی فعالیتهای ما بالا گرفته بود و دشمن کلافه بود برای اینکه ما را ساکت کند و از طرفی برای خودش تبلیغات کند و افراد ناآگاه را فریب دهد به ما پیشنهاد رشوه داد و گفت: هركس به حرفهای ما گوش كند و به اصطلاح آنها، با نظام مخالفت نكند، ما او را به زيارت عتبات عاليات میبريم ولی ما آزادگان اردوگاه يازده افتخار داريم كه نقد را با نسيه دشمن عوض نكرديم زیرا آنان برای استفاده تبليغاتی میخواستند ما را به زيارت ببرند و ما قبول نکردیم ماشین تبلیغات صدام و حزب بعث شویم. آنها بارها بچهها را بخاطر عزاداری شدیداً شکنجه کرده بودند و عاشورای سال ۶۷ بخاطر عزاداری سر بچههای بند ۳ و ۴ بلایی آوردند که سالها فراموش نمیشد حالا به یکباره مسلمان شدند و میخواستند ما را به زیارت بفرستند!!!
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حسن_اسلامپور_کریمی
▪️پیراهن خونی که به خانوادهاش تحویل دادیم
پیراهن پایینی که لکههای خون بر روی آن مشخص است متعلق به شهید حسین پیراینده است که در آخرین روزهای اسارت در ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ بر اثر تیراندازی نگهبانان بعثی به داخل اردوگاه ۱۸ بعقوبه بشهادت رسید.
البته عراقیها ادعا میکردند قصد کشتن کسی را نداشتند و تصادفا این اتفاق افتاده است و ما صرفا قصد داشتیم شما را بترسانیم تا از درگیری با جاسوسها بپرهیزید شاید هم راست میگفتند، ولی به هرحال ما آنها را در مقدمات کار مقصر میدانستیم چون آنها بودند که با حفاظت از جاسوسها و قاتلها این جو درگیری را بوجود آورده بودند نه ما، البته بعد از شهادت این شهید هم با اینکه پلارکاردی که برای شهادت ایشان به دیوار آسایشگاه یک ملحق اردوگاه ۱۸ چسبانده بودیم کندند ولی در ادامه همدلی نشان دادند که در غیر این زمان محال بود از این کارها انجام دهند ولی چون هنگام تبادل اسرا بود و اینها چون با آمریکا درگیر شده بودند و نیاز به تبادل و نیرو داشتند ریاکارانه خیلی سعی کردند که بیگناهی خود را ثابت کنند و دل ما و مسئولین ایران را بدست بیاورند و حتی افسران عالیرتبه آنها با ما ناهار خوردند و در مراسم ترحیم شهید که در آسایشگاههای خودمان تشکیل داده بودیم شرکت کردند و هر چه هم ما شعار انقلابی دادیم حرف نزدند ولی چه فایده که این کارها هیچکدام باعث نشد حسین پیراینده به زندگی برگردد و ما در حالی به تهران برگشتیم که جای حسین پیراینده پیراهن خونی او را به خانوادهاش تحویل دادیم.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#تصویر #حسین_پیراینده
بازوبند انتظامات که اسرای ایرانی تکریت ۱۱ در رمادی ۹ در هنگام تبعید در سال ۱۳۶۹ برای زمان آزادی تهیه کرده بودند!
با تشکر از آزاده سرافراز، حسینعلی قادری
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#تصویر #حسینعلی_قادری
سجاده نماز که در آخرین ماه اسارت توسط اسرای اردوگاه تکریت ۱۱ در تبعیدگاه ( رمادی ۹ ) دوخته شده است. این سجاده از پارچه کیسه انفرادی تهیه شده است.
تعدادی از اسرای تکریت ۱۱ و بعضی از اردوگاههای دیگر در حدود ۲۰۰ نفر به حالت تبعید و مجازات دو ماه بیشتر از همه اسرا در اردوگاه ۹ رمادی اسارت داشتند.
با تشکر از آزاده گرانقدر، حسینعلی قادری
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#تصویر #حسینعلی_قادری
تسبیح متعلق به آزاده ارجمند حسینعلی قادری است که در توضیح آن چنین نوشته است.
تسبیحی که در تصویر می بینید در اردوگاه اسرای ایرانی در شهر تکریت زادگاه صدام ملعون از هسته خرما از طریق سابیدن هسته خرما به آسفالت درست شده و یکی از دوستان آزاده در اردوگاه تکریت ۱۱ آنرا به من هدیه کرد.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#تصویر #حسینعلی_قادری
«خلیل رضایی» یکی از آزادگان بوشهری در حال بیان خاطرات اسارت خود در مسجد.
آیتالله خامنهای، رهبر انقلاب اسلامی مکرر در مکرر لزوم بیان خاطرات را به همه مردم و رسانهها گوشزد کردهاند. اما هنوز این مسأله در بین خود آزادگان، رسانهها، صدا و سیما و مسئولین مربوطه از جمله دانشگاهها و مدارس به آن اندازه که لازم است جا نیافتاده، دانشگاهها و مدارس میتوانند از ازادگانی که به اندازه کافی اطلاعات موثق از اردوگاههای خود دارند و در بیان خاطرات معتمد هستند استفاده کنند و نسلهای آینده را در جریان مقاومتهای دهههای گذشته انقلاب قرار بدهند. انشاءالله
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#خلیل_رضایی
▪️مراقبت از روحیه و سلامت روان
اسرای ایرانی در اردوگاههای اسارت در عین مراقبت بر دین و ایمان، از سلامت روح و جسم خود غافل نبودند، اگر دو سه برابر آنچه کتک میخوردند و شکنجه میشدند شوخی نمیکردند و سر بسر هم نمیگذاشتند هیچوقت پایشان به وطن نمیرسید.
آزادگان هم اکنون در سنین میانسالی نیز وقتی همدیگر را میبینند همچنان روحیات سابق خود را حفظ کرده و با شوخیهای سالم و یادآوری طنز آمیز خاطرات اسارت، موجبات مسرت و شادی همدیگر را فراهم میآوردند.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#تصویر
مخاطبین عزیز، ضمن تشکر از همراهی شما عزیزان ، خواهشمندیم اگر آزاده ارجمندی را می شناسید که چه بسا از وجود این کانال اطلاع ندارد لینک کانال را برای این عزیز، بفرستید و دعوت کنید خاطرات خود را برای ما بفرستد تا بعد از بازبینی به کانال ارسال شود. زنده و پاینده باشید
https://eitaa.com/taakrit11pw65
حسینعلی قادری| ۶ - قسمت چهارم
▪️در دو بازجویی چقدر ضد و نقیض گفتم!
اقای قاسم زرین سبیل پاش ترکش خورده بود و خیلی وخیم بود. محمود مختاری کمتر بود و علیرضا دهقان هم خب خیلی کمتر بود. صبح شد و حالم بهتر شده بود چشامو باز کردم دیدم میتونم ببینم و بنشینم. دیگه از اون حالت بیهوشی در اومده بودم. با همون باندی که توی خط مقدم بسته بودند هنوز همون بود. داخل اتاق هم اتفاق خاصی نیفتاده بود نه کسی از این بچه هایی که بودیم رو بردند برای درمان و نه اون بنده خدایی که دستش کاملا خورد شده بود. اون همونجور کنار در داشت درد می کشید و هرچی هم به در میزد که بابا بیایید یه درمانی چیزی اصلا نیومدند.اگه هم می اومدند جز کتک و شکنجه چیزی نبود.
روز دوم شروع شد داخل همون اتاق. خوشبختانه اون اتاق گوشهاش یه دسشویی داشت اون طرفش هم شیر آبی اشت، تنها مزیتش این بود که آب خوردن داشتیم. تا ظهر شد بالاخره دیدیم اولین ناهار رو داخل یه مجمعه بزرگی شامل دو سه تا بیل برنج بود که روش آب کلم بود و نمیدونم چی چی بود آوردند گذاشتن وسط ما سی و پنج شش نفر، دقیق آمار ندارم اما حدود سی و هفت هشت نفر اسرای مرحله سوم کربلای ۵ بودیم. به زور نفری یه لقمه از این برنج خوردیم که در مجموع فکر کنم دو سه لقمهای نفری رسید و با همون دستای پر خون و کثیف زخمی که نمیشد هم بشورم مخلاصه هرجور بود دو سه لقمهای خوردم.
در بازجویی مرحله دوم نزدیک غروب بود که منو بردند برای بازجویی بقیه که وضعشون بهتر بود رو قبل از من برده بودند. نوبت من که شد منو از اتاق بیرون بردند وارد یه جایی شدم که یه سالنی بود چندتا اتاق داشت اونجا یکی دوتا از این سرهنگها بود چی بود درجه هاشونو زیاد نمیدونستم نشسته بودند پشت میز و یه مترجمی هم اونجا نشسته بود شروع کرد همون سوالای بازجویی قبلی رو پرسیدن منم طبق اون برنامه (فرمول دروغ گفتن سریع بدون مکث تا متوجه دروغت نشن) جواب دادم. تنها تفاوتش این بود که این دفعه خودمو سرباز معرفی کردم گفت چکارهای؟ گفتم سرباز! این ذهنیت اومد تو ذهنم و گفتم سرباز هستم. هرچی گفت: تو سرباز نیستی! گفتم سربازم! هم سنم میخوره سرباز باشم هم واقعا من سرباز اومدم. شروع کرد پرسیدن از کجا اومدی و منم با همون ذهنیتی که از قبل داشتم باز شروع کردم یه چیزایی گفتم که اگه پنج دقیقه بعد میپرسید یقینا نمیدوستم چون قصد داشتم تا میپرسه من جوابشو بدم که شک نکنه من دارم دروغ میگم تا موجب بشه شکنجه بشم. الان که فکر میکنم اگه واقعا این دوتا مصاحبه قبلی را با هم مقایسه میکردن یقینا منو گیر میانداخت چون اونجا یه چیزی گفتم اینجا الان برعکسش ولی خوشبختانه این اتفاق نیفتاد.
دو سه بار تهدید کرد که راست گفتی یا نه؟ گفتم بابا راستشو میگم دوباره پرسید: کی اومدی؟ گفتم: ما دیروز اومدیم توی خط و به محض اینکه رسیدیم اسیر شدیم. هر چی غیر از این گفت من زیر بار نرفتم و گفتم همین که گفتم حتی روی بحث غذا خوردن گفت: غذا چی خوردین؟ گفتم غذای گرم، گفت: یعنی توی خط مقدم غذای گرم خوردین؟ گفتم: آره واقعا هم خورده بودیم قبل از اینکه مارو بیارن توی سنگر به ما غذای گرم دادند باورش نمیشد! احتمالا به عراقیها غذای گرم نمیدادند و خیلی لطف میکردن برای فرماندههاشون توی این اکاسیوا غذای گرم میآوردند که من دیدم ولی برای سربازا از این غذاهای خشکی که همشون داشتن. خلاصه براشون خیلی تعجب داشت که من بعنوان سرباز توی خط مقدم غذای گرم خوردم خیلی براشون جای تعجب بود!
بازجویی تموم شد و اومدم بیرون. روز سوم شد صبحش دوتا بهیار با لباس بهیاری اومدند همونجا زخمیهارو نگاه کردند خب یکی از اونا باندی برداشت و باند منو باز کرد یه باند دیگه روی سرو صورت من بست و حالا عکسا هست یه باندی پیچید جالب اینجاست من فکر میکردم تا اونجا فقط اینجام زخمه میگم از معجزه خدا من از زخمای دیگم احساسی نداشتم اصلا نمیدونستم جای دیگم زخمه ولی بقیه میدونستند خب بالاخره لباس پاره شده بود و خون اومده بود میدیدند. دستم مشخص بود و زخماش قابل دیدن بود ولی زخمای روی شونه و سینه اینا نه. این باندو پیچید بعد جاهای دیگه رو دست زد گفت اینا درد نمیکنه؟ دست که زد دیدم چرا درد داره گفت: پیرهنتو دربیار و من دیدم خیلی وضعیت از اون چیزی که فکر میکردم خرابتره. این ترکشا یه تیکه توی سینهام و دلم فرو رفته بود و یه تیکه توی شونهام. دیگه بنده خدا پرستار عراقی یه باندی دورتا دور سینهام باندپیچی کرد و بست و پاهام که هیچی به جراحتهای زیر پام دیگه نرسید. چون نشسته بودم نه اون فهمید پشت پام زخمه و نه من اون احساس دردی که باید بگم اینجام زخم داشتم. این شد درمان اولیه که اینا انجام دادن نه شستشویی نه چیزی فقط یه پانسمان انجام شد و مرا بردند برای بازجویی.
#خاطرات_آزادگان #حسینعلی_قادری
داخل سالن که رفتم دیدم یکی از بچههای گردان ما که تا حالا ندیده بودمش مال همین دسته اونجا نشسته و من توی این سه روز ندیده بودمش و با یه فاصلهای دو سه متر اون طرفتر دارن یکی از بچهها رو شکنجه میکنن از این بچههایی بود که بعدا فهمیدم طلبه است. بچه قم بود. اسمش احمد متقیان بود خدا رحمتش کنه شهید شد. درصد مجروحیت و شکنجههایی که شده بود خیلی زیاد بود.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#خاطرات_آزادگان #حسینعلی_قادری
آزادگان با روحیهای سرشار از ایمان و ایثار بعد از آزادی با فعالیتهای فرهنگی سعی در حفظ جمع صمیمی ایثارگرانه و مجاهدانه خود داشته و دارند. این تصویر نمونهای از آن فعالیتهاست.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
لیوان تبلیغاتی آزادگان در همایش تهران بین خانواده ها توزیع شد. این فعالیت های فرهنگی برای پاسداشت فرهنگ جهاد و ایثار و شهادت صورت گرفته و هزینه آن نیز از خود آزادگان بوده است.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#تصویر
محمد سلیمانی | ۱۵
نمونهای از این کارهایی که اشاره کردید الان به همراه دارید؟
در شهریور ماه سال ۱۳۶۹ پس از آزادی از اسارت و بازگشت به وطن تعدادی از آزادگان تهرانی تکریت۱۱ که اکثرا از پایگاه مالک اشتر بسیج در شرق تهران بودیم قبل از رفتن به منازل خود قرار گذاشتیم جهت رفتن به بیت رهبری و دیدار با مقام معظم رهبری در محوطه پایگاه مالک اشتر جمع شویم. حدود ۲۰ نفر بودیم بعد از جمع شدن در پایگاه به مدرسه عالی شهید مطهری رفتیم(ایام بازگشت به وطن همزمان با رحلت آیتالله مرعشی نجفی[ره]بود)در آن روز مراسم بزرگداشت آیتالله مرعشی در مدرسه شهید مطهری در حال برگزاری بود.
آزاده زبل و زرنگی داریم به اسم آقای حسین صادق الوعد که در بین مراسم خدمت مقام معظم رهبری رسیدند و گفتند:ما تعدادی از آزادگان جهت دیدار شما آمدهایم، ایشان هم دستور انتقال ما به بیت رهبری را دادند و پس از پایان مراسم یک با دستگاه مینی بوس به بیت رهبری منتقل شدیم.پس از ورود ما را به یک اتاقی که مختص دیدارهای کوتاه ایشان بود هدایت کردند.
بعد از گذشت دقایقی قبل از تشریف فرمائی ایشان یکی از اعضای بیت به نزد جمع آمد و بیان داشت: در هنگام دیدار و در آغوش گرفتن حضرت آقا مراقب دست راست ایشان که مجروح است باشید ما هم گفتیم: چشم، بعد از گذشت دقایقی مقام معظم رهبری در جمع آزادگان حاضر شده و با تک تک ما دیدهبوسی کردند.
بعد از روبوسی و احوالپرسی با رهبر عزیز، آقای صادق الوعد خلاصهای از فعالیتهای فرهنگی در اسارت را خدمت رهبر انقلاب بیان داشتند و ضمن صحبتها اشاره به تهیه پرچم مقدس جمهوری اسلامی نمودند و آقا فرمودند:
نمونهای از این کارهایی که اشاره کردید الان به همراه دارید؟
من پرچمی که در اسارت تهیه شده بود را همراه داشتم و از جیب در آوردم و تقدیم حضورشان کردم که با تحسین فراوان مقام معظم رهبری مواجه شد و ایشان از اینکار ما بسیار تقدیر کردند.این بود که پرچم من هدیه رهبری شد.
تعدادی از مادران هم همراهمان بودند. هنوز غرق دیدار رهبری بودیم که وقت نماز شد در محلی که دیدار داشتیم شیر آب برای وضو گرفتن نبود. آقا فرمودند: در اینجا شیر آب برای وضو گرفتن نداریم فقط در انتهای اتاق یک شیر آب گرم وجود دارد که اگر میتوانید وضو بگیرید نماز بخوانیم، ما هم گفتیم: آب گرم هم باشه مهم نیست با یک استکان آب هم میشود وضو گرفت.
نماز ظهر و عصر را جماعت به امامت معظم له اقامه، و ناهار را نیز در بیت رهبری صرف کردیم و به هنگام بازگشت تبرکا مبلغ ده تومن کاغذی به همه اهدا کردند.
آزاده تکریت۱۱
eitaa.com//taakrit11pw65
#محمد_سلیمانی #خاطرات_آزادگان
#عباسعلی_مومن
عباسعلی مومن(نجار)| ۶۸
▪️دلم لک زده بود برای آب خنک
زمانیکه تلویزیون عراق در آسایشگاه نشان میداد که وزرای خارجه ایران و عراق و نمایندگان سازمان ملل در ژنو دور هم جمع میشدند و پیرامون قطعنامه ۵۹۸ و تبادل اسرا بحث میکردند من زیاد توجه نمیکردم فقط و فقط چشمم به طرف بطریهای آب معدنی خنک بود که روی میز به ترتیب چیده شده بود. به اونا نگاه میکردم و با خودم میگفتم ایکاش یکی از اون بطریهای آب سرد خنک رو به من بدن!
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#عباسعلی_مومن
عباسعلی مومن(نجار) ۶۹
▪️دیدید سیگاری بودن ما هم بدردتان خورد!
روزهای اول که تازه عراقیها سیگار مجانی آورده بودند بعضی ازدوستان سیگاری حسابی دود میکردند و کیف میکردند و اصلا حواسشون به سلامتی خودشان نبود، ولی تعداد دیگری از دوستان هم از دود سیگار و هم بخاطر افراط سیگاریها ناراحت میشدند و نصیحت میکردند که چرا اینقدر سیگار میکشید؟ سیگار ضرر داره و سرطان میاره! خلاصه هرچه دلسوزی برای سیگاریها میشد فایده نداشت و سیگاریها هم احساس گناه داشتند برای همین رابطه بین سیگاری و غیرسیگاری کمی کمرنگ میشد.
مدتها گذشت تا اینکه بالاخره سیگاری بودن هم بدرد خورد. ماجرا به اینصورت بود که اسرای غیرسیگاری بعلت ممنوعیت دفتر و کاغذ، نیاز شدید به کاغذ داشتند و کاغذ هم غیر از همین زرورق و پاکت سیگار و پاکت تاید و کارتون گوشت موجود نبود. ولی در عین حال بهترین اینها همین زرورق سیگار بود که برای نوشتن دعا و غیره استفاده میشد و دوستان سیگاری هم کمی سرشون را بالا گرفتند که بله دیدید که بالاخره ما هم به یک دردی خوردیم و با خیال راحت و بدون نصیحت دود دود مثل لوله بخاری زغالی راه اندخته بودند!
یک کاربرد دیگر سیگار که خیلی مهم بود و کمک به نظافت میشد کشتن شپشها بود که وقتی با آتیش سیگار میترکیدند چه حالی میداد! اون اوایل بخاطر همین مسأله اکثر لباسها درز دوختشان بخاطر آتیش سیگار سوخته بود.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65