#همسرانه
❤️نماز را اول وقت می خواند، وقتی ماه عسل به مشهد رفته بودیم، در هر صورت راننده را مجبور می¬کرد که به موقع برای نماز نگه دارد.
حتی موقع برگشت به راننده گفت:« تو چرا برای نماز صبح نگه نداشتی.»
راننده را مجبور کرد ماشین را نگه دارد، آنقدر با عجله پیاده شدیم که من مسح را از روی جوراب کشیدم که زود نماز را بخوانیم.
بعد که پرسیدم گفتند باید جوراب را در می¬آوردم.
راوی : همسر شهید ناصر علیزاده
#شهید_ناصر_علیزاده
#شهیدانہ
#شکوه_ایثار
@westaz_defa
#تیکه_کتاب
بعد از پیروزی انقلاب ناسازگاری¬ها شروع شد. قبل از جنگ ایران و عراق بعضی از گروه¬ها قد علم کردند. برای همین بچه¬ها زود مقاومت و جنگ را یاد گرفتند و زود بزرگ شدند. مخصوصاً شهر ما که مرزی و به ۷۲ ملت مشهور بود.
در مقابل این ناآرامیها نوجوان¬ها مجبور به برداشتن اسلحه¬ها که از خودشان بزرگتر بود، شدند. در سن کودکی، جوان شدند و در جوانی پیر شدند.
برادرم زمان شهادتش۲۶ ساله بود. یک روز سر خاک برادرم بودم که دومرد را دیدم که دنبال قبر یک شهید می گشتند، کنجکاو شده و از آنها پرسیدم:« دنبال قبر چه کسی می گردید؟»
گفتند:« دنبال قبر حاج خلیل سفیدکار می¬گردیم.»
گفتم:« اینجاست.»
گفتند:« آبجی یکی از عکس¬های شهادتش را بالای سرش می¬گذاشتید. چرا عکس جوانی¬اش را گذاشتید؟» گفتم:« عکس زمان شهادتش است.»
گفتند:«مگر چند سالش بود؟»
گفتم:« موقع شهادت ۲۶ سالش بود.»
باورشان نمی¬شد. آنها فکر می¬کردند او 35 یا 36 ساله بوده، در حالی که در اوج جوانی بود.
جنگ ناخدآگاه قیافه¬ها را پیر می¬کند. پوست را خراب می¬کند. سن را بالاتر از آن چیزی که هست نشان میدهد.
راوی:خانم سفیدکار
#بدون_خداحافظی
#شهید_ناصر_علیزاده
#شهید_خلیل_سفیدکار
@westaz_defa