#داستان
گفته بودند، نیرو لازم است، برادرم با دوستانش سوار تویوتا شده و رفته بودند. آنقدر با عجله سوار شده بود یا شاید آماده نشسته بود که گویی پاهایش از ماشین آویزان کرده بود. ماشین روی مین رفته و مین او را به بالاپرتاب کرده بود. جالب اینجا است آنهایی که دیده بودند می¬گفتند:« وقتی به بالا پرتاب شده بود در هوا تیراندازی کرده بود.»
موقع فرود در چاله افتاده و سرش به سنگ خورده بود. طوری شده بود که فکر کرده بودند شهید شده و او را به عنوان یک شهید آورده بودند.
یکی از بچه هاگوشش را روی قلبش گذاشته بود و گفته بود:« نمرده او را به بیمارستان برسانید.»
ما در خانه بودیم، آمدند و گفتند که روی مین رفته است .
راوی:خواهر شهید خلیل سفیدکار
#شهیدانه
#شهید_خلیل_سفیدکار
#آذربایجانغربی
@westaz_defa
#تیکه_کتاب
بعد از پیروزی انقلاب ناسازگاری¬ها شروع شد. قبل از جنگ ایران و عراق بعضی از گروه¬ها قد علم کردند. برای همین بچه¬ها زود مقاومت و جنگ را یاد گرفتند و زود بزرگ شدند. مخصوصاً شهر ما که مرزی و به ۷۲ ملت مشهور بود.
در مقابل این ناآرامیها نوجوان¬ها مجبور به برداشتن اسلحه¬ها که از خودشان بزرگتر بود، شدند. در سن کودکی، جوان شدند و در جوانی پیر شدند.
برادرم زمان شهادتش۲۶ ساله بود. یک روز سر خاک برادرم بودم که دومرد را دیدم که دنبال قبر یک شهید می گشتند، کنجکاو شده و از آنها پرسیدم:« دنبال قبر چه کسی می گردید؟»
گفتند:« دنبال قبر حاج خلیل سفیدکار می¬گردیم.»
گفتم:« اینجاست.»
گفتند:« آبجی یکی از عکس¬های شهادتش را بالای سرش می¬گذاشتید. چرا عکس جوانی¬اش را گذاشتید؟» گفتم:« عکس زمان شهادتش است.»
گفتند:«مگر چند سالش بود؟»
گفتم:« موقع شهادت ۲۶ سالش بود.»
باورشان نمی¬شد. آنها فکر می¬کردند او 35 یا 36 ساله بوده، در حالی که در اوج جوانی بود.
جنگ ناخدآگاه قیافه¬ها را پیر می¬کند. پوست را خراب می¬کند. سن را بالاتر از آن چیزی که هست نشان میدهد.
راوی:خانم سفیدکار
#بدون_خداحافظی
#شهید_ناصر_علیزاده
#شهید_خلیل_سفیدکار
@westaz_defa