eitaa logo
تعلیقات
1.3هزار دنبال‌کننده
433 عکس
63 ویدیو
30 فایل
📚 در این صفحه گاهی #خاطراتم را می‌نویسم 📝 و گاهی #یادداشت هایی درباره مسائل گوناگون #حوزه و #جامعه و #انقلاب ... (حسین ایزدی _ طلبه حوزه قم) @fotros313h (📲 نشر مطالب فقط با ذکر #لینک)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻🔻 💢 4. 🔸🔹 تشرف به حضرت معصومه سلام الله علیها، جزئی از برنامه و بخش مهم زندگی طلبه ها بود. زیارت، زنگ درس پیوند ولایی بود. برخی هفته ای یکبار، برخی دوبار، برخی هرشب... هر کسی متناسب با حالش، ولی اصل‌ برنامه زیارت توی زندگی بچه ها ثابت بود. 🔸🔹 قبلا گفتم، نگاه بچه ها به حضرت معصومه سلام الله علیها، نگاه فرزند به بود. خیلی ها همه کارهای شان را با بی بی چک می کردند. حتی اگر در مسئله های کوچک به مشکل می خوردند، مشکل را با خانم درمیان می گذاشتند، فرقی نداشت مشکل انتخاب هم حجره ای خوب بود یا انتخاب استاد خوب، یا یک گره بزرگ، بعضی بچه ها واقعا حتی نمک غذای شان را از اهل بیت علیهم السلام می خواستند. 🔹🔸 تشرف به مسجد مقدس ، صبح جمعه و گاهی عصر جمعه، شب های چهارشنبه، این هم جدی بود. برخی بچه ها شب های چهارشنبه یا شب های جمعه از 12 شب تا نماز صبح جمکران بودند، هر هفته، منظم و ثابت. 🔹🔸 زیارت و زیارت شاه عبدالعظیم حسنی هم در برنامه برخی بود. بعضی ها 5 شنبه ها می رفتند تهران، ، دعای کمیل . بعضی هم چهارشنبه بعد از کلاس با قطار مشرف می شدند و جمعه عصر برمی گشتند، یک زیارت نمکی و کوچیک در حد اینکه فقط رفع شود. به این فهرست اضافه کنید اردوی مشهد که مدرسه سالانه برگزار می کرد و خودش غوغایی بود از شور و نشاط و عشق... https://eitaa.com/taalighat 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 https://eitaa.com/joinchat/4003725374Ce60d538cb7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰️ لحظاتی از حال و هوای ملکوتی مرحوم آیت الله حاج آقا رضا فاضلیان هنگام ورود به @kashkoolfn @yadhaa 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 https://eitaa.com/joinchat/4003725374Ce60d538cb7
💢 فرصت های از دست رفته... ❇️ به ذهنم رسید حالا که اوائل ماه مبارک رجب است این خاطره رو بنویسم🔻🔻 ☘ یک شب آماده شدم تا برای نماز مغرب به مشرف شوم. یک ربع به اذان بود که حرکت کردم، داشتم از درب مدرسه خارج میشدم، که یک دفعه وارد مدرسه شدند. حاج آقا همیشه دم اذان یا کمی بعد از اذان مدرسه می آمدند اولین باری بود که قبل از نماز می اومدند. ☘ دم درب مدرسه همدیگر رو دیدیم و دستم رو گرفتن و باهم شروع کردیم در حیاط مدرسه. از سمت راست مدرسه شروع کردیم قدم زدن. انگار خیلی وقت بود حاج آقا توی مدرسه قدم نزده بودند، شان تداعی می‌شد و با دیدن هر نقطه ای خاطره ای می گفتند از قدیم ها... بین راه چندتا سوال پرسیدم، جواب دادند. ☘ یک دور، دور مدرسه را قدم زدیم، وقتی رسیدیم دم مسجد، اذان شده بود، حاج آقا از پله ها بالا رفتند و من یک پله پایین تر ایستاده بودم، با اون نگاه نافذ و دوست داشتنی، نگاهم کردند و با حالت فرمودند: دیدی یک دور زدن دور مدرسه چقدر زود تموم شد، هم به این سرعت می گذرد و ها از دست می رود... قدر فرصت ها را بدان... ♻️ امروز حدود 15 سال از آن روز می گذرد، این 15 سال مثل همان 15 دقیقه گذشت... والفرصه تمرُّ مرَّ السحاب... ☘ رفقا این ماه و و هم مثل همه سال های قبل می گذره، قدر بدونیم و برای هم دعا کنیم...🙏 🆔 @taalighat