eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علیرضا دودانگه | ۲۵ ◾نقش ستون پنجمی‌ها در شکست‌ها متاسفانه در طول اسارت بیشتر مشکلاتی که برامون پیش می‌آمد اصل قضیه به اسرای خود فروخته و مزدور بر می‌گشت. اگر جاسوس ها نبودند عراقی‌ها اصلا متوجه کارهای ما نمی‌شدند اما زمانی که خودفروخته‌ها و خائنین بخاطر یک نخ سیگار، یک نون اضافه، یا یک کشیده کمتر، یا یک کابل کمتر بخورند، یا اصلا هیچ کتکی نخورند، همه چیز را مو به مو به نگهبانان اطلاع می‌دادند. همه چیز خراب می‌شد. 🔻نون اضافه‌هایی که قایم کردید را بخورید! مدتی بود که نان‌های اضافی را که هر روز برای هر آسایشگاه ۱۰ یا ۲۰ تا می‌شد را جمع کرده بودیم تا در سالروز جشن انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن سفره وحدت برپا کنیم و آنجا بخوربم. بعد از اینکه آمار تمام شد گروهبان «معروف» ارشد عراقی گفت: همه مسئولین آسایشگاه‌ها بیان پیش من! مسئولین آسایشگاه‌ها تقریبا بعد از نیم ساعت برگشتند. ما داخل آسایشگاه به حالت آمار نشسته بودیم اسماعیل درجه‌دار ارتشی و مسئول آسایشگاه بود وقتی وارد شد با چهره نگران گفت: «معروف» می‌گه اون نون‌هایی را که پشت میز‌ تلویزیون جاسازی کرده‌اید برای شب ۲۲ بهمن تقسیم کنید، اگر ما بیائیم از مخفی‌گاه پیدا کنیم براتون گران تمام می‌شه! اینجا آدم می‌فهمه «معروف» که دشمن ما بود و صاحب اختیار و قدرت بود، خیلی شرافت داشت نسبت به اون هموطن و هم آسایشگاهی که جاسوسی می‌کرد. ننگ و نفرین بر آن کسانی که با دشمن همکاری می‌کردند و موجب اذیت و آزار اسرا می‌شدند. ان‌شاءالله در اون دنیا هم با کافران و منافقان روسیاه محشور شوند. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عابدین پوررمضان| ۷ ▪️خاطره‌ای از سید مهدی حسینی این خاطره را حقیر از برادر آزاده، مهندس «سید مهدی حسینی» نقل قول می‌کنم. من و سید مهدی هر دو به اتفاق جمع زیادی از دوستان قبلا تکریت ۱۱ بودیم، جاسوس‌ها گزارش عقاید، اعمال دینی و انقلابی ما را به عراقی‌ها داده بودند، آن‌ها بعد از عزاداری رحلت حضرت امام خمینی (ره) تصمیم گرفتند ما را به اردوگاه ۱۸ بعقوبه تبعید کنند. اون موقع من آسایشگاه ۱ بودم، سید مهدی آسایشگاه سه، این خاطره که نقل می‌کنم در آسایشگاه ۳ اتفاق افتاده است. در حیاط اردوگاه ۱۸ نشسته بودیم، سید مهدی حسینی این خاطره را برامون تعریف کرد: 🔻ضد حمله به جاسوس ! یک شب‌ در آسایشگاه سه جمعی از دوستان نماز جماعت خواندند و شخص جاسوس به «حمید رضا جبرئیلی» گفت: من فردا به سید امجد (مسئول بند یک و دو) می‌گم. حمید رضا به من (سید مهدی) اطلاع داد. من کمی فکر کردم و چاره‌ای اندیشیدم. فردا صبح، بعد از آمار، سریع خودم را به «گروهبان امجد» رساندم و به او گفتم: سیدی! دیشب فلانی از بچه‌ها باج خواهی کرد و بچه‌ها نپذیرفتند و ایشان تهدید کرد که اگر حرف مرا قبول نکنید فردا صبح می‌رم به «سید امجد» می‌گم که آسایشگاه سه هر شب نماز جماعت برپا می‌کنند! این را به او گفتم و از اتاق بیرون آمدم ولی زمانی که بچه‌ها در صف دستشویی بودند آن جاسوس رفت اتاق نگهبانی و تا وارد اتاق شد و خواست خبر بده «گروهبان امجد» با کابل شروع کرد به زدن این فرد و بر سرش داد کشید و بچه‌ها که نزدیکتر بودند شنیدند امجد بهش گفت: ابن کلب (حرامزاده) تو کثیف‌ترین آدم اردوگاه‌های عراق هستی و با ضربات کابل، از اتاق نگهبانی بیرونش کرده بود. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصطفی حسین زاده | ۱ خاطره صوتی آزاده سرافراز، مصطفی حسین زاده از اردوگاه ۱۲ و نحوه فاجعه بار آب رسانی نگهبانان بعثی به اسرای تشنه ایرانی. از عموم عزیزان دعوت می کنیم با کلیک روی لینک زیر در پیام رسان ایتا بما بپیوندید. https://eitaa.com/taakrit11pw65
رضا | ۱ عزیزان اسرای تکریت ۱۲، اگر یادتون باشه زیر اون تانکر يکی از برادران شهید شد. سرباز بعثی با ضربه چوب به سرش زد چون خيلی عطش داشتیم و آب نمی‌رسید این بنده خدا رفت زیر تانکر که‌ لباسش خيس بشه ولی عراقیه زد تو سرش و ایشان همانجا شهید سد. آزاده تکریت ۱۲ https://eitaa.com/taakrit11pw65
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسین اصلان| ۲ خاطره صوتی در باره تانکر آب در اردوگاه ۱۲ @taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علی علیدوست قزوینی| ۲۴ امیدوارم دست از دجال‌گری بردارد! چند نفر از ما را با چه نیتی {الله اعلم} از اردوگاه موصل به کربلای مقدس بردند که در پست‌های قبلی بیان شد. روزهای آخر زیارت ما بود‌ و با اینکه تعداد ما چند نفر بیشتر نبود (۱۲ نفر) و حرم‌ها هم از ترس صدام زائر چندانی نداشتند ولی بشدت مراقبت می‌کردند زیارت ما باعث جلب توجه مردم شیعه عراقی نباشد. 🔻پنج شنبه و جمعه شلوغ است شما را نمی بریم زیارت! فردا روز پنج شنبه بود و ملازم کریم (افسر عراقی مسئول ما) گفت: پنج شنبه و جمعه شلوغ است، نمی‌توانیم به زیارت برویم صبر کنید تا روز شنبه، ما را به نگهبان‌ها سپرد و رفت. شنبه فقط ۴ نفر را به زیارت برد! ملازم کریم، صبح روز شنبه آمد که دیگه حرم خلوت بود با این‌حال فقط چهار نفر از ما را با خود به کربلا برد و عصری بعد از زیارت برگردوند! 🔻روز یکشنبه چهار نفر دیگر رو برد زیارت روز یک شنبه نیز آمد و گروه سوم را با خود برد. گروه سوم وقتی زیارت کرده بودند حاجی مراد به «ملازم کریم» گفته بود: باید برای ما مهر و تسبیح بخری و او نیز حرف حاجی مراد را گوش داده بود و به تعداد کل بچه‌های زائر یعنی دوازده تا مهر و دوازده تا تسبیح خریده بود. 🔻از کل اسارت ما و شرایط ما در اردوگاه سه ساعت فیلم نگرفتند، اما این زیارت را مثل یک فیلم مستند هم عکس گرفتند و هم فیلم سه ساعته ساختند! وقتی آمدند بغداد گفت: آماده شوید تا برویم اردوگاه و به عکاس گفت: یک عکس دست جمعی ازشان بگیر، بعد گفت: یک عکس تکی هم از علی بگیر و پارتی بازی کرد و یک عکس تکی هم از من گرفت و همه چیز رو هم مثل فیلم مستند فیلم گرفتند. به هرحال راه افتادیم. دوباره چشمانمان را بستند تا از محوطه نظامی دور شدیم و حدود نیمه شب بود که رسیدیم اردوگاه و همه ما را فرستادند اتاق آشپزها، شب را در کنار برادران آشپز و زحمتکش اردوگاه بودیم تا آمار گرفتند و به آسایشگاه‌های خودمان رفتیم. یکی دو ساعت بعد از آمار از بلندگوی اردوگاه صدا زدند جماعت کربلا و همه ارشدهای آسایشگاه‌ها به مقر بیایند. 🔻زیارت کردید اما عزاداری نکنید! همگی جمع شدیم رفتیم مقر، ابتدا ملازم صحبت کرد و گفت: برای دو مطلب شما را اینجا خواستم: اول - این‌که امشب شب اول محرم است هرگونه عزادای و نوحه‌خوانی سینه‌زنی ممنوع است! اگر بشنوم یک اتاقی عزاداری کرده چنین و چنان می‌کنم، خلاصه، تهدیدهای سختی کرد، بعد گفت: مطلب دوم، این‌که این دوازده نفر را با احترام تمام بردم کربلا آوردم ولی بعضی از اینها دجالند! امیدوارم دست از دجال‌گری بردارند! یعنی ما را باور کنند که مسلمانیم! 🔻علی ! ما هر کار کنیم تو ما را باور نداری! بعد از صحبت‌های ملازم (افسر عراقی) دوستان کربلایی هرکدام از ملازم تشکر کردند تا نوبت به من که نفر آخر بودم و کنار ملازم ایستاده بودم رسید. من هم با یکی دو جمله کوتاه از زحمات ملازم تشکر کردم او که سمت چپ من ایستاده دستش گذاشت روی قلب من و گفت: ما تو را زیارت بردیم ولی این قلب تو نسبت به ما سیاهه و خدا نتونست این قلب را سفید کنه و باورت نسبت به ما عوض نشد! از دست امام حسین نیز کاری ساخته نیست! ملازم توقع داشت من چشمانم رو روی همه جنایات صدام و شروع جنگ و‌ اعمال آنها در مورد اسرا ندید بگیرم و با یک زیارت نظرم به صدام عوض شود! 🔻به بچه‌های دیگه بگویید ما شما را زیارت بردیم و چقدر شما را احترام کردیم! ملازم بعد از این حرف گفت: می‌خواهم جریان سفرتان را برای بچه‌ها تعریف کنید. ظاهراً می‌خواست تبلیغ مسلمانی رژیم صدام را بکند یعنی ما تائید کنیم، بله اینها مسلمان هستند و به اسلام اعتقاد دارند. من با خنده گفتم: شب اول را هم بگویم؟ (خاطره شکنجه این دوازده نفر توسط نگهبانان و تشنگی دادن آنها تا سر حد مرگ، این خاطره در پست‌های قبلی آقای علیدوست آمده است) گفت: بگوئید ولی فقط یک بار بعد گفت: حالا کربلا را بهانه نکنید و تجمع نمائید! فقط امروز بعد از آمار ظهر می توانید جمع شوید و خاطرات زیارت را تعریف کنید. صحبت‌های ملازم تمام شد و ما برگشتیم به اسایشگاه. 🔻فیلم زیارت ما و در واقع توجیه مسلمانی خودشان را هم آوردند و به همه آسایشگاه‌ها دادند که ببینند! بعدازظهر که آمار تمام شد قبل از سوت آمار، ارشد آسایشگاه با صدای رسا اعلام کرد: آقایان بعد از آمار «علی قزوینی» می‌خواهد داستان زیارت رفتنشان را تعریف کند لطفا متفرق نشوید. داخل آسایشگاه که آمدیم چون در آستانه محرم بودیم، سلامی به حضرت سیدالشهدا علیه السلام دادم و داستان را برای جمع تعریف کردم با اینکه خیلی از نیازهای اساسی تر ما را برآورده نمی‌کردند اما این زیارت چون یک جورایی تبلیغ مسلمانی رژیم صدام بود. فقط بعد از چند روز، فیلم زیارت ما را که حدود سه ساعت بود آوردند و آسایشگاه به آسایشگاه پخش کردند و این شیرین ترین خاطره اسارت بود. آزاده اردوگاه موصل https://eitaa.com/taakrit11pw65
آزاده شهید، «مصطفی مدهنی» از لرستان از ایل پاپی . نام پدر: ژاران متولد: ۱۳۴۴ متولد: روستای صاحب الزمان (عج) شهادت: ۱۹ بهمن ۱۳۶۳ زمانیکه اسیر بوده بعثی های کوردل سر از بدنش جدا کردند. او در عملیات خیبر مجروح و به اسارت دشمن در آمد. منطقه مدهنی لرستان ۷۰ سعید تقدیم انقلاب کرده است. 🔻فرازی از وصیت نامه شهید مصطفی مدهنی: بگذارید مارا بکشند و تکه تکه مان کنند بگذارید ترکش خمپاره ها سینه ها مان را بشکافند و درون قلبمان را ببینند که در آن عشق به اسلام و رهبر است. بگذارید سرمان را از تن جدا کنند و دست و پایمان را قطع کنند و با این حال خواهیم گفت که اسلام باید بماند. https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا