eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
836 دنبال‌کننده
752 عکس
462 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷آمد خبر از حضرت دلدار 🕊که صبح است ☀️خورشید برافروخته ای یار 🌷که صبح است 🕊برخیز و بخوان ☀️نغمـه دلشاد صـبوحی 🌷در باغ فلک گل شده بیدار 🕊که صبح است سلام صبحت بخیر رفیق ☕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. دو سه روز اخیر که در منطقه ما خیلی برقها میره و میاد. یه بار روز میره، یه بار شب میره🥲 آنتن گوشی‌ها و خصوصا همراه اول خیلی ضعیف شده. حتی اگه کسی تماس میگیره فقط پیامکش میاد که فلان شماره باهاتون تماس گرفت🤦‍♂ ایتا هم متاسفانه بسیار سخت کار میکنه. ممکنه کسی از شما دوستان هم پیام داده باشید و برامون نشون نداده باشه،،، ✅ از این جهت عذرخواهی میکنیم🙏 🥀آقای رئیسی خدا رحمتت کنه... سوالی توی ذهنم میچرخه و اذیتم میکنه... ⁉️"چرا بعضیا گفتن دوران شهید رئیسی، سه سال فلاکت بود"؟؟😓🧐 ... قدرتو ندونستیم آقای رئیسی💔 🔥 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍊🍊🍊 سلام👋 یلــــــــــ🍎ــــــــــداتون مبارکــــــــــ🎉ــــــــــ ❄️⛄️❄️
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_101 #پشت_لنزهای_حقیقت آتش بس فقط یک حرف بود، بعد از یک هفته باز هم غزه بمباران شد، شورشیان
من و حسین به همراه علی‌اکبر و تیمشان به سوریه رسیدیم. اوضاع در دمشق به شدت متشنج بود و هر لحظه امکان درگیری وجود داشت. من با دوربینم در حال ضبط تصاویر بودم که ناگهان صدای انفجاری مهیب در نزدیکی ما شنیده شد. حسین با سرعت به سمت من دوید و من را به زمین انداخت تا از ترکش‌ها در امان بمانم. حسین: سارا، حالت خوبه؟ سارا: بله، فقط کمی ترسیدم. باید بفهمیم این انفجار از کجا بود. علی‌اکبر: باید سریع‌تر به یک مکان امن بریم. اینجا موندن خطرناکه. در همین حین، گروهی از شورشیان مسلح به سمت ما نزدیک شدند. حسین و علی‌اکبر سعی کردند من را به سمت یک ساختمان متروکه هدایت کنند، اما شورشیان ما را محاصره کردند. یکی از شورشیان با صدای بلند گفت: “شما کی هستید و اینجا چه می‌کنید؟” سارا: “ما خبرنگاریم و برای پوشش اخبار اینجا هستیم.” شورشی: خبرنگار؟! اینجا جای خبرنگارها نیست. باید شما رو به فرمانده‌مون ببریم. حسین: سارا، نگران نباش. هر اتفاقی بیفته، من کنارت هستم. ما را به سمت مقر شورشیان بردند. در آنجا، فرمانده شورشیان با نگاهی تیزبین به ما خیره شدو گفت: “شما باید اطلاعات مهمی داشته باشید. اگر می‌خواهید زنده بمونید، همه چیز رو بگید.” ما در موقعیتی بسیار خطرناک قرار گرفته بودیم و باید تصمیم می‌گرفتیم که چطوری از این وضعیت نجات پیدا کنیم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_102 #پشت_لنزهای_حقیقت من و حسین به همراه علی‌اکبر و تیمشان به سوریه رسیدیم. اوضاع در دمشق ب
برای اینکه به ما فرصت اعتراف بدن، من و حسین رو به یه زندان انداختن، شانس آوردیم زندان زیر زمینی و متروکه نبود. سارا: اینجا از زندان اسرائیلی‌ها خیلی بهتره. حسین: تو این اوضاع شوخیت گرفته؟ سارا: واقعا ما مگه اطلاعات داریم، خب از چی بترسیم وقتی آخرش می‌فهمن ما اطلاعاتی نداریم. من فقط نگران یک چیزم، اونم اینه که به هویت اصلی تو پی ببرن. حسین: من یه فرمانده‌ام، تو زن منی، اگر منو بشناسن تو هم در امان نخواهی بود. سارا: باهم بهشتی میشیم. خیلی سعی می‌کردم اون لحظه خودم رو نگه دارم و خونسردیم حفظ کنم، چون می‌دونستم کمترین گله و شکایتی حسین رو اذیت میکنه، اون از قبل بهم در مورد این اتفاقات هشدار داده بود. من باور نمی‌کردم اینقدر اوضاع خراب باشه، واقعا تعجب آور بود، چطور دو شبه سوریه توسط تحریر الشام فتح شد؟ ابوعامر: قربان یه چیزی رو باید بهتون بگم. جولانی: در مورد چی؟ ابوعامر: در مورد اون دختر خبرنگار و دوستاش. جولانی: زودتر بگو میشنوم. ابوعامر: این دختر چند ماه پیش تو اسرائیل دستگیر شده بود، بعدا به دروغ گفتن که تو انفجار مرده، این عکسشه. جولانی: یعنی این دختر واقعا ایرانیه؟ ابوعامر: بله، دوستانش هم ایرانی هستن. جولانی: چه سر نترسی داره، اون میدونه ما با ایرانی‌ها جور نیستیم، باز هم ... ابوعامر: قربان اسرائیل اگر بفهمه این دختر زنده‌است حتما ما رو بیشتر کمک می‌کنه، فتح تمام منطقه برای ما مثل آب خوردن بدون کشت و کشتار میشه. جولانی: اینجوری خلاف حرف‌ها و ادعاهامون رفتار کردیم، به همه گفتیم ما نه با اسرائیل کار داریم نه با جاهای دیگه، ما مستقل هستیم و حکومت دیکتاتور اسد زمین زدیم. ابوعامر: میشه بدون این که کسی بفهمه این کار رو کرد، نیاز نیست جار بزنیم. الان هم کسی از دستگیری اینا خبر نداره، چون اعلام کردیم هیچ ایرانی در منطقه حضور نداره و همگی خارج شدن. بی‌خبر از تصمیماتی که داشتن در مورد من و حسین و تیمم می‌گرفتن، گوشه نم زندان نشسته بودیم و تو سکوت کامل به فکر فرو رفته بودم. نه بچه‌ای داشتم که بخاطر از دست دادنش بترسم، نه خودم از چیزی ترس داشتم، شاید خنده دار بنظر بیاد، حس می‌کردم خطر اینا از نتانیاهو کمتر، به خودم می‌گفتم تو بدتر از اینا رو گذروندی، این زندان و شرایط که دیگه چیزی نیست. حسین: من و بچه‌ها شرایط فرار تو رو فراهم می‌کنیم، تو نباید اینجا بمونی. سارا: ولی من یه فکر بهتر دارم. حسین: چه فکری!؟ سارا: می‌خوام با جولانی معامله کنم. قیافه‌های علامت سوالی سه تا آقا مقابلم بود و که با صدایی نیمه بلند و هماهنگ گفتن: معامله با جولانی!؟ زده به سرتون!؟ ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
22.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به داشتنت همیشه مفتخرم💞 پسر علی هستی، مرحبا به این شجره😍 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🍎یلداتون مبارک🍎 🔮تصاویر زیبای ارسالی از خانم پورعباس از هنرجویان دوره هوش حرفه ای 👌👌 🎉مسابقه *شب یلدا* و *روز مادر* 🔮 آموزش هوش مصنوعی 🤖 https://eitaa.com/joinchat/55574696C6a00d8431b .
enc_1642856203908724457862.mp3
4.64M
🌸 پیشاپیش مبارک❤️ مهتاب‌امشب‌،سرگردونه دریا‌ دریا‌ گل‌ بارونه 🎊🎊 🎤 حاج‌ محمود‌ کریمی‌ ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_103 #پشت_لنزهای_حقیقت برای اینکه به ما فرصت اعتراف بدن، من و حسین رو به یه زندان انداختن، شان
حسین: سارا منظورت چیه؟ می‌خوای چیکار کنی؟ اینا گرگ تو لباس میش هستن. سارا: خودم می‌دونم، فقط بهم اعتماد داشته باشید. علی‌اکبر: خانم علوی اینا ظاهرشون اتو کشیده و جینگول‌مینگول، ولی همون داعشی‌های کثیفن. سارا: فکر کردید من نمی‌دونم؟ یکم بهم اعتماد کنید. هرچند براشون سخت بود ولی سکوت کردن و حرفی نزدن و تن به خواسته من دادن. جولانی: شنیدم خواستی با من حرف بزنی؟ سارا: بله، همین طوره. جولانی: چی می‌خواستی بگی؟ سارا: اون دوربینی که مقابلتون هست حتما محتواهاش رو دیدید، اینا همش کار من، شما الان یه دولت نوپا هستید، همون طور که می‌دونید هر دولتی که رسانه‌اش قوی‌تر باشه پیروز این معرکه‌است. جولانی: یعنی می‌خوای برا دولت ما کار کنی؟ سارا: بله، من اینجا می‌مونم و برا شما کار رسانه می‌کنم اما به شرط این که همکارانم رو آزاد کنی از اینجا برن. جولانی: در مورد اونا من تصمیم می‌گیرم. سارا: اصلا شرط کار کردن من با شما آزادی اوناست. جولانی: من هنوز نگفتم که قبول می‌کنم با من همکاری کنی یا نه. خط و نشون کشیدنت فایده‌ای نداره، تو باید تلاش کنی خودت رو زنده نگه داری، جرمت سنگینه. سارا: جرمم شیعه بودن؟ جولانی: جرم کمیه مگه؟ سارا: نه اصلا. جولانی: در مورد پیشنهادت فکر می‌کنم. دوباره به سلولم برگشتم، نگاه‌های پر سوال حسین و علی‌اکبر و حسام به من دوخته شده بود. سارا: چیه چرا اینطوری نگاه می‌کنید؟ حسین: خوبی؟ چی‌شد؟ چی بهشون گفتی؟ سارا: باید صبر کنید، قطعا خبرهای خوبی میشنوید. حسین: سارا چی کار کردی؟ سارا: نگران نباش حسین، فقط خوب بشنوید، این در اگر به روی ما باز شد، هر اتفاقی افتاد شما پشت سرتون نگاه هم نکنید، برید ایران یا هرجای دیگه. علی‌اکبر: منظورتون چیه؟ سارا: منظورم رو به زودی می‌فهمید ولی این حرف‌هام رو به خوبی گوش کنید و به یاد داشته باشید. حسین: قرار نیست ما از هم جدا بشیم، هر چی بشه ما کنار هم می‌مونیم. سارا: من حرف از جدایی نزدم، تو خوب میدونی جدایی من از تو برا خود من هم عذابه. حسین: درست بگو چی بهشون گفتی و قراره چیکار کنی؟ سارا: صبر کنید فقط صبر. نمی‌دونم چرا یه حسی بهم می‌گفت جولانی پیشنهاد من رو قبول می‌کنه. سرم رو به دیوار تکیه دادم و چشمام رو با آرامش روی هم گذاشتم. داشتم قدم در مسیری می‌گذاشتم که سرنوشت خودم هم توش معلوم نبود، تو این مسیر باید حزب‌الله مقاوم بمونه، حسین یکی از فرماندهان اگر از دست بره ضربات جبران ناپذیری به حزب‌الله وارد میشه. خودم رو موظف می‌دونستم که حسین رو به دامن حزب‌الله برگردونم حتی اگر شده به قیمت از دست رفتن آبروم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«اَلجَنَّةُ تَحتَ اَقدامِ الاُمَّهات»، «تَحتَ اَقدام» یک کنایه است، تعبیر کنایی است؛ «بهشت زیر پای مادر است» یعنی دم دست مادر است. شما بهشت میخواهید، بروید سراغ مادر؛ او بهشت را به شما خواهد داد... ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🛑📸 یک کتابفروشی در مادرید ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_104 #پشت_لنزهای_حقیقت حسین: سارا منظورت چیه؟ می‌خوای چیکار کنی؟ اینا گرگ تو لباس میش هستن. س
ابوعامر: خانم عکاس بیاد بیرون. حسین: سارا؟ سارا: نگران نباش. همراه مرد از سلول خارج شدم، خدا‌ خدا می‌کردم که جولانی پیشنهادم قبول کرده باشه. وارد اتاق شدم، عکس‌های دوربینم رو چاپ گرفته شده روی میزش دیدم. جولانی بدون اینکه سرش بالا بیاره با اشاره گفت بشینم. جولانی: پیشنهادت با شرط قبول می‌کنم. سارا: جالبه، شرط مقابل شرط. جولانی: من همین الان دستور میدم دوتا از همکارانت رو آزاد کنن. سارا: دوتا!؟ قرار این نبود، هرسه تاشون. جولانی: فقط اون دوتا ایرانی رو آزاد می‌کنم و همسرت رو نگه می‌دارم. وقتی گفت همسرت دلم هری ریخت، تو حرفش یه چیز ترسناکی بود، حتما قصد داره کاری بکنه. جولانی: تو به همسری من درمیای، کنار دست خودم با اون پوششی که من معین کردم مشغول به کار میشی. سارا: همون طور که شما می‌دونید من ازدواج کردم. نمی‌تونم به همسری شما دربیام. جولانی: تو باید مقابل دوربین‌های ما اعلام برائت کنی از همه اعتقاداتی که داشتی و داری. این اتفاق که بیافته همسری تو با اون رافضی خود به خود کنسل میشه. و تو میشی اولین زن در دستگاه دولت جدید سوریه که مشغول به کار شده. هیچ وقت فکر نمی‌کردم تو همچین دوراهی بزرگی گیر کنم. سارا: شما‌ها اصلا عوض نشدید، هویت داعشی‌گریتون رو هنوز دارید به کار می‌بندید. جولانی: شرط منو قبول نکنی هم اون دوتا ایرانی می‌کشم و هم به بدترین نحو همسرت رو. جون اون دوتا و نوع مرگ همسرت به خودت بستگی داره. سارا: واقعا فکر کردی من شرط تو رو قبول می‌کنم!؟ معلومه من رو نشناختی، نه بهتره بگم تو شیعه‌ها رو نشناختی، من از تو زرنگ‌ترم احمد الشرع جولانی. با عصبانیت و حرص و کمی دلهره از اتاق خارج شدم. ابوعامر: می‌دونستم اون دختره شرط رو قبول نمی‌کنه. جولانی: اشتباه می‌کنی، اون مجبور قبول کنه. ابوعامر: چند بار باید از این رافضی‌ها زخم بخوری؟ ندیدی چقدر قاطع جوابتو داد. جولانی: هرچی باشه اون یه زن، برای نجات جون همسر و دوستاش هم که شده این کار رو می‌کنه. علی‌اکبر: چرا عصبانی هستید بانو؟ حسین: سارا!؟ چی شده؟ سارا: حق با تو بود حسین، اونا همون داعشی‌های پدر سوخته هستن. شماها باید فرار کنید، مخصوصا تو حسین، اونا حتما تو رو شناختن باید از اینجا برید. حسین: اگر قرار به فرار باشه همه باهم می‌ریم، من بدون تو نمی‌رم. سارا: من باید اینجا بمونم یه کار نیمه تموم دارم. حسام: باهم اون کار رو تموم می‌کنیم. سارا: نه، این فقط کار من، شما وظیفتون تببین در مورد این میش‌های گرگ‌نما هست. حسین: علی‌اکبر و حسام میرن ولی من می‌مونم، چونه هم نزن. روم نمی‌شد که بهشون بگم این بی‌شرف چی بهم گفته. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ ناصرا وَ دلیلا و عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً. ♥️
آدمی💔 آه و دمی🥺 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
خدایا... هر شب به آسمان نگاه می کنم و می اندیشم... در این آرامش شب چه بسیار دلها که غمگین و پر اضطرابند خدایا‌ تو آرام دلشان باش خدایا... شب مارا با یادت بخیر کن شب خوش ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_105 #پشت_لنزهای_حقیقت ابوعامر: خانم عکاس بیاد بیرون. حسین: سارا؟ سارا: نگران نباش. همراه مر
علی‌اکبر: حسین تو که نمی‌خوای اجازه بدی سارا خانم همین جوری بتازونه؟ حسام: من یه پیشنهاد دارم، ما باید بمیریم، اولین نفر هم سارا خانم هست. حسین: بمیریم!؟ حسام: من یه حرکتی بلدم، اینجوری همدیگه رو بی‌هوش می‌کنیم موقتا نشون میده ما مردیم. حسین: یک نفرمون طبیعتا نمی‌تونه اون حرکت بزنه. حسام: من بلدم کار خودم رو بسازم، مهم سارا خانم. علی‌اکبر: سارا خانم می‌خواد یه تنه همه چی رو پیش ببره، سر بی‌باکی داره، این بهترین راه برا نگه‌داشتن ایشون. حسین: موافقم. من گوشه‌ای با فاصله از آقایون نشسته بودم، پچ‌پچ‌هاشون رو نمی‌شنیدم، من در فکر پیش ‌برد نقشه‌های خودم بودم. حسین: سارا من اجازه نمیدم تو کاری رو به تنهایی بکنی؛ اینا داعشی هستن، کمترین کاری که با تو می‌کنن .... کمترینش..... تجاوز. سارا: حسین حزب‌الله به فرمانده‌ای مثل تو نیاز داره، مهم‌ترین رهبران حزب‌الله هنوز شش ماه نشده شهید شدن، تو جز فرماندهان ارشدی، زنده بودن تو از حیثیت من مهم‌تره. حسین: نمی‌فهمی چی میگم؟ من اجازه نمیدم تو خودت رو و حیثیتت رو فدای من کنی، حزب‌الله کلی شهید داده تا ناموسش حفظ کنه، تا حالا نشده برای حفظ حزب‌الله و مقاومت حیثیت ناموسمون رو به خطر بندازیم. سارا: ولی آخه حسین.... حسین: همین که گفتم سارا. حسین این جمله آخر رو با عصبانیت گفت و با بغل دستش محکم زد تو گردنم و دیگه هیچی نفهمیدم حسین: منو ببخش عشقم، منو حلال کن. علی‌اکبر: الان نوبت توئه حسین. حسین: من آماده‌ام. همگی خودمون رو به مردن زدیم، البته من از نقشه‌شون خبر نداشتم. ابو‌عامر: قربان، قربان، یه خبر بد. جولانی: چیه؟ چی شده؟ ابو‌عامر: زندانی‌هامون، اون سه تا مرد و زن خبرنگار. جولانی: خب؟ چی شده؟ ابو‌عامر: مردن. جولانی: مردن!؟ یعنی چی!؟ چطور ممکنه؟ ابو‌عامر: چی دستور می‌فرمایید الان؟ جولانی: بدون سر و صدا ببرید بندازیدشون تو خرابه‌های دور و خارج از شهر. خبرش رو هیچ جا پخش نکنید، منظورم رو که می‌فهمید؟ ابو‌عامر: کاملا قربان. نمی‌دونم چطوری و با چه وسیله‌ای ما رو بردن لب‌مرز‌های کشور‌ترکیه، چشم که باز کردم لب ساحل بودم، دقیقا اول ورودی کشور ترکیه. اما من تنها بودم، خبری از حسین و آقایون رضایی و قادری نبود. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~