eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: ✍🏻گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این یک دعوت از طرف شهداست؛ #شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن...♥️ ♥️#شهدا مدیون هیچکس نمی‌مونن! ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️‍🔥قدس امکان ندارد آزاد بشود جز با پرچمداری شیعه... 🎥حاج قاسم عزیز 🥀 @yaade_shohadaa
آخرین دست‌نوشته شهید مصطفی عارفی 💔امشب خیلی دلم گرفته، بعد از چندین ماه دوندگی و آموزش و تست برای اعزام به سوریه، امروز هم مثل پی‌گیری‌های گذشته با مسئول اعزام تماس گرفتم. ۱۵ بار صبح تماس گرفتم که گوشیم را جواب نداد. حدود ۱۰ مرتبه بعد از نماز مغرب که سرانجام گوشی را برداشت و خلاصه صحبتش این بود که از دستت خسته شدم، دیگه پیگیری نکن. گفتم می‌خوام ببینم شما رو. گفت من نمی‌خوام ببینمت. خیلی دلم گرفت. گوشی را قطع کرد. به یکی از آشناها که می‌دونستم جواب میده تماس گرفتم. ایشون هم گفت به تکلیفت عمل کن؛ یعنی نمی‌تونم برات کاری کنم. باز مثل همیشه که همه‌ی درها به روم بسته شد، دلم هوای امام رضا(علیه‌السلام) رو کرد. بغض گلومُ فشار می‌داد، ولی نمی‌خواستم زنو بچم این درموندگیمو ببینن، سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. مثل معمول دنبال چند نفر دیگه هم رفتم تا تنها حرم نریم. تو راه یکباره به همسرم گفتم که من امشب می‌خوام حاجت بگیرم، شاید دیر برگردیم. امشب شب ولادت حضرت زینب (سلام‌علیها) هست. شب حاجت گرفتن. الآن که این خاطره رو می‌نویسم ساعت ۱۲ شب روز شنبه ۹۴.۱۱.۲۴ هست، علت نوشتن این دست‌خط هم اینه که می‌خوام این بمونه برای آینده و فراموش نشه. بنده ایمان دارم حاجتم رو می‌گیرم، چون من مصطفی سراپا تقصیر هیچ زمان دل یک نیازمند دلشکسته رو نشکستم و ایمان دارم جایی که اومدم برای گرفتن حاجت، پیش امامی هست که به گنهکارا هم حاجت می‌ده. می‌خوام این دست‌خط سندی باشه برای خانواده تا بدونن کجا و پیش کی باید حاجتشونو ببرن. 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 💫يَا مَوْلايَ شَقِيَ مَنْ خالَفَكُمْ 💫وَسَعِدَ مَنْ أَطَاعَكُمْ 💠ای مولای من، بدبخت شد کسی که با شما مخالفت ورزید 💠و خوشبخت شد کسی که از شما اطاعت کرد «روزتون پر از نگاه خاص امام زمان عجل الله و شهدا» 🌹 🥀 @yaade_shohadaa
هدایت شده از محتوای کانال یادِ شهدا
🥀«۲۹ شهریور ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔همسر شهید: دائماً برای خدمت، به جبهه و جا‌های مختلفی می‌رفت؛ بنابراین من نیز بعضی اوقات صبرم به سر می‌آمد؛ اما وقتی می‌خواستم چیزی بگویم، می‌گفت: «نیمی از ثواب تمام کار‌هایی که می‌کنم، برای تو.» و من نیز وقتی می‌دیدم که این‌گونه می‌گوید، راضی می‌شدم؛ البته همان‌طور که گفتم، خدا به من صبر زیادی داده بود و من تمام سختی‌ها را می‌پذیرفتم. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار محمود قاسم پورآبادی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀امام خمینی«ره»: اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، درود مرا بـه آن‌ها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود. ❤️‍🔥شهید والامقام «طهماسب قادری نيری» 💔 شهيد طهماسب قادری نيری، یکم مرداد ۱۳۴۳ در شهر اردبیل قدم به عرصه گیتی نهاد. عشق به اهل بيت (ع) وانجام فرامين دين مبين اسلام رانزد پدر فرا گرفت. ودر سن هفت سالگي به مدرسه رفت و علوم جديد را آموخت. چهارده سال بيشتر نداشت که مدرسه را در سال دوم راهنمايي رها کرد و به مبارزه با طاغوتيان زمان روي آورد. با آغاز جنگ تحميلي همراه و همسنگر سربازان توحيد به مصاف باطل رفت. عمليات فتح المبين شاهد رشادت هاي او بود. پس ازاين عمليات طهماسب رابه علت اصابت ۸ ترکش به بدنش براي مداوا به بيمارستان اصفهان اعزام کردند. قادري پس ازدلاوري هاي بسيار درعمليات والفجر ۱ در تاريخ بیست دوم سال ۱۳۶۲ درحالي که نوزده سال بيشتر نداشت غريبانه درمنطقه کرکوک عراق جنگيد. خبر آوردند او و همرزمانش درآتش سوختند وهيچ اثری از پيکر او نيست. مادر براي او مزاری در بهشت زهرا (س) تدارک ديد و پيراهن ناصر رابه ياد او درآنجا دفن کرد. براي تسکين خود هر روز به مزارش مي رفت. پنج سال پس از آزادی اسرا عکسی از ناصر با پيکری بی جان و شکنجه شده پيدا شد که درزندان هاي رژِيم بعثی شهيد راه حق گشته است. پيكر شهيد طهماسب قادري در سال ۱۳۷۰ همراه با ۲۵ شهيد ديگر از جمله شهيد تندگويان وزير نفت وقت در بهشت زهرا(س) تهران به خاک سپرده شد. ♦️قرائت «سوره حمد» هدیه به روح مطهرش. شانزدهم 🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان (بدون تو هرگز) 🌾قسمت: ۴۸ 🌾 کیش و مات دست هاش شل و من رو ول کرد …  چرخیدم سمتش …صورتش بهم ریخته بود … – چرا اینطوری شدی؟ … سریع به خودش اومد … خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت … – ای بابا … از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره … شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره … از صبح تا حالا زحمت کشیدی … رفت سمت گاز … – راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم … برنامه نهار چیه؟… بقیه اش با من … دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست … هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه … شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم … - خیلی جای بدیه؟ … – کجا؟ … – سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده … – نه … شایدم … نمی دونم … دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم … – توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده … این جواب های بریده بریده جواب من نیست … چشم هاش دو دو زد … انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه… اصلا نمی فهمیدم چه خبره … – زینب؟ … چرا اینطوری شدی؟ … من که … پرید وسط حرفم … دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد … – به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو … همون حرفی که بار اول گفتم … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم … نه سومیش، نه چهارمیش … نه اولیش … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم … اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون… اون رفت توی اتاق …  من، کیش و مات … وسط آشپزخونه … ادامه دارد ... ✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی ⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است. 🥀 @yaade_shohadaa
💔هیچ وقت ندیدم که ابراهیم، به دنبال لذت شخصی خودش باشد. لذت برای او تعریف دیگری داشت. اگر دل کسی را شاد می‌کرد، خودش بیشتر لذت می‌برد. اگر پولی دستش می‌رسید سعی می‌کرد به دیگران کمک کند. خودش به کمترین‌ها قانع بود، اما تا می‌توانست به دیگران کمک می‌کرد. 🥀به یاد شهید معزز شهید ابراهیم هادی 🥀 @yaade_shohadaa ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادبود شهدای مخاطبین 💔شهید علیرضا راهی ✍🏻شهید «علیرضا راهی»، فرزند حسینعلی در اول فروردین سال ۱۳۵۲ در روستای برزک به دنیا آمد و در ۱۶ بهمن ماه سال ۱۳۷۱ در سیرجان در مبارزه با اشرار و قاچاقچیان به شهادت رسید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🥀شهید مهدی زین الدین: هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله «علیه السلام» یاد می کنند… «هدیه به شهید بزرگوار شهید علیرضا راهی ذکر فاتحه و شاخه گل صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
یادِ شهدا
✨یادبود شهدای مخاطبین 💔شهید علیرضا راهی ✍🏻شهید «علیرضا راهی»، فرزند حسینعلی در اول فروردین سال ۱۳۵
🌹برای یادبود شهید بزرگوارتان در کانال «یادِ شهدا»، عکس و اطلاعات شهید را به آیدی زیر ارسال کنید.👇🏻 @yade_shoohada 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀به اندازه همان بشقاب 💔علی آمده بود مرخصی. رفت وضو بگیرد. رفتم سر جیب شلوارش ببینم این‌که اصلاً شهریه نمی‌گیرد، چرا حرف از بی‌پولی نمی‌زند. از داخل حیاط با صدای بلند گفت: مادر! برکت پول را خدا می‌دهد. نمی‌دانم از کجا فهمید! ....بعد از شهادت علی مراسم گرفتیم .  مهمانان زیادی آمده بودند و من مضطرب، که غذا کم نیاید. به‌ناگاه علی را در گوشه آشپزخانه دیدم. گفت مادر چرا مضطربی؟ گفتم نگران کم آمدن غذا هستم. ظرف برنجی دستش بود. گفت: این را به غذا اضافه کن و نگران نباش. همه مهمان‌ها سیر خوردند و آخر سر به اندازه همان بشقاب غذا اضافه آمد. 🔴 امام خمینی (ره): 🔰 شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است. 🥀خاطره ای به یاد شهید معزز حجت‌الاسلام علی سیفی 🥀راوی: مادر گرامی شهید 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 💫فَاشْهَدْ عَلَىٰ مَا أَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ 💫وَأَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَرِيءٌ مِنْ عَدُوِّكَ 💠پس گواه باش بر آنچه تو را بر آن گواه گرفتم 💠و من دوست تو و بیزار از دشمن توأم، «روزتون پر از نگاه خاص امام زمان عجل الله و شهدا» 🌹 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۳۰ شهریور ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔رسول ناجی جان من شد و خودش به شهادت رسید مجتی معتمدی دوست شهید ماجرای حمله ی اغتشاشگران به خیمه ی امام حسین علیه السلام را  این طور شرح می‌دهد: سرکرده اغتشاشگران را زیر نظر داشتم صورتش را پوشانده بود و فحاشی می‌کرد. با حرف هایش افرادی را که آنجا بودند تحریک می‌کرد تا به اموال عمومی آسیب برسانند. منتظر ماندم تا اینکه آن فرد اغشاشگر خودش را به پیاده رو رساند. از جلوی من عبور کرد. بلافاصله از پشت سر دستم را دور کمرش حلقه زدم و محکم گرفتمش. تاریک بود و چاقوی دستش را ندیدم و با همان چاقو چند ضربه به بازوی من زد. خون زیادی از من سرازیر شد و بی حال شدم. دراین هنگام فقط متوجه شدم کسی از پشت برای نجات جان من آمد. او رسول بود. آن شرور بی وجدان همان چاقو را در قلب رسول فرو کرد و رسول را به شهادت رساند. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار محمدرسول دوست محمدی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀امام خمینی«ره»: اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، درود مرا بـه آن‌ها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود. ❤️‍🔥شهید والامقام «محسن(احسان) سلیمانی» 💔  شـهـید محسن (احسان) سلیمانی، فرزند جعفر، متولد ۱۳۴۶  در علی آباد باغخواص می‌باشد. او جوانی پاک ومهربان وباتقوا وفداکار بود ،بسیار بخشنده وباگذشت بود بسیار به نماز اول وقت اهمیت می داد.به پدر ومادر بسیار احترام می گذاشت بطوری که مادرش می گفت: من این پسر را نشناختم گلی بود از گلهای بهشت خدا به من هدیه کرد وبه صورت امانت و بعد از ۱۸ سال امانت خود را با بهترین افتخار پس گرفت. این شهید بزرگوار مدت ۴ سال در جبهه حضور داشتند درتاریخ ۶ اردیبهشت ۱۳۶۵ درمنطقه عملیاتی فکه به اسارت دشمنان بعثی درآمد و در تاریخ ۲۰ خرداد ۱۳۶۵ در زندانهای عراق به فیض شهادت نائل شد. پیکر پاکشان پس از ۱۶ سال درتاریخ ۴ تیر ۱۳۸۱ به میهن اسلامی انتقال یافت. ♦️قرائت «سوره حمد» هدیه به روح مطهرش. هفدهم 🥀 @yaade_shohadaa
📚کهنه‌ سرباز امین کیانی در کتاب «کهنه‌ سرباز»، زندگی و خاطرات اسکندر بیرانوند، فرمانده‌ی دلیر دفاع مقدس را روایت می‌کند. کتاب حاضر با دوران کودکی فرمانده آغاز می‌شود و تا پیروزی‌ها و دلاوری‌های او ادامه می‌یابد. با این حال، تمرکز نویسنده بر رویدادهای سال ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳ بوده است. لازم به ذکر است که عملیات محرم، عملیات فتح‌المبین و حوادثی که در مهران و دزفول رخ داده‌اند، محوریت کتاب پیش‌رو هستند. در نهایت، این داستان با شرحی مصور از زندگی این دلاور به اتمام می‌رسد. امین کیانی با نگارش این رمان، در ترسیم دقیق تاریخ معاصر ایران نقش داشته و موفق شده با روایت رویدادهای حقیقی، پستی‌ها و بلندی‌های شکل‌گیری ایران اسلامی را به تصویر بکشد. او در این کتاب از کوشش دلیرانه‌ی مردم ایران برای دفاع از خاک و فرهنگشان صحبت می‌کند و بر ازخودگذشتگی‌های آن‌ها تأکید می‌ورزد. امین کیانی توضیح می‌دهد که فارغ از استان‌های مرزی، لرستان یکی از مهم‌ترین شهرها در دوران دفاع مقدس بوده و با حضور مستقیم و تدارک نیرو، نقش پررنگی در دفاع از خاک کشور ایفا کرده. همچنین بارها بمباران شده و تلفات زیادی به‌ جا گذاشته است. به همین خاطر، خاطرات رزمندگان این منطقه در روایات دفاع مقدس، نقش پررنگی ایفا می‌کند. در این میان، امیر سرتیپ دوم اسکندر بیرانوند، یکی از مبارزان عالی‌قدر این نبرد بوده که خاطرات و رویدادهای لرستان را به گوش مردم رسانده. شرح خاطرات وی در کتاب کهنه‌ سرباز و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. 🥀 @yaade_shohadaa
🥀 خاطرهٔ دور و کم‌رنگی که در ذهنم مانده مربوط می‌شود به زمانی که خیلی کوچک بودم. شاید شش یا هفت سالم بود؛ خوب به یاد دارم. صبحِ زود پاییزیِ خنکی از خواب بیدار شدم. هوهوی باد شاخه‌های نازک درختان را به رقص درآورده بود؛ شاخه‌های تنومندتر مثل کوه ایستاده بودند و خود را تسلیم باد نمی‌کردند و با ساز باد نمی‌رقصیدند. آنجا بود که فهمیدم اگر انسان قوی و محکمی باشم کسی نمی‌تواند به زور و مخالف مِیلَم من را مجبور به انجام دادن کاری کند. طبق روالِ هر روز سراغ حاجی را گرفتم. برادر بزرگ‌ترم گفت: (حاجی رفته تهران.) ـ تهران کجاست؟ کِی رفته؟ چرا رفته؟ و هزار و یک سؤال دیگر توی ذهنم بود. یک‌ریز و پشت‌بند هم سؤال می‌کردم. برادرم هم با حوصله به همهٔ سؤالاتم جواب داد.  ـ تهران یکی از شهرهای خیلی خیلی دور است. ـ نمی‌شود ما هم برویم پیش حاجی؟ ـ نه داداش! نمی‌شود. چند روز صبر کنی ان‌شاءالله حاجی خودش می‌آید. ـ اصلا چرا رفته؟! ـ کار خیلی مهمی داشت. عجول نباش. به امید خدا زود برمی‌گردد. حالم گرفته شد. آن روز صبحانه نخوردم و با حالِ زار و دلِ تنگ رفتم پیش بزغاله‌ها. حال و حوصلهٔ بزغالهٔ کوچک و ناز خودم را هم نداشتم. دَم ظهر بدجور گرسنه‌ام شده بود. به خانه رفتم و بهانه‌گیری‌هایم شروع شد. برادرم کمی دلداری‌ام داد که چه خبرت است؟ حاجی چند روز دیگر می‌آید. چند روز شد چند هفته، و چند هفته شد حدود دو ماه. مرتب بهانهٔ حاجی را می‌گرفتم. هر بار هم که می‌پرسیدم: (حاجی کِی می‌آید؟)، این جواب تکراری و اعصاب‌خُردکن را می‌شنیدم که رفته تهران و این روزهاست که برگردد! تهران رفتن حاجی حدود دو ماه طول کشید؛ شاید کمی کمتر یا بیشتر. بالاخره بعدازظهرِ سرد و کسل‌کننده‌ای انتظار به سر آمد و حاجی و رفقایش به خانه آمدند. بعد از اینکه حاجی از تهران آمد از کنارش جُم نخوردم. ده روز در خانه ماند و دوباره با حاج عزیز سپهوند رفت تهران. در این ده روزی که حاجی در خانه بود پشت‌بند هم دربارهٔ تهران ازش می‌پرسیدیم. حاجی هم با حوصله و اشتیاق سفرش را برایمان تعریف می‌کرد. بیشتر از بیست بار سفرنامهٔ تهرانش را برایمان تعریف کرد، اما باز هم سؤال‌هایمان تمام نمی‌شد! حاجی چند بارِ دیگر هم به تهران سفر کرد. به نبودِ پدر عادت کرده بودم. آن روزها سِنَم پایین بود و درکِ درستی از سفرهای حاجی نداشتم؛ فقط می‌شنیدم پی‌گیرند سدی در محل احداث کنند؛ می‌روند تهران تا مسئولان را راضی کنند با احداث سد موافقت کنند. آن زمان فقط این صحبت‌ها را می‌شنیدم و درکِ درستی از آن‌ها نداشتم. 🥀 @yaade_shohadaa