داستانی بخوانید از کتاب فارسی اول دبستان ژاپنی ها!
پسر بچه ای تند خو در روستایی زندگی میکرد. روزی پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت هربار که عصبانی میشود و کنترلش را از دست میدهد باید یک میخ در حصار بکوبد. روز نخست پسر 37 میخ در حصار کوبید. اما به تدریج تعداد میخ ها در طول روز کم شدند. او دریافت که کنترل کردن عصبانیتش آسان تر از کوبیدن آن میخها در حصار است. در نهایت روزی فرا رسید که آن پسر اصلا عصبانی نشد. او با افتخار این موضوع را به اطلاع پدرش رساند و پدر به او گفت باید هر روزی که توانست جلوی خشم خود را بگیرد یکی از میخهای کوبیده شده در حصار را بیرون بکشد. روزها سپری شدند تا اینکه پسر همه میخها را از حصار بیرون آورد. پدر دست او را گرفت و به طرف حصار برد.
کارت را خوب انجام داری پسرم.
اما به سوراخهای حصار نگاه کن. حصار هیچوقت مثل روز اولش نخواهد شد. وقتی موقع عصبانیت چیزی میگویی، حرفهایت مثل این، شکافهایی برجای میگذارند. مهم نیست چند بار عذر خواهی کنی، چون اثر زخم همیشه باقی ميمونه...
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
نامه شگفت انگیز | هزار داستان
داستان جالب نامه” شگفت انگیز”
داستان کوتاهی که پیش روی شماست یک قصه جادویی است که حتما باید دو بار خوانده شود! به شما اطمینان میدهم هیچ خواننده ای نمیتواند با یک بار خواندن آن را رها کند! این نامه تاجری به نام پایولو به همسرش جولیاست که به رغم اصرار همسرش به یک مسافرت کاری میرود و در آنجا اتفاقاتی برایش می افتد که مجبور میشود نامه ای برای همسرش بنویسد به شرح ذیل …
جولیای عزیزم سلام …
بهترین آرزوها را برایت دارم همسر همربانم. همانطور که پیش بینی
می کردی سفر خوبی داشتم. در رم دوستان فراوانی یافتم که با آنها
می شد مخاطرات گوناگون مسافرت و به علاوه رنج دوری از تو
را تحمل کرد. در این بین طولانی بودن مسیر و کهنگی وسایل مسافرتی
حسابی مرا آزار داد. بعد از رسیدن به رم چند مرد جوان
خود را نزد من رساندند و ضمن گفتگو با هم آشنا شدیم. آنها
که از اوضاع مناسب مالی و جایگاه ممتاز من در ونیز مطلع بودند
محبتهای زیادی به من کردند و حتی مرا از چنگ تبهکارانی که
قصد مال و جانم را کرده بودند و نزدیک بود به قتلم برسانند
نجات دادند . هم اکنون نیز یکی از رفقای بسیار خوب و عزیزم
“روبرتو” که یکی از همین مردان جوان است انگشتر مرا به امانت گرفته
و با تحمل راه به این دوری خود را به منزل ما خواهد رساند
تا با نشان دادن آن انگشتر به تو و جلب اطمینانت جعبه جواهرات
مرا از تو دریافت کند وبه من برساند . با او همکاری کن تا جعبه
مرا بگیرد. اطمینان داشته باش که او صندوق ارزشمند جواهرات را
از تو گرفته و به من خواهد داد وگرنه شیاد فرصت طلب دیگری جعبه را
خواهد دزدید و ضمن تصاحب تمام جواهرات آن, در رم مرا خواهد کشت
پس درنگ نکن . بلافاصله بعد از دیدن نامه و انگشتر من در ونیز
موضوع را به برادرت بگو و از او بخواه که در این مساله به تو کمک کند.
آخر تنها مارکو جای جعبه را میداند. در مورد دزد بعدی هم نگران نباش
مسلما پلیس او را دستگیر کرده و آنقدر نگه میدارد تا من بازگردم.
نامه را خواندید؟
اما بهتر است یک نکته بسیار مهم را بدانید :
پایولو قبل از سفر به رم با جولیا یک قرار گذاشته بود
که در این مدت هر نامه ای به او رسید آن را بخواند. ! “یک خط در میان”
حالا شما هم برگردید و دوباره نامه را یک خط در میان بخوانید
تا به اصل ماجرا پی ببرید!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#تلنگر #داستان_کوتاه_آموزنده 💎درویشی بود که در کوچه و محله راه میرفت و میخواند:
"هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی"
اتفاقاً زنی این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه میگوید وقتی شعرش را شنید گفت: من پدر این درویش را در میآورم که هر روز مزاحم آسایش ما میشود.
زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانهاش و به همسایهها گفت: من به این درویش ثابت میکنم که هرچه کنی به خود نمیکنی.
کمی دورتر پسری که در کوچه بازی میکرد نزد درویش آمد و گفت: من بازی کرده و خسته و گرسنهام کمی نان به من بده.
درویش هم همان فتیر شیرین را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور فرزندم ! پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: درویش! این چه بود که سوختم؟ درویش فوری رفت و زن را خبر کرد.
زن دواندوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور که توی سرش میزد و شیون میکرد، گفت: پسرم را با فتیر زهر آلودم مسموم کردم .
آنچه را که امروز به اختیار میکاریم فردا به اجبار درو میکنیم.
پس در حد اختیار، در نحوهی افکار و کردار و گفتارمون بیشتر تامل کنیم!
@shamimerezvan
@azkarerouzaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
آیامیدانید⁉️
سیب میزان کاهش وزن را دو برابر میکند!
🍎مصرف سیب قبل از غذا باعث میشود
میزان صرف غذا ۱۵% کاهش یابد.
برای درمان یبوست نیز آخر شب دو عدد سیب🍏میل کنید....
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
🌸هوای یکدیگر را داشته باشید
🌺دل نشکنید ، قضاوت نکنید
🌼هنجارهای زندگی کسی را
🌸مسخره نکنید
🌺به غم کسی نخندید
🌼به راحتی از یکدیگر گذر نکنید
🌸به سادگیِ آب خوردن بر دیگری
🌺تهمت ناروا نبندید
🌼و حریم آبروی دیگری را
🌸بدون اجازه وارد نشوید ...
🌺آدمها ، دنیا دو روز است !
🌼هوای دل یکدیگر را
🌸بیشتر داشته باشیم ...
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ولی صرفنظر از غمی که شهادتهای اینچنینی داره، همین که میفهمی یه سری آدمحسابی که اسمشون رو هم نشنیدی، هستند که بدور از هیاهوها، تو پستوها دارند برای این مملکت
کارهای مهمی می کنند، به آینده امیدوارت میکنه. امید کشورمون به آدماییه که اسمشونو نمیدونیم...
🌹 #شهید_محسن_فخری_زاده
🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ
🌸 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری💛
حاجی خوش به حالت!
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا
یعنی تو راست بگو، شهادت خودش
میاد سراغت، اونم وسط تهران . . .
سندش همین آرامش چهره حاج محسن!
+فدای سربند یازهرات، پسرِگمنامِفاطمه
#شهیدترور💔
#شهید_محسن_فخری_زاده
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ شب بخیر یعنی ✨
سپردن خود به خدا...❣
و آرامش در نگاه خدا❣
یعنی سیراب شدن در❣
دستان و آغوش خدا..❣
✨در آغوش امن پروردگار باشید✨
#شب_بخیر 💫✨
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
خدا که مهمان دلت شود 💖
تازه درمیابی معنای عشق را🥰
خدا بهترین همدم دلت است💕
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
🌿الهی به امیدتو🌿
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر چهرہ پر ز نور مهدے صلوات 🌺🍃
برجان و دل صبور مهدے صلواٺ🌺🍃
تا امر فرج شود مهيا بفرسٺ 🌺🍃
بهر فرج و ظهور مهدے صلواٺ🌺🍃
(🌺)اللّهُمَّ
✨(🌺)صَلِّ
✨✨(🌺)عَلَی
✨✨✨(🌺)مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(🌺)وَ آلِ
✨✨✨✨✨(🌺) مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(🌺)وَ عَجِّلْ
✨✨✨(🌺)فَرَجَهُمْ
✨✨(🌺)وَ اَهْلِکْ
✨(🌺)اَعْدَائَهُمْ
(🌺)اَجمَعِین
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حسین_جانم
🌱🌹سلامِ من بہ تو آقاے بے نظیرِ خودم
🌹🌱سلام و عرضِ ادب ایهاالامیر خودم
🌱🌹اگر چہ دورم از آن مضجعٺ ولے قلباً
🌹🌱سلام مےڪنمٺ صبحِ دلپذیر خودم
#السلام_علے_ساڪن_ڪربلا
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ادامه درس 👆
🧡❤️🧡❤️🧡
❤️🧡❤️🧡
🧡❤️🧡
❤️🧡
🧡
#تفسیر_سوره_نور
#لطفا_توجه_بفرمایید
👇👇👇
🧡برای جمع آوری و نوشتن
مطالب و #درس ها
وقت گذاشته می شود
آیه #سوم
#سوره #نور
درس #هشتم
❤️️اَلزّٰانیٖ لاٰیَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لَا يَنْكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ ۚ وَحُرِّمَ ذَٰلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ﴿٣﴾
🧡 #مرد زناکار نباید جز
با #زن زناکار یا #مشرک
ازدواج کند،
و زن #زناکار نباید جز با مرد #زناکار یا مشرک ازدواج نماید،
و این [ازدواج] بر #مؤمنان #حرام شده است. (۳)
❤️اشاره به #مجازات افرادی کرد که #امنیت #خانواده ها را به هم می زنند ؤآنها را باید #صد تازیانه زد
کسانی که به #ناموس و #عفت دیگران #تجاوز می کنند
و
❤️این حکم #خداست پس نباید
در #مجازات آنها #احساساتی عمل کرد
در #اجرای حدود #نه #افراط ونه
#تفریط
🧡در حدیث پیامبر
صلوات الله علیه وآله آمده:
روز #قیامت حاکمی را می آورند که
یک #تازیانه از حد الهی را #کم کرده
وبه او می گویند
چرا چنین کردی؟
گوید:برای #رحمت به
#بندگان تو
❤️خدا گوید:
آیا تو #نسبت به آنها #مهربان تر از من بودی؟
پس دستور می دهد او را به آتش
می اندازند😔
ودیگری را می آورندکه #تازیانه افزوده بوده
ومی گوید:
پروردگارا. این #کاررا کردم تا #بندگانت از #معصیت تو #خود داری کنند
وخدا می گوید: آیا توازمن
#آگاه تر و #حکیم تر بودی ؟
سپس به آتش🔥 انداخته می شود
🧡اگر انسان #حکمت و
#فرآیند مجازات این افرادی را که امنیت #خانواده ها را برهم می زنند بفهمد وبداند
سر #تعظیم فرود می آورد
#اما در آیه سوم 👇
#حکم ازدواج #زناکار را به
این صورت تعیین میکند
چه #مرد زناکار جز باهمان
#زن زناکار یا زن #مشرک ازدواج نمی کند
و
همینطور #زن زناکارجز با مرد زنا کار
یا مرد #مشرک ازدواج نمی کند
❤️زیرا برای #افراد #پاکدامن ازدواج با چنین کسانی که به #زنا مشهورند کسر #شأن و#ننگ است
در این #آیه
چرا زانیه بر. زاتی #مقدم شد؟؟
ودر مورد #سرقت برعکس آمده است(السّارق والسّارقه)؟؟
🧡این امر بخاطر آن است
که #غالبیتصدورفعل از #زن در #زنا هست واز #مرد در #سرقت است .
اگر شما آمار بگیرید غالبا در #تحققسرقت ها #مردان نقش اکثری را
بازی میکنند،
و مردی مدت ها دنبال زنی می افتد وتوفیقی نمی یابد
زیرا آن #زن همواره نفی می کند.
❤️ولی کافی است که زن ولو به #اشارهکمرنگی جواب مثبت بدهد.
#عمل واقع می شود ، لکن اگر جواب #منفی بدهد اتفاقی نخواهد افتاد.
در مورد این آیه گفته اند:
مردی از #پیامبر اجازه خواست با #ام مهزول؛زنی که در عصر جاهلیت به آلودگی معروف بود #ازدواج کند، لذا آیه فوق نازل شد.
🧡حدیث از امام باقر وامام صادق علیهماسلام فرمودند: 👇
این در مورد مردان و زنانی است
که در #عهد رسول خدا آلوده به
#زنا بودند، خدا مسلمانان را از #ازدواج
با آنها نهی کرد...
ادامه دارد۰۰۰
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز #عدالت_خداوند👆
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #یکشنبه 10 آذر ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:26
☀️طلوع آفتاب: 06:55
🌝اذان ظهر: 11:53
🌑غروب آفتاب: 16:51
🌖اذان مغرب: 17:11
🌓نیمه شب شرعی: 23:09
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#چه_کسی_راتغییربدهیم۰۰۰۰۰☝️
#ذکرروزدوشنبه
یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد
#نماز_روز_دوشنبہ
✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره
برایش نوشته شود
2رکعت ؛
درهر رکعت بعدازحمد
یک آیةالکرسی ،توحید ،فلق وناس
بعد از سلام۱۰ استغفار
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#پیام_سلامتی #تلنگر #توجه
🔹 اگه صداي تلويزيون رو كم كنيم حتما جيك جيك گنجشكها رو مي شنويم.
🔹اگه وقتي داريم راه مي رويم يه لحظه به كرونا فكر نكنيم صداي پاييز توي گوشمون مي پيچه.
🔹اگه اخبار و گوش ندیم، بچه ها هنوز دارن ميخندن.
ما از هوا مي ترسيم وگرنه نسيم داره ميوزه.
🔹كرونا بوياييمون رو از بين برده وگرنه بوي زندگي همه جا هست.
❌ بيش از اينكه مردم ويروس رو پخش كنن، رسانه ها دارن اينكار رو ميكنن.
❌خبر، بيشتر از كرونا نفسمون رو گرفته. عدد،بيش از ويروس ما رو ضعيف كرده.
❌ كرونا بيش از اينكه بيمارستانها رو پر كنه، مغز ادميزاد رو اشغال كرده.
🔹 مرگ هميشه همنشين بشر بوده ولي هرگز زندگي اينقدر غريب نبوده. ترس هميشه كنار ادميزاد بوده ولي نه اينقدر عجين.
🔹ترس از بيماري، ترس از فقدان، ترس از مرگ هميشه سر طاقچه نشسته بوده ولي هرگز اين اندازه به شور زندگي دهن كجي نكرده.
☝ ما بدهكاريم...
بدهكاريم به بچه ها كه خوابشون رو آشفتيم.
بدهكاريم به پنجره ها كه بسته موندن.
بدهكاريم به آسمون كه ماههاست بهش نگاه نكرديم.
☝بدهكاريم به دستهايي كه نفشرديم.
بدهكاريم به خنده هايي كه با ترس از كرونا ناتموم موند.
بدهكاريم به لذتي كه نبرديم.
☝ما بدهكاريم به شور زندگي كه در تقابل با مرگ تنهاش گذاشتيم.
كرونا ترسناكه، مرگ هراس انگيزه، ولي زندگي از همه اينها بزرگتره، عميقتره.
🔹از زير همين ماسكها هم ميشه پاييز رو مهمان ريه ها كرد.
وسط اينهمه بيماري و مرگ هم ميشه شور زندگي رو ديد.
خش خش پاييز هست...
آدمهايي كه دوستشون داريم....
بچه هايي كه توي خونه هامون اميد ميپاشن...
🔹ما بايد زندگي كنيم، نفس عميق بكشيم،
بخنديم، نترسيم و دست زندگي رو بگيريم.
☝بايد غبار مرگ و بيماري رو گردگيري كنيم.
بايد به جاي اخبار واكسن، حافظ بخونيم.
👌 به جاي علايم بيماري، علايم زندگي رو مرور كنيم.
بايد مراقب باشيم و اميدوار.
👌 به جاي هراس از مرگ، كيف كنيم از زنده بودن.
از اينكه نفس مي كشيم.
از اينكه آدمهاي زيادي سالمن.
از اينكه مريضها خوب ميشن.
سد ترس و هراس رو بشكنيم و بذاريم رود زندگي همه چيز رو ببلعه...
زرد و قرمز و نارنجي مال پاييزه. تموم ميشه.
ما به اين زندگي بدهكاريم.
🌹 تا زنده ایم، زندگی کنیم و شاکر نعمتهای بیشمار مهربان خدایمان باشیم.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
✍🏼درمان بیماران آلزایمر با عصاره گل سرخ
👈🏻متخصصان طب سنتی تایید کردند استفاده از دمنوش گل سرخ کاهش دهنده الزایمر در سنین بالا است
🌸با مصرف گل سرخ در مقابل فراموشی سالمندی ایمن شوید.
✨طب الائمه✨
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
⛔ از گرفتار شدنِ مؤمنین شاد نشوید، زیرا...
🔹 أبان بن عبدالملک روایت کرده که حضرت امام صادق (سلام الله علیه) فرمودند:
⚠ در گرفتاریِ برادر دینیات اظهار شادی مکن؛ زیرا خداوند متعال به او رَحم میکند و تو را به همان گرفتاری دچار میسازد. هرکس به سبب مصیبتی که بر برادر دینیاش رسیده شادی کند، تا خودش گرفتار آن نشود از دنیا نمیرود.
📚الکافی، جلد ۲، کتاب الإیمان و الکفر، باب الشماتة، حدیث ۱
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دوشنبه 10 آذرمـاهتون بخیر🌹
🌼هــــر روز آغـــــاز
🌸یک تغییر و شروع
🌺یک هیجـان اسـت
🌼خــدایا دریـچـه ی
🌸شــادی بـی پـایـان
🌺خوشبختی ، سلامتی
🌼و روزی پر برکت را
🌸به روی همه باز کن
🌺الهی آمین❣
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹آنگاه که از پیری سخن می گویی و به جای احساس جوانی کردن به گذر زمان تمرکز می کنی، آیا میدانی که در حال خلق سلولهای معیوب در بدنت هستی؟
🔹 افکار و احساسات شما کارخانه تولید سلولهای بدن شما هستند و شما بواسطه نوع ارتعاشات خویش ، سلولهای بیماری یا سلامتی را جذب می کنید.
🔹 بنابراین سعی کنید از بیماری سخن نگویید ، افکاری مثبت در جهت سلامتی را در خود پرورش دهید و با شادی بگویید که من هر روز شادابتر و سالمتر میشوم، به بدن خود عشق بدهید ،
❤️ عشق نیروی رشد دهنده سلامتی شماست.
👌 همه چیز در این دنیا ، بی نظیر طراحی گردیده است، باورش کنید تا اتفاقات ، شما را شگفت زده کند.
🌹 شاد وسرشار از حسهای عالی باشید...
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_شصت و یکم ✍ بخش پنجم
🌸هم اون و هم من امسال فارق التحصیل می شدیم …
من هر چی می تونستم واحد بر می داشتم و خیلی جلوتر از همکلاسی هام درسم رو به اتمام بود در حالیکه با وجود مخالفت ها و قهرهای طولانی ایرج دو سال بود زیر نظر دکتر صالح توی بیمارستان کار می کردم …
دکتر ، متخصص قلب و عروق بود و امریکا تحصیل کرده بود ولی حالا پیر شده بود و شدیدا کار هاشو به گردن من می انداخت و دیگه طوری بود که منو انترن نمی دونستن و فکر می کردن منم مثل دکتر تخصص دارم …
حتی خود دکتر هم گاهی فراموش می کرد و از من انتظار هایی داشت که من قادر نبودم انجام بدم …..
منو ایرج بعد از دوماه تازه آشتی کرده بودیم من دیگه با این مسئله کنار میومدم چون قهر اون باعث می شد که حرف بدی به من نزنه که فراموش کردنش برام سختر بشه ……مثلا برای همین دکتر صالح ، وقتی قرار شد من برم بیمارستان کار کنم ….یک روز اومدم خونه و دیدم خیلی خوشحاله منو بغل کرد و بوسید و گفت که دلم برات تنگ شده بود …
🌸من گفتم : ایرج جان من از فردا قراره برم بیمارستان و مشغول بشم ….
اخمهاش رفت تو هم و پرسید : همون دکتر صالح که بهت نظر داره ؟ گفتم : ایرج جان ؟ خواهش می کنم می دونی دکتر صالح کیه ؟ اون الان شصت و هفت سالشه دو تا پسر داره و دوتا دختر همسرش آلمانیه و سه تا هم نوه داره که همه بزرگن چرا باید به من نظر داشته باشه؟ ….
داد زد پس چرا به تو گیر داده یکی دیگه رو پیدا کنه,, تو مگه شوهر و بچه نداری ؟
گفتم : ایرج برو بازم قهر کن چون من میرم و نه تو و نه کس دیگه ای نمی تونه جلوی منو بگیره …
🌸عصبانی شد و دستشو کوبید بهم و گفت : تو برو ببین چی می بینی ؟ و درو کوبید بهم و رفت از خونه بیرون …
من خیلی دوستش داشتم عاشق اون بودم و از این کاری که کردم پشیمون شدم نمی خواستم زندگیم جبهه ی جنگ بشه دویدم دنبالش……… می ترسیدم توی عصبانیت رانندگی کنه و یک بلایی سرش بیاره … تا اون داشت ماشین رو از پارگنیگ میاورد بیرون ,,خودمو رسوندم جلوی ماشین… نگه داشت و من سوار شدم …عمه متوجه شده بود و اومد دنبال ما بهش گفتم نگران نباشین…بچه ها دست شما سپرده الان بر می گردیم ….. و اون راه افتاد …..
🌸گفتم : تو موفق شدی من نمیرم نه برای اینکه تهدیدم کردی چون می دونم تو منو دوست داری و اذیتم نمی کنی ولی ایرج جان تا کی می خوای جلوی منو بگیری فدات بشم قربونت برم نکن عزیز دلم من تو و بچه هام رو دوست دارم بهت قول میدم قسم می خودم به جون تو به جون ترانه و تبسم هرگز جز به تو به کس دیگه ای فکر نکنم … من اینقدر دوستت دارم که اگر بگی همین جا درس رو هم؛؛ ول کن ول می کنم میرم تو آشپز خونه و همون جا اونقدر غذا می پزم تا بمیرم این طوری راضی میشی ؟ ولی اگر قراره پزشک بشم باید کار یاد بگیرم؛؛ الان دیگه همه توی بیمارستان هستن تنها دیگه من نیستم که ، حالا من شانس آوردم دکتر صالح منو برای دستیاریش انتخاب کرده……. ولی چشم اگر تو بگی نرو نمیرم …..
🌸اینو که گفتم آروم شد و گفت: من که نمیگم نرو می دونم که باید بری آخه من کی جلوی موفقیت تو رو گرفتم این من نیستم که به تو کمک می کنم ؟ من که هر روز مواظب بچه ها هستم تا تو درس بخونی؛؛ اینا رو نمی ببینی ؟….
.گفتم : چرا نمی ببینم این اصلا تو بودی که مشوق من شدی حالام تو حق داری؛؛شاید نگران منی ؛؛ خودت پرس و جو کن اگر صلاح دونستی بزار برم اگر نه باشه هر چی خدا بخواد …….
🌸اون آروم شد و نتیجه اش این شد که من هم رفتم بیمارستان و هم کلاس رانندگی اوایل خودش بهم یاد می داد ولی ده جلسه ای هم آموزش دیدم و بالاخره گواهی نامه گرفتم …. ولی باز با مشکل وسواس اون روبرو شدم که می ترسید من پشت فرمون بشینم و بازم نمی گذاشت تنها جایی برم …..و من داشتم مثل یک بچه که همش باید گولش بزنم باهاش رفتار می کردم …کاری که تو ذات من نبود؛؛ یعنی دورغ شده بود اسباب راه اندازی کار من با ایرج ؛؛؛؛؛ بهش دورغ می گفتم حق با توست و چون اینو خودم می دونستم از خودم بدم میومد دلم می خواست با اون عین صداقت زندگی کنم ولی خودش باعث شده بود که یک چهارم زندگی من به گول زدن اون بگذره تا من بتونم درس بخونم و بچه ها تو محیط آرومتری زندگی کنن ……..
🌸با همه ی این تلاشی که من می کردم, وقتی یک روز جلوی پنجره به بیرون خیره شده بودم تبسم اومد تو بغلم و دست کوچولوشو گذاشت روی صورت من و گفت : چی شده مامان بازم ایرج باهات قهر کرده ؟ یک لحظه مونده بودم که اون از کجا این حرف رو زده گفتم : منظورت بابا ایرج دیگه ؟ گفت : دوست ندارم با تو قهر می کنه …..
و من فهمیدم که با همه ی سعی من این بچه ها همه چیز رو متوجه میشن ….
مخصوصا تبسم که شیطونی نمی کرد و همیشه حواسش به همه چیز بود …..
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_شصت و دوم ✍ بخش اول
🌸با رفتن تورج از اون خونه تصمیم گرفتیم که اتاق اونو که نزدیک ما بود ، برای دخترا درست کنیم و اتاق حمیرا که قبلا مال عمه بود برای تورج و مینا که هر وقت اومدن اینجا راحت باشن .
پس اتاقی زیبا براشون درست کردم که هر دو از اونجا لذت می بردن …و سوگلی اسباب بازی هاشون دوتا عروسکی بود که تورج براشون آورده بود …..
ایرج هم در مورد علی احساسش مثل تورج نسبت به بچه های ما بود …..
🌸هرکاری برای دخترا می کرد برای علی هم انجام می داد ….
حالا تولد چهار سالگی دخترا بود و توی خونه ی ما غرق شادی و شور………..
سر و صدای بچه ها و بیا و بروهایی که داشتیم همه چیز رو قشنگ کرده بود….
غافل از اینکه این آخرین شادی واقعی بود که ما تو اون خونه دور هم داشتیم . به همه خوش گذشت و صدای شادی و خنده بلند بود …به صورت عمه نگاه می کردم …
اونقدر شادی توی وجودش می دیدم که انگار نتیجه ی صبرش رو گرفته بود …..
🌸یک فرشته با دوبال….. کیک تولد فرشته های کوچولوی من بود ……
ایرج از یک طرف با دوربین عکس مینداخت و تورج از طرف دیگه ….
و بالاخره یک عکس دسته جمعی از همه ی خانواده انداختیم ………
فردا من رفتم دانشگاه …اونجا مدتی بود که حالت عادی نداشت ..دانشجو ها دسته بندی شده بودن و هر کدوم با یک حزب یا گروهی غیر قانونی همکاری می کردن برای مبارزه با رژیم شاه عده ای هم به گروه مجاهدین پیوسته بودن و گروه اسلامگرا ها هم مشغول تبلیغ توی دانشگاه بودن .
🌸بیشتر این جنب و جوش ها توی دانشکده ی ادبیات و حقوق اتفاق میفتاد و دانشجوهای پزشکی کمتر تا اون زمان تو این کارا شرکت
می کردن …
من بیشتر روزا بیمارستان بودم و فقط برای درس های مهم میومدم دانشگاه …….
اون روز شهره اومد پیش من و گفت : تو جزو کدوم گروهی ؟
گفتم : من کاری به کار کسی ندارم دوست ندارم ، تا به کاری یقین نداشته باشم بهش عمل نمی کنم ..یک دسته کاغذ رو کرد لای کتابای من و گفت بخون و یقین پیدا کن ….
فوراً اونا رو در آوردم و پرت کردم جلوش و گفتم شهره حالا می خوای اینطوری از من انتقام بگیری ؟ من دوتا بچه دارم و در مقابل اونا مسئولم به کار من کار نداشته باش …..
گفت : من می دونستم تو عرضه ی این کارا رو نداری ترسو ….
🌸بازم لای کتابا مو گشتم تا چیزی نباشه ….می دونستم مدتی هست که هر روز سه ، چهار نفر رو تو دانشگاه, ساواک دستگیر می کنه و می بره …..
باید مراقب می بودم تا مشکلی برام پیش نیاد ……
ولی بقیه هم بیکار نبودن و این تب دیگه بین دانشجو ها افتاده بود ,, استاد ها هم از اون بی نصیب نبودن چون تازگی چند تا از استاد های دانشکده ی ادبیات رو دستگیر کرده بودن ….با این حال اعلامیه ها مرتب بخش می شد و اگرم ازشون نمی گرفتیم لای کتابمون پیدا می کردیم ….
🌸یکی از همکلاسی های من که فعالیت زیادی می کرد به من گفت دکتر سرمدی از شما بعیده که بی طرف باشی شما هم بیا همکاری کن .
گفتم : من به خدا هیچ اطلاعی از این کارای شما ندارم و خودت می دونی دوقلو های من وقتی برای من نمی زارن,, منو معاف کنین ………… چند روز بعد یکی از اون روزا که من بیمارستان بودم ریختن تو دانشگاه و با کتک عده ی زیادی رو دستگیر کردن و بردن …من فقط خبرشو شنیدم …..
🌸توی بیمارستان اونقدر سرم شلوغ بود که حتی فرصت فکر کردن رو هم نداشتم و به محض اینکه می خواستم برم خونه نگران ایرج بودم که ناراحت نشده باشه و وقتی هم می رسیدم اونقدر کار داشتم که تا نیمه های شب مشغول بودم ….
پس فرصتی نداشتم که به اون چیزا فکر کنم ………
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
💎از امام حسن علیه السلام در مورد خردمندی پرسیده شد، ایشان فرمودند:
[ یعنی ] غم را جرعه جرعه نوشیدن تا به فرصت ها دست یافتن
📚معنی الاخبار، صفحه240
〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖
💎امام حسن مجتـــبی ع:
پرسش صحيح نيمى از علم است ،،،،
و مدارا كردن با مردم نيمى از عقل است ،،،،
و اقتصاد و اعتدال در زندگى نيمى از مخارج است...
📚(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، ج 18 ، ص 108)
〰➖〰➖〰➖➖〰➖〰➖
💎امام حسین علیه السلام میفرمایند :
✍ قویترین فرد در ایجاد ارتباط کسی است که با کسی که از او
بریده، رابطه برقرار کند.
📚 بحارالانوار، ج78، ص 121.
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💠 #عکس_نوشته ☝️
#احکام_شرعی #احکام_معامله
حکم تغییر کیلومترشمار خودرو برای فروش...
طبق نظر #آیت_الله_خامنه_ای
➖〰➖〰➖〰➖〰➖
#احکام_حق_الناس
☑️سوال
حکم کسی که حق الناس بر گردنش هست چیست؟
✅پاسخ
اگر صاحبان آنها را می شناسید باید مال یا بدهی خود را به آنها اداء کنید و اگر نمی شناسید یا دسترسی ندارید از طرف آنها صدقه بدهید .
______________
🔃جهت فراگیری احکام، لطفا نشر دهید...
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ
✨وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ
✨وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ(۱۳۴)
✨(متّقين) كسانى هستند كه در راحت ورنج
✨انفاق مىكنند وخشم خود را فرو مىبرند
✨و از خطاى مردم در مىگذرند و خداوند
✨نيكوكاران را دوست دارد(۱۳۴)
📚 سوره مبارکه آل عمران
✍آیه ۱۳۴
#سرهنگ_ساندرس
سرهنگ ساندرس یک روز در منزل نشسته بود که در این میان نوه اش آمد و گفت:
بابابزرگ این ماه برایم یک دوچرخه می خری؟
او نوه اش را خیلی دوست می داشت، گفت: حتماً عزیزم. حساب کرد ماهی ۵۰۰ دلار حقوق بازنشستگی میگیرد و حتی در مخارج خانه هم می ماند. شروع کرد به خواندن کتاب های موفقیت. در یکی از بندهای یک کتاب نوشته بود:
قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید. او شروع کرد به نوشتن تا اینکه دوباره نوه اش آمد و گفت: بابا بزرگ داری چه کار می کنی؟
پدربزرگ گفت: دارم کارهایی که بلدم را مینویسم.
پسرک گفت: بابا بزرگ بنویس مرغ های خوشمزه هم درست می کنی.
درست بود؛ پیرمرد پودرهایی را درست می کرد که وقتی به مرغ ها میزد مزه ی مرغ ها شگفت انگیز می شد. او راهش را پیدا کرد. پودر مرغ را برای فروش نزد اولین رستوران برد اما صاحب آنجا قبول نکرد! دومین رستوران نه! سومین رستوران نه! او به ۶۲۳ رستوران مراجعه کرد و ششصدوبیست و چهارمین رستوران، حاضر شد از پودر مرغ سرهنگ ساندرس استفاده کند.
امروزه کارخانه پودر مرغ کنتاکی (KFC) در ۱۲۴ کشور دنیا نمایندگی دارد. اگر در آمریکا کسی بخواهد تصویر سرهنگ ساندرس و پودر مرغ کنتاکی را بالای درب رستورانش نصب کند باید ۵۰ هزار دلار به این شرکت پرداخت کند.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان