#دوازدهمینچلهتوسلبهشهدا
#شهدای_نیروی_انتظامی (ناجا)
#روز سیویکم
❤️🔥هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام «محمدرضا نورآیین»
♦️شهید محمدرضا نورآیین نیروی کادر یگان امداد زاهدان جانش را در راه حفظ امنیت شهروندان فدا کرد.
"نورآیین" پلیس یگان امداد زاهدان در پی تعقیب و گریز قاچاقچی سوخت، با ایجاد یک سانحه عمدی قصد مجرمانه ای داشت که با هوشیاری پلیس زمینگیر شدند. در این عملیات متاسفانه یکی از رزمندگان دلیر ناجا توسط خودرو قاچاقچی بصورت عمد زیر گرفته شده که منجر به شهادت محمدرضا نورآیین در ۲۶ آبان ماه سال ۱۴۰۰ شد و تلاش برای دستگیری سایر همدستان قاچاقچیان ادامه دارد.
🥀 @yaade_shohadaa
#معرفی_کتاب
📚کتاب پوتینهای مریم
کتاب پوتینهای مریم نوشتهی فریبا طالش پور، روایتگر خاطرات یک بانوی خرمشهری به نام مریم امجدی از دوران جنگ عراق علیه ایران است.
مریم امجدی که دوران نوجوانی و جوانیاش همزمان با روزهای جنگ بوده است، پس از انقلاب حین تحصیل در دبیرستان به عضویت حزب جمهوری اسلامی، جهاد سازندگی و بسیج مستضعفین خرمشهر درآمد و دورههای امدادگری و فنون نظامی را آموزش دید.
امجدی با شروع حمله عراق به خرمشهر در مشاغل مختلف چون امدادرسانی در بیمارستان، نگهداری از انبار مهمات مسجد جامع خرمشهر خدمت کرده و نیز در این مدت گاهی به خط مقدم جبهه رفته است.
فریبا طالش پور در کتاب پوتینهای مریم که با مصاحبههایش از مریم امجدی شکل گرفته تلاش کرده تا به نقل خاطراتی از ایشان در زمان شروع جنگ ایران و عراق و اشغال خرمشهر تا زمان آزادسازی آن بپردازد.
مریم امجدی این روزها در میان ما نیست و چندی پیش از بین ما پر کشیده است. این راوی دفاع مقدس، یکی از دختران شجاع خرمشهری است که در شهریور ۵۹ و در آغاز هجوم دشمن به کشورمان تنها ۱۷ سال داشت، اما در برابر دشمن بعثی ایستاد و با شروع تهاجم به شهر دلاور خرمشهر، در مشاغل مختلفی چون امدادرسانی و نگهبانی انبار مهمات مسجد جامع خرمشهر خدمت کرد. او در این مدت، گاهی به خط مقدم جبهه نیز رفت.
امجدی در سال ۱۳۹۰ در حالی که فقط ۴۸ سال داشت، دار فانی را وداع گفت.
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#برشی_از_یک_کتاب
#پوتینهای_مریم
🥀 اسم عباس را هم در مدرسهٔ سینا نوشتند. آنجا دختر و پسر کنار هم درس میخواندند. آقام وقتی فهمید مدرسه مختلط است، تلفنی از خواهرم خواست مراقبم باشد تا حتماً روسری و چادر سر کنم. البته آن موقع دیگر خودم به حجاب علاقه پیدا کرده بودم. مدرسه راهنمایی سینا، در محلهٔ کارمندی گچساران، که جزء قسمتهای اعیاننشین شهر به حساب میآمد، قرار داشت. از خانه خواهرم که یکی از خانههای شرکت نفتی مرکز شهر بود، تا مدرسه یک ساعتی فاصله داشت.
من و عباس این راه را پیاده میآمدیم. مسیر خلوت و کم رفت و آمدی بود. عباس گاهی برای اینکه زودتر به مدرسه برسد و با بچهها فوتبال بازی کند، جلوجلو میرفت. با کتابهای درسی به پشت خودش میکوبید و میگفت: «هُش! تند برو!»
از این حرف عباس، بلندبلند میخندیدم. کلاس من و عباس جدا از هم بود. کلاس ما ۲۸ شاگرد داشت؛ بیست نفر پسر و هشت نفر دختر. تمام دخترهای مدرسه بیحجاب بودند و از اینکه من روسری بر سر داشتم، تعجب میکردند. یک بار یکی از آنها پرسید: «تو هر روز، روزه میگیری؟»
گفتم: «نه چطور مگه؟»
گفت: «آخه، هرکس روزه میگیره، روسری سرش میکنه!» برایش توضیح دادم که اینطور نیست و ما باید خودمان را از نامحرم بپوشانیم، اما دخترها حرف مرا قبول نمیکردند. همه بچهها فکر میکردند من کچلم و برای همین روسری سرم میکنم. روزی در دستشویی، بچهها از من خواستند موهایم را به آنها نشان دهم. روسریام را باز کردم. وقتی موهای بلند و پُرپشت مرا دیدند، خیلی تعجب کردند و گفتند: «دهه... تو که مو داری؟»
🥀عصر روز دوم یا سوم بود که خواهری سبزهرو و قدبلند که مانتو بر تن و روسری بر سر داشت، به مسجد آمد و شروع کرد به داد و بیداد که شما برادرا چرا سری به قبرستان جنتآباد نمیزنین؟ چرا به ما کمک نمیکنین؟ چرا ما را با اون همه جسد تنها میذارین؟ دیشب سگا به ما حمله کردن. اگه خودتان نمییاین، لااقل اسلحهای به ما بدین تا سگارو بکشیم. میگفت دیشب سگها جسد پسری به اسم سعید را بردند و دست و پایش را خوردند. مادر آن پسر هم آمده بود و داد و بیداد میکرد. چند نفر از برادران را همراه او فرستادند و به آنها گفتند که شبها را در آن جا نگهبانی بدهند و همه سگها را بکشند. قبل از رفتن با آن خواهر صحبت کردم. اسمش زهره حسینی بود. از همان روز اول جنگ به زن مردهشور قبرستان کمک میکرد. خیلی کلافه بود. سر و وضع مرتبی نداشت. لباسهایش خونی نبود، ولی چون با خاک و اجساد زیادی سروکار داشت، بوی تعفن میداد. بوی تعفنش در مسجد پخش شده بود. سر و صورت و دستهایش خاکی بود. به حالش غبطه خوردم. شجاعتی غیرقابل وصف داشت. آن چند روز را با اجساد سر کرده و در قبرستان مانده بود.
به خود گفتم: «من اینجا توی مسجد جامع وایستادهام و دلم خوشه که مثلاً دارم کار میکنم! او هم داره کار میکنه.» کنارم ایستاد و گریه کرد، دلداریاش دادم.
میگفت: «به خدا نمیدونی چه وضعیه، شب تا صبح باید به طرف سگ سنگ بندازیم. بعضی وقتا هم مجبوریم دنبالشون کنیم.»
برادرها که برای رفتن حاضر شدند، با من خداحافظی کرد و رفت.
#جمعه
🥀 @yaade_shohadaa
#معرفی_فیلم
🎥فیلم سینمایی "اروند"
🎬اطلاعات فیلم:
سال تولید: ۱۳۹۴
مدتزمان فیلم: یک ساعت و نوزده دقیقه
ژانر: جنگی_ اکشن_خانوادگی_درام
کارگردان: پوریا آذربایجانی
نویسنده: پوریا آذربایجانی
بازیگران اصلی: سعید آقاخانی، طناز طباطبایی، پانتهآ پناهیها، مهرداد صدیقیان، امید روحانی، حسین سلیمانی، کاظم سیاحی، علی شادمان
رده سنی: مناسب برای بالای ۱۵ سال
✍🏻فیلم «اروند»، در مورد یونس جانباز اعصاب و روان است؛ که حالا بیست و هفت سال پس از پایان جنگ، هنوز هم با خاطره هم رزمانش روزگار میگذراند. همراه شدن او با یک گروه تفحص اما اتفاقات تازهای را در این جریان سیال ذهن وارد میکند.
🎭جوایز و دستاوردها:
♦️برنده جایزه بهترین فیلم با موضوع جنگ و صلح در جشنواره بینالمللی فیلم جیپور (پوریا آذربایجانی)
♦️برنده تندیس زرین بهترین موسیقی متن در جشن بزرگ سینمای ایران (کارن همایون فر)
♦️برنده سیمرغ سیمین در سی و چهارمین جشنواره جهانی فیلم فجر بهترین دستاورد هنری و فنی (پوریا آذربایجانی)
♦️برنده سیمرغ سیمین جایزه ویژه هیئت داوران در سی و چهارمین جشنواره جهانی فیلم فجر (پوریا آذربایجانی)
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔نماهنگ بابا علی مظلوم
شبا توى كوفه چقدر خاليه جاش
نمىپيچه بازم صدای قدمهاش
ديگه بين نخلا براى هميشه
صداى نفسهاش شنيده نميشه
#رمضان_الکریم
🥀 @yaade_shohadaa
😭💔خدایا ما در درگاهت آبرویی نداریم
خدایا به آبروی شهدا امشب ما رو ببخش
خدایا به آبروی شهدا مارو مصداق " اللهم جعلنی عندک وجیها بالحسین علیه السلام فی الدنیا و الآخره" قرار بده...
خدایا به آبروی شهید محمودوند که پیکرش سوخت در تفحص، به آبروی صورت سوخته شهید محمودوند ظهور مولایمان رو نزدیک کن...
خدایا به حق ابراهیم هادی و به حق تشنگی های کانال کمیل، به حق پاره پاره های بدن شهدا از ما بگذر ....ما خطا کردیم ...
خدایا به حق بدن کبود و پارهپارهی شهید آرمان و شهید روحالله ببخش گناهانی رو که مانع اجابت دعاهامون میشه...
خدایا به حق لباسهای تکه پاره جا مانده در میدان مین، سختیها رو برای آبرومندان آسون کن...
خدایا به آخرین لحظه های شهادت جانبازان شیمیایی، آبرومون رو نریز...
خدایا به آبروی ابوالفضل سپهر که بی سر و سامان باقی الشهدا بود و آبرو دار پیش شهدا، بقیه غیبت مولایمان رو به حسین زهرا، بر ما ببخش....
خدایا قسمت میدیم به مظلومیت شهدای کرمان، امنیت و آرامش رو سهم مردم مظلوم غزه کن...
خدایا به چشمان گریان و منتظر مادر شهید صبوری قسم، هیچ بانویی در حسرت آرزوی مادری نماند...
شهدا
ما یادمون رفت سفره حرمت داره
ما سر سفره شما نشستیم...
شهدا ما یادمون رفت اخلاص شماها رو. یادمون رفت میدونهای مین رو
یادمون رفت اسارتها رو شکنجه ها رو...
شهدا یادمون رفت که شما از جون گذشتید از خانواده و فرزند و همسر و اما ما...
خدایا امشب به چشمان گریان مولایمان، مهدی جانمان، کوتاهی ما رو در حق شهدا ببخش...
🥀 @yaade_shohadaa
﷽
🏴 امشب از فَرقِ علے(ع) کعبه پُلے زد به بهشت ، چه مراعاتِ نظیرےست؛
علے،
کعبه،
بهشت...
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید معصومه زارعیان
#امام_زمان
#ماه_شعبان
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۱ فروردین ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 1365/4/29 در خانواده ای عشايری و مذهبی در اطراف شهر فراشبند پا به عرصه گيتی نهاد.
مرداد ماه 1385 راهی خدمت سربازی شد و ۳ماه دوره آموزشی را در شهرستان جهرم گذراند و سپس به شهرستان رودبار جنوب استان کرمان منتقل شد و براي پاسداری از مرزهای کشور راهی آنجا شد و بقيه خدمت مانده را در مبارزه با اشرار قاچاقچی مواد مخدر مشغول بود که در سال 1386 هنگام درگيری با اشرار مواد مخدر به درجه رفيع شهادت نايل گرديد .
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار غضنفر ذوالفقار زاده «صلوات»
#شهید_امنیت
🥀 @yaade_shohadaa
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلی اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ
خدایا بفرست بر خفتگان در گور نشاط و سرور
اَللّهُمَّ اَغْنِ کُلَّ فَقیرٍ اَللّهُمَّ اَشْبِعْ کُلَّ جایِعٍ اَللّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیانٍ
خدایا دارا کن هر نداری را خدایا سیر کن هر گرسنه ای را خدایا بپوشان هر برهنه را
اَللّهُمَّ اقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدینٍ اَللّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کُلِّ مَکْرُوبٍ اَللّهُمَّ رُدَّ
خدایا ادا کن قرض هر قرضداری را خدایا بگشا اندوه هر غمزده را خدایا به وطن بازگردان هر
کُلَّ غَریبٍ اَللّهُمَّ فُکَّ کُلَّ اَسیرٍ اَللّهُمَّ اَصْلِحْ کُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُورِ
دور از وطنی را خدایا آزاد کن هر اسیری را خدایا اصلاح کن هر فسادی را از کار
الْمُسْلِمینَ اَللّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَریضٍ اَللّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناکَ اَللّهُمَّ
مسلمین خدایا درمان کن هر بیماری را خدایا ببند رخنه فقر ما را به وسیله دارائی خود خدایا
غَیِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِکَ اَللّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّیْنَ وَاَغْنِنا مِنَ
بدی حال ما را بخوبی حال خودت مبدل کن خدایا ادا کن از ما قرض و بدهیمان را و بی نیازمان کن از
الْفَقْرِ اِنَّکَ عَلی کُلِّشَیءٍ قَدیرٌ
نداری که راستی تو بر هر چیز توانائی.
#ماه_رمضان
🥀 @yaade_shohadaa
#دوازدهمینچلهتوسلبهشهدا
#شهدای_نیروی_انتظامی (ناجا)
#روز سیودوم
❤️🔥هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام «رضا هدایتی»
♦️سرباز وظیفه شهید رضا هدایتی متولد سال ۷۷ بود که هنگام ماموریت کنترل و پایش نوار مرزی، در منطقه سردشت آذربایجان غربی، در تاریخ ۱۴ آبان ماه سال ۱۴۰۰ به شهادت رسید.
🥀 @yaade_shohadaa
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هفدهم
💠 ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشیها همه تن و بدنمان میلرزید.
اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»
💠 چهارچوب فلزی پنجرههای خانه مدام از موج #انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
آخرین نفر زنعمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکشهای انفجار بهتون نمیخوره!»
💠 اما من میدانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپشهای قلب #عاشقش را در قفسه سینهام احساس کردم.
من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟
💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زنعمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای #توسل بخونیم!»
در فشار وحشت و حملات بیامان داعشیها، کلمات دعا یادمان نمیآمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از #اهل_بیت (علیهمالسلام) تمنا میکردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد.
💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجرههای اتاق رفت.
حلیه صورت ظریف یوسف را به گونهاش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگندهها شمال شهر رو بمبارون میکنن!»
💠 داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.
تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سختتر گریههای یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من میدیدم برادرزادهام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.
💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.
مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرتزده نگاهش میکرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.
💠 ما مثل #پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع میسوخت.
یوسف را به سینهاش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟»
💠 عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانکهاشون پیدا بود که نزدیک شهر میشدن.»
از تصور حملهای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچهها میگفتن #ایرانیها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچهها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشیهامون رو شارژ کنیم!»
💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد.
به #همت جوانان شهر، در همه خانهها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بیپاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»
💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.
نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»...
ادامه دارد...
✍️نویسنده: فاطمه ولینژاد
🥀 @yaade_shohadaa
👆🏻فرازی از وصیتنامهی شهید علیاکبر عبداللهی
💔راه و مقصد ما معلوم است؛ آزادی قدس از راه سرخ کربلا...
#رفیق_شهید 🌹
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید حاج حسین خرازی
#امام_زمان
#ماه_شعبان
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۲ فروردین ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 در سال ۹۵ در جریان تیراندازی یکی از قاچاقچیان مواد مخدر در شهرستان کازرون که پس از انتقال به کلانتری در یک موقعیت مناسب اقدام به برداشتن اسلحه ماموران کرده و ماموران حاضر در کلانتری را به رگبار بست، سروان یوسف فرهادی، ستوان یکم عباسی و ستوان سوم سلمان عایدی سه مامور انتظامی به شهادت رسیدند.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار یوسف فرهادی «صلوات»
#شهید_امنیت
🥀 @yaade_shohadaa