#آیت_الله_فاضلیان
#خاطره
#جبهه
🔰 در( منطقه عملیاتی مرصاد) چشمم به حاجآقا رضا #فاضلیان خورد. او با پسرش حجتالاسلام سید حسن فاضلیان از ملایر آمده بودند و از ماجرا خبر داشتند.
🔰 گفتم: حاجآقا، ماندن شما اینجا به صلاح نیست باید برگردید. معلوم نیست امشب و فردا چه اتفاقی بیفتد.» هر چه اصرار کردم حاجآقا نمیپذیرفت و میگفت میخواهم کنار #بسیجی ها باشم. وقتی همه راهها را رفتم دست آخر به آموزههای اعتقادی متوسل شدم و گفتم: حاجآقا خود شما به ما یاد دادهاید در جبهه حرف فرمانده، حکم شرعی را دارد. اینجا من فرماندهام و به شما تکلیف میکنم که برگردید.»
🔰 این را که گفتم حاجآقا رضا قبول کرد و برگشت، اما پسرش حاج حسن ماند و تا سه روز پا به پای بچهها آمد و جنگید.
(سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمیمیرد، خدا با ما بود، صفحات ۶۹۳ تا ۶۹۷)
#آیت_الله_فاضلیان
#جبهه
#دفاع_مقدس
https://eitaa.com/taalighat
#فتنه_88
#خاطرات_میدانی
💠 قسمت اول:
💢 عصر شنبه بعد از #انتخابات ریاست جمهوری #سال88 بود. از دم مغازه ای رد میشدم دیدم شبکه خبر چند صحنه مختصر از درگیری در تهران را نشان می داد. رسیدم مدرسه، شنیدم انگار تهران اوضاع خوب نیست ولی تصوری نداشتم که دقیقا چه خبره.
💢 به یکی از رفقا گفتم میای بریم تهران؟ گفت بریم. رفتیم سمت تهران؛ مغرب بود که رسیدیم. گفتند درگیری ها سمت #میدان_ونک است. تا یک جا با ماشین رفتیم، ولی گفتند از این جا به بعد ماشین نمیره مسیر بسته است.
یک موتور کرایه کردیم که ما رو ببره ونک. موتوری انداخت از خیابان های فرعی و کوچه ها به سمت ونک، کمی داشتم احساس نگرانی می کردم.
💢 از هر کوچه ای که رد می شدیم چندتا ماشین بود که توی #آتش می سوخت. یک عده هم با پارچه #سبز صورت هاشون رو بسته بودند و هر کدوم با یک میله یا چوب یا ... در حال دویدن از این طرف به اون طرف بودند.
💢 منم با قیافه تابلو طلبگی و #بسیجی طور، ریش و پیراهن رو لباس، رفیقم از پشت دوتا دستش رو گذاشت رو صورتم که ریشم پیدا نباشه، فضا طوری بود که اگر می فهمیدن بسیجی هستی حتما میریختند روی سرت.
♨️ رسیدیم میدان ونک، موتوری ما رو پیاده کرد، گفتم جا؟ گفت: رسیدیم دیگه. من دیگه بر نمی گردونمتون. حسابی #ترسیده بود که چون با ماست، گیر نیافته. حق داشت، #ازدحام جمعیت سبزها بود و دود و آتش و فریاد و یک دنیا هیجان و غضب و کینه...
📌 ادامه دارد...
🆔 @taalighat
تعلیقات
#فتنه_88 #خاطرات_میدانی 💠 قسمت دوم: ♨️ میدان #ونک عجیب اوضاعی بود.... تا چشم کار میکرد دختر و پس
#فتنه_88
#خاطرات_میدانی
💠 قسمت سوم:
♨️ رسیدیم پائین خیابان ولیعصر، سه راه فاطمی؛ گفتند جمعیت میخواد حرکت کنه به سمت #وزارت_کشور و اونجا رو تصرف کنه. دریغ از یک پلیس، یا نیروی ویژه.
♨️ سه راه فاطمی حدود 30 _ 40 تا موتور سوار بودند، همه حیران ایستاده بودند. هر کسی از یکجا اومده بود. بعضی #بسیجی بودند، بعضی از مردم عادی و بعضی هم از #داش_مشتی های جنوب تهران. یکی از همین لات های جنوب تهران که خیلی هک با صفا بود می گفت: من به محسن #رضایی رأی دادم نه #احمدینژاد ولی الان دیگه مسئله این نامزد و اون نامزد نیست، الان پای اصل #نظام وسطه. ما هم اومدیم پای انقلاب وایسیم.
♨️ اینقدر فهم بالا برام جالب بود. و اینکه فضای اجتماعی از این تجمعات #اعتراض_مدنی برداشت نمیکرد بلکه بوی #تقابل با نظام و براندازی به مشام میرسید.
♨️ همه نا آشنا بودند ولی احساس صمیمیت و برادری داشتند. احساس اینکه برای هدف مشترکی دور هم جمع شدند. به بچههایی که اونجا بودند گفتم من الان ونک بودم. شما نمی دونید اونجا چه خبره؟ اون چیزی که من دیدم حداقل 3 هزار نفر آدم بود، نیروی انتظامی کجاست؟ سپاه و بسیج کجاست؟ قراره ما با همین چندتا موتوری جلوی اونا رو بگیریم؟
♨️ خبری از هیچ ارگانی نبود. باید خودمون کاری می کردیم. اون وسط خود بچه ها خودجوش هماهنگ شدند. یکی از بسیجی ها که قد بلند بود و هیکل درشتی هم داشت رو به عنوان #فرمانده میدان انتخاب کردند، یکی دیگه با قد کوتاه تر ولی بدن ورزیده شد معاونش که با هماهنگی اون همه اقدام کنند.
آماده حرکت شدیم...
📌 ادامه دارد...
🆔 @taalighat