eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این دعوتی از طرف شهداست؛ شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن و مدیون هیچکس نمی‌مونن! کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان✅ ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀«۸ دی ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 شهید منصور شریفی در سوم دی ماه 1343 در بخش شهداد کرمان به دنیا آمد. این جانباز ۷۰ درصد ، پس از تحمل سالها رنج و مشقت زیاد در سال ۹۶ به یاران شهیدش پیوست. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار منصور شریفی یزدی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
📚 درگاه این خانه بوسیدن است 📖کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است نوشته زینب عرفانیان است. کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است خاطرات فروغ منهی مادر شهیدان داوود خالقی‌پور، رسول خالقی‌پور، علیرضا خالقی‌پور است. کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است خاطراتی از زندگی این بانوی بزرگوار است که شاهد شهادت فرزندانش در راه وطن بود. این کتاب روایتی اندوهناک و سرشار از شجاعت است که نسل امروز را با حقیقت دفاع مقدس بیشتر آشنا می‌کند. 🥀 @yaade_shohadaa
🥀لب روی لب‌هایش گذاشتم. انگار یک تخته‌چوب زیر لبم آمد. سخت و خشک. هیچ گوشتی به تن بچه‌ام نمانده بود. یاد روضه اباعبدالله کنار پیکر علی‌اکبر دلم را چنگ زد. آقا کنار پیکر پسرشان چه کشیدند؟ بچه‌هایم خاک پای علی‌اکبرش هم نبودند. چشم‌هایم را بستم. صورت به صورت علی. عمیق نفس می‌کشیدم تا بوی جانش در مشامم بماند. دیگر نه چیزی می‌دیدم، نه چیزی می‌شنیدم. از این دنیا جدا شده بودم. شناور در بی‌وزنی و خلسه‌ای عمیق. جایی میان زمین و آسمان. جایی در انتظار بهشت. دستم را زیر سرش بردم تا بغلش کنم؛ مثل وقتی به دنیا آمد. پرستار در پتو پیچیده بودش و کنارم خواباندش. چشم‌هایش مثل امروز بسته بود. به خودم چسباندمش. مشت‌های کوچک و هاله صورتی لپ‌هایش را بوسیدم. زیر گلویش را بو کردم؛ بوی بهشت می‌داد. داوود و رسول چه ذوقی کردند از دیدن برادر کوچکشان. تا نصفه‌شب دور علیرضا می‌پلکیدند. اسباب‌بازی پیدا کرده بودند. مادرشوهرم و محمودآقا هم ذوقشان کمتر از بچه‌ها نبود. آن شب همه‌مان ذوق‌زده از ورود مهمان جدید تا دیروقت بیدار ماندیم. روز اول که به خانه محمودآقا آمدم، حتی فکرش را هم نمی‌کردم بتوانم یک روزِ دیگر اینجا دوام بیاورم؛ چه برسد به اینکه سه بچه قدونیم‌قد داشته باشم. روز عقدم همه مشغول کار خودشان بودند و من هم مشغول بازی. خوشحال از آن‌همه مهمانی که در خانه بود، جولان می‌دادم و میوه و شیرینی می‌خوردم. نمی‌دانستم این‌همه بروبیا برای مراسم عقد من است. وسط شیطنت‌ها و سرک کشیدن میان بزرگ‌ترها، خاله بهجت صدایم زد. چادر سفیدی را سرم کرد و صورتم را بوسید:  -فروغ جان! الان یه آقایی میاد ازت امضا بگیره. هر جا رو گفت، امضا کن. موهایم را از کنار صورتم، زیر چادر می‌داد که عمو محسن و عاقد آمدند. عاقد کت بلندی تنش بود. دفتر بزرگی را مقابلم باز کرد. عمو محسن قلم را در جوهر فرو برد و دستم داد: -قزم امضا اله. با یک دست چادر را محکم زیر گلو چسبیده بودم و با یک دست امضا می‌کردم. ذوق‌زده و خوشحال از آن‌همه امضا. از روز بعد رفت و آمدهای زنانه شروع شد. خاله و عزیز مدام در راه بازار بودند. از خرید عروسی‌ام همین تنها ماندن در خانه نصیبم شده بود. صبح می‌رفتند و ظهر با یک کفش سفید برمی‌گشتند. کفش را پایم می‌کردند، می‌دیدند کوچک است. بعد از ظهر می‌رفتند و مغرب با یک جفت کفش دیگر می‌آمدند که برایم بزرگ بود. برای هر تکه از خریدم چند بار این راه را می‌رفتند و می‌آمدند. داستانی شده بود. یکی نبود بگوید: «مگر کاری زنانه‌تر از خرید عروسی هم وجود دارد؟ خب این بچه را هم همراه خودتان ببرید.» 🥀 @yaade_shohadaa
🎥فیلم سینمایی "تگرگ و آفتاب" 🎬اطلاعات فیلم: سال تولید: ۱۳۹۳ مدت‌زمان فیلم: ۹۸ دقیقه ژانر: اجتماعی کارگردان: رضا کریمی نویسنده: رضا کریمی بازیگران: پریوش نظریه، جواد عزتی ✍🏻یحیی که رزمنده جوانی است و برای یک مرخصی چند روزه به شهر آمده ناخواسته در موقعیتی خاص قرار می‌گیرد و تردید در اینکه در شهر بماند یا دوباره به منطقه برگردد و... 🥀 @yaade_shohadaa
13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔مادرانه‌های شهدایی ❤️‍🔥دقایقی با دلتنگی‌های مادران شهدا 🥀روایت بانو عزت ابوعلی عطاآبادی مادر شهید مهدی بهرامی 🥀 @yaade_shohadaa
🍁 او کف پای مرا می‌بوسید و من، دانه‌دانه انگشت‌های او را ... 💔مادرش میگفت: «نمی‌توانست سختی ما را ببیند. آن روز‌ها با هزار زحمت ۲ تا اتاق موقتی ساخته‌بودیم و خانه‌مان چیزی به اسم حیاط و دیوار نداشت. حسن که از جبهه آمد مرخصی و آن وضعیت را دید، دلش طاقت نیاورد. با پس‌انداز خودش سفارش داد ۲ کامیون سنگ آوردند. با همان سنگ‌ها دورتادور آن ۲ اتاق را دیوار کشید و خیالش از امنیت خانه راحت شد. پسر ارشدم بود و تا دلت بخواهد عزیز... هم درس می‌خواند هم کار می‌کرد تا کمک‌حال پدرش باشد. عصر‌ها که با دست‌های سیاه از کارگاه جوشکاری می‌آمد، از قنات آب می‌کشیدم تا دست‌هایش را بشوید. اما قبل از آن، اول، دانه‌دانه آن ۱۰ انگشت سیاه و کثیف را می‌بوسیدم. خجالت می‌کشید، ناراحت می‌شد، اعتراض می‌کرد، اما من با افتخار می‌گفتم: پیامبر خدا (ص) هم دست کارگر را می‌بوسید... دردسرت ندهم. اینقدر برایت بگویم که هر کاری می‌کردم، به خاطر او بود؛ به خودم می‌گفتم: بلند شو خونه رو جارو کن که الان حسن میاد. زودتر غذا رو آماده کن که حسن برسه حتماً خیلی گرسنه‌ست و... آخه نمی‌دانی چقدر زحمت می‌کشید و چطور برای آسایش ما، راحتی را به خودش حرام کرده‌بود. دلم می‌خواست بداند قدردان زحماتش هستم. اما او خودش از همه قدرشناس‌تر بود. تا از راه می‌رسید، صورت و دستم را می‌بوسید. حتی گاهی می‌نشست و کف پایم را هم می‌بوسید. وقتی اعتراض می‌کردم، می‌گفت: «مگه نشنیدی میگن بهشت زیر پای مادره؟ من با این کار دارم توی بهشت سیر می‌کنم...» 🍂خاطره از مادر شهید حسن حاجی حسن 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅ سی‌‌وچهارم: 🌷دعای روز شنبهحضرت فاطمة(س) در دعای روز شنبه 🌟 خدایا! گنجینه های رحمتت را برای ما بگشای و به ما ـ ای خدا ـ رحمتی ارزانی دار که از آن پس، ما را در دنیا و آخرت، عذاب نکنی، و از نعمت گسترده ات ما را رزق حلال و پاکیزه روزی کن، و ما را محتاج و نیازمند کسی جز خودت مگردان، و سپاسگزاری ما را از خودت، و نیازمندی و درویشی ما را به درگاهت زیاده کن، و با تو، بی نیازی و کفایت از غیر تو است. 🌴بار خدایا! در دنیا، برای ما گشایش قرار ده. خدایا! به تو پناه می بریم از این که در هیچ حالی، روی خویش را از ما بگردانی؛ بلکه همواره توجّه تو را خواهانیم. ☘بار خدایا! بر محمّد و آل محمّد، درود فرست و آنچه را تو خود دوست داری، به ما عطا کن و آن را نیروی ما برای آنچه تو دوست داری، قرار ده، ای رحم کننده ترین رحم کنندگان! 📗بحار الأنوار : ج ۹۰ ص ۳۳۸ ح ۴۸ 🥀 @yaade_shohadaa
💔 ۴ روز تا شهادت سردار دل‌ها... 🥀مرحبا ای شهید زندۀ عشق پیش ارباب، روسپید شدی تلخ بود این خبر، جدید نبود سال‌ها پیش از این شهید شدی 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟! 🥀غنچه‌ی نشکفته شهید "فاطمه سادات طالقانی" 💔فاطمه سادات، بیست و سوم تیرماه ۱۳۵۷ بدنیا آمد. پدرش مسئول فرهنگی جهاد سازندگی ماهشهر بود و از اصفهان به همراه خانواده برای خدمت در جهاد به ماهشهر آمده بود. نهم تیر ماه سال ۱۳۶۰، در ماهشهر منافقین کانکسی را که او شب ها به همراه همسر و فرزندش در آن می خوابیدند، آتش زدند و دخترش که حدود دو هفته به تولد سه سالگیش مانده بود، زنده زنده در آتش سوخت و پَرپَر شد. جسم نازنینش در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. ♦️تلاوت سوره ی «کوثر» هدیه به غنچه‌ی نشکفته شهید "فاطمه سادات طالقانی" بیست‌وهفتم 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا