7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و ضربها قنفذ بالسوط علی متنها فصاحت فاطمه یا ابتاه …
قنفذ با تازیانه بر پهلوی حضرت زهراء (ع) زد و حضرت با ناله،فریاد زندند ای پدر…
📚کامل بهائی /306
#فاطمیه
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_88 #پشت_لنزهای_حقیقت به مشهد که رسیدیم دلم میخواست یه راست برم زیارت، اما حس کردم بیادبی
#پارت_89
#پشت_لنزهای_حقیقت
سکوت غمباری بین من و حسین حاکم شده بود، زیارت یک روزه هم تموم شد برگشتیم تهران.
علیاکبر: سلام حسین جان، تسلیت میگم.
حسام: تسلیت میگم دادش، واقعا از دست دادن سید تو این شرایط خیلی سخته.
حسین: قبلا همه در فراق راغب حرب میسوختن، اما الان همه میگن سید کجاست؛ کاش خدا همه عمر ما را میگرفت و به عمر سید اضافه میکرد.
علیاکبر: خون این سید شهید بدون شک پایان اسرائیل رقم میزنه.
حسین: انشاالله.
هادی: سلام دخترم زیارت قبول.
هانیه: سلام مادر، زیارت قبول.
سارا: سلام ممنون.
هادی: حسین جان تسلیت میگم، لبنان با ایران هیچ فرقی نداره، تعرض به برادرامون تو لبنان و غزه تعرض به ماست، ما هم داغدار سید هستیم.
حسین: ممنونم.
مطمئن بودم حسین به همون چیزی فکر میکنه که من دارم فکر میکنم، با غذا بازی بازی میکرد، خوب میدونستم الان دلش کجاست.
تنها مانع من بودم، حسین بخاطر من داره صبر میکنه و حرف نمیزنه.
بعد از تموم شدن نهار سفره رو جمع کردیم، من و حسین سمت اتاق رفتیم.
سارا: میدونم داری به چی فکر میکنی، میخوای برگردی لبنان.
حسین: الان من باید اونجا میبودم، روایت اون لحظه شهادت از همه چی مهمتره.
سارا: پس چرا دست دست میکنی؟
حسین: یعنی میگی برم لبنان!؟
سارا: برم نه، بریم لبنان.
حسین: من تو رو با این شرایط نمیبرم، تو باید زودتر درمان بشی.
سارا: من الان نه درد دارم نه سوزش و خارش، داروها رو استفاده میکنم، چندتا اضافه هم میبرم، اصلا شاید خود به خود همین طوری خوب شد، نیاز به این تعویض خون و اینا که معلوم نیست چند درصد موفقیت آمیز باشه، نباشه.
حسین: نه سارا جان، تو باید اینجا بمونی درمان بشی، حالت که بهتر شد خودم میام دنبالت، قرار هم نیست از حال همدیگه بیخبر باشیم، هر روز از خودم برات فیلم میفرستم، تماس میگیرم.
سارا: حسین جان با من لج نکن، من از تو جدا نمیشم، حالا که عهد بستیم و همدم همدیگه شدیم، هم نفس همدیگه شدیم نمیخوام ازت دور بمونم.
این حرف رو که زدم سرم انداختم پایین، دیگه روم نمیشد به چشماش نگاه کنم، من قبول کرده بودم که عاشق حسین شدم.
حسین دستش زیر چونه من برد و سرم بالا آورد، نگاهی ملیحانه و زیبا بهم انداخت و گفت: درد تو درد منه، نفست بند بیاد نفس منم قطع میشه، اگر تو نبودی بالا سر جنازه ریحان و علیرضا جون داده بودم، تو منو سرپا کردی، فکر کردی همین طوری رهات میکنم، اینکه الان تو بیمار شدی هم بخاطر منه، همش بخاطر من داری این وضعیت تحمل میکنی، نمیخوام بیشتر از این درد بکشی سارا جان.
سارا: من قول میدم خوب بشم، اما نمیخوام دور از تو باشم، کنار تو حالم خوبه. درد و بیماریم رو وقتی که هستی فراموش میکنم.
من و حسین خیلی صحبت کردیم، اما این دفعه نتونستم قانعش کنم، حسین و تیم آقای رضایی قادری راهی لبنان شدن.
منم مجدد برای ادامه درمان بستری شدم.
اما دلم پیش حسین بود، آتیش جنگ این دفعه خیلی بزرگتر از دفعات قبل، کل ضاحیه رو در بر گرفته، اخبار لحظه به لحظه از ضاحیه گزارش میداد، دل منم هر بار میایستاد، کابوس شبهام شده بود خبر شهادت حسین، آرامش ازم سلب شده بود، هرچند حسین روزی دوبار تماس میگرفت، ولی باز هم دلم بیتاب بود.
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
11.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خودت بگو کی زده صورتتون کبود کرده😭
خودت بگو چرا بازوت ورم کرده😭
زهرا جان....
خودت بگو چرا حسن، بعد از اون روز بیقرار گشته💔🥺
صلیالله علیک یا فاطمه💔
#امین_قدیم
#فاطمیه
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_89 #پشت_لنزهای_حقیقت سکوت غمباری بین من و حسین حاکم شده بود، زیارت یک روزه هم تموم شد برگش
#پارت_90
#پشت_لنزهای_حقیقت
هادی: دکتر حال دخترمون چطوره؟
دکتر: طبق این آزمایشات جدید من نیازی به تعویض خون نمیبینم، همین داروهای تجویز شده رو ادامه بدن و مرتب با آب ولرم استحمام کنن کفایت میکنه.
هانیه: واقعا آقای دکتر!؟ یعنی دخترم حالش خوب میشه؟
دکتر: دختر شما همین الان هم حالش خوبه.
هادی: خیلی ممنون آقای دکتر.
دکتر: میتونیدکارهای ترخیصشون انجام بدید.
از بیمارستان بعد از یک هفته مرخص شدم؛ خودم هم حس میکردم که دارم بهتر میشم واقعا از این ماجرا خوشحال بودم. حالا که حالم خوب بود دلیلی نداشتم که ایران بمونم، وسایلم رو جمع کردم که دنبال حسین برم لبنان.
هانیه: سارا جان درسته دکتر گفت داری خوب میشی ولی نیاز به هرروز حموم کردن داری، اونجا تو اون هوای آلوده قطعا حالت بدتر میشه.
سارا: نگران نباش مامان، ماسک میزنم، اونجا هنوز یکم جای سالم داره، قسمتهای شمالی و نزدیک به سوریه فعلا یکم خوبه، من باید برم خبر جمع کنم، الان کلی اتفاق اونجا افتاده.
هادی: من نمیتونم اجازه بدم بری تو دهن مرگ، سارا جان تو باید تا اتمام دوره درمان و بهبودی کاملت ایران بمونی.
سارا: یعنی چی بابا!؟ پس حسین چی!؟
هادی: حسین یه مرد، میتونه از خودش دفاع کنه، هرروز هم داره باهات تماس میگیره، رفتن تو به اونجا نیاز نیست.
سارا: بابا خواهش میکنم اجازه بدید برم، من حالم خوبه.
هادی: اصرار نکن محاله اجازه بدم بری.
نتونستم رو حرف پدرم نه بیارم، زانوی غم بغل کردم و گریه کردم. پدرم خیلی جدی بود؛ هرکاری میکردم رضایت نمیداد.
علیاکبر: حسین الان ۱ ماه ما اینجاییم، میخوای تو برو ایران خانمت رو ببین یه چند روزی و بعد برگرد ما هستیم.
حسین: من به عنوان یه فرمانده باید تو میدون باشم، نمیتونم دیگه اینجا رو ترک کنم.
حسام: فقط یکی دو روز برو، خانمت چشم انتظاره.
حسین: هر روز باهاش تماس میگیرم، خدا رو شکر مرخص شده، حالش هم داره خوب میشه.
علیاکبر: هرچی باشه اون به تو الان بیشتر نیاز داره، برای دلگرمیش هم شده برو ببینش.
حسین: یکم شرایط بهتر بشه حتما این کار رو میکنم.
من میدونستم چرا حسین برنمیگرده، از این میترسید که من هوایی بشم و بخوام باهاش برم لبنان.
چند روزی قهر کردم نه جواب حسین رو میدادم نه تو خونه غذا خوردم و با کسی حرف زدم.
هانیه: سارا جان مامان آقا امیر و رویا خانم اومدن عیادت.
سارا: بگو حالش خوب نیست خوابیده.
هانیه: زشته مادر، بیا بشین پیششون.
سارا: من نمیام، همین که گفتم بهشون بگید.
هانیه: عزیز جون هم همراهشون میاد، خانم جون هم همین طور، برای شام هم میمونن، حالا خود دانی.
سارا: برای اینکه حال منو بگیرید این کار رو کردید؟
هانیه: سارا جان چرا متوجه نیستی ما نگرانتیم، هرکاری میکنیم برا بهبودی سریعتر خودته، حالت که خوب بشه میتونی هرجا دوست داشتی بری.
حسین که برگشت دستت رومیگذارم تو دستش و همراهش برو.
سارا: حسین!؟ شما خودتون باهاش هماهنگ کردید که نیاد ایران تا من هوایی نشم، مامان من بچه نیستم.
هانیه: کسی نمیگه تو بچهای، فقط گاهی احساسی عمل میکنی، تو این شرایط نباید احساسی رفتار کرد.
سارا: احساسی!؟ این که من میخوام برم صدای مظلومان باشم احساسیه؟
هانیه: نه، اینکه حالت خوب نشده و میخوای دوباره تو دهن گرگ بری احساسیه، تو باید نیروت رو به دست بیاری، زخمهات هنوز تازه هستن، بخیههات هنوز دو هفته دیگه باید کشیده بشه، سینه و لگنت آسیب جدی دیده، به راه رفتنت دقت کردی، لنگ میزنی، چون حواست به خودت نبوده، باید بری فیزیوتراپی یکم به خودت فکر کن، بیشتر از این هم بحث نمیکنیم، شام منتظرم.
از شدت کلافگی نفسی کشیدم و از پنجره به حیاط خونه خیره شدم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختری که عبا سر کند با اصالت است و اصیل.
زیبایی دختر عفت است.
شرع در مورد او میگوید
دختری که عفت و شرفش حفظ کنه
قلب حضرت زهرا رو شاد میکنه.
#حجاب
#عفاف
#لایحه_عفاف_حجاب