♦️ شاهد عینی
عملیات غیوراصلی
خاطرات غلامرضا رمضانی
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
✍ در این عملیات فقط ۷ عدد آر پی جی داشتیم که تازه از صندوق در آورده بودند و بقیه افراد تفنگ و نارنجک تفنگی داشتند. قبضه بنده هم یه آر پی جی دوربیندار و احتمالا دید در شب بود.
عملیات ساعت یک بامداد بود.
ابتدا شهید غیور اصلی همه نیروها رو آرایش نظامی داد. دو ردیف شدیم. یک آر پی جی و یک کمکی که کمکی من شهید حمید معیریان بود.
غیور اصلی قبلا ما را در دورههای سپاه آموزش داده بود. آن روزها دوره اول سپاه بودیم. محل آموزش ما در دانشگاه کشاورزی پلاثانی در جاده اهواز شوشتر بود. دوره ما فکر میکنم دوره سوم سپاه بود که شهید حسین علمالهدی و حمید کاشانی، شهید غیور اصلی را آوردند در آنجا و معرفی کردند و خصوصیات ایشان بسیار تعریف کردند.
در زمان معرفی برادر محمد بلالی داشت بچهها را ورزش میداد و شعار میداد. بقیه هم با شور و حال خاصی جواب میدادند. هنوز که هنوز است، صدایشان گوشم را نوازش میدهد.
- کو شیر؟
- کو یوزه پلنگ؟
- کو نهنگ؟
- پاسدار خمینی، از همه برتر است.
حسین علمالهدی، حمید کاشانی و غیور اصلی هم نگارگر این صحنه بودند. شهید حسین علمالهدی گفت: روایت است که پیامبر صلی الله علیه و آله وقتی وارد زمین ورزش رزمندگان میشد کفشهایش را در میآورد و میگفت: این زمین تبرکه.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#شاهد_عینی
** 🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com
/taakrit11pw90
♦️ شاهد عینی
عملیات غیوراصلی
خاطرات غلامرضا رمضانی
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
✍ در این عملیات شهید غیور اصلی مرا یاد آیات قرآن که خداوند درباره جنگ به پیامبر (ص) نازل کرده بود میانداخت.
مخصوصا در سوره انفال، آیه ۱۷ که در این آیات خداوند میفرماید: (ای مؤمنان) نه شما بلکه خدا کافران را کشت و (ای رسول) چون تو تیر افکندی نه تو بلکه خدا افکند (تا کافران را شکست دهد) یا در آیه ۶۵ انفال میفرماید: اگر بیست نفر از شما صبور و پایدار باشند بر دویست نفر غالب خواهند شد ...
هیچ کداممان تا آن موقع، نه آر پی جی زده بودیم نه نارنجک تفنگی. یک مقدار من در زمان خدمت در لشکر ۹۲ زرهی اهواز بصورت تئوری آموزش دیده بودم و بر اثر استمرار در ورزش تا حدودی قدرت بدنی خوبی داشتیم.
از ظهر آن روز که در محل عملیات سپاه نهار خوردیم تا ظهر روز بعد در فعالیت بودیم، نه آب و نه غذا خوردیمگ
قبل از سوار شدن به اتوبوس یک نفر با فریاد گفت، یکی از برادرهای اینجا که قبلاً در منطقه دزفول با آر پی جی شلیک کرده به شما یاد میده چطور با این سلاح شلیک کنید. اون شخص کسی نبود جز محمود مراد اسکندری که نمیدونم با زبان لری یا دزفول چگونگی شلیک را آموزش داد.
این بود تمام دوره با آر پی جی ما برای این هفت عدد آر پیجی که ظاهراً تازه از تهران آمده بود و هنوز در صندوق آغشته به گریس بود.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#شاهد_عینی
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️کاریکاتوریست گاردین به دلیل ترسیم کاریکاتوری از نتانیاهو اخراج شد.
🔹استیو بل گفته بعد از ترسیم این کاریکاتور از دفتر روزنامه با او تماس گرفته و گفتهاند: تصویر نتانیاهو یادآور عبارت «یک پوند گوشت» از شخصیت «شایلاک» در داستان «تاجر ونیزی» اثر ویلیام شکسپیر است.
🔹شایلاک بدلیل رباخواری و طمع بیش از حد یکی از بدنامترین شخصیتهای یهودی در ادبیات انگلیسی به شمار میرود.
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
https://fatehe-online.ir/2738879
آدرس فاتحه انلاین جهت مرحوم
کربلایی جانباز حاج قاسم شیرخان
فرزند پهلوان عباس
#بایِ ذنبِ قتلت
#فلسطین_تسلیت
#غزه_تسلیت
🏴 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🏴 شک نکنید
🏴 وقتش که برسد
🏴 دقیقاً رأس همان ساعت و ثانیه
🏴 خدای کودکان بیگناه فلسطین
-این موسیهای کوچک خفته در تابوت-
🏴 در نیل خون شهیدان
🏴 غرقتان خواهد کرد
🏴 که «اِنَّ مَعیَ رَبّی...»
🏴 جنایت هولناک، جانخراش و بینظیر صهیونیستی در بمباران بیمارستان المعمدانی را به پیشگاه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، امت اسلام، آزادگان و جانبازان عزیز تسلیت و تعزیت عرض میکنیم.
🏴 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#غزه_تسلیت
#فلسطین_تسلیت
#جبهه_مقاومت
بسمه تعالی
دوستان، همرزمان و همسنگران عزیز آزاده و جانباز سلام علیکم،
متاسفانه مطلع شدیم همسر گرامی و گرانقدر یکی از دوستان عزیز آزاده تکریت۱۱ به سرطان معده مبتلا شدهاند، از همه عزیزان درخواست میشود به نیت پنج تن آل عبا، ۵ مرتبه آیه شریفه امن یجیب را برای بهبودی و شفای عاجل ایشان قرائت فرمائید.🌹🌹🌹
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح بخیر، سالروز ولادت یازدهمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت اباالمهدی (عج) امام حسن عسگری (ع) بر شما مبارک باشد. انشاءالله.🌹🌹🌹
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز https://eitaa.com/taakrit11pw90
💠فروش فوری محصول 207 اتومات با استفاده از تسهیلات بانکی ویژه جانبازان
(ویژه جانبازان معرفی شده از سوی بنیاد شهید و امور ایثارگران)
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سکوت خبری فیلم اخت الرضا (ع)
♦️فیلم اخت الرضا (ع) که در رابطه با هجرت حضرت معصومه (س)، وفات ایشان است، فیلمی زیبا و خوش ساخت است، بدلایل نامعلومی در سکوت خبری ساخته شد، اینک در سکوت خبری در حال اکران بوده و زمان اکران آن هم رو به پایان است. مظلومیت حضرت معصومه (س) از این وضعیت و انفعال دستگاههای مسئول نسبت به این مظلومیت کاملا آشکار میباشد.
لیکن مناسب است دوستان عزیز، خود کمر همت برای تبلیغ این فیلم ببندند.
کمتر کسی از اکران آن اطلاع دارد که موضوعی در خور تأمل است. برای نمونه صبح روز دوشنبه اول آبان ماه که سایت فروش سینما بهمن در میدان انقلاب تهران را چک کردیم تنها 4 بلیط فروش رفته بود، شب هنگام وقتی برای تماشای فیلم رفتیم تنها حدود انگشتان دو دست تماشاگر داشت، از تبلیغ فیلم در فضای تبلیغی بیرون سینما هم اصلا خبری نبود و این واقعا جفا در حق اخت الرضا (ع) میباشد.
البته سکوت تبلیغی تا ۲۸ مهرماه بود زیرا این فیلم در شامگاه ۲۸ مهر، در برنامه تلویزیونی «نقد سینما» بررسی شد. تنها در شبکه قرآن نیز چند شب پیش تبلیغ شد، ولی حتما حق میدهید این اصلا کافی نیست.
براین اساس کلیه عزیزان و دوستداران حضرت، با ارسال این پیام در گروههایی که حضور دارند فیلم را تبلیغ کنند و نگذارند این سکوت خبری ناشی از غرض ورزیهای اغیار و غفلت دوستان، مظلومانه به پایان خط اکران برسد.
امیدواریم حق حضرت معصومه (س) را بجا آورده و از مسئولان مربوطه دلیل را جویا شویم و بخواهیم این قصور جبران شود، البته تا دیر نشده و اکران تمام نشده است.
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
جانباز و نویسنده دفاع مقدس، حمید داودآبادی منتشر کرد:
در کجا بودید، وقتی جنگ بود
عرصه بر شیران غزه تنگ بود؟!
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️نماینده مجلس ترکیه: ترکیه در صدر جدول صادرکنندگان سیمان، آهن و فولاد به اسرائیل است. ترکیه سیمان، آهن و میلگرد دیوارهای حائل ساخته شده دور غزه توسط اسرائیل را تامین می کند. چگونه است در ترکیه برای ورود شهروندان اسرائیلی لغو روادید شده، اما فلسطینیها برای ورود به ترکیه باید ویزا بگیرند؟
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔻 گلستان یازدهم | ۱
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 خواستگاری با چشمهای آبی
اسفند ماه ۱۳۶۴ بود. از پشت شیشه اتوبوس به درختهای لخت و خشک کنار پیاده رو و برفهایی که غباری از دود و خاک رویشان نشسته بود و آرام آرام آب میشدند نگاه میکردم. آسمان صاف و آبی بود و گاهی دستهای پرنده وسط آسمان به پرواز در میآمدند. اتوبوس ترمزی کرد و راننده توی آینه نگاه کرد و با صدای بلند گفت: «هنرستان!» دختری که صورتی گرد و سفید و چشمهایی سبز و زیبا داشت و به نظر من، از همه دخترهایی که دیده بودم قشنگتر بود از اتوبوس پیاده شد. همیشه با دوستانش ته اتوبوس مینشستند و با هم ریزریز تعریف میکردند میدانستم مثل من سال دومی است. اسمش مریم بود. از دوستانش شنیده بودم اما همکلاسی نبودیم. روبروی هنرستان شهیدان دیباج اتوبوس ایستاده بود. چادرش را روی سرش مرتب کرد. رویش را کیپ گرفت و از پلههای اتوبوس پایین رفت. از پشت شیشه اتوبوس برای چندمین بار با دوستانش خداحافظی کرد و برایشان دست تکان داد. اکثر مسافرهای اتوبوس دانش آموزان هنرستان تهذیب بودند. اتوبوس از خیابان میرزاده عشقی که خانه ما آنجا بود عبور میکرد. هر روز من در ایستگاه بیمارستان امام خمینی پیاده میشدم. آن موقع اسم کوچه ما مهرگان بود؛ روبروی کوچۀ قاضیان از خیابان رد شدم. وقتی وارد کوچه خانه خودمان شدم، وانتی را دیدم که جلوی در پارک شده بود.
چند مرد رفتند توی حیاط و کمی بعد با چند دبۀ بزرگ برگشتند و آنها را پشت وانت گذاشتند.
وقتی جلوی حیاط رسیدم کناری ایستادم تا مردها از حیاط بیرون آمدند و دوباره چند دبه ترشی را پشت وانت گذاشتند. حیاط کوچکمان شلوغ بود و پُر از بوهای جورواجور. گوشه و کنار زنها گله گله نشسته یا ایستاده مشغول کاری بودند. یک عده کنار اجاق گاز ایستاده بودند و توی قابلمه بزرگی مربا میپختند. عدهای دیگر شربتهای سکنجبین سرد شده را توی دبهها میریختند. چند زن هم روی فرشی بزرگ نشسته بودند و آجیلهایی را که توی سینی وسط فرش بود داخل نایلونهای کوچک میریختند و آنها را با روبانهای کوچک سبز می بستند. وقتی از کنار خانم حمیدزاده رد شدم، سلام کردم. خانم حمیدزاده دوست مادرم بود و در کارگاه بسیج فی سبیل الله خیاطی میکرد. با خوشرویی جوابم را داد و در گوش زنی که کنارش نشسته بود چیزی گفت. خجالت کشیدم و حس کردم گونههایم داغ شد. به سرعت خودم را به هال رساندم. هفت هشت نفر زن توی هال دور هم نشسته بودند. سفره سفید و بزرگی روی فرش پهن بود و کوهی از کله قند وسط سفره کومه شده بود. خاک قندهایی که توی هوا بود توی گلویم رفت و دهانم شیرین شد. یکی از زنها از حفظ دعای توسل میخواند و زنهای دیگر، همانطور که با قندشکن روی هاون قندها را میشکستند و زمزمه میکردند: «يا وجيهاً عندالله اشفع لنا عندالله»
بی سروصدا به آشپزخانه رفتم. مادرم روی گاز قابلمه بزرگی گذاشته بود و داشت با ملاقه آن را به هم میزد. بوی سرکه گلویم را چزاند. با مادر سلام و احوال پرسی کردم. خواستم در یخچال را باز کنم دیدم خانم حمیدزاده هم پشت سرم آمد توی آشپزخانه و آهسته در گوش مادر چیزی گفت.
شستم خبردار شد موضوع از چه قرار است. دویدم توی اتاق و به بهانه درآوردن روپوش و پوشیدن لباس توی خانه همانجا ماندم. نفیسه آن موقع پنج ساله بود، توی اتاق خوابیده بود. کمی بعد، مادر صدایم کرد. بلوزم را روی شلوارم انداختم و بیرون آمدم. خانم حمیدزاده و آن خانمی که توی حیاط کنارش نشسته بود در گوشه اتاق پشت زنهایی که قند میشکستند منتظرم بودند. مادر اشاره کرد که موهایم را مرتب کنم. تازه یادم افتاد که موهایم را شانه نکرده ام. مادر با ایما و اشاره گفت: برایشان چای ببرم. دیگر متوجه شده بودم چرا دوست خانم حمیدزاده آنقدر با اشتیاق نگاهم میکرد. توی استکانهایی که مخصوص مهمانها بود چای ریختم. قندان را پُر از قند کردم و وسط سینی گذاشتم. کمی عقب رفتم و رنگ و روی چای را نگاه کردم؛ خوش رنگ بود و از رویشان بخار بلند میشد. خودم را توی سماور استیل ورانداز کردم و دستی به موهایم کشیدم، آمدم توی هال دوست خانم حمیدزاده قد متوسط و اندام میانهای داشت با صورتی سفید و ابروهایی پهن و روشن و لب و دهانی جمع و جور و صورتی، خیلی تمیز و مرتب لباس پوشیده بود و زنی شیک پوش بود. وقتی خم شدم و سینی چای را جلویش گرفتم لبخندی زد و مادرانه نگاهم کرد و گفت: "دست شما درد نکنه خوشبخت بشی ان شاءالله"
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#گلستان_یازدهم
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️هدیه ویژهای که حاج قاسم از کرمان برای رهبر انقلاب برد.
🔹اواخر اسفند ٩۵ بود که گفتند: حاج قاسم فقط ربع ساعت فرصت دارد تا از کارگاه ساخت گنبد حرم مطهر اباعبدالله در کرمان بازدید کنند.
◇ از بخشهای مختلف کارگاه بازدید کردند و اتاق تربت آخرین بخشی بود که پذیرای قدوم حاج قاسم سلیمانی شد. اتاقی که حاوی تربتهایی است که از اطراف مرقد مطهر امام حسین برداشته و برای انجام آزمایش به کرمان منتقل شده است.
◇ وقتی شنید این تربت از نزدیکترین مکان به قبر مطهر امام حسین علیهالسلام که شاهد ماجراهای کربلاست برداشته شده، بیقرار شد، با ادب و احترام آن را بوئید و بوسید، چشم بر تربت گذاشت و با مولای خود نجوا کرد.
🔺دقایقی فرصت خواست تا تنها باشد. در این خلوت عارفانه چه گفت و چه شنید، فقط خدا میداند؛ احتمالا همان دعای همیشگیاش بود که با چند سال تاخیر و البته حکماً به وقت خودش محقق شد.
🔹بعد از این زیارت بود که درخواست کرد مقداری از آن تربت را برای هدیه به رهبری برایش جدا کنند. هدیهای ناب که سردار دلها برای رهبر عزیز تدارک دید.
#تربت_کربلا
#رهبر_معظم_انقلاب
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
#نجوای_جمعه
✍سلام مولای من! سلام امام زمانم سلام بر هادی الانم، آقای من، غزه مظلوم و مقتدر است. کودکان با مادران کشته میشوند، اما همچنان مقاوم و استوارند! کوچ نمیکنند!!!! اما کوچ میدهند!!!! همه منتظرند ببینند سربازتان سید مقاومت چگونه میخواهد علیه دشمنتان لب به سخن گشاید؟ مولای من زبانش را به اذن خدا ابزار انتقال پیامتان قرار ده تا نیابتا فریاد انتقام بر فرق ستمگران برکشد! آنگاه که یک شاگرد منتظر این چنین تمرکز دوست و دشمن را به سخن این جمعه خود جلب کرده است؟!!!! خطبه جمعه ظهور شما چگونه خواهد بود؟ «انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا»!! آقای من زبانش را گویا، بیانش را رسا، پیامش را آرام بخش منتظران و مایه ارعاب اعداء قرار ده! تبدیل به احسن کن! او را ترجمان کلام خود قرار ده تا به کشتار کودکان غزه مقدس پایان بخشد و رژیم رجیم را رجم کند یا تالی کتاب الله و ترجمان! این جمعه چه جمعهای است شنیدن فریاد شما از زبان سرباز سرفرازتان! سخن او را از جنس خطبه جمعه ظهور قرار ده به اذن خدا با همان تاثیر!
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https:/eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پس از انتشار کلیپ خبر درگذشت والده مکرمه غواص جاویدالاثر شهید محسن جاویدی در برخی گروهها و کانالهای فجازی با قطعیت اعلام میشود، خبر رحلت ایشان شایعه بوده و صحت ندارد، ایشان به شکرانه الهی در قید حیات و موجبات برکت ایران اسلامی هستند.
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔻 گلستان یازدهم / ۲
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸خواستگاری با چشمهای آبی
با دستهای لرزان سینی چای را جلوی خانم حمیدزاده و مادرم گرفتم، بعد سینی و قندان را بردم گذاشتم توی آشپزخانه، رفتم توی اتاق و خودم را همانجا حبس کردم. تقویمم را از توی کیفم درآوردم و کنار شنبه شانزدهم اسفندماه ۱۳۶۴ ضربدر کوچکی زدم و نوشتم خواستگاری.
فردای آن روز چون تعطیلی بین دو امتحان بود، بعد از نماز صبح تا ساعت نه و نیم خوابیدم. وقتی از خواب بیدار شدم و به دستشويی رفتم تا مسواک بزنم از تعجب چشمهایم گرد شد. خانم حمیدزاده و آن خانم شیک پوش دیروزی توی حیاط ایستاده بودند و با مادرم حرف میزدند.
رفتم توی آشپزخانه قایم شدم. کمی بعد آنها رفتند. مادرم آمد و گفت: «فرشته، منصوره خانم دوست خانم حمیدزاده بود، همان خانم دیروزی تو رو خیلی پسندیده خانم حمیدزاده کلی تعریفشان را کرد. میگفت: خانواده خوبی هستن، پسرش دوست و همرزم پسر خانم حمیدزاده است»
با دلخوری گفتم "مامان باز شروع کردی! چند بار بگم من فعلاً قصد ازدواج ندارم. میخوام درس بخونم و برم دانشگاه" مادر گفت: «هول نشو! حالا مگه به این زودی گرفتن و بردنت؟ منم همۀ این حرفا و خیلی چیزای دیگه رو از قول تو بهشان گفتم. منصوره خانم گفت: از نجابت تو خوشش آمده، گفت: پسرش دختری مثل تو میخواد. گفت با درس خواندن تو مشکلی ندارن. اگه دلت خواست بعد از ازدواج ادامه تحصیل بده. میگفت: دختر خودش هم با اینکه محصله، اما عقد کرده»
سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم. مادر لبخندی زد و با شادی گفت: "به نظر خانواده خوبی میان پسرش پاسداره" مادر میدانست یکی از ملاکهایم برای ازدواج این است که همسرم پاسدار باشد. به نظرم پاسدارها آدمهایی کامل، بی نقص، مؤمن و معتقد بودند و از لحاظ شأن و اخلاقیات هم ردیف روحانیون بودند. مادر گفت: "منصوره خانم میگفت: پسرش از اول جنگ تا حالا تو جبهه است." حس کردم مادر خودش به این ازدواج راضی است، زیرا داشت معیارهای مرا برای ازدواج یادآوری میکرد. یکی دیگر از ملاکهایم این بود که همسرم رزمنده باشد. به مادر گفته بودم دلم میخواهد کاری برای انقلاب بکنم. دوست نداشتم سربار جامعه باشم. هدفم این بود که با ازدواج با یک رزمنده در مسیر انقلاب باشم و به کشورم خدمت کنم.
مادر وقتی سکوت مرا دید، دیگر چیزی نگفت.
فردای آن روز وقتی از مدرسه برگشتم مادر خانه را مثل دسته گل کرده بود؛ تمیز و مرتب جلوی در حیاط جارو و آبپاشی شده بود. حیاط را شسته بود. شیشهها را پاک کرده و برق انداخته بود. اتاقها جارو شده و وسایل و دکوری گردگیری شده بود. دیگر از آن همه بریز، بپاش و شلوغ کاریهای مربوط به تهیه مربا و ترشی برای جبهه خبری نبود. خانه بوی گل گرفته بود. از اینکه مادر دست تنها توی چهار پنج ساعتی که ما نبودیم این همه کار کرده بود دلم برایش سوخت. مادر در گوشی گفت: قرار است امشب منصوره خانم و پسرش به خانهمان بیایند.
با شنیدن این حرف دست و پایم یخ کرد و قلبم به تپش افتاد. بعد از ناهار در حالیکه دلهره آمدن خواستگار را داشتم، با کمک رؤیا نظافت خانه را تکمیل کردیم. شب شده بود. مادر داشت شام را آماده میکرد. ساعت هشت و نیم بود که زنگ در حیاط به صدا درآمد بابا در را باز کرد: منصوره خانم و پسرش بودند من و خواهرهایم توی اتاق خودمان قایم شدیم، اما مادر و بابا با مهمانها رفتند توی اتاق پذیرایی. تکلیف خودم را نمیدانستم. دلهرهام بیشتر شده بود. از اضطراب و نگرانی نفسم بالا نمیآمد. از روی بیکاری سراغ تقویمم رفتم. آن را باز کردم و کنار دوشنبه هجدهم اسفند ماه علامت کوچکی گذاشتم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#گلستان_یازدهم
کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🍂 اردوگاه عنبر
در بارگاه جانان ۱
حسین فرهنگ اصلاحی
┄┅┅❀┅┅┄
دنیای اسارت دنیای تاریکیهاست که به ندرت نوری در آن دیده میشود. نور و امید کالای کمیاب اسارت است، یأس، درد و سختی، همیشه در زیر پای اسیران میلولد.
عشق به اباعبدالله علیه السلام کافیست تا تو را از خود بیخود کرده و عاشقت کند و روانه کوی و دیارش نماید. اما وقتی درهای اسارت به رویت بسته شوند و اسارت هم به خاطر آرزوی زیارت باشد آن وقت چه میکنی؟
•••••
حدود سه ماه از نوشیدن جام زهر قطعنامه توسط امام میگذشت. این سه ماه برای اسیران سیصد سال گذشت. باید به خود میقبولاندیم که بعد از آن جهاد حسینی، صلح حسنی مصلحت است.
از چند روز پیشتر شایعه آزادی و تبادل اسرا بین ایران و عراق بچهها را به وجد آورده بود با این حال هنوز «افسوسها» و «ای کاشها» از هر حلق سوخته و عاشقی بر میخواست که: افسوس که موفق به زیارت قبر آقا نشدم و ایکاش میتوانستیم به پابوسی آقا برویم.
ذکر همه اسرا این بود: «جنگ تمام شد اسارت در حال اتمام است و ما توفیق زیارت نیافته ایم.»
□□
اردوگاه از شنیدن خبر پر از شور و ولوله شد. باور کردنی نبود. آقا ما را طلب کرده بود.
طبق معمول هر روز وقتی که روزنامهها آمد، بچهها به سرعت مشغول مطالعه مطالب روزنامهها شدند تا خبرها را برای دیگران ترجمه کنند، آن خبر مثل بمب در اردوگاه منفجر شد. خبر در گوشهای از روزنامه انگلیسی زبان عراق درج شده بود. به دستور صدام کلیه اسرا باید
به زیارت عتبات عالیات برده شوند. تفسیر و تحلیلها شروع شد.
- مگه میشه؟ اصلاً امکان نداره اینا که برای بردن به آدم مریض به بیمارستان، چهار نگهبان مسلح همراهش میفرستادن چطور امکان داره که این همه آدم رو با چند نگهبان بی حال به جایی بفرستن!
- همه اینها حرفه ... اگه بخوان، گروه گروه و به تعداد کم ببرن تا قیام قیامت طول میکشد.
عده دیگری میگفتند:" صدام خر کیه؟! امام طلبیده، زده پس هوشنگ خان و نسخهاش را پیچیده و گفته که اینها باید بیایند زیارت، اما نکند ... ؟"
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#ارودگاه_عنبر
#خاطرات_آزادگان
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔻 گلستان یازدهم / ۳
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 چراغ علاءالدینی وسط اتاق بود از در و لوله کتری رویش بخار بلند میشد. با وجود گرمای اتاق، از سرما میلرزیدم و دندانهایم به هم میکوبید. حس میکردم آرام آرام از درون در حال یخ زدنم. چند دقیقه که گذشت مادر آمد توی اتاق و آهسته گفت: «فرشته، بیا بریم بابات اجازه داده با داماد حرف بزنی» قلبم داشت از قفسه سینهام بیرون میزد. اختیار دست و پاهایم با خودم نبود. مادر جلو افتاد. به محض اینکه پایم را توی اتاق پذیرایی گذاشتم، چشمم سیاهی رفت. منصوره خانم و پسرش زیر پایم بلند شدند و با خوش رویی سلام و احوال پرسی کردند. بابا و مادر با منصوره خانم بیرون رفتند.
داماد بالای اتاق ایستاده بود به نظرم قدبلند آمد. همان لحظه فکرم رسید، با یک جفت کفش پاشنه بلند ده سانتی همقد او میشوم. سرش را پایین انداخته بود. از فرصت استفاده کردم و خوب نگاهش کردم. شلوار نظامی هشتجیب پوشیده بود، با اورکت کرهای و پیراهن قهوهای، موهایی بور، ریش و سبیلی حنایی و بور داشت. چشمهایش را ندیدم زیرا در تمام مدت حتی یک لحظه هم سرش را بالا نگرفت. نمیدانستم باید چکار بکنم. رویم را کیپ گرفتم؛ طوری که فقط بینیام معلوم بود. وسط اتاق روی فرش یک جعبه شیرینی و یک دسته گل بود. عطر خوش گل اتاق را پر کرده بود. او بالای اتاق نشسته بود؛ کنار پنجرهای که به کوچه باز میشد و من سمت راست به دیوار تکیه داده بودم. چند دقیقهای به سکوت گذشت. اما، بالاخره او شروع کرد.
بسم الله الرحمن الرحيم
اسم من علی چیت سازیانه. من بسیجیام. یه بسیجی پیرو خط امام. فاصلهام با مرگ یه ثانیه است. دعا کنید شهادت نصیبم بشه. هر لحظه ممکنه شهید، مجروح یا اسیر بشم. خیلی وقتا ماه به ماه همدان نمیآیم. مکثی کرد. شاید منتظر بود من چیزی بگویم. وقتی سکوت مرا دید، دوباره ادامه داد. تا کلاس دوم دبیرستان بیشتر درس نخواندهام؛ دلیلش هم جنگه. تو زندگی من جنگ اولویت اوله، چون امام تکلیف کردهاند جبههها را خالی نذارید. اگه این جنگ بیست سال طول بکشه، میمانم، میجنگم و از دین، ایمان و انقلاب دفاع میکنم. رشته تحصیلیام برقه. تو هنرستان دیباج درس میخواندم. از مال دنیا هم هیچی ندارم. نه خانه، نه ماشین، نه پول، هیچی.
باز ساکت شد بلکه من چیزی بگویم. خودش دوباره گفت: «البته شکر خدا تنم سالمه. الحمدالله ورزشکارم؛ رزمی کار. هر چند اگه شما دوست نداشته باشین همه چیز تغییر میکنه، یعنی اگه همسر آیندهام راضی نباشه دست از جبهه میکشم و همین جا توی همدان برای خودم کاری دست و پا میکنم» از شنیدن این حرف جا خوردم. گفتم: «نه! اتفاقاً یکی از شرط و شروط و معیارای من برای ازدواج اینه که همسرم حتماً اهل جبهه و جنگ باشه» لبخندی زد. تسبیحی دستش بود که آن را تندتند می چرخاند. یک دفعه دستش از حرکت افتاد. خنده تمام صورتش را پُر کرد. حس کردم نمره اولین امتحانم را بیست گرفتهام.
با خوشحالی گفت: الهی شکر! چون من خودم را وقف جبهه کردهام. وقتی شما ظرف یا فرشی به وقف مسجد میکنین به هیچ وجه نمیشه اون رو از مسجد بیرون بیارید مگه اینکه ظرف و ظروف بشکنن یا فرش بپوسه و پاره بشه. تازه اون وقت هم باز رفو میشه و به مسجد برمیگرده»
پرسید: «شما چی؟ هدف شما از زندگی و ازدواج چیه؟ گفتم: "من خیلی دوست دارم به انقلاب کمک کنم. با مادرم تو پشتیبانی و کمک رسانی به جبهه همکاری میکنم. اما، فکر میکنم باید بیشتر از اینا به جبهه و جنگ کمک کنم. نمیدونم چطوری؛ شاید اگه همسر آیندهام رزمنده باشه بتونه به من کمک کنه؛ هر چند اعتقاد و دین و ایمان فرد برام خیلی مهمه؛ مسلمان واقعی بودن و معتقد بودنش."
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#گلستان_یازدهم
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🍂 بنیاد امور مهاجرین
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔸بنیاد امور مهاجرین جنگ تحمیلی یا بنیاد جنگ زدگان در ۱۳۶۰ به دستور محمدعلی رجایی نخستوزیر وقت، زیر نظر وزارت کشور، به سرپرستی سید مصطفی میرسلیم معاون سیاسی اجتماعی وزارت کشور برای برنامهریزی و هماهنگی فعالیتهای کمکرسانی و تأمین نیازهای مادی و معنوی مهاجران جنگ عراق با ایران تأسیس شد.
وظایف و برنامههای این بنیاد در شش محور متمرکز میشد: برنامههای رفاهی، شامل پرداخت مستمری، کمک به آوارگان تحت پوشش امور اجتماعی، حمایت اقتصادی از طلاب و دانشجویان آواره جنگی؛ برنامه اسکان، شامل پرداخت اجارهبها، هزینه تعمیرات مجتمعها، شهرکها و خوابگاههای مهاجران جنگی و احداث خانه برای آنها در استانهای جنگ زده؛ برنامه تعلیم و تربیت؛ برنامه امور هنری برای حفظ و توسعه فرهنگ اسلامی در میان جنگ زدگان؛ برنامه بهداشتی، شامل سرپرستی مهاجران معلول و سالمند، کودکان بیسرپرست، خرید لوازم بهداشتی، اعزام بیماران مهاجر به بیمارستانهای داخل یا خارج از کشور؛ اشتغالزایی و کاریابی، بهمنظور ساماندهی و بهبود شرایط زندگی مهاجران جنگی.
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
#نکات_تاریخی_جنگ
#مهاجران جنگ تحمیلی
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۴
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 در آن شرایط نمیدانستم افکارم را چگونه بیان کنم؛ دو سه جمله که حرف میزدم سکوت میکردم راستش بیشتر سعی میکردم لفظ قلم و تهرانی حرف بزنم علی آقا هم معلوم بود تلاش میکند کتابی حرف بزند.
پرسید: «پس شما مشکلی با شهید یا مجروح و اسیر شدن من ندارین؟»
دستپاچه شدم و نمیدانم چطور این فکر به ذهنم رسید و فرز جواب دادم.
حالا که خدای نکرده کسی یه دفعه هم شهید، مجروح و اسیر نمیشه.
لبخندی زد، فکر کردم نکند جوابی سطحی و سبک دادهام، خواستم درستش کنم گفتم:
- مادرتون میگفت: از اول جنگ تو جبههاید؟ خدا رو شکر تا حالا که اتفاقی نیفتاده، انشاءالله از این به بعد هم مشکلی پیش نمیاد.
چیزی نگفت. سرش پایین بود و با تسبیح ذکر میگفت، یک دفعه یاد سؤال اصلی خودم افتادم که از دیروز تمرین کرده بودم.
پرسیدم
- ببخشید هدف شما از ازدواج چیه؟
بدون اینکه فکر کند جواب داد "کامل کردن دینم؛ ادای سنت رسول الله."
بعد مکثی کرد و ادامه داد.
- توی جبهه، موقع عملیات مرخصيها لغو میشه؛ یعنی بعضی وقتا رزمندههایی که متأهلن میگن علی آقا چون خودش زن و بچه نداره راحته. میخوام شرایطشان را درک کنم. فکر میکنم اگه در شرایط یکسان قانونی وضع و اجرا بشه بهتره، البته این از اهداف فرعیه.
از شنیدن این جواب، هم تعجب کردم و هم از صداقتش خوشم آمد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#گلستان_یازدهم
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90