eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: ✍🏻گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این یک دعوت از طرف شهداست؛ #شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن...♥️ ♥️#شهدا مدیون هیچکس نمی‌مونن! ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
📚کتاب سلام بر ابراهیم آنچه در کتاب سلام بر ابراهیم، به رشته تحریر درآمده است زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است. در مقدمه کتاب سلام بر ابراهیم، آمده است: "این کتاب نه تنها یادآور شهیدی قهرمان، بلکه بیانگر احوال مردی است که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت. در عصری که نوجوان و جوان ما با تأثیر پذیری از الگوهای کم مایه در عرصه های ورزشی و هنری و... در کوره راه های زندگی، یوسف وار هر گامشان را چاهی در پیش و گرگی در لباس میش در کمین است، مروری بر زندگی ابراهیم ها می تواند چراغی در شب ظلمانی باشد. چرا که پیر ما فرمود: «با این ستاره ها راه را می شود پیدا کرد.»" این اثر حاصل بیش از پنجاه مصاحبه از خانواده، یاران و دوستان آن شهید است که همگی در گردآوری این مجموعه ارزشمند کمک رسان بودند. نویسنده کتاب سلام بر ابراهیم گروهی از نویسندگان انتشارات شهید ابراهیم هادی هستند. 🥀 @yaade_shohadaa
🥀 در ایام مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم. بعد با موتور به منزل یکی از رفقا برای مراسم افطاری رفتیم. صاحبخانه از دوستان نزدیک ابراهیم بود. خیلی تعارف می کرد. ابراهیم هم که به تعارف احتیاج نداشت! خلاصه کم نگذاشت. تقریباً چیزی از سفره اتاق ما اضافه نیامد! جعفر جنگروی از دوستان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور می رفت و دوستانش را صدا می کرد. یکی یکی آ نها را می آورد و می گفت: ابرام جون، ایشون خیلی دوست داشتند شما را ببینند و... ابراهیم که خیلی خورده بود و به خاطر مجروحیت، پایش درد می کرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسی کند. جعفر هم پشت سرشان آرام و بی صدا می خندید. وقتی ابراهیم می نشست، جعفر می رفت و نفر بعدی را می آورد! چندین بار این کار را تکرار کرد. ابراهیم که خیلی اذیت شده بود با آرامش خاصی گفت: جعفر جون، نوبت ما هم می رسه! آخرشب می خواستیم برگردیم. ابراهیم سوار موتور من شد و گفت: سریع حرکت کن! جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زیاد شد. رسیدیم به ایست و بازرسی! من ایستادم. ابراهیم باصدای بلند گفت: برادر بیا اینجا! یکی از جوان های مسلح جلو آمد. ابراهیم ادامه داد: دوست عزیز، بنده جانباز هستم و این آقای راننده هم از بچه های سپاه هستند. یک موتور دنبال ما داره میاد که... بعد کمی مکث کرد و گفت: من چیزی نگم بهتره، فقط خیلی مواظب باشید. فکر کنم مسلحه! بعد گفت: بااجازه و حرکت کردیم. کمی جلوتر رفتم توی پیاده رو و ایستادم. دوتایی داشتیم میخندیدیم. موتور جعفر رسید. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! بعد متوجه اسلحه کمری جعفر شدند! دیگر هر چه میگفت کسی اهمیت نمیداد و... تقریباً نیم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شناخت. کلی معذرت خواهی کرد و به بچه های گروهش گفت: ایشون، حاج جعفر جنگروی از فرماندهان لشگر سیدالشهداء هستند. بچه های گروه، با خجالت از ایشان معذرت خواهی کردند. جعفر هم که خیلی عصبانی شده بود، بدون اینکه حرفی بزند اسلحه اش را تحویل گرفت و سوار موتور شد و حرکت کرد. کمی جلوتر که آمد ابراهیم را دید. در پیاده رو ایستاده و شدید میخندید! تازه فهمید که چه اتفاقی افتاده. ابراهیم جلو آمد، جعفر را بغل کرد و بوسید. اخم های جعفر بازشد. او هم خنده اش گرفت. خدا را شکر با خنده همه چیز تمام شد. 🥀 @yaade_shohadaa
🍃 پروردگار اگر این موقعیت حساسی که به خاطر حوادث به دین و ملت و مملکت فرصت یافتم در کنار برادران ژاندارمری انجام وظیفه نمایم و به مصداق آیه ( إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ * اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ). از درگاه با عظمت و بزرگوارت می‌خواهم مرا استوار گردانی به راهم که راه توست و دور بداری از راهی که مورد خشم و غضب توست. هرگز به من یاری و توانایم ندهی که ظلمی در حق کسی روا دارم. دفاع از حق مظلوم فداکار و از خود گذشته باشم و آرزوی من این است که مرگم به صورت شهید در راه تو باشد، ای پروردگار قادر متعال. 🥀فرازی‌ از‌ وصیت علی‌اصغر ناصحی‌پور 🥀 @yaade_shohadaa
✨عِندَ رَبَّهُم یُرزَقوُن... 💔بچه هایی که قرار است شهید بشوند، از چند روز قبل حرکات و رفتارشان طور دیگری می شود؛ البته طوری نیست که من بتوانم تفسیرش کنم، یعنی قابل بیان نیست! بلکه باید با اینها برخورد کرد، باید اینها را دید و عوالم شان را درک کرد. یکی از همین افراد برادر عزیزمان "مهدی خندان" بود؛ که من از سه روز قبل تر احساس کردم این برادرمان به انتهای خط رسیده و موعد پروازش نزدیک است! حالاتش، حالات دیگری بود. چشمهایش اکثراً اشک آلود بود و بیشتر با خدای خودش راز و نیاز می کرد. وقتی داشتیم می رفتیم عملیات، من به وضوح شادابی و نشاط را در چهره مهدی می دیدم. شب حمله، شبی مهتابی بود و وقتی نور مهتاب به چهره مهدی می افتاد، نور از سیمای او ساطع می شد. من سه سال با مهدی بودم، اما هیچ وقت چهره اش را آن طور نورانی ندیده بودم. دقیقاً چهره اش توصیفی بود که استاد مطهری شهید داشت:«نشاط شهید، نشاط زنده است.» وقتی درگیری شروع شد، چیزی که اصلاً برای مهدی معنا نداشت ترس و واهمه از دشمن بود. درگیر و دار درگیری وقتی به مهدی نگاه می کردیم، پنداری تمام وقت او را با نور پوشانده بودند. وقتی هم که درگیری شروع شد، تنها چیزی که برای او اهمیت نداشت ترس بود. او با رشادت و شجاعتی عجیب رجز می خواند و بچه ها را به سمت دشمن هدایت می کرد... ✍🏻به روایت علی جزمانی (فرمانده گردان مقداد بن اسود) از شهید "مهدی خندان" 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀«۱۰ شهریور ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔شهید محمد نوروزی فرزند نوروزعلی متولد ۱۳۵۸ در قزوین بود. او بیش از ۴ سال در دفاع از حرم اهل بیت(ع) داوطلبانه در جبهه مقاومت حضور داشت و با تروریست‌های تکفیری جنگید. این رزمنده مقاومت در عملیات‌های مختلفی همچون آزادسازی بوکمال، آزادسازی حلب، آزادسازی حومه ادلب و آزادسازی تدمر حضور داشت. شهید نوروزی طی نبرد مجاهدانه خود در جبهه مقاومت، دچار مجروحیت شیمیایی شده و سال‌ها به نام جانباز مدافع حرم شناخته می‌شد. ایشان به دلیل شدت عارضه شیمیایی در در سال ۱۴۰۰ در سوریه آسمانی شد و به یاران شهیدش پیوست. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار محمد نوروزی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
هدایت شده از یادِ شهدا
✨﷽✨ 🥀 چله شانزدهم توسل به شهدا تعجیل در ظهور عجل الله تعالی فرجه و برای نجات از ها 💚چله سوره حمد💚 برای بازگشت آرامش به دل‌هایمان حیا به بانوان سرزمینمان غیرت به مردهای سرزمینمان برآورده به خیر شدن حاجاتمان به «شهدای آزاده» 💔❤️‍🔥 متوسل می‌شویم🤲🏻 🎁هر روز هدیه به یک شهید والامقام ✅ تاریخ شروع 🖤چهاردهم شهریور: همزمان با شهادت امام رضا علیه‌السلام💔❤️‍🔥 https://eitaa.com/joinchat/609943782Cb426596ccf
🌾 رمان (بدون تو هرگز) 🌾قسمت: ۳۱ 🌾مهمانی بزرگ بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون …  علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره … اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه … منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه … نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره … بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش …قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده …  همه چیز تا این بخشش خوب بود …  اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن …  هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد … پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت … زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش …دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه …  مراقب پدرم و دوست های علی باشم … یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد … یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم …  و زینب و مریم رو دعوا کردم …. و یکی محکم زدم پشت دست مریم… نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن …  قهر کردن و رفتن توی اتاق … و دیگه نیومدن بیرون … توی همین حال و هوا … و عذاب وجدان بودم …  هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد … قولش قول بود … راس ساعت زنگ خونه رو زد …  بچه ها با هم دویدن دم در … و هنوز سلام نکرده … – بابا … بابا … مامان، مریم رو زد … ادامه دارد.. ✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی ⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است. 🥀 @yaade_shohadaa
در هر امری به سخنان حضرت امام(قدس سره) مراجعه کنید! با سکوتش سکوت کنید و با اعتراضش، اعتراض. با تأییدش، تأیید و با تکذیبش، تکذیب... من، فقط یک آرزو دارم و آن این که اعمالی که انجام داده‌ام و انجام می‌دهم، قبول درگاه خدای تعالی باشد. ✍🏻فرازی‌ از‌ وصیت شهید مسعود ملاحسینی 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️‍🔥مردان را دعوت به غیرت و بانوان را دعوت به رعایت حجاب می‌کنم.‌.. به یاد شهید سیدسجاد خلیلی 🥀 @yaade_shohadaa
شهیدی که ۳ روز به اربعین متولد شد... ۳ روز مانده به محرم مفقود شد... شب قدر پیکرش سالم و با طراوت در خاک کربلا تفحص شد.💔 شهیدی که روز تولد و خاکسپاریش یکی شد❗️ طلبه جوان خوشرو؛ خوش‌پوش سال ۶۰ پسر مجرد و مایه‌داری که با وجود ثروت کلانِ پدرش طلبه شد... و املاک و میلیاردها تومن ارثشو بخشید به ایتام... 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀«۱۱ شهریور ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 یک بیمار اعصاب و روان به وسیله اورژانس با همراهی نیروی انتظامی و اورژانس اجتماعی به بیمارستان ولایت دامغان اعزام و اقدامات اولیه درمانی مورد نیاز برای بیمار انجام شد. اما بیمار در فرآیند درمان همکاری نداشت و به قصد فرار از اورژانس بیمارستان خارج شد و در جلوی ورودی بیمارستان با پلیس درگیری فیزیکی پیدا می کند و با دستیابی به اسلحه پلیس به سمت وی شلیک میکند. شهید رحیمی بر اثر تیراندازی یک بیمار اعصاب و روان در بیمارستان ولایت دامغان به شهادت رسید. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار محمدجواد رحیمی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
هدایت شده از یادِ شهدا
✨﷽✨ 🥀 چله شانزدهم توسل به شهدا تعجیل در ظهور عجل الله تعالی فرجه و برای نجات از ها 💚چله سوره حمد💚 برای بازگشت آرامش به دل‌هایمان حیا به بانوان سرزمینمان غیرت به مردهای سرزمینمان برآورده به خیر شدن حاجاتمان به «شهدای آزاده» 💔❤️‍🔥 متوسل می‌شویم🤲🏻 🎁هر روز هدیه به یک شهید والامقام ✅ تاریخ شروع 🖤چهاردهم شهریور: همزمان با شهادت امام رضا علیه‌السلام💔❤️‍🔥 https://eitaa.com/joinchat/609943782Cb426596ccf
🌾 رمان (بدون تو هرگز) 🌾قسمت: ۳۲ 🌾 تنبیه عمومی! علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد …  اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم … به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود … خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد … تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن …اون هم جلوی مهمون ها … و از همه بدتر، پدرم … علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت … نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت … – جدی؟ … واقعا مامان، مریم رو زد؟ … بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن … و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن … و علی بدون توجه به مهمون ها … و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه… غرق داستان جنایی بچه ها شده بود … داستان شون که تموم شد …  با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت … – خوب بگید ببینم … مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد … و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن … و با ذوق تمام گفتن …  _با دست چپ … علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من … خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید … و لبخند ملیحی زد… – خسته نباشی خانم … من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام … و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها …  هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود… بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن … منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین … از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود …  چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد … اون روز علی … با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد …  این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد … و اولین و آخرین بار من… ادامه دارد... ✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی ⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است. 🥀 @yaade_shohadaa
آنقدر به جبهه مى روم و مى جنگم تا شهيد شوم. اى جوانان نكند در رختخواب ذلت بميريد كه حسين (ع) ، در ميدان نبرد شهيد شد و مبادا در غفلت بميريد ، كه على (ع) در محراب عبادت شهيد شد و مبادا در حال بى تفاوتى بميريد ، كه على اكبر حسين (ع) در راه حسين (ع) و با هدف شهيد شد. ✍🏻فرازی‌ از‌ وصیتنامه شهید مهدی شوشتری 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️‍🔥با رفــــتنت مصیبت زهـــرا(سلام علیها) شروع شد؛ داغ پــــسر به ســــینه‌ی مــــادر گــــذاشتند... 🖤شــــهادت پــــیامبر گرامی اســــلام حــــضرت مــــحمد(صلی الله علیه و آله) و شهادت امــــام حــــسن مجتبی(علیه السلام) تــــسلیت باد... (صلوات الله علیه) (علیه‌السلام) 🥀 @yaade_shohadaa